خوردن مال يتيم

قال الله تعالي: «ألم يَجِدکَ يتيماً فأوي و وجدکَ ظالاً فَهَدي و وجدکَ عائلاً فأغني فأما اليتيمَ فلا تَقهَر و أما السائل فلا تَنهَر و أما بِنعمهِ ربک فحدث»؛
خداوند متعال مي‎فرمايد: «آيا او تو را يتيمي نيافت و پناه داد؟ و تو را گمشده يافت و هدايت کرد؟ و تو را فقير يافت و بي نياز نمود؟ حال که چنين است يتيم را تحقير مکن، و سؤال کننده را از خود مران و نعمت هاي پروردگارت را بازگو کن».
کودکان بي سرپرست
مکرر اتفاق مي افتد که پدران و مادران در جريان جنگ يا به صورت عادي از دنيا مي روند و کودکان خردسالي از آنان باقي مي ماند که بايد در اجتماع نگهداري و تربيت شوند و با پرورش صحيح عضو مفيدي براي جامعه فردا باشند در قوانين کشورهاي جهان براي اين قبيل از کودکان مقرراتي وضع شده و موسسات مخصوصي از آنان نگه داري مي کنند، اسلام نيز در تعاليم قانوني و اخلاقي خود درباره يتيمان دستورهاي دامنه داري براي پيروان خود دارد که آنان را در انجام وظائف لازم راهنمايي فرموده است.
اگر کودک يتيم از ارث پدر يا مادر مالي دارد، شخصي که به عنوان سرپرست از طرف مقام صلاحيت دار حکومت اسلامي تعيين شده است، مصارف لباس و مسکن و مخارج زندگي او را از مال خود کودک مي پردازد و اگر کودک فقير و بي بضاعت باشد، خزانه دار دولت اسلام موظف است مصارف او را تقبل نمايد و طبق قانون مالي اسلام، زندگي يتيمان از در آمدهاي مختلف، قابل تأمين است؛ ولي مطلب قابل ملاحظه اين است که سعادت يتيمان را تنها در تأمين زندگي مادي و تهيه غذا و لباس و مسکن نمي داند.
يتيم يک انسان است و بايد تمام جهات معنوي و ويژگي هاي فردي او احيا شود. يتيم بايد از نوازش ها و محبت ها، از تأديب ها، تشويقها و تربيت هايي که يک کودک در دامن پدر و مادر از آن بهره مند است، برخوردار باشد. يتيم مانند يک بره نيست که صبح با گله، به چراگاه برود و شب برگردد او يک انسان است و علاوه بر مراقبت هاي جسمي و تغذيه بدني به ارضاي تمايلات روحي و تغذيه رواني نيز احتياج دارد.
تربيت يتيم
روايات ما اصرار دارند که کودکان يتيم در محيط خانواده ها و در کنار کودکان همان خانواده ها، تربيت شوند.
اسلام علاقه دارد که مردان و زنان به جاي والدين کودکان يتيم، از آنان مراقبت و نگه داري نمايند. و آنان را مانند فرزندان خويش، مورد محبت و عطوفت مخصوص به خود قرار دهند. حکومت اسلامي، در عصر رسول ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ از نظر بنيه مالي آنقدر قادر و توانا بود که در هر شهري موسسه اي را به صورت کودکستان ايجاد نمايد و از خزانه دولت اسلامي مصارف آنها را بپردازد و يتيمان هر شهري را در آنجا جمع کنند، و از آنها نگه داري نمايد.
ولي پيغمبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ اين کار را نکرد زيرا اين موسسات براي پرورش کامل جسماني و رواني کودک نارسا بودند و هستند و تنها محيط خانواده و عواطف مخصوص موجود در آن است که مي تواند روان طفل را به طور جامع و کامل پرورش دهد؛ لذا به مردم، و به پدران و به مادران و به اولياي خانواده ها با منطق مذهبي و ايماني پيوسته سفارش مي کرد که از يتيمان نگه داري کنيد. آنان را به خانه هاي خود ببريد و در کنار سفره خانواده خود بنشانيد، و مثل فرزندان خويش تربيت کنيد؛ در ادب آنان بکوشيد، و با مهرباني و نوازش، پرورششان نماييد. ساختن دارالايتام و تهيه لباس و غذاي يتيمان برهنه و گرسنه، بدون ترديد، از عبادات بزرگ اسلامي است، ولي نوازش يتيم، مهرباني و عطوفت نسبت به او و تربيت و تأديبش خود عبادت جداگانه اي است و در پيشگاه خداوند، پاداش مخصوص به خود را دارد.
و لذا پيغمبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ در قلب و خانه هر مسلماني يک دارالايتام براي يتيمان بنا نمود.
نگهداري يتيم
نبي مکرم اسلام ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ مي فرمايد:
«خيرُ بيوتِکُم بيتُ فيهِ يتيمٌ يُحسَنُ إليهِ و شَرُّ بُيوتِکُم بيت يُساءُ إليهِ»
«بهترين خانه هاي شما، خانه اي است که در آن يتيمي مورد احسان و عطوفت باشد، و بدترين خانه ها خانه اي است که در آن به يتيمي بدرفتاري و ستم شود».
و يا در جاي ديگر مي فرمايد:
«مَن عالَ يتيماً حتي يَستغنَي أَوجَبَ اللهُ له بذلکَ الجنهَ»؛
«کسي که يتيمي را در خانه خود نگاه دارد و از هر جهت در پرورش او بکوشد، تا دوران کودکيش سپري مي گردد و از سرپرستي بي نياز شود، خداوند بهشت را بر او واجب مي کند».
رسول اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ مي فرمايد:
«مَن کَفَّلَ يتيماً من المسلمينَ فَأَدخلهُ إلي طعامِهِ و شرابِهِ أدخلَهُ اللهُ الجنهَ إلا أن يعملَ ذنباً لا يُغفرُ»
«کسي که سرپرستي يتيمي را به عهده گيرد و او را به خانه خود ببرد و در خوردني ها و نوشيدني ها شريک خود نمايد البته پاداش او بهشت است، مگر آنکه، گناه غير قابل بخششي مرتکب شده باشد».
«عن النبي ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ إنَّهُ قال مَن مَسَحَ رأسَ يتيمٍ کانت لَهُ بِکُلِ شعرهٍ مَرّت عليها يَدُهُ حسناتٌ»
رسول اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ فرمود: «کسي که دست نوازش و محبت بر سر يتيمي بکشد، به عدد هر موئي که از زير دستش گذشته، خداوند پاداش چندين حسنه به او عنايت مي فرمايد».
قال علي ـ عليه السلام ـ : «أدِّبِ اليتيمَ ممّا تؤدّبُ منهُ ولدک و اضربهُ مما تَضرِبُ منه ولدکَ»[6]
امام علي ـ عليه السلام ـ فرمود: «يتيم را آنطور تربيت کن که فرزند خويش را تربيت مي کني، و در مقام مجازات او را با همان چيزي بزن که فرزند خود را مي زني، يعني اگر با چوب قلم يا مداد پشت دست فرزند خود مي زني يتيم را نيز با همان مداد بزن نه آنکه او را باچوب ضخيم و شلاق هايي که به دست جلادان حکومت هاي جور است او را مجازات کني».
وعده عذاب
رسول اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ ، امير المؤمنين ـ عليه السلام ـ و حضرت کاظم، رضا و جواد ـ عليهم السلام ـ خوردن مال يتيم را از گناهان کبيره شمرده اند و از گناهاني است که خداوند وعده آتش بر آن داده بلکه تصريح به کبيره بودن آن فرموده:
«إنَّ الذينَ يأکلونَ أموالَ اليتامي ظلماً إنّما يأکلونَ في بطونهِم ناراً و سَيصلونَ سَعيراً»
«کساني که اموال يتيمان را به ناحق تصرف مي کنند در حقيقت آتش خورده اند و به زودي به آتش سوزاني مي سوزند».
نظير اين تعبير در سراسر قرآن مجيد، تنها در يک مورد ديگر ديده مي شود و آن درباره کساني است که با کتمان حقايق و تحريف آيات الهي، منافعي به دست مي آورند درباره آنها مي فرمايد:
«ما يأکلونَ في بطونهِم إلاّ النّار»
در اين جمله، قرآن مي گويد: «علاوه بر اين که آنها در همين جهان در واقع آتش مي خورند، بزودي در جهان ديگر داخل در آتش بر افروخته اي مي شوند که آن ها را به شدت مي سوزاند».
از اين آيه استفاده مي شود که اعمال ما علاوه بر چهره ظاهري خود، يک چهره واقعي نيز دارد که در اين جهان از نظر ما پنهان است، اما اين چهرهاي دروني، در جهان ديگر ظاهر مي شوند و مسئله تجسم اعمال را تشکيل مي دهند.
قرآن در اين آيه مي گويد: «آنها که مال يتيم مي خورند گر چه چهره ظاهري عمل شان بهره گيري از غذاهاي لذيذ و رنگين است، اما چهره واقعي اين غذا ها آتش سوزان است، و همين چهره است که در قيامت آشکار مي شود».
چهره واقعي هميشه تناسب خاصي با کيفيت ظاهري اين عمل دارد، همانگونه که خوردن مال يتيم و غصب حقوق او، قلب او را مي سوزاند و روح او را آزار مي دهد، چهره واقعي اين عمل آتش سوزان است.
توجه به اين موضوع (چهره هاي واقعي اعمال) براي کساني که ايمان به اين حقايق دارند بهترين مانع از انجام کارهاي خلاف است، آيا کسي پيدا مي شود که با دست خود پاره هاي آتش را برداشته و در ميان دهان بگذارد و ببلعد؟ همچنين افراد با ايمان ممکن نيست مال يتيم را به ناحق بخورند و اگر مي بينيم مردان خدا حتي فکر معصيت را به خود راه نمي دادند يک دليل آن همين بوده که آنها بر اثر قدرت علم و ايمان و پرورشهاي اخلاقي واقع اعمال را مي ديدند و هرگز فکر انجام کار بد را نمي کردند.
يک کودک نادان و بي اطلاع ممکن است مجذوب جاذبه زيباي يک شعله آتش سوزان شود و دست در آن فرو برد، اما يک انسان فهميده که سوزندگي آتش را بارها آزموده است کجا ممکن است حتي چنين خيالي بکند؟
احاديث و روايات در نکوهش تجاوز به اموال يتيمان بسيار زياد و تکان دهنده است و حتي کمترين تعدي به اموال يتيمان مشمول اين حکم معرفي شده.
در حديثي از امام باقر ـ عليه السلام ـ يا امام صادق نقل شده که کسي سؤال کرد اين مجازات آتش درباره چه مقدار از غصب مال يتيم است؟ فرمود در برابر دو درهم.
قال عليٌ ـ عليه السلام ـ : «إن آکِلَ مالِ اليتيمِ سَيُدرِکُهُ و بالُ ذلکَ في عَقَبِهِ و يلحَقُهُ و بالُ ذلکَ في الاخرهِ»
امير المومنان ـ عليه السلام ـ ميفرمايد: «خورنده مال يتيم بطور قطع زود است که وبال کارش در دنيا به اولادش برسد و خودش به سزايش در آخرت مي رسد».
قال رسول الله ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ : «يُبعثُ اُناسٌ عَن قبورهم يومَ القيامهِ تأججُ افواههم ناراً» فقيل: يا رسول الله! مَن هؤُلاءِ؟ قال ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ «الذين يأکلون اموال اليتامي ظلماً»
پيامبر خدا فرموده: «روز قيامت جمعي محشور مي شوند در حالي که شعله آتش از دهان آنها خارج مي شود گفتند: يا رسول الله اينها چه کساني هستند؟
فرمود: کساني که از روي ستم مال يتيمان را مي خورند».

