عید غدیر خم بر همه شما مسلمانان عزیز مبارک ...

 تاريخ : هجدهم ذيحجة سال 10 هجري قمری

نیمه راه حجة الوداع، آغاز بیدارى چشم هاى زمینیان بود. آسمان، در بلندى ها، سکته اى ملیح کرد تا شعر شعور على، در سینه عاشقانش سروده شود. آن روز، نگاه محمد صلى الله علیه و آله ، اشاره به جبروت کرد و آرامش على علیه السلام اشاره به ملکوت.

با محمد صلى الله علیه و آله ، هر چه بالا مى روى، بالاتر مى بینى و این لیاقت، تنها شایسته على علیه السلام است که در تسخیر قلب ملایک، سابقه اى دیرینه دارد. غدیر، آنجاست که شاخه هاى على علیه السلام و محمد صلى الله علیه و آله به اتصال پیوندى به نام فاطمه علیهاالسلام اوج مى گیرد و دوازده میوه امامت از شجره طیبه شان، به دامان عاشقان مى افتد. آنجا، دستان توحیدى رسول خدا صلى الله علیه و آله حجاب هاى ظلمانى را کنار مى زند تا آنچه از ناگفته هاى رسالت باقى مانده است، زمزمه کند.

مردم! بگویید به باد، به باران، به آفتاب و به آب که اینک على علیه السلام ، جانشین من است و در عبور روز و شب، ماه و خورشید، این چنین جایگاه خود را عوض مى کنند تا تاریکى، رهروانشان را نبلعد.

اینک محمد صلى الله علیه و آله ، دست را به سمت آسمان بالا مى برد تا على علیه السلام را به همگان نشان دهد. این، حسن ختام زیباى رسالت محمد صلى الله علیه و آله است.

اینک، تنها وصى محمد صلى الله علیه و آله ، بر سکّوى قلب ها، نشان افتخار و امامت را به سینه نورانى خویش مى آویزد تا عشق را دست به دست بچرخانند و به مقصد برسانند.

 

آن روز، آنچه در ذهن محمد صلى الله علیه و آله مى گذشت، اتصال راه هاى زمین به آسمان بود و این بار، مسافران را به جاده اى رو به آسمان هدایت کرد.

مردم، جهاز شتران را روى هم گذاشتند و محمد صلى الله علیه و آله با دستان على علیه السلام ، آسمان را براى همیشه به زمین پیوند داد و این گونه آموخت که براى رسیدن به معبود، چگونه دست نیاز بر دامان على و آل او دراز کنیم.

خجسته باد پیوند «نبوت» و «امامت» در نقطه اوجى به نام غدیر خم که غدیر، گره محکمى است براى رشته دیانت.

غدیر خم، عید تکمیل رسالت مبارک باد!

دلم هوای عرفات کرده ... ای سفر کرده ... برایم دعا کن

عرفه بوی نگار ازلی را دارد

بوی آن یوسف زیبای علی را دارد
 
عرفه دلبری ازبیت کرم می آید
بوی پیراهن یوسف زحرم می آید
 
عرفه در عرفات است حریم دلدار
عاشق خسته بگردد ز پی دیدن یار
 
عرفه یار مرا ازچه نهان ساخته ای
کار قلبم تو به این تیر گران ساخته ای
 
عرفه دامن او را برسان در دستم
که من خسته همه عمربه ره بنشستم
 
عرفه سوختم ازشعله هجرش یه خدا
بگو ای نو گل نرگس دگر پرده درآ
 
عرفه سوی نگارم ببر این زمزمه را
جای من بوسه بزن روی گل فاطمه را

یادمان نرود زنگ تفریح دنیا همیشگی نیست. زنگ بعدی حساب داریم ...

الناس علی دین ملوکهم *
میان صحرای عرفات ؛
به سرخی قتلگاهت ٬
اقتدا کردم ..

روز نهم، به عرفات برو و درآنجا توقف کن. وقوف! آري وقوف، رکود و درجا زدن درآنجا نيست، بلکه تحرک و نشاط است . وقوف درعرفات به منزله شناخت وعرفان است به معارف الهي. عرفات سرزمين اشک و دعاست . آنجا، مکاني است که خداوند به دليل اشکها و دعاهاي زائران به فرشتگان مباهات مي کند. سرزميني که گناهان در آن بخشيده مي شوند.