قال رسول الله ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ : «لَمّا أسري بي إلَي السماءِ رأيتُ قوماً يقذَفُ في اجوافهِمُ النارُ و تُخرُجُ من أدبارهم فَقُلتُ مَن هؤُلاءِ يا جبرئيل فقال هؤلاء الذينَ يأکلونَ اموالَ اليتامي ظُلماً»؛
پيغمبر خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ فرموده: «درشب معراج، جمعي را ديدم که شکم هايشان از آتش پر بود و از عقب ايشان بيرون مي آمد، از جبرئيل پرسيدم اينها چه کساني هستند؟ گفت: خورندگان مال يتيم بناحق»
خبر وحشتناک
حضرت علي ـ عليه السلام ـ به چشم درد سختي مبتلا شدند، رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ به عيادت ايشان آمده فرمود: «يا علي چه شده است حضرت عرض کرد هيچ وقت به اين شدت دردي عارض من نشده بود». حضرت خبر وحشتناکي ذکر فرمود که امير المؤمنين ـ عليه السلام ـ چشم درد را فراموش کرد: آن خبر اين است:
«يا علي! أنَّ ملکَ الموتِ إذا نزلَ لِقبضِ رُوحِ الکافرِ نَزَلَ معهُ سفودٌ مِن نارِ فنزعَ روحَهُ به فتصيحُ جهنمُ، فاستوي عليٌ ـ عليه السلام ـ جالساً فقال ـ عليه السلام ـ يا رسول الله ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ أعِد عَلَيَّ حديثکَ فقد أنساني وَجَعي ما قُلتَ، ثُمَّ قال ـ عليه السلام ـ : هَل يُصيبُ ذلکَ أحداً من أمتِکَ قالَ ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ نَعَم حاکِمٌ جائرٌ و آکلُ مالِ اليتيمِ ظُلماً و شاهِدُ زورٍ»؛
پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ فرمود: «به درستي که عزرائيل وقتي که براي گرفتن جان کافري مي آيد، سيخهايي از آتش همراه او است، پس با آنها جان او را مي گيرد، پس جهنم صيحه مي زند، امير المؤمنين ـ عليه السلام ـ راست شد نشست و عرض کرد: يا رسول الله حديثي را که فرموديد تکرار فرمائيد که درد چشم را فراموش کردم از ترس اين خبر! آيا از امت شما هم کسي هست که به اين کيفيت معذب شده و بميرد؟ فرمود: آري، سه طايفه از مسلمانانند که اين قسم جان مي دهند، حاکم ظلم کننده، خورنده مال يتيم به ناحق، شهادت دهنده به دروغ».
پدر مرده را سايه بر سر فکن
غبارش بيفشان و خارش بکن
چه بيني يتيمي سرافکنده پيش
مده بوسه بر روي فرزند خويش
اگر سايه خود برفت از سرش
تو در سايه ي خويشتن پرورش

رباخواري

زيان رباخواري
رباخواري، تعادل اقتصادي را در جامعه ها به هم مي زند و ثروت ها را در يک قطب اجتماع جمع مي کند، زيرا جمعي بر اثر آن فقط سود مي برند، و زيانهاي اقتصادي همه متوجه گروه ديگر مي گردد، و اگر مي شنويم فاصله ميان کشورهاي ثروتمند و فقير جهان روز به روز بيشتر مي گردد يک عامل آن همين است و به دنبال آن بروز جنگهاي خونين است.
رباخواري، يک نوع تبادل اقتصادي ناسالم است که عواطف و پيوند ها را سست مي کند، و بذر کينه و دشمني را در دلها مي پاشد، و در واقع رباخواري بر اين اصل استوار است که رباخوار فقط سود پول خود را مي بيند و هيچ توجهي به ضرر و زيان بدهکار ندارد، اينجاست که بدهکار چنين مي فهمد که رباخوار پول را وسيله­ي بيچاره ساختن او و ديگران قرار داده است.
درست است که ربادهنده در اثر احتياج تن به ربا مي دهد، اما هرگز اين بي عدالتي را فراموش نخواهد کرد، و حتي کار به جايي مي رسد که فشار پنجه رباخوار را هر چه تمامتر بر گلوي خود احساس مي کند، اين موقع است که سراسر وجود بدهکار بيچاره، به رباخوار لعنت و نفرين مي فرستد، تشنه خون او مي شود، زيرا با چشم خود مي بيند که هستي و درآمدي که به قيمت جانش تمام شده، به جيب رباخوار ريخته مي شود، در اين شرايط بحراني است که ده ها جنايت وحشتناک رخ مي دهد، بدهکار گاهي دست به انتحار و خودکشي مي زند و گاهي در اثر شدت ناراحتي طلبکار را با وضع فجيعي مي کشد، و گاهي به صورت يک بحران اجتماعي و انفجار عمومي و انقلاب همگاني در مي آيد.
اين گسستگي پيوند تعاون و همکاري، در ميان ملت ها و کشور هاي ربا دهنده، و ربا گيرنده، نيز آشکارا به چشم مي خورد، ملت هايي که مي بينند ثروتشان به عنوان ربا به جيب ملت ديگري ريخته مي شود با بغض و کينه و نفرتي خاص به آن ملت مي نگرند، و در عين اين که نياز به قرض داشته اند منتظرند روزي عکس العمل مناسبي از خود نشان دهند.
اين است که مي گوييم رباخواري از نظر اخلاقي اثر فوق العاده بدي در روحيه وام گيرنده به جا مي گذارد، و کينه او را در دل خودش مي پروراند و پيوند تعاون و همکاري اجتماعي را بين افراد و ملت ها سست مي کند.
در آيه شريفه اشاره به تحريم رباي فاحش شده و با تعبير اضعافاً مضاعفه بيان گرديده است، «يا ايها الذينَ آمنوا لا تأکلوا الربا أضعافاً مضاعفهً». و در روايات اسلامي در ضمن جمله کوتاه و پرمعنايي به اثر سوء اخلاقي ربا اشاره شده است، در کتاب وسايل الشيعه در مورد علت تحريم ربا چنين آمده است که هشام بن سالم مي گويد امام صادق ـ عليه السلام ـ فرمودند:
«انما حَرََّمَ اللهُ عزوجل الربا لِکيلا يمتنعَ الناسُ مِن اصطناعِ المعروفِ»؛
«خداوند ربا را حرام کرده تا مردم از کار نيک امتناع نورزند».
منظور از رباي فاحش اين است که سرمايه به شکل تصاعدي در مسير ربا سير کند، يعني سود در مرحله نخستين با اصل سرمايه ضميمه شود و مجموعا مورد ربا قرار گيرند، و به همين ترتيب در هر مرحله، سود به اضافه سرمايه، سرمايه جديدي را تشکيل دهد، و به اين ترتيب در مدت کمي، از راه تراکم سود، مجموع بدهي بدهکار به چندين برابر اصل بدهي افزايش يابد و به کلي از زندگي ساقط گردد.
به طوري که از روايات و تواريخ استفاده مي شود در زمان جاهليت معمول بود که اگر بدهکار در رأس مدت نمي توانست بدهي خود را بدهد، از طلب کار تقاضا مي کرد که مجموع سود و اصل بدهي را به شکل سرمايه جديدي به او قرض بدهد و سود آن را بگيرد! در عصر ما نيز در ميان رباخواران، اين نوع رباخواري بسيار ظالمانه فراوان است.
نگارنده
در يکي از سفرها که براي تبليغ عازم بودم به راننده کاميوني برخورد نموده و با او همسفر شدم. در مسير راه بحث از ربا و رباخواران پيش آمد. فرد مزبور گفت: من روزي مبلغي پول از شخصي به عنوان قرض گرفتم و سودي براي آن قرار داد. نتوانستم به موقع سود آن ار پرداخت کنم و فقط اصل پول را برگردانيدم و سود او به عنوان قرض با سود جديد باقي ماند و خلاصه همين طور سود روي سود آمد تا نتيجتا کاميون را به عنوان سود پول ها از من گرفت و در حال حاضر، من راننده او و او مالک کاميون است، در حالي که اصل پول را به او برگردانيده ام.
حال بايد ديد نظر اين انسان که تمام سرمايه خود را در اثر سود و ربا از دست داده است، نسبت به آن رباخوار بي انصاف چگونه خواهد بود، و لذ اگر گاهي در جرايد مي خوانيم که شخص رباخواري با وضع فجيعي به قتل رسيده است،تحقيقات نشان گر آن است که قتل او بر اثر همين فشار هاي مضاعفي بوده که بر افراد ضعيف وارد نموده و طرف مقابل راه خلاصي خود را در چنين راه هاي خطرناک و خلاف شرعي ديده است، لذا هر انساني بايد از رباخواري و ربا دادن بپرهيزد تا روزي چنين سرنوشت خطرناکي دامن او را نگيرد.
رباي قرضي
در قرض اعم از اين که همجنس باشند که باکيل و وزن قرض داده شود يا شمارشي باشند مثل 20 تخته فرش با 21 تخته ديگر و يا وجه نقد صد هزار تومان به صد و ده هزار تومان، در همه موارد، حکم ربا دارد و اضافي آن هر چه باشد، حرام و اکل مال به باطل است.
در باب خريد و فروش اسکناس، فقهاي ما دو نظر دارند. بعضي فرموده اند اگر اسکناس هم خريد و فروش شود و زيادي در آن باشد ربا و حرام است، ليکن بعضي از فقها فرموده اند در باب اسکناس چون عددي ميباشد در اضافي آن اگر قرض باشد ربا و حرام است، ليکن اگر خريد و فروش شود از باب ربا بيرون مي رود و حرام نيست. مثلا اگريک ميليون تومان اسکناس را بفروشد به يک ميليون و پنجاه هزار تومان، اين پنجاه هزار تومان اضافي ربا نيست. لذا کساني که اين گونه خريد و فروش انجام مي دهند هر کدام براي اين که مستمسک شرعي براي خود داشته باشند به تفواي مرجع خود مراجعه نموده تا خداي ناخواسته گرفتار فعل حرام و ربا نشوند. براي اين که بعضي از فقها حتي حيل باب ربا را قبول ندارند و بعضي ديگر حيل شرعيه در باب ربا را پذيرفته اند و مکلف وقتي به دستور مرجع خود عمل کرد دليل شرعي براي خود دارد و در جامعه هم نمي توان آن شخص را رباخوار معرفي کرد.
رباي حلال
در چند مورد ربا حلال است که عبارتند از:
1. اگر مسلمان از کافري که در پناه اسلام نيست ربا بگيرد، اشکال ندارد؛
2. زن و شوهر دايمي اگر از يکديگر ربا بگيرند، حرام نيست؛
3. پدر و فرزند اگر از يکديگر ربا بگيرند حرام نيست، ليکن بين مادر و فرزند، مشهور از فقها فرموده اند، ربا و حرام است.
«يا أيها الَّذين آمنوا اتقوا اللهَ و ذروا ما بِقيَ مِن الرّبا إن کُنتم مؤمنينَ فإن لَم تَفعلوا فَأذَنوا بحربٍ مِن اللهِ و رسولِهِ و أَن تُبتم فَلکم رئوسُ اموالَکم لا تَظلمون و لا تُظلمون»؛
«اي کساني که ايمان آورده ايد از خدا بپرهيزيد و آن چه از (مطالبات) ربا، باقي مانده رها کنيد اگر ايمان داريد. اگر (چنين) نمي کنيد بدانيد با جنگ با خدا و رسول او روبه رو خواهيد بود و اگر توبه کنيد سرمايه هاي شما از آن شماست (اصل سرمايه بدون سود) نه ستم مي کنيد و نه بر شما ستم وارد مي شود».
«يا أَيها الَّذينَ آمنوا لا تأکلوا الرّبا اَضعافاً مضاعفهّ و اتقوا الله لَعلکم تُفلحون»؛
«اي کساني که ايمان آورده ايد ربا (سود پول) را چند برابر نخوريد، از خدا بپرهيزيد تا رستگار شويد».
عن أبي عبدالله ـ عليه السلام ـ قال: «درهمُ ربا عِندَ اللهِ أَشدُ مِن سبعينَ زنيهً کُلها بذاتِ محرمٍ»؛
امام صادق ـ عليه السلام ـ فرمود: «يک درهم ربا نزد خداوند، از هفتاد مرتبه زنا با محارم خود بدتر است».
عَن أبي عبدالله ـ عليه السلام ـ قال: «درهمُ رباً أَشدُ عندَ اللهِ من ثَلاثين زنيهً کُلها بذاتِ محرمٍ مثلُ عمهٍ و خالهٍ»؛
امام صادق ـ عليه السلام ـ فرمود: «يک درهم ربا نزد خداوند، از سي مرتبه زنا با محارم خود مثل عمه و خاله بدتر است».
عَن عشام بن الحکم أَنّه سألَ أبا عبدالله ـ عليه السلام ـ عَن علهِ تحريمِ الرّبا، فقال: «أَنَّه لو کانَ الرّبا حلالاً لترکَ الناسُ التجاراتِ و ما يَحتاجون إليهِ فَحّرم اللهُ الربا ليفرَ الناسُ من الحرامِ إلي الحلالِ و إلي التجاراتِ من البيعِ و الشراءِ فَيبقي ذلک بينَهم في القرضِ»؛
هشام بن حکم از امام صادق ـ عليه السلام ـ از سبب حرمت ربا پرسيد، آن حضرت فرمود: «اگر رباخواري حلال بود مردم تجارت (و کسب و کار و توليد) را رها مي کردند، پس خداوند ربا خواري را حرام کرد تا مردم از حرام به سوي حلال و تجارت و خريد و فروش بروند، پس در ميان مردم (فقط) ربا در قرض باقي ماند».
قال الصادقُ ـ عليه السلام ـ : «إذا أرادَ اللهُ بقومٍ هلاکاً ظَهر فيهِم الرّبا»؛
امام صادق ـ عليه السلام ـ فرمود: «اگر خداوند هلاکت و نابودي قومي را بخواهد، رباخواري در آنها پيدا مي شود».
قال أبو عبدالله ـ عليه السلام ـ : «الرّبا سَبعونَ باباً اَهونَها عندَ اللهِ کالَّذي يَنکحُ أُمَهُ»؛
امام صادق ـ عليه السلام ـ : فرمود: «رباخواري هفتاد در (به فساد و گناه) دارد که ساده ترين آنها نزد خدا مثل کسي است که با مادر خود ازدواج کرده است».
عن أبي عبدالله ـ عليه السلام ـ قال: «درهمُ رباً اعظمُ عندَ اللهِ من سبعينَ زنيهً کلها بذاتِ مَحرمٍ في بيتِ الحرامِ»؛
امام صادق ـ عليه السلام ـ فرمود: «(گناه) يک درهم ربا نزد خداوند ازهفتاد مرتبه زنا با محرم خويش درخانه خدا، بزرگتر (و سنگين تر) است».

عن ابن بکير قال: «بلغَ أبا عبدالله ـ عليه السلام ـ عن رجلٍ أنّه کانَ يأکل الرّبا و يُسميهِ اللِّبأَ، فقال: لئن أَمکنني الله منه لأَضربن عنقَهُ»؛
ابن بکير گفت: به امام صادق ـ عليه السلام ـ خبر رسيد که مردي ربا مي خورد و اسم آن را (مثل) آغوز (اولين شيري که به کودک مي دهند) مي گذارد. پس امام ـ عليه السلام ـ فرمود: «اگر خداوند به من قدرت مي داد گردن او را (با شمشير) مي زدم».
قال أمير المومنين ـ عليه السلام ـ : «آکلُ الرّبا و موکلُهُ و کاتُبهُ و شاهداهُ فيهِ (في الوزر) سواءٌ»؛
امير المؤمنين ـ عليه السلام ـ فرمود: «ربا خوار (گيرنده) و دهنده ربا و نويسنده و شاهدان (قرار داد ربا)، در گناه مساوي اند».
عن علي ـ عليه السلام ـ قال: «لَعَنَ رسول الله ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ في الربا خمسهً: آکلهُ و موکلهُ و شاهديه و کاتَبهُ»؛
امير المؤمنين ـ عليه السلام ـ فرمود: «پيامبر خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ در ربا پنج نفر را لعنت کرد: رباخوار و ربادهنده و دو شاهد و نويسنده قرار داد ربا».
عن منصور بن حازم، عن أبي عبدالله ـ عليه السلام ـ قال: «سألتُهُ عَن البيضهِ بالبيضتينِ قال: لا بأس بهِ، و الثوبِ بالثوبينِ، قال: لا بأسَ به، و الفرسِ بالفرسينِ، فقال: لا بأس به، ثم قال: کلُ شيءٍ يکالُ أو يوزنُ فلا يصلحُ مثلين بمثلٍ أذا کانَ مِن جنسٍ واحدٍ، فإذا کانَ لا يُکالُ و لا يوزنُ فلا بأس باثنينِ بواحدٍ»؛
منصور بن حازم گفت: از امام صادق ـ عليه السلام ـ پرسيدم: «آيا يک تخم مرغ را مي توان با دو عدد تخم مرغ معاوضه کرد؟ فرمود: اشکال ندارد. (پرسيدم:) يک لباس را به دو لباس (مي توان فروخت؟) فرمود اشکالي ندارد. (پرسيدم:) يک اسب را با دو اسب (چطور؟) فرمود: عيبي ندارد. سپس امام (يک ضابطه اي) فرمود: هر چيزي که مکيل و موزون است وقتي (معامله جنس به جنس است) و از جنس واحد است گرفتن يا دادن اضافه حرام است (چون معامله ربوي است) و اگر مکيل و موزون نيست (بلکه معدود است) گرفتن و دادن اضافه اشکالي ندارد.
عن أبي عبدالله ـ عليه السلام ـ قال: «الرّبا رباءان: أحدهما رباً حلالٌ، و الآخرُ حرامٌ، فأما الحلالُ فهو أن يقرضَ الرجلُ قرضاً طَمعاً أن يزيدُه و يعوضُه بأکثَر مما أخذهُ بلا شرطٍ بينهما، فإن اعطاهُ أکثرَ مما أخذهُ بلا شرطٍ بينهما فهو مباحٌ له، و ليسَ له عندَ اللهِ ثوابٌ فيما أقرضهُ، و هو قوله عزوجل «فلا يَربو عندَاللهِ» و أما الربا الحرامُ فهو الرجلُ يقرض قرضاً و يشترطُ أن يردَ أکثرَ مما أخذهُ فهذا هو الحرامُ»؛
امام صادق ـ عليه السلام ـ فرمود: «ربا دو نوع است. يکي حلال و ديگري حرام است. رباي حلال آن است که مردي قرضي به ديگري مي دهد به اميد آن که قرض گيرنده هنگام پرداخت قرض خويش بر اصل قرض مقداري بيفزايد و بيشتر از آنچه قرض گرفته بوده (و شرط باز پرداخت بيشتر هم نکرده بودند) بپردازد، اگر قرض گيرنده مقداري بيشتر از آنچه قرض گرفته بوده به قرض دهنده بپردازد مباح است در حالي که شرط بازپرداخت بيشتر نکرده باشند و در عوض، قرض دهنده نزد خداوند ثوابي ندارد، به دليل کلام خداوند که فرمود: «نزد خدا چيزي را قرض دهنده زياد نکند»؛ ولي رباي حرام آن است که فردي به ديگري قرض مي دهد و شرط مي کند که بيش از آنچه قرض داده،باز پس بگيرد.
خطر رباخواري
مرحوم علامه طباطبايي در تفسير الميزان مي فرمايد خداوند متعال در آيات ربا نسبت به ربا سختگيري هايي فرموده که مانند آن را در هيچ يک از فروع دين خود جز دوستي با دشمنان دين، نفرموده و تغييراتي که در مورد ساير کبائر مانند زنا، شرب خمر، قمار و حتي قتل نفس شده و اين نيست مگر آن که آثار شوم ساير گناهان از يک يا چند فرد تجاوز نمي کند آن هم در بعضي جهات و تنها در مرحله اعمال و افعال، ولي آثار شوم اين دو گناه بنياد دين را ويران و اثر ان را محو و نظام زندگي را فاسد کرده و روي فطرت انساني پرده افکنده جلو چشمش را مي گيرد.
جريان تاريخ، کتاب الهي را در اين موضوع تصديق کرده و دوستي و مداهنه با دشمنان دين، مسلمانان را به پرتگاه خطرناکي کشانيد، پس بنابر اين دين و آيين و عموم فضائل از ميانشان رخت بر بست و کارشان بجايي رسيد که ديگر مالک مال و آبرو و جان خودشان نباشند.
رباخواري و ثروت اندوزي و تراکم اموال هم مردم را به دو دسته ثروت مند و مستمند تقسيم کرد بالأخره کار به جنگ جهاني کشيده شد و فتنه اي بر پا شد که کوه ها را در هم فرو ريخت و زمين را بلرزه در آورد و انسانيت را تهديد به نابودي کرد و سرانجام شد آنچه شد و بزودي روشن خواهد گرديد که بيانات قرآن درباره اين گناه بزرگ از پيش گويي هاي اين کتاب شريف بشمار مي رود.
عذاب رباخوار
قال النبيُ ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ : «من أَکلَ الرّبا مَلأ اللهُ بطنَهُ ناراً بقدرِ ما أکلَ منه فأن کسبَ منه مالاً لم يقبل الله من عملِهِ و لم يَزل في لعنهِ اللهِ و الملائکهِ ما دام منه قيراطٌ»؛
پيغمبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ فرمود: «کسي که ربا بخورد خداوند شکمش را به مقدار آنچه خورده از آتش پر مي کند، پس اگر از ربا مالي را بدست آورد عملش را نمي پذيرد و هميشه مورد لعن خدا و ملائکه است مادامي که قيراطي از مال ربايي نزدش باشد».
قال النبي ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ : «لما أُسري بي ألي السماءِ رأيتُ قوماً يُريدُ أحدُهم أن يقومَ و لايقدرُ عليه عظم بطنه. فقلتُ: «من هؤلاء يا جبرئيل؟ قال: هؤلاءِ الذين يأکلون الرّبا لا يقومون ألا کما يقومُ الّذي يتخبطهُ الشيطانُ من المسِ و أذا هم بسبيلِ آلِ فرعونَ يعرضونَ علي النارِ غُدَواً و عشياً يقولون ربنا مَتي تقومُ الساعهُ»؛
پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ فرمود: «در شب معراج جماعتي را ديدم که گاه يکي از ايشان مي خواست برخيزد از بزرگي شکمش نمي توانست. از جبرئيل پرسيدم اينها چه کساني اند؟ گفت: ربا خوارانند که روز قيامت بر نمي خيزند مگر مانند جن زده ها، ناگاه ايشان را بر سر راه آل فرعون ديدم که بامداد و شامگاه آتش بر ايشان عرضه داشته مي شود و مي گويند: خداوندا! چه وقت قيامت بر پا مي شود؟».
قال النبي ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ : «إذا ظَهر الزنا و الرّبا في قريهٍ أُذن في هلاکِها»؛
پيغمبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ فرموده: «هرگاه زنا و ربا درقريه اي رواج يابد، در هلاکت اهلش اذن داده مي شود».
قال النبي ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ : «إذا أَکلت أمتي الرباءَ کانتِ الزلزلهُ و الخَسفُ»؛
پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ فرموده: «هرگاه امت من رباخوار شوند به زلزله و فرو رفتن مبتلا مي شوند».
نظريه باطل
در دنياي کنوني جمعي از روشن فکران معتقدند که ربا يک ضرورت شکست ناپذير اقتصادي است و جهان مترقي هرگز نمي تواند از آن بي نياز باشد.
اما گفتار اين گروه روشن فکر را داراي دو عنوان مي توان فرض کرد: از طرفي صحيح و درست و از طرفي غلط و نادرست. به اين ترتيب صحيح است که اسلام ربا را حرام و ليکن غلط است که ربا يک ضرورت شکست ناپذير اقتصادي است.
بر همگان واضح است که امروز در عالم در نظريه بزرگ اقتصادي موجود است که سازمان خود را از اول بر پايه ربا پي ريزي نکرده اند و آنها عبارت از نظريه اسلام و نظريه کمونيستي است با آن همه اختلاف هاي فاحش که در اصول و فروع با هم دارند با يک فرق بزرگ که نظام کمونيستي امروز همه نيرو و قدرتي که بتواند نظام اقتصادي خود را اجرا کند در دست گرفته و براي پيشرفت مقاصد خود آن ها را بکار انداخته و اسلام همه نيروي خود را بسيج نکرده است و با وجود اين هر روز رو به تکامل مي رود.
بديهي است هنگامي که اسلام حکومت رسمي خود را آغاز نمايد در اولين فرصت اقتصاديات خود را بر اساس غير از ربا استوار خواهد کرد زيرا که ضرورت هاي اقتصادي هرگز نمي تواند آن را عاجز کند تا به تصويب قوانين ربا ناچار گردد. چنانکه امروز کمونيست ها نظام خود را با ربا توأم نساخته اند و اين ضرورت هاي ضروري نما آنها را از پيشرفت مقاصد خود عاجز ننموده است، بنابر اين ربا از اول يک امر ضروري نبوده که دنياي امروز نتواند از زير بار آن شانه خالي کند بلکه فقط ضرورتي است در عالم سرمايه داري، زيرا که اين رژيم به خيال خود نمي تواند بدون ربا پايدار بماند و با وجود اين دانشمندان بزرگ اقتصادي در دنياي سرمايه داري مانند دکتر شاخت، امروز بر عليه نظام ربا سخن مي گويد و رسما اعلام مي دارد که نتيجه حتمي ربا در جهان اين است که سر انجام و با مرور زمان ثروت در دست عده کمي از مردم انباشته و رفته رفته، مجموع اجتماع بشر از آن محروم گردد و در اثر تورم ثروت ميليون ها نفر بشر به بندگي و بردگي طبقه ممتاز ثروتمند و سرمايه دار در آيند و ما بدون خواندن علم اقتصاد، مصداق اين بردگي شوم را در دنياي سرمايه داري امروز به خوبي درک مي کنيم.
آري يکي از بزرگترين معجزات اسلام اين است که اصل ربا و احتکار را که محکم ترين پايه هاي سرمايه داري است، هزار سال پيش از پيدايش نظام سرمايه داري قدغن کرده است.
قرض مطلوب نيست
انسان در مواردي بايد به قرض روي آرود که ناچار بوده و دستش از همه جا کوتاه شده باشد به طوري که اگر قرض نکند گرفتار مشکلات بزرگترين مي گردد يا اين که فرصتي از دستش مي رود يا در زندگي صدمه و لطمه اي مي بيند.