عرفات سرزميني است که به عرصات قيامت ماند که خلايق همه جمع اند وهر کس به دعا مشغول است و در انتظار رد و قبول، بيرون دروازه اند . بايد بيابند تابه حرم" مشعر" راه يابند، تا نيابند به حرم راهشان نيست. آنگاه که پاک شوند، وارد حرم مي شوند. خانه خدا پاک است وميهمان پاک مي پذيرد.

عرفات سرزميني است که بهترين مردان خدا در آن درنگ نموده ، اشکها ريخته و نيايش ها کرده اند. عرفات با اشکهاي مقدس سيد الشهداء در روزعرفه به هنگام خواندن دعاي عرفه متبرک تر شده است . حسين جان ! در اين دشت چه خواندي که هنوز دشت، از نام تو عرفان دارد . شب از ياد توعطرآگين است. آسمان رنگ خدايي دارد . سنگهاي جبل الرحمه همه نالانند.

اين سرزمين، سرزمين شهادت، معرفت و عرفان است . مي داند چه کسي بر روي آن گام مي نهد. چرا آمده؟ چگونه بر مي گردد؟

اي حسين، اي مرد عرفان، در دعاي عرفه چه گفتي که حاجيان همه گريانند؟

صحراي عرفات، کلاس شناخت و خود سازي امام حسين عليه السلام است. روزعرفه همراه شاگردان وفادارش در اين پايگاه مقدس، درنگي بس شگرف کردند و روي به دامن کوه رحمت نهادند و درسمت چپ کوه در برابر کعبه، کلاس صحرايي تشکيل دادند که موضوع آن شناخت و سازندگي بود. در آن روز، دستهاي مبارک را رو به معبود بلند نمود و راز و نياز کرد و سراسر دعا بود و اشک عاشقانه گفت:

اي مولاي من، تويي که نعمت دادي، تويي که احسان کردي، تويي که به نيکي رفتار نمودي، تويي که کرامت فرمودي، تويي که فضيلت بخشيدي، تويي که فضل خود را به اتمام رسانيدي، تويي که روزي عطا فرمودي، تويي که کرم کردي، تويي که توانمندم ساختي، تويي که سرمايه ام دادي، تويي که پناه دادي، تويي که کفايت کردي، تويي که هدايت کردي، تويي که از گناه بازداشتي، تويي که گناهان را پوشانيدي، تويي که گناهان را بخشيدي، تويي که عذر پذيرفتي، تويي که مکنت و جاه بخشيدي، تويي که عزت دادي، تويي که پشتيبان بودي، تويي که اکرام کردي، بلند مرتبه اي پروردگارمن، ستايش جاودانه از آن توست و سپاس پيوسته تو را سزاست.

اما من، اي خدايم، به خطاهايم معترفم، پس بر من ببخشاي! منم که گناه کردم، منم که خطا نمودم، منم که ناداني کردم، منم که به سوي گناه شتافتم، منم که وفا ننمودم، منم که پيمان شکستم، منم که به جرم خود اقرار کردم. بارالها! من بدان نعمات که مرا داده اي اذعان دارم، به گناهانم اعتراف کرده و از آنها باز مي گردم، تو نيز مرا بيامرز.

-   اي کسي که گناه بندگان ، تو را ضرري نرساند و نيازي به طاعت ايشان نداري، هر کدام از بندگانت که کاري نيکو به جاي آوردند، به توفيق و لطف توست، پس ستايش و حمد شايسته تو است.

-   خدايا، چون مرا فرمان دادي سرکشي نمودم و چون نهي کردي، آنچه را که نمي خواستي به جاي آوردم. اينک اين منم که نه دليلي بر بي گناهي خود دارم که عذر بخواهم و نه نيروي آن دارم که از کسي ياري بخواهم. حال با کدامين اعضايم مقابل تو بايستم، آيا با گوشم ، چشمم ، زبانم  و يا پاهايم، آيا تمامي اينها نعمتهايي نيست که مرا عنايت فرموده اي و من با همه آنها نافرماني کرده ام، اي مولاي من، حجت و دليل از آن توست و من محکومم.

-   پروردگارا، مرا از زير بار ذلت نفس رهايي ده و پيش از آن که زمان مرگم برسد ، از آلودگي شک وشرک پاکم کن. از تو ياري مي جويم، ياريم کن، بر تو توکل مي نمايم، مرا به حال خود وامگذار. تو را مي خوانم، مرا نوميد مساز، مشتاق فضل توام، محرومم مکن. خويشتن را به وجود پاکت منتسب مي نمايم، دورم مگردان . مقيم درگاه توام، از خود نرانم.