در غير از اين موارد خود را مديون کردن، جز اغتشاش فکري و ناراحتي رواني و غم و غصه فراوان، چيز ديگري در پي نخواهد داشت.
از امام صادق ـ عليه السلام ـ روايت شده که فرمودند: «من از سه چيز به خدا پناه مي برم: يکي از غلبه بدهکاري و زيادي طلبکار، دوم از غلبه دشمن و زيادي آن، سوم از زيادي زنان بيوه که مردان رغبت ازدواج با آنان را ندارند».
يعني زيادي بدهي پريشاني فکري مي آورد، زيادي دشمن موجب سلب آسايش مي شود و زيادي زن بدون سرپرست ممکن است موجب فساد اجتماعي گردد. لذا اگر در جامعه اي اين سه آفت باشد، آسايش و سلامتي در آنجا نخواهد بود.
همچنين از رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ روايت شده است: «کسي که مي خواهد زود پير و فرتوت نشود، بايد لباس سبک بپوشد» از آن حضرت سؤال شد که منظور از لباس سبک چيست؟ در جواب فرمود: «يعني خود را بدهکار نکند».
در روايت ديگري آمده است که آن حضرت فرمود: «در روز قيامت، شخص بدهکاري که قرض خود را نداده مي آورند، اگر در نامه عملش حسنات باشد، آن را به پرونده طلبکار منتقل مي کنند و اگر حسنات نباشد، از گناهان طلبکار به نامه اعمالش اضافه مي نمايند».
قرض براي ازدواج و حج
گفتيم تا آنجا که ممکن است، انسان نبايد خود را مقروض کند، اما در دو مورد است که به دليل اهميت آنها، مقروض شدن پسنديده و ستوده است و خداوند تضمين کرده که در اين دو مورد، قرض فرد مقروض را پرداخت خواهد کرد. اين دو مورد ازدواج و زيارت بيت الله الحرام است. در اين باره روايتي آمده که شايان يادآوري است.
فردي از امام صادق ـ عليه السلام ـ پرسيد: آيا انسان مي تواند قرض بگيرد و به حج رود؟ آن حضرت فرمود: آري، سپس پرسيد: آيا مي تواند براي ازدواج قرض کند؟ حضرت فرمود: آري. شخص محتاج به ازدواج مي تواند قرض کند و منتظر عنايت خداوند باشد که روزي خداوند در صبحگاه و شامگاه براي اين امر مي رسد.
اهميت اين دو موضوع بر کسي پوشيده نيست. ازدواج موجب جلوگيري از فساد اجتماعي و اخلاقي شده و حج موجب شوکت اسلام و مسلمين مي باشد. مؤمنين بايد به اين دو امر توجه لازم را داشته و افرادي را که براي دريافت قرض مخصوصا در اين دو مورد به آن ها رجوع مي کنند، از خود دور ننمايند و صندوقهاي قرض الحسنه نيز بايد اين دو موضوع را در اولويت قرار دهند.
سارق کيست؟
امروزه دزدي به صورتهاي مختلف انجام مي گيرد: عده اي سر راه مردم در جاده، خيابان و کوچه مي ايستند و از مردم دزدي مي کنند، شايد بتوان گفت که اين نوع دزدي،دزدي آشکار است، عده اي نيز با کم کاري و کارشکني در اداره يا کارخانه دزدي مي کنند که مي توان گفت اين نوع دزدي، مخفيانه است. همچنين عده اي قرض مي گيرند، به شرط آن که به موقع آن را بپردازند، ولي اهميتي به پرداخت آن نمي دهند، اين هم يک نوع دزدي خائنانه است.
قال الصادق ـ عليه السلام ـ : «مَن استَدانَ ديناً فلَم ينوِقَضاءَهُ کان بمنزلهِ السارقِ»؛
امام صادق ـ عليه السلام ـ فرمود: «کسي که قرض کند و قصدش اين باشد که آن را نپردازد، همچون دزد خواهد بود».
در حديث ديگر از امام صادق ـ عليه السلام ـ روايت شده است:
«إنما رجلٌ أتي رَجلاً فاستقرضَ منهُ مالاً و في نيتِهِ أَن لا يؤديَهُ فذلکَ اللُصُّ العادي»؛
«اگر شخصي از ديگري مالي قرض کند و نيتش اين باشد که آن را نپردازد، يک نوع دزدي آشکار است».
مؤمن خيانت نمي کند
خيانت همچون دزدي صورت هاي متفاوتي دارد: يک مورد آن، اين است که فردي از ديگري پول قرض کند، ولي آن را به موقع نپردازد و بدهي خود را به بوته فراموشي بسپارد.
شخصي به نام ابوثمامه، ازاصحاب امام جواد ـ عليه السلام ـ نقل مي کند که از آن حضرت سؤال کردم که ميخواهم به زيارت مکه و مدينه بروم، ولي بدهکارم. حضرت فرمود: اول بدهي ات را بپرداز و سپس به زيارت برو و سعي کن در زيارتگاه، در حالي خداوند به تو نظر کند که بدهکار نباشي، زيرا اگر بتواني بدهي ات را پرداخت کني ولي نپردازي و به زيارت بروي،خيانت کرده اي و مؤمن خيانت نمي کند. «فإنَّ المؤمنَ لا يَخونُ»؛
و از رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ روايت شده است: «گناهي بزرگتر از اين نيست که شخصي بميرد، در حالي که بدهکار باشد و اموالي پس انداز نکرده باشد که بدهي او را بدهند».
و نيز روايت شده از رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ که فرموده اند:
«رأيتُ علي البابِ السابعِ مِن الجنهِ مکتوباً: لا إله إلا اللهُ، محمدٌ رسولُ اللهِ، عليٌ وليُ اللهِ، بياضُ القلوبِ في أربعِ خصالٍ عيادهُ المريضِ و اتباعُ الجنائزِ و شراءُ و الأَکفانِ و ردُ القرضِ»؛
«ديدم در جلوي در هفتم بهشت نوشته شده بود: لا إلا إلا الله، محمد رسول الله، علي ولي الله، سفيدي و نورانيت قلب ها در چهار خصلت است: «عيادت مريض، تشييع جنازه، کفن خريدن براي خود (جهت آمادگي براي مرگ)، پرداختن قرض».
اين همه تأکيد براي پرداخت قرض و بدهي، بدين علت است که اگر اين مسئله کاملا رعايت شود، به همه نيازمندان رسيدگي خواهد شد و هر فردي به راحتي مي تواند قرض الحسنه دريافت کند، در غير اين صورت، جامعه به ربا و قرض هاي ربوي رو خواهد آورد. حس بد بيني با نپرداختن بدهي در جامعه ظهور پيدا کرده، آنگاه مردم از قرض دادن شانه خالي مي کنند.
فرزند سيابه
عبدالرحمن بن سيابه گفت: هنگامي که پدرم از دنيا رفت يکي از دوستان او به در خانه ما آمد، پس از تسليت گفتن پرسيد: آيا پدرت از مال و ثروت چيزي گذاشته؟ گفتم: نه، کيسه اي که در آن هزار درهم بود به من داد. گفت: اين پول را بگير و در خريد و فروش، سرمايه خود قرار ده، به رسم امانت در دست تو باشد، سود آن را به مصرف احتياجات زندگي برسان و اصل پول را به من برگردان. بسيار خرسند شدم، پيش مادرم آمده و جريان را شرح دادم، شبانگاه نزد کس ديگري از دوستان پدرم رفتم، او سرمايه مرا پارچه هاي مخصوصي خريد و دکاني برايم تهيه کرد، در آنجا به کسب مشغول شدم.
اتفاقا خداوند بهره زيادي از اين کار روزي من فرمود: تا اين که ايام و موسم حج رسيد، در دلم افتاد که امسال به زيارت خانه خدا بروم. پيش مادرم رفتم و قصد خود را با او مطرح کردم. گفت: اگر چنين خيالي داري، اول امانت آن مرد را رد کن و پول او را بده، بعد برو. من هزار درهم را فراهم نموده، پيش او بردم. گفت، شايد آنچه من دادم کم بوده اگر مايلي زياد تر بدهم. گفتم: نه، خيال دارم به مکه مسافرت کنم. مايل بودم امانت شما مسترد شود.
پس از آن به مکه رفتم در بازگشت با عده اي خدمت حضرت صادق ـ عليه السلام ـ در مدينه رسيديم، چون من جوان و کم سن بودم، در آخر مجلس نشستم. هر يک از مردم سؤالي مي کردند و ايشان جواب مي داد. همين که مجلس خلوت شد مرا پيش خواند، جلو رفتم. فرمود: کاري داشتي؟ عرض کردم: فدايت شوم، من عبدالرحمن پسر سيابه هستم. از پدرم پرسيد، گفتم، او از دنيا رفت. حضرت برايش طلب آمرزش نمود. آنگاه پرسيد: آيا ثروت و مالي گذاشته است؟ گفتم: چيزي به جاي نگذاشته. سؤال فرمود: پس چگونه به حج رفتي؟ من داستان رفيق پدرم و هزار درهمي که داده بود، به عرض ايشان رساندم. ولي آن جناب نگذاشت همه آن را بگويم. در بين پرسيد: آيا هزار درهم او را دادي؟ گفتم: بلي، به صاحبش رد کردم. فرمود، احسنت، خوب کردي، اينک تو را وصيتي بکنم. عرض کردم: بفرماييد.
قال: «عليک بصدقِ الحديثِ و أداءِ الأمانهِ تَشترکُ الناسَ في اموالِهم هکذا و جَمَعَ بين اصابِعهِ»؛
فرمود: «بر تو باد به راستي و درستي و رد امانت، که اگر حفظ اين سفارش را بکني، در اموال مردم شريک خواهي شد، اين سخن را که گفت انگشتان مبارک خويش را در هم داخل کرد و فرمود: اين چنين شريک آن ها مي شوي».
من دستور آن حضرت را مراعات نموده و عمل کردم، وضع مالي ام به جايي رسيد که زکات يک سالم سيصد هزار درهم شد.
بدهي شهيد
آنچه در روايت مربوط به شهادت آمده اين است که هروقت مجاهد در راه خدا به شهادت رسيده خداوند تمام گناهان او را، غير از بدهکاريهايش مي آمرزد، زيرا بدهي مربوط به حق الناس است و شهيد هنگامي آمرزيده خواهد شد که صاحب حق از آن بگذرد. در اين باره امام محمد باقر ـ عليه السلام ـ فرموده اند:
«کلُ ذنبٍ يُکفُرُهُ القتلُ في سبيلِ اللهِ إلا الدَينَ، لا کفارهَ له إلا إداءُهُ أو يَقضيَ صاحبُهُ او يعفُوَ الذي لَهُ الحقُ»؛
«تمام گناهان شهيد در راه خدا پوشيده و بخشيده مي شود، مگر بدهکاري او که کفاره اي ندارد، مگر اين که پرداخت شود و يا وصي او به جاي او آن قرض را بپردازد و ياصاحب حق آن را عفو نمايد».
در روايت ديگر آمده است:
«أولُ قطرهٍ من دمِ الشهيدِ کفارهٌ لِذنوبِهِ إلا الدَّين فإنَّ کفارتَهُ قضاءُهُ»؛
«اولين قطره از خون شهيد کفاره گناهان اوست، بجز دين که کفاره اش پرداخت آن است».
مهلت دادن
افرادي بايد خود را مقروض نمايند که قدرت پرداخت به موقع آن را داشته باشند. با اين وصف اگر مقروض يا بدهکار تنگدست بود و يا توانايي پرداخت آن را نداشت، بايد طلبکار به او مهلت دهد و به او فشار مالي نياورد. امام صادق ـ عليه السلام ـ از رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ نقل مي کند که آن حضرت فرموده است:
«ليسَ لِمُسلمٍ أن يُعسَر مسلماً»؛
«مسلمان نبايد از مسلمان ديگر در حال تنگ دستي دينش را طلب کند».

 

عقوق والدين

از گناهان كبيره عقوق والدين است چنانچه حضرت رسول ـ صلّي الله عليه و آله ـ و حضرت امير ـ عليه السّلام ـ و حضرت امام صادق و حضرت امام رضا و حضرت امام جواد ـ عليهم السّلام ـ در رواياتي كه در شماره‌ كبائر از ايشان رسيده به كبيره بودنش تصريح فرموده‌اند بلكه از پيغمبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ چنين رسيده است كه از هر گناه كبيره بزرگ‌تر، شرك به خدا و عقوق والدين است و نيز از گناهاني است كه در قرآن مجيد و احاديث صحيحه بر آن وعده‌ عذاب داده شده است.
در قرآن مجيد از قول عيسي بن مريم ـ عليه السّلام ـ حكايت مي‌فرمايد: «كه خداوند مرا نيكوكار به مادرم قرار داد و مرا ستمكار و بد عاقبت قرار نداد و سبب ترك نيكي به مادرم» و سبب اينكه ذكر پدر نكرده اين است كه آن حضرت پدر نداشت و لذا قبل از اين آيه در حكايت حضرت يحيي ـ عليه السّلام ـ ذكر پدر و مادر هر دو شده است.
و در اين دو آيه شريفه عاق والدين را به سه صفت ياد فرموده:
جبار (گردنكش و ستمگر) شقي (تيره بخت)، عصي (نافرماني كننده و گنه‌كار) و به هر يك از آنها وعده‌ي عذاب سخت داده شده، چنانچه درباره‌ي جبار مي‌فرمايد: «و نوميد شد هر گردنكش كينه‌ورزي پشت سر او است دوزخ و نوشانيده شود از آب چرك خون آلوده، جرعه‌اي از آن به دهان مي‌برد ولي نتواند فرو برد (او را گوارا نباشد) و مرگ از هر سوي به او رو آورد ليكن مردني نيست و از پس او است عذابي سخت و انبوه».
و درباره‌ي شقي مي‌فرمايد: «اما آنها كه بدبختند در آتشند و ايشان را در آتش ناله‌اي زار و خروشي سخت باشد، در آن آتش هميشه تا آسمان‌ها و زمين بر پا است جاويدانند مگر آنچه كه پروردگارت خواهد» و درباره‌ي عصي مي‌فرمايد: «و آن كس كه نافرماني خدا و پيغمبرش كند و بگذرد از مرزهاي خدا (و از حدود خويش تجاوز كند) فرو بردش در آتش كه جاوان در آن باشد و عذابي خوار كننده برايش باشد».
عقوق والدين و اخبار: پيغمبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ فرمود: از آزردن والدين بپرهيزيد به درستي كه بوي بهشت از هزار سال راه استشمام مي‌شود ولي عاق والدين و قاطع رحم آن را نمي‌يابند.
از همان حضرت مروي است كه فرمود: كسي كه پدر و مادر خود را به خشم درآورد خداي را به غضب درآورده است.
و همچنين فرمود: كسي كه والدين خود را بيازارد مرا اذيت كرده و كسي كه مرا بيازارد خداي را آزرده و آزار كننده‌ي خدا معلون است.
و همچنين فرمود: عاق والدين هر عملي كه مي‌خواهد به جا آورد، هرگز داخل بهشت نخواهد شد.
و نيز پيغمبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ فرمود: سه طايفه‌اند كه در روز قيامت خداوند با ايشان سخن نمي‌فرمايد و نظر رحمت به آنها نمي‌كند و ايشان را پاك نكرده و از براي آنها عذاب دردناكي است ايشان شراب خواران و تكذيب كنندگان به قدر الهي و عاق والدين‌اند.
عاق والدين آمرزيده شدني نيست: و كافي است در شقاوت عاق والدين كه جبرئيل ـ عليه السّلام ـ بر او نفرين فرمود: هر كه پدر و مادر يا يكي از آنها را درك كند و او را از خود خشنود نسازد آمرزيده مباد و رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ بر نفرين جبرئيل آمين گفت.
و از حضرت صادق ـ عليه السّلام ـ مروي است كه فرمود: ملعون است ملعون است كسي كه والدينش را بزند و كسي كه آزار به آنها رساند.
نماز عاق پذيرفته نيست: از حضرت صادق ـ عليه السّلام ـ است كسي كه به پدر و مادرش از روي غيظ بنگرد در حالي كه والدين بر او ستم كرده باشند خداوند نماز او را نمي‌پذيرد. (پس چگونه است در صورتي كه به او نيكوكار باشند؟).
جوان محتضر و شفاعت پيامبر: رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ بر بالين جواني كه در حال احتضار بود حاضر گرديد، آن حضرت كلمه‌ي شهادت را به او تلقين فرمود ليكن جوان نتوانست بگويد، پرسيد: آيا مادر دارد؟ زني كه نزد او بود عرض كرد بلي من مادر او هستم. فرمود: آيا بر او غضبناكي؟ گفت آري شش سال است به او حرف نزده‌ام، پس آن حضرت خواهش فرمود از او راضي شود مادر به خاطر آن حضرت از جوان درگذشت زبان آن جوان به كلمه‌ي توحيد باز شد حضرت به او فرمود: چه مي‌بيني؟ گفت مردي سياه و زشت روي بد بوي، مرا رها نمي‌كند حضرت جمله‌اي يادش دادند خواند و عرض كرد: مي‌بينم مردي سفيد رنگ خوشروي، خوشبوي و خوش منظر رو به من آورد و هيولاي مهيب اولي از من دور شده، فرمود: همان جمله را تكرار كن پس از آن گفت آن هيكل موحشه به كلي محو گرديد.
پس آن حضرت شاد شد و فرمود: خدا او را آمرزيده آنگاه جوان از دنيا رفت.از اين حديث شريف استفاده مي‌شود كه يكي از آثار عقوق والدين سوء خاتمه عاقبت به شري است كه شخص بي‌ايمان از دنيا مي‌رود و در نتيجه هميشه در عذاب خواهد بود. با اينكه تلقين كننده جوان رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ بود تا مادرش از او راضي نگرديد نتوانست شهادت را بگويد و پس از رضايت مادر و خواندن آن كلمات به بركت رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ پروردگار هم از او راضي شده او را آمرزيد.
عقوق چيست: مجلسي در شرح كافي گويد: عقوق والدين به اين است كه فرزند حرمت آنها را رعايت نكند و بي‌ادبي نمايد و آنها را به سبب گفتاري يا رفتاري برنجاند و آزار و اذيت كند و در چيزهائي كه عقلاً و شرعاً مانعي ندارد نافرماني از آنها نمايد و اين عقوق گناه كبيره است و دليل بر حرمت آن كتاب و سنت و اجماع خاصه و عامه است. از حضرت صادق ـ عليه السّلام ـ مروي است كه كمترين عقوق (ناسپاسي والدين) گفتن اُف است (به روي پدر يا مادر) و اگر خدا چيزي رااز آن آسان‌تر مي‌دانست از آن نهي مي‌كرد. و نيز از عقوق است به پدر يا مادر نگاه خيره و تند كردن. و از امير المؤمنين ـ عليه السّلام ـ مروي است كه از عقوق است محزون ساختن پدر يا مادر و از موارد قطعي عقوق كه گناه كبيره است ترك بر واجب مانند نفقه (مخارج روزانه و لباس و مسكن) در صورت احتياج پدر يا مادر مي‌باشد و به طور كلي آزردن خاطر والدين و رنجاندن و ناراحت ساختن آنها عقوق و حرام مسلم است. روايات در اين مقام بسيار و به آنچه ذكر شد اكتفا مي‌شود.

مسخره كردن

 

يكى از محرّمات (كه از عوامل غيبت هم به شمار مى‏رود) مسخره كردن و استهزاء است و شك نيست كه سخريّه و استهزاء يكى از عواملي است كه بسيارى از اوقات انسان‏هاى ضعيف الايمان را وادار به غيبت مى‏كند. آرى، هستند كسانى كه به منظور بى اعتبار كردن ديگران از عامل تمسخر بهره مى‏گيرند و براى مجلس آرايى و خنداندن حاضران از آبرو و حيثيت ديگران مايه مى‏گذارند و با كارهايى از قبيل تقليد در راه رفتن، سخن گفتن، غذا خوردن و خلاصه به هر طريقى از اشاره و كنايه و... ديگران را به مسخره مى‏گيرند و از اين راه حس خودپسندى و انتقامجويى خويش را اشباع مى‏كنند و حد اقلّ با خرج كردن آبروى ديگران مستمعان و دوستان خود را راضى مى‏سازند و بدين جهت است كه قرآن كريم از اين عمل شديدا نهى كرده و آن را به عنوان ظلم و ستم مورد توبيخ و تهديد قرار داده است و امر به توبه مى‏كند و مى‏فرمايد:
يا ايُّهَا الَّذينَ امَنُوا لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسى‏ انْ يَكُونُوا خَيْرا مِنْهُم وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسى‏ انْ يَكُنَّ خَيْرا مِنْهُنَّ وَ لا تَلْمِزُوا انْفُسَكُمْ وَ لا تَنابَزُوا بِالالْقابِ بِئْسَ الاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الايمانِ وَ مَنْ لَمْ يَتُبْ فَاولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ. اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد نبايد گروهى از مردان شما گروه ديگر را استهزاء كنند، شايد آنها كه مورد استهزاء واقع مى‏شوند بهتر از مسخره كنندگان باشند. و همچنين زنان يكديگر را مسخره نكنند، زيرا ممكن است زنان مسخره شده از آنها كه مسخره مى‏كنند بهتر باشند. و مبادا از يكديگر عيب جويى كنيد و زنهار از اينكه يكديگر را با القاب زشت و ناپسند ياد كنيد كه پس از ايمان آوردن، نامى كه نشان از فسق و فجور دارد بسيار زشت است و هر كس كه از اين رفتار توبه نكند ستمگر و ظالم است.
برخى از مفسّران در شأن نزول آيه فوق گفته‏اند: اين آيه در باره ثابت بن قيس بن شماس نازل شده است. ثابت گوشهايش سنگين بود و هنگامى كه وارد مسجد مى‏شد براى او راه باز مى‏كردند تا برود نزديك پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلم بنشيند و سخنان حضرت را بشنود. يك روز وارد مسجد شد در حالى كه مردم از نماز صبح فارغ شده و هر كدام در جايى نشسته بودند. ثابت نيز طبق روش هر روز سعى مى‏كرد نزديك پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلم بنشيند، به اين جهت جمعيت را مى‏شكافت و مى‏گفت جا بدهيد، جا بدهيد تا خدمت پيامبر بروم.
سر انجام يكى از آنها گفت همين جا بنشين. او نيز همانجا نشست ولى از اينكه راهش ندادند تا نزديك پيامبر بنشيند به شدت ناراحت شد. پس از اينكه هوا روشن شد ثابت از روى ناراحتى گفت: اين مرد كيست؟ گفت: من فلان كس هستم. ثابت گفت: فرزند فلان زن؟ و نام مادر او را طورى بر زبان جارى كرد كه در آن دوران (دوران جاهليت) اين گونه تعبير را مايه سرزنش و ملامت مى‏دانستند. آن مرد شرمنده شد و از خجالت سر به زير افكند، سپس اين آيه نازل شد.
يادآورى
ملاك و ميزان و معيار ارزش‏ها نزد خداى متعال تقوا و پاكدامنى است.
از اين رو هيچ كس حق ندارد ديگرى را كوچك بشمرد و با چشم حقارت به او بنگرد، چه بسا همين شخص پيش خدا آبرومند باشد.
مقام مؤمن در پيشگاه خدا
بنده مؤمن نزد خداوند متعال بسيار عزيز و محترم است. خداوند بندگان مؤمن را دوست مى‏دارد و عزت و سربلندى را از آن مؤمنان مى‏داند، چنانكه مى‏فرمايد:
... وَ لِلّهِ الْعِزَّه وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤمِنينَ... عزّت و سرفرازى تنها از آن خدا و پيامبر و مؤمنان است... و به همين جهت در سوره حجرات آيه «لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ...»  فرمود هر كس مؤمنان را مسخره كند يا با القاب زشت از آنها ياد كند در زمره ستمكاران محسوب مى‏شود. و در جاى ديگر مى‏فرمايد:
الَّذينَ يَلْمِزُونَ المُطَّوِّعينَ مِنَ الْمُؤمِنينَ فِى الصَّدَقاتِ وَ الَّذينَ لا يَجِدُونَ الا جُهْدَهُمْ فَيَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللَّهُ مِنْهُمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ اليمٌ.  آنان كه از مؤمنان متعبّد و متعهّد به خاطر صدقاتى كه در راه خدا مى‏دهند انتقاد و عيب‏جويى مى‏كنند و نيز افراد بى بضاعتى را كه حد اكثر توانشان را در طبق اخلاص نهاده‏اند به مسخره مى‏گيرند، خداوند نيز آنها را مسخره خواهد كرد و براى آنان عذابى دردناك در پيش است.
همچنين در احاديث اسلامى آمده است كه احترام به مؤمن احترام به خدا است و اهانت و تحقير مؤمن اهانت به ذات اقدس الهى و موجب خشم خداوند سبحان است و در حديث قدسى آمده است: خداوند به كسانى كه مؤمنان را بيازارند اعلان جنگ مى‏دهد:
عن أبي عبد اللّه ـ عليه السلام ـ قال: قال اللّه عزّ و جلّ: لِيَأذَنْ بِحَرْبٍ مِنّى، مَنْ اذَلَّ عَبْدِىَ الْمُؤمِنَ وَ لِيَأمَنْ مِنْ غَضَبى مَنْ اكْرَمَ عَبْدِىَ الْمُؤمِنَ. از امام صادق -عليه السلام- آمده است كه خداوند عزّ و جلّ فرمود: كسى كه بنده مؤمن مرا خوار شمارد بايد بداند كه خداوند با او در جنگ است و كسى كه بنده مؤمن مرا تعظيم و تكريم كند بى شك از غضب من در امان است.
رسولخدا -صلّى اللّه عليه و آله- فرمود:
و من اذلّ مؤمنا اذلّه اللّه.... كسى كه مؤمنى را خوار شمارد خدا او را ذليل خواهد كرد.
امام صادق ـ عليه السلام ـ فرمود:
من حقّر مؤمنا لقلّه ماله حقّره اللّه فلم يزل عند اللّه محقورا حتّى يتوب ممّا صنع... .
كسى كه به خاطر فقر و تهيدستى مؤمنى را كوچك شمرد خداوند او را كوچك مى‏شمارد و هميشه در نزد خدا خوار و زبون است تا آنكه از كردارش توبه كند...
حرمت مؤمن از حرمت كعبه بيشتر است
ابن أبي الحديد در شرح اين جمله از نهج البلاغه (اذا استولى الصلاح على الزمان و اهله...) روايتى را از رسولخدا -صلّى اللّه عليه و آله - چنين نقل مى‏كند:
و الخبر ما رواه جابر قال: نظر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم إلى الكعبه فقال: مرحبا بك من بيت ما اعظمك و أعظم حرمتك و اللّه انّ المؤمن أعظم حرمه منك عند اللّه عزّ و جلّ، لأنّ اللّه حرّم منك واحده و من المؤمن ثلاثه: دمه و ماله و أن يظنّ به ظنّ السّوء... .
جابر روايت كرده است كه رسولخدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به كعبه نظر افكند و فرمود: آفرين بر تو، خانه‏اى كه چقدر بزرگى و احترام تو چقدر زياد است سوگند به خدا، احترام مؤمن نزد خدا از تو بيشتر است، زيرا حرمت تو فقط از يك جهت است (كه خونريزى در تو حرام است‏)، ولى مؤمن از سه جهت احترام دارد:
1. خون وى محترم است.
2. مال او حرمت دارد.
3. بدگمانى نسبت به او حرام است.
تذكّر لازم:
آنچه بيش از هر چيز در پيشگاه خداى متعال اهميت و ارزش دارد تقوا است و ساير امور از قبيل پول و جاه و مقام و منصب و... دليل بر عظمت و محبوبيت انسان نيست. از اين رو نبايد در هيچ مؤمنى به ديده حقارت و پستى نگريست، چرا كه ما نمى‏دانيم اولياى خدا چه كسانى هستند، چون از باطن افراد جز پروردگار هيچ كس آگاه نيست، چنانكه حضرت رسول گرامى اسلام- صلّى اللّه عليه و آله- نيز در ضمن يكى از سخنان خود فرمود:
إنّ اللّه عزّ و جلّ كتم ثلاثه في ثلاثه:... و كتم وليّه في خلقه... و لا يزر أنّ احدكم بأحد من خلق اللّه فانّه لا يدرى أيّهم ولىّ اللّه.
خداى عزّ و جلّ سه چيز را در سه چيز مخفى كرده است:... ولىّ خود را درميان خلق خويش مخفى داشته است... بنابر اين مبادا هيچ يك از شماها احدى از بندگان خدا را كوچك شمرد، زيرا نمى‏داند كداميك از آنها ولىّ خدا است.
همچنين حضرت على عليه السلام در ضمن حديثى فرمود:
إنّ اللّه تبارك و تعالى أخفى أربعه في أربعه... و أخفى وليّه في عباده فلا تستصغرنّ عبدا من عبيد اللّه فربّما يكون وليّه و أنت لا تعلم. خداى تبارك و تعالى چهار چيز را در چهار چيز پنهان نموده است:... ولىّ خود را در ميان بندگان خويش پنهان داشته است. پس به هيچ بنده‏اى از بندگان خدا با چشم حقارت نگاه مكن كه شايد همان (كسى كه به او بى‏اعتنا هستى‏) ولىّ خدا باشد و تو ندانى.
سرانجام بد سخريّه و استهزاء
بى‏ترديد، كسى كه به مردم اهانت كند و آنها را مورد تمسخر و استهزاء قرار دهد گناه بزرگى را مرتكب شده و بايد در انتظار عواقب سوء و آثار بد آن باشد، زيرا هيچ عملى بدون بازتاب نخواهد بود:
فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّه خَيْرا يَرَهُ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّه شَرّا يَرَهُ.  پس در آن روز هر كس به قدر ذرّه‏اى كار نيك كرده آن را خواهد ديد و هر كس به قدر ذره‏اى كار زشت مرتكب شده آن را خواهد ديد.
از آثار بد هرزه گويى و مسخره كردن ديگران غفلت و بى تفاوتى و از دست دادن احساس مسئوليت است. افرادى كه به اين بيمارى دچار مى‏شوند قهرا از ذكر خدا غافل شده و از عبادت پروردگار لذت نمى‏برند، يعنى در عبادت حضور قلب ندارند و با اكراه و بى ميلى با آن روبرو مى‏شوند.
از قرآن كريم استفاده مى‏شود كه يكى از موجبات غفلت و فراموشى از ياد خدا استهزاء و تحقير مؤمنان است، زيرا بندگان مؤمن، مظاهر دين و مفاخر شريعت سيّد مرسلين‏اند و بى اعتنايى به مقام و منزلت آنان موجب سلب توفيق و باعث تاريكى دل مى‏شود و سر انجام انسان را با دوزخيان گمراه، همراه و همنشين مى‏سازد.