-   آن کس که تو را از دست داد، که را يافت و آن که ترا يافت که را از دست داد! به راستي که زيانکار است آن کس که به جاي تو ديگري را برگزيند، بسي خسران زده است آن که بکوشد تا از تو جدا گردد . چگونه به غير تو اميدوار شوم، در حالي که تو رشته احسان را نگسسته اي و چگونه نياز خويش از درگاه غير تو بطلبم و حال آن که عادت بخشندگي خويش را دگرگون نساخته اي.

-   خدايا! چگونه رداي بينوايي به تن نکنم، در حالي که مرا در جايگاه فقرا نشانده اي و چگونه خويشتن را فقير بنامم با آن که تو با بخشش خود بي نيازم ساخته اي !..

«اي حسين، ...

تو در اين دشت، چه خواندي که هنوز، سنگ‌هاي «کوه رحمت»...

از گرية تو نالان­اند؟

عشق را هم زتو بايد آموخت...

و مناجات و صميميّت را

و عبوديّت را

و خدا را هم

بايد زکلام تو شناخت.

در دعاي عرفه،

تو چه گفتي؟... تو چه خواندي، که هنوز تب عرفان تو در پهنة اين دشت، به‌جاست؟

پهندشت عرفات،

وادي «معرفت» است.

و به مشعر، وصل است.

وادي شور و «شعور».

 

اي حسين، ...

دشت از نام تو عرفان دارد.

و شب، از ياد تو عطرآگين است.

آسمان، رنگ خدايي دارد.

و تو گويي به زمين نزديک است.

 

اي حسين، ...

اي زلال ايمان،

مرد عرفان و سلاح!

در دعاي عرفه،

تو چه خواندي، تو چه گفتي، کامروز

زير هر خيمة گرم

يا که در ساية هر سنگ بزرگ

يا که در دامن کوه

حاجيان گريان­اند؟

با تو در نغمه و در زمزمه‌اند؟

حج زیباترین روح پرستنده

ماه حج، ماه حرمت، شمشيرها آرام گرفته اند و شيهه ی اسبان جنگی و نعره جنگجويان و قداره بندان در صحرا خاموش شده است.
جنگيدن، كينه ورزی و ترس، زمين را،مهلت صلح، پرستش وامنيت داده اند،
خلق با خدا وعده ی ديداردارند،
بايد درموسم رفت به سراغ خداو بايد با خلق رفت..

حج ، بودنِ تو را که چون کلافی درخویش گم کرده ای، باز می کند.

این بسته، با یک نیت انقلابی، بازمی شود،افقی می شود،راه می افتد،دریک خط سیرمستقیم،هجرت به سوی ابدیت.
به سوی دیگری ، به سوی او، !
هجرت از خانه خویش به خانه خدا ، خانه مردم !
و تو ، هر که هستی ، که ای؟
انسان بوده ای ، فرزند آدم بوده ای ، اما تاریخ ، زندگی ، نظام ضد انسانی اجتماع ، تو را مسخ کرده است
و تو ، جاده تاریخ را پیش گرفتی ، به راه افتادی ،
کوله بار امانت خدا بر دوشت ، پیمان خدا در دستت ،
نام ها که خدا به تو آموخت و در دلت و روح خدا در کا لبدِ بودنت وعصر ، تمامی سرمایه ات و تو ، کارت ؟ همه از سرمایه خوردن ! پیشه زندگی ات؟

زیانکاری ، نه زیان در سود ، زیان در سرمایه: خسران!

و به عصر سوگند که انسان هر آینه در زیانکاری است !
و تو، تا حال چه کرده ای؟ زندگی کرده ای! چه دردست داری؟ سال ها که از دست داده ام! ؟
ای بر سیمای خداوند ! ای مسئول امانت او ؟ ای مسجود ملائک او ؟ ای جانشین الله در زمین !

در جهان شده ای پول ، شده ای شهوت ، شده ای شکم ، شده ای دروغ ، شده ای درنده ، شده ای پوک ، پوچ ، خالی ! یا نه ، پر از لجن و دگر هیچ !

اکنون ، هنگام در رسیده است ، لحظه دیدار است. ذی حجه است ، ماه حج ، ماه حرمت.و تو ، روح خدا را بجوی ، باز گرد و سراغش را از او بگیر ، از خانه خویش ، آهنگ خانه او کن ، او در خانه اش تو را منتظر است ، تو را به فریاد می خواند ، دعوتش را لبیک گوی !.....