خداوند تعالى در كتابش آنگاه كه وخامت حال دوزخيان و كيفيت بازپرسى از آنان را ترسيم و تشريح مى‏كند و به جزع و فزع آنان براى بيرون آمدن و نجات از عذاب دردناك و سوزان دوزخ اشاره مى‏فرمايد، با جمله «... اخْسَئُوا فيها وَ لا تُكَلِّمُون (اى سگها دور شويد و با من سخن مگوييد) به آنها پاسخ مى‏دهد.
و سپس مى‏فرمايد:
إنَّهُ كانَ فَريقٌ مِنْ عِبادى يَقُولُونَ رَبَّنا امَنّا فَاغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا وَ انْتَ خَيْرُ الرّاحِمينَ، فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِيّا حَتّى‏ انْسَوْكُمْ ذِكْرى وَ كُنْتُمْ مِنْهُمْ تَضْحَكُونَ، انّى جَزَيْتُهُمُ الْيَوْمَ بِما صَبَروُا انَّهُمْ هُمُ الْفائِزُونَ.  اين شما بوديد كه وقتى گروهى از بندگان من مى‏گفتند: «پروردگارا ما ايمان آورده‏ايم، ما را بيامرز و بر ما ترحّم فرما كه تو بهترين رحم كنندگانى» آنها را به باد مسخره گرفتيد تا آنجا كه مرا بكلى فراموش كرده بوديد و تنها كارتان اين بود كه بر آن خدا پرستان خنده مى‏كرديد. اما امروز من به آنان به خاطر صبر و استقامتشان پاداش (نيك‏) مى‏دهم، كه تنها آنان پيروز و رستگارند.
حال كه معلوم شد يكى از موجبات غفلت و فراموشى از ذكر خدا استهزاى مؤمنان و بى احترامى به آنان است، بايد دانست كه اگر كسى با همين حال از دنيا برود و توبه نكند زندگى سخت و طاقت فرسايى در انتظار اوست و در روز قيامت كور و نا بينا وارد محشر شده و مشمول رحمت الهى واقع نخواهد شد، چنانكه مى‏فرمايد:
وَ مَنْ اعْرَضَ عَنْ ذِكْرى فَانَّ لَهُ مَعيشَه ضَنْكا وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيمَه اعْمى‏، قالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنى اعْمى‏ وَ قَدْ كُنْتُ بَصيرا، قالَ كَذلِكَ اتَتْكَ اياتُنا فَنَسيتَها وَ كَذلِكَ الْيَوْمَ تُنْسى‏.
هر كس از ياد من روى گرداند براى او زندگى سخت و تنگى خواهد بود و روز قيامت او را نابينا محشور مى‏كنيم. او مى‏پرسد: پروردگارا چرا مرا نابينا محشور كردى با اينكه من در دنيا بينا بودم؟ خدا در پاسخ مى‏گويد: اين به خاطر آن است كه آيات ما به تو رسيد ولى تو آنها را بكلى فراموش كردى و به كيفر آن امروز تو فراموش خواهى شد (: ما تو را فراموش مى‏كنيم‏).
فردا نوبت مؤمنان است
قرآن كريم در جاى ديگر مى‏فرمايد: كسانى كه در دنيا افراد با ايمان را مسخره مى‏كنند و با خنده‏هاى تمسخر آميز و تحقير كننده از كنارشان مى‏گذرند و با اشاره‏هاى چشم و ابرو آنان را به مسخره مى‏گيرند و از اين كار (زشت‏) خود اظهار سرور و خوشحالى نموده و به آن مباهات مى‏كنند و... بايد بدانند كه فردا نوبت مؤمنان است كه بر آنها بخندند. اينك متن آيات:
انَّ الَّذينَ اجْرَمُوا كانُوا مِنَ الَّذينَ امَنُوا يَضْحَكُونَ. 
مجرمان و بد كاران هميشه در دنيا به مؤمنان مى‏خنديدند.
وَ اذا مَرُّوا بِهِمْ يَتَغامَزُونَ. 
و هنگامى كه از كنار مؤمنان مى‏گذرند با اشاره‏هاى چشم و ابرو آنها را مسخره مى‏كنند.
وَ اذَا انْقَلَبُوا الى‏ اهْلِهِمُ انْقَلبُوا فَكِهينَ.
و هنگامى كه به سوى خانواده خود باز مى‏گردند مسرور و خندانند.
وَ اذا رَاوْهُمْ قالُوا انَّ هؤُلاءِ لَضالُّون. 
و هنگامى كه آنها را (مؤمنان را) مى‏ديدند مى‏گفتند اين‏ها گمراهانند.
وَ ما ارْسِلُوا عَلَيْهِمْ حافِظينَ. در حالى كه آنها هرگز مأمور مراقبت و متكفّل آنان (: مؤمنان‏) نبودند.
فَالْيَوْمَ الَّذينَ امَنُوا مِنَ الْكُفّارِ يَضْحَكُونَ. ولى امروز مؤمنان به كافران مى‏خندند.
عَلىَ الارائِكِ يَنْظُرُونَ. در حالى كه بر تختهاى مزيّن بهشتى نشسته‏اند و نگاه مى‏كنند.
سپس به عنوان طعن و تمسخر گفته مى‏شود:
هَلْ ثُوِّبَ الْكُفّارُ ما كانُوا يَفْعَلُونَ ؟آيا كافران پاداش اعمالشان را گرفتند؟ خلاصه اينكه سخريه و استهزاء نوعى عيب جويى است و سزاوار نيست انسان براى اينكه عده‏اى را بخنداند مرتكب اين گناه شود و ديگران را تحقير كند و كسانى كه مردم را مسخره مى‏كنند به خود مغرورند و همين غرور و خودبينى آنان سبب مى‏شود كه افراد مؤمن و متديّن را به چشم حقارت بنگرند و در نتيجه براى خود عذابى سخت و دردناك آماده كنند كه نمونه‏اى از آن در آيات فوق از نظرتان گذشت.
زيانهاى سخريه از منظر روايات
در روايات معصومين عليهم السلام نيز از كسانى كه مؤمنان را تحقير و تمسخر مى‏كنند شديدا نكوهش شده است. در اين مورد به چند حديث اكتفا مى‏شود.
ياوه سرايى و خسران ابدى:
كسانى كه از راه غيبت، تهمت، اهانت و تحقير مردم، ديگران را مى‏خندانند بايد بدانند كه در روز قيامت از خاسران و زيانكارانند.
امام صادق -عليه السلام - فرمود:
كان بالمدينه رجل بطّال يضحك النّاس منه فقال قد أعيانى هذا الرّجل أن أضحكه (يعنى علىّ بن الحسين) قال: فمرّ علىّ عليه السّلام و خلفه موليان له قال: فجاء الرّجل حتّى انتزع ردائه من رقبته، ثمّ مضى، فلم يلتفت إليه علىّ عليه السّلام فاتّبعوه و أخذوا الرّداء منه فجائوا به فطرحوه عليه، فقال لهم، من هذا؟ فقالوا: هذا رجل بطّال يضحك أهل المدينه فقال: قولوا له إنّ للّه يوما يخسر فيه المبطلون.
در شهر مدينه مردى پست و فرومايه بود كه كار او فقط هرزه‏گويى و خنداندن مردم بود. يك روز گفت كه اين مرد (يعنى على بن الحسين) مرا عاجز كرده است زيرا تا كنون نتوانسته‏ام او را بخندانم. (منتظر فرصتى بود) تا اينكه روزى امام سجاد عليه السلام به همراه دو تن از خدمتگزاران خود مى‏گذشت. او نيز (فرصتى به دست آورد) و عباى آن حضرت را از دوش مباركش كشيد و رفت.
امام هيچ گونه اعتنايى به او نكرد. كسانى كه آنجا بودند رفتند و رداى امام سجاد عليه السلام را از او گرفته و بر دوش مبارك آن بزرگوار انداختند.
امام عليه السلام پرسيد: اين شخص كه بود؟ گفتند: او مرد هرزه‏گو و خوشمزه‏اى است كه مردم مدينه را مى‏خنداند. فرمود: به او بگوييد خدا را روزى است كه در آن روز ياوه‏سرايان زيانكار خواهند شد.
به هر حال، ترديدى نيست كه اين گونه افراد در روز قيامت گرفتار انواع عذاب و شكنجه خواهند شد و همان گونه كه در دنيا مؤمنان را مسخره مى‏كردند و مى‏خنديدند اهل ايمان نيز در روز قيامت بر آنها مى‏خندند.
پيامبر اكرم -صلّى اللّه عليه و آله- فرمود:
إنّ المستهزئين بالنّاس يفتح لأحدهم باب من الجنّه فيقال هلمّ هلمّ فيجى‏ء بكربه و غمّه فاذا أتاه اغلق دونه ثمّ يفتح له باب اخر فيقال هلمّ هلمّ فيجى‏ء بكربه و غمّه فاذا أتاه اغلق دونه فما يزال كذلك حتّى إنّ الرّجل ليفتح له الباب فيقال له هلمّ هلمّ فلا يأتيه.
در روز قيامت كسانى را كه در دنيا مردم را مسخره مى‏كردند مى‏آورند و درى از بهشت به روى آنان مى‏گشايند و به آنها مى‏گويند بياييد بياييد. آنها با آن همه سختى و ناراحتى به پيش مى‏آيند و همين كه نزديك در مى‏رسند در به روى آنها بسته مى‏شود. سپس در ديگرى به روى آنها باز مى‏شود و گفته مى‏شود شتاب كنيد شتاب كنيد. اين بار نيز آنها با ناراحتى حركت مى‏كنند و همين كه نزديك اين در مى‏روند آن نيز بسته مى‏شود و همين طور اين كار تكرار مى‏شود تا جايى كه نا اميد مى‏شوند و سر انجام ديگر به سوى هيچ درى نمى‏روند. در اينجا مؤمنان كه ساكنان بهشت‏اند به آنها نظاره مى‏كنند به آنان مى‏خندند.
نتيجه بحث
با توجه به مطالبى كه بيان شد، افراد متعهّد و مؤمن بايد از اين رفتار زشت و ناپسند از دو جهت دورى جويند:
- يكى آنكه هرزگى و مسخرگى بالطبع زشت است.
- دوم آنكه موجب گناه كبيره ديگر - يعنى غيبت- نيز مى‏شود.
پروردگارا ما را از لغزش‎ها محفوظ بدار.

حسد

حسد عبارت است از آرزوي زوال نعمتي از برادر مسلم خود، از نعمتهائي كه صلاح او باشد.
و اگر تمنّاي زوال نعمت از او نكند، بلكه مثل آن را از براي خود خواهد، آن را «غبطه» و «منافسه» خوانند.
و اگر زوال چيزي را از كسي خواهد، كه صلاح او نباشد آن را غيرت گويند.
ضد حسد، نصيحت است. و آن عبارت است از: خواستن نعمتي براي برادر مسلم كه صلاح او باشد، و چون هر كسي نمي‏تواند بفهمد كه اين نعمت صلاح است يا فساد، و بسا چيزهائي كه در نظر ظاهر، كسي آن را صلاح پندارد و در حقيقت فساد بر صاحب خود باشد، پس شرط نصيحت و دوستي آن را صلاح پندارد و در حقيقت فساد بر صاحب خود باشد.
پس شرط نصيحت و دوستي آن است كه در اموري كه صلاح و فساد آن مشتبه است، خواستن و نخواستن آن از براي برادر ديني مشروط به صلاح و فساد باشد، يعني چنان خواهد كه: اگر در واقع صلاح اوست باقي باشد. و اگر باعث فساد است، زايل شود.
معيار در نصيحت، آن است كه: آنچه را از براي خود خواهي از براي برادر خود نيز بخواهي. و آنچه را كه از براي خود مكروه داشته باشي، از براي او نيز مكروه داشته باشي.
معيار در حسد، آن است كه: آنچه را از براي خود نخواهي از براي او خواهي. و آنچه را از براي خود خواهي، از براي او هم نخواهي.
مخفي نماند كه: حسد، اشدّ امراض نفسانيّه، و دشوارترين همه، و بدترين رذايل، و خبيث‏ترين آنهاست.
عقبه زين صعب‏تر در راه نيست اي خنك آن كس حسد همراه نيست
صاحب خود را به عذاب دنيا گرفتار، و به عقاب عقبي مبتلا مي‏سازد، زيرا كه: حسود در دنيا لحظه‏اي از حزن و الم و غصه و غم خالي نيست. چون كه او هر نعمتي كه از كسي ديد متألّم مي‏شود. و چون نعمت خدا نسبت به بندگان خود بي‏نهايت است، و هرگز منقطع نمي‏شود، پس حسود بيچاره، پيوسته محزون و غمناك است. و اصلا به محسود ضرري نمي‏رسد، بلكه ثواب و حسنات او زياد مي‏شود. و درجات او بلند مي‏گردد. و به جهت غيبتي كه حسود از او مي‏كند و سخني كه نبايد، در حق او مي‏گويد، گناه محسود را بر دوش خود مي‏گيرد. و اعمال نيك خود را به نامه اعمال او نقل مي‏نمايد. و با وجود همه اين‏ها اگر حسود به دقّت تأمل كند، مي‏فهمد كه: او در مقام عناد و ضدّيت با رب الارباب است، زيرا كه: هر كه را نعمتي و كمالي است از «رشحات» فيض واجب الوجود، و مقتضاي حكمت شامله، و مصلحت كامله او است.
پس مشيّت و اراده او چنين اقتضا فرموده است كه: آن نعمت از براي آن بنده حاصل باشد. ولي اين حسود مسكين، زوال آن را مي‏خواهد. و اين نيست مگر نقيض مقدّرات الهي را خواستن. و اراده خلاف مراد خدا را كردن، بلكه حسود، طالب نقص بر خداوند - سبحانه - است. يا خدا را - العياذ بالله - جاهل مي‏داند، زيرا كه: اگر آن محسود را لايق آن نعمت مي‏داند و با وجود اين، زوال آن را از خدا مي‏طلبد، اين نقص بر خداست، كه كسي را كه سزاوار نعمتي باشد منع نمايد. و اگر او را لايق نمي‏داند، پس خود را به مصالح و مفاسد داناتر از خدا مي‏داند. و اين هر دو كفر است.
چون شكي نيست كه: آنچه خدا مي‏كند محض خير و مصلحت، و خالي از جميع شرور و مفاسد است. پس حاسد در حقيقه دشمن خير، و طالب شرّ و فساد است. پس او شرور و مفسد است. و از اين‏ها معلوم مي‏شود سرّ آنچه ذكر شد، كه: حسد، بدترين رذايل، و حاسد، شريرترين مردمان است و چه خباثت از اين بالاتر كه: كسي از راحت بنده‏اي از بندگان خدا متألّم باشد، كه هيچ ضرري به او نداشته باشد. و از اين جهت آيات و اخبار بي‏نهايت در مذمّت اين صفت وارد شده است. چنان كه خداي - تعالي - در مذّمت قومي مي‏فرمايد:
«أمْ يَحْسُدون النَّاسَ عَلي ما آتيهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ»     يعني: «يا اينکه نسبت به مردم بر آنچه خدا از فضلش به آنان بخشيده حسد مي‏ورزند ؟». از حضرت پيغمبر - صلّي اللّه عليه و آله - مروي است كه: «حسد، مي‏خورد اعمال حسنه را، همچنان كه آتش هيزم را مي‏خورد». و از آن حضرت منقول است كه: «پروردگار عالم به موسي بن عمران - عليه السلام - وحي فرمود كه: حسد مبر به مردم بر آنچه از فضل من به ايشان رسيده است. و چشمهاي خود را بر آن مينداز و دل خود را همراه او مكن. به درستي كه: كسي كه حسد دارد خشمناك بر نعمتهاي من است. و برابري مي‏كند قسمتهائي را كه من ميان بندگان خود تقسيم كرده‏ام. و هر كه چنين باشد من از او نيستم و او از من نيست». و نيز از آن بزرگوار منقول است كه: «ترسناك‏ترين چيزي كه از آن بر امت خود مي‏ترسم اين است. كه: مال ايشان زياد شود، پس بر يكديگر حسد بورزند و يكديگر را به قتل رسانند». و نيز فرمود: «به درستي كه از براي نعمتهاي خدا، دشمناني هست. عرض شد: كيان‏ اند؟ فرمود: كساني كه مردم را بر آنچه از فضل خدا به ايشان رسيده حسد مي‏برند ». و در بعضي از احاديث قدسيّه وارد شده است كه: «خدا فرمود كه: حاسد، دشمن نعمت من، و خشمناك از براي قضاي من است. و راضي به قسمتي كه در ميان بندگانم كرده‏ام نيست». و از حضرت ابي عبد الله - عليه السلام - مروي است كه: «آفت دين، حسد و عجب و فخر است». و نيز از آن جناب مروي است كه: «حاسد ضرر به نفس خود مي‏رساند پيش از آنكه ضرري به محسود برسد، مانند ابليس، كه به واسطه حسد، از براي خود لعنت را حاصل كرد و از براي آدم برگزيدگي و هدايت و بلندي و ارتفاع به محل حقايق عهد و اصطفا را. پس محسود باش و حاسد مباش. به درستي كه ترازوي حاسد، به واسطه ترازوي محسود هميشه سبك است، يعني اعمال نيك حاسد به ترازوي اعمال محسود گذارده مي‏شود. و روزي هر كسي قسمت شده است. پس چه نفعي مي‏رساند حسد به حاسد؟ و چه ضرر مي‏رساند به محسود؟ و اصل حسد، از كوري دل، و انكار فضل خداست. و اين، دو بال‏اند از براي كفر. و فرزند آدم به واسطه حسد در حسرت ابدي افتاد و به هلاكتي رسيد كه هرگز نجاتي از براي او نيست». و از كلام بعضي از حكماست كه: «حسد، جراحتي است كه بهبود از براي آن نيست». و يكي از بزرگان دين گفته است كه: «حاسد را از مجالس و مجامع عايد نمي‏شود مگر مذمت و ذلت. و از ملائكه به او نمي‏رسد مگر بغض و لعنت. و از خلق نفعي نمي‏برد مگر غم و محنت. و در وقت مردن نمي‏بيند مگر هول و شدّت. و در قيامت چيزي به او نمي‏رسد مگر عذاب و فضيحت».
حسود سود نمي‏برد
و بدان كه صاحب اين صفت، هميشه خوار و بي‏مقدار است.
و از اين جهت است كه: حضرت امير المؤمنين - عليه السّلام - فرموده است كه: «الحسود لا يسود» يعني: «صاحب حسد، باشرافت و بزرگ نمي‏گردد». و حسود پيوسته به غصه و ألم گرفتار است و از اين جهت است كه سيّد انس و جانّ فرموده: «أقلّ النّاس لذّه، الحسود» يعني: «كمترين مردمان از حيث لذّت، حسود است». چون كه: مذاق طبعش هميشه از تلخي حسد متغير است.
و بر طبق اين كلام است آنچه حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - فرموده‏اند: «الحسود مغموم» يعني: «حسد، آدمي را به غم و اندوه مبتلا مي‏سازد».
خلاصه آنكه: صفت حسد، موجب عذاب و نكال اخروي، و مايه اندوه و ملال دنيوي است. و آدمي را صفتي از اين ناپسندتر، و دل بيچاره را مرضي از اين كشنده‏تر نيست. و اخبار و آثار در مذمت آن بي‏شمار وارد شده است. و آنچه مذكور شد از براي قابل هدايت كافي است. و اين همه در صورتي است كه غرض او از زوال نعمت از محسود امر ديني نباشد. اما هرگاه غرض، دينداري باشد داخل حسد نيست. و بر آن ضرري مترتب نمي‏باشد، مثل اينكه: هر گاه نعمتي يا دولتي يا منصبي و عزتي، به كافري يا فاجر معصيت كاري برسد و او به دست آويزي آن، فتنه برپا، يا اذيّت بندگان خدا نمايد. يا در ميان مردم افساد كند. يا مرتكب معصيتي گردد و به اين سبب كسي طالب زوال نعمت از او باشد و عزت او را مكروه داشته باشد، ضرر ندارد، و داخل حسد نيست. و بر آن معصيتي مترتب نمي‏گردد.
و اين است مراد، از آنچه از حضرت رسول - صلي اللّه عليه و آله - مروي است كه:
«حسد نيكو نيست مگر بر دو كس: يكي مردي كه: خدا او را مالي داده باشد و همه آن را در راه خدا صرف كند. و ديگري مردي كه: خدا علمي به او كرامت فرموده باشد و او به آن عمل كند و مردم را تعليم كند». و سبب غبطه بردن بر شخصي، محبّت آن بر نعمتي است كه از براي او حاصل است.
پس اگر آن نعمت، امر ديني باشد، سبب آن غبطه، محبّت خدا و محبّت طاعت اوست.
و اين امري است نيكو و مرغوب. و اگر امر دنيوي باشد كه مباح باشد، سبب آن، محبّت بهره مندي از نعمت در دنياست. و اين اگر چه حرام نباشد و ليكن شكي نيست كه: باعث پستي مرتبه، و بازماندن از مقامات بلند، و منازل ارجمند است.
از براي غبطه دو مرتبه است:
يكي آنكه: منظور آدمي، رسيدن خود به نعمتي باشد كه از براي ديگري هم حاصل است به جهت «تهيه و تدارك» امر دين يا دنياي خود، و هيچ چيز ديگر در نظر او نباشد. و اين هيچ گونه ناخوشي ندارد.
دوم آنكه: علاوه بر تمشيت امر خود، بر خود نپسندد كه كمتر از آن شخص ديگرباشد. و خود را راضي به نقصان از او نكند. و اين مرتبه موضع خطر و لغزش است، زيرا كه: بسا باشد رسيدن به آن نعمت، ممكن نشود. پس نفس، ميل به زوال نعمت از آن شخص مي‏كند تا بالاتر از او نباشد. و كم كسي است كه: خود را پست‏تر از ديگري بتواند ديد و خود نتواند به مرتبه او رسيد و پستي مرتبه او را ميل نداشته باشد.

و اين خود صفت حسد است كه بدترين صفات، و پست ترين ملكات است.
علل و اسباب حسد
1ـ عداوت و دشمني
به اين معني كه انسان وقتي با كسي دشمن شد هيچ خيري را براي او نمي‌خواهد و لذا متنعم بودنش را دوست ندارد.
2ـ عزت نفس (خود عزيز داشتن)
به اين معني كه مي‌داند آن شخص به خاطر نعمتش بر او تكبر مي‌كند و او به خاطر عزت نفسي كه دارد نمي‌تواند تكبر و تفاخر او را تحمل كند.
3ـ كبر
شخص حسود مي‌خواهد بر ديگران تكبر كند و اگر آنها متنعم باشند زمينه‌اي براي كبر او باقي نمي‌ماند.
4ـ تعجب
اين سبب در مواردي است كه نعمت به قدري بزرگ باشد كه انسان تعجب كند شخصي آن چنان به نعمتي اين چنين دست يابد «و به عبارت ديگر آن شخص را مستحق چنين نعمتي نداند.»
5ـ ترس از نرسيدن به مقصود
به اين معني كه انسان بترسد محسود با نعمتي كه به دست آورده مي‌تواند مانع منافع او شده و او را از رسيدن به مقصود باز دارد «مثل تاجري كه مي‌ترسد همكارش با داشتن فلان مقدار سرمايه در بازار رقيب او شود.»
6ـ حبّ رياست
چون رياست معمولاً مبتني بر اين است كه رئيس نعمتي داشته باشد كه ديگران از او محروم باشند «لذا شخص رياست طلب وقتي ببيند ديگران به نعمتي شبيه آنچه او دارد دست يافته‌اند حسد مي‌ورزد.»
7ـ خباثت دروني و بخل ذاتي نسبت به بندگان خدا
«كساني هستند كه متنعم شدن ديگران هيچ يك از ضررهايي را كه ذكر كرديم براي آنها ندارد ولي به علت خباثت ذاتي و بخلي كه دارند از گرفتاري ديگران شاد و از متنعم بودن آنها در عذابند، لذا از شنيدن وصف گرفتاري ديگران شاد مي‌شوند، مستانه مي‌خندند و شماتت مي‌كنند و از مشاهده‌ي انتظام امور بندگان خدا رنج مي‌برند.»
گاهي در يك نفر همه‌ي اين اسباب و علل يا بيشتر آنها جمع مي‌شوند و او را دچار حسدي جانكاه مي‌كنند.
راه علاج حسد
براي علاج حسد دو راه وجود دارد: راه علمي و راه عملي:
1ـ راه علمي
علاج اين مرض اين است كه حسود بداند حسد خسران دنيا و عقبي را برايش به ارمغان مي‌آورد، زيرا حسد در واقع عبارت است از خشم بر قضاي الهي و ناخوش داشتن نعمت او كه بين بندگان خود تقسيم نموده و بيزار از عدل او كه با حكمت خفيّه خود در ملكش اقامه نموده است و اين جنايتي بس بزرگ است كه در مقابل پروردگار عادل و حكيم مرتكب شده است.
از طرف ديگر بداند كه با حسد از زيّ اولياء خدا خارج شده و با شيطان و كفار هم مسلك گشته است، چه اينكه اولياء‌خدا بندگان او را دوست دارند و ابليس و كفار پيوسته براي مؤمنين آرزوي بلاء مي‌كنند و زوال نعمت آنها را خواستارند.
خداي تعالي مي‌فرمايد: «إِنْ تَمْسَسْكُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ إِنْ تُصِبْكُمْ سَيِّئَةٌ يَفْرَحُوا بِها»                  يعني: اگر نيکي به شما برسد آنها را ناراحت مي کند و اگر حادثه ناگواري براي شما رخ دهد خوشحال مي‌شوند.
و باز مي‌فرمايد: «وَدَّ كَثِيرٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إِيمانِكُمْ كُفَّاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ» يعني: بسياري از اهل كتاب از روي حسد _ که در وجود آنها ريشه دوانده _ آرزو مي کردند شما را بعد از اسلام و ايمان، به حال كفر برگردانند.
اينها ضررهايي است كه حسد براي دين و آخرت انسان به بار مي‌آورد و اما ضرر دنيايي حسد، آن است كه حسود در عذابي دردناك و غم و غصه‌اي سوزناك كه حسدش براي او فراهم كرده به سر مي‌برد، زيرا مي‌بيند كه روز به روز نعمت، نصيب دشمنانش مي‌شود و حسد او هر چند زياد باشد در نعمت ديگران تأثير ندارد، چه اينكه اگر حسد حاسدان در نعمت‌ها مؤثر بود با حسد كفّار هيچ نعمتي براي مؤمنين باقي نمي‌ماند.
آري حسد هيچ ضرري به محسود نمي‌رساند چون نعمتي را كه خدا براي بندگانش مقرر كرده است را با هيچ وسيله‌اي نمي‌توان سلب كرد، بلكه همان طور كه گفتيم زيان حسد متوجه حسود است و به حال محسود نافع و براي دنيا و آخرت او مفيد است.
سود دنيوي، اين كه دشمنش پيوسته مغموم و بدحال و در عذاب است زيرا هيچ عذابي از عذاب حسود بالاتر نيست، اين درد و عذاب را حسود با دست خود فراهم كرده و خواسته‌ي دروني دشمنانش را محقق نموده است و اين يكي از مهم‌ترين اغراض دنيوي خلق است. اما سود اخروي، اين كه محسود به سبب حسد مظلوم واقع شده است مخصوصاً اگر حسد، شخص حسود را به غيبت يا حمله بر عرض محسود و هتك ستر و ذكر معايب او وادار كند.
اينها هداياي هستند كه حسود به وسيله‌ي انتقال حسناتش به ديوان عمل محسود به او هديه مي‌كند تا زماني كه فرداي قيامت غرق در افلاس و محروميت از حسنات با او ملاقات كند و همچنان كه از راحت دنيا محروم بود «در آخرت دچار عذاب اليم شود» نتيجه اينكه نعمتي بر نعمت محسود و شقاوتي بر شقاوت خود افزوده است.
2ـ معالجه عملي حسد
علاج عملي حسد آن است كه حسد و تمام اقوال و افعالي را كه حسد اقتضاء مي‌كند محكوم كند و خود را به انجام نقيض آنها مكلف نمايد.
مثلاً اگر حسد اقتضاء مي‌كند كه متعرض عرض و آبروي محسود شود زبانش را به مدح و ثناي او مكلف كند و اگر موجب قطع بخشش به او مي‌شود خود را به بخشش بيشتري وادار نمايد در نتيجه‌ي چنين رفتاري محسود به او محبت پيدا مي‌كند و در اثر محبت او شخص حسود محبت پيدا مي‌كند و بين آنها دوستي و موافقت ايجاد مي‌شود و همين دوستي ماده‌ي حسد را خشك مي‌كند و اين تكلفات اوليه براي حسود به صورت خُلق و خوي در مي‌آيد ولي همان طور كه در محل خود ذكر خواهد شد، راه اصلي علاج حسد قطع ريشه‌هاي آن از قبيل كبر و خود عزيز داشتن و شدت حرص است.

حرام خواري

از صفات رذيله متعلقه به قوه شهويه مال حرام خوردن و از آن اجتناب نكردن است و آن از نتايج حب دنيا و حرص بر آن است. و از مهمترين هلاک کننده ها و بزرگ ترين موانع رسيدن به سعادات است. بيشتر كساني كه به هلاكت رسيده‏اند سببش آن بوده. و اكثر مردم كه از فيوضات و سعادات محروم مانده‏اند به واسطه آن محروم شده اند مانعي از اين محكم‏تر در راه توفيق نيست. و پرده‏اي از اين مانع‏تر بر ياري خدا نيست. و كسي كه تأمل كند مي‏داند كه: خوردن حرام، بزرگ ترين حجاب است براي بندگان از رسيدن به درجه نيکان و مانعي است بسيار قوي جهت اتصال به عالم انوار. زيرا دل را از آن تيرگي و ظلمت و خباثت و غفلت حاصل، و نفس انساني به واسطه آن به پايين ترين درجات هلاكت و ضلالت واصل مي‏گردد.
«و هو الّذي انساها عهود الحمي و هو الّذي أ هواها في مهاوي الضّلالة و الردي» يعني:
«عهد پروردگار به واسطه آن فراموش، و در چاههاي گمراهي و سرگرداني با شياطين به سبب آن هم آغوش».
آري: دلي كه از لقمه حرام روئيده شده باشد كجا و قابليت انوار عالم قدس كجا؟ و نطفه را كه از مال مردم هم رسيده باشد با مرتبه عالي انس با پروردگار چه كار؟ چگونه پرتو اشعه هاي عالم نور، به دلي تابد كه بخار غذاي حرام، آن را تاريك كرده؟ و كي پاكيزگي و صفا از براي نفس حاصل مي‏شود در حالي كه كثافات مال مشتبه آن را آلوده و چرك نموده باشد؟ و به همين جهت رهبران دين و احكام، و امناي وحي خداوند تبارک و تعالي، از آن بر حذر داشته و به شدّت هر چه تمامتر از او منع نمودند.
از حضرت پيغمبر - صلّي اللّه عليه و آله - روايت شده است است كه: «در بيت المقدس فرشته‏اي هست كه هر شب ندا مي‏كند كه: هر كه بخورد چيزي را كه حرام باشد، خدا از او نه قبول مي‏فرمايد مستحبي را، و نه واجبي را». و نيز از آن سرور روايت شده است است كه: «هر كه باك نداشته باشد از اينكه هر جا مال را تحصيل كند، خدا هم باك ندارد كه از هر دري او را وارد جهنم كند». و فرمود: «هر گوشتي كه از حرام روئيده شود آتش سزاوارتر است به آن».
و نيز فرمود كه: «هر كه مالي از در آمد حرامي به دست آورد و به آن صله رحم به جا آورد، يا صدقه بدهد، يا در راه خدا انفاق نمايد، خداوند عالم، همه را جمع مي‏كند، پس آن را داخل آتش مي‏كند». و فرمود: «هر كه مالي از حرام كسب نمايد، پس اگر آن را تصدّق كند از او قبول نمي‏شود. و اگر بگذارد آن را، توشه راه جهنم او مي‏شود». از حضرت امام جعفر صادق - عليه السّلام - روايت شده است است كه: «هر گاه كسي مالي از غير در آمد حلال به دست آورد و بوسيله آن حج كند، چون گويد: «لبّيك، اللهم لبّيك» خطاب رسد كه: «نه لبّيك و نه سعديك».
و در بعضي اخبار وارد شده است كه: «چون روز قيامت شود بنده‏اي را در نزد ترازوي اعمال نگاه دارد و از براي او اعمال حسنه مانند كوههاي بزرگ باشد، پس او را در جايگاه محاسبه نگه مي‏دارند و از او سؤال مي‏كنند كه: مال خود را از كجا به دست آورده و به چه مصرف رسانيده است؟ و رعايت عيال خود را چگونه نموده است؟ و حقوق ايشان را به جاي آورده است يا نه؟ تا به واسطه اين محاسبات، همه اعمال حسنه او تمام شود و هيچ از براي او باقي نماند. پس ملائكه ندا مي‏كنند كه: «هذا الّذي أكل عياله حسناته» يعني: اين است آنچنان كسي كه عيال او حسنات او را خوردند. و امروز به اعمال خود گرفتار آمد». و وارد شده است كه: «زن و فرزندان آدمي در روز قيامت به او مي‏آويزند و او را در موقف حضور پروردگار نگه مي‏دارند و مي‏گويند: پروردگارا حق ما را از اين شخص بستان. به درستي كه ما جاهل به احكام دين بوديم و او ما را تعليم نكرد. و غذاي حرام به ما خورانيد و ما عالم به آن نبوديم». پس هر كه خواهان نجات، و مشتاق رسيدن به سعادات باشد بايد فرار كند از مال حرام.
همچنان كه از شير درنده و مار گزنده فرار مي‏نمايد. آه، آه از امثال اين زمان، كجا اين دست مي‏دهد و حال اينكه حلالي جز آب باران و گياه بيابان يافت نمي‏شود و آنچه که مي‏بيني همه را دست عدوان حرام كرده. و معاملات باطل آن را فاسد نموده. هيچ درهمي نيست مگر آنكه پي‏درپي دستهاي غاصبين به آن رسيده. و هيچ ديناري نيست مگر آنكه مكرر به كسي كه از جمله ظالمين است در كيسه او داخل شده. بيشتر آب و زمينها غصبي، و اكثر «چهار پايان» و حيوانات «غارت شده». پس چگونه قطع به حلّيت غذايي حاصل مي‏شود. افسوس, دريغا تاجري را نمي‏يابي مگر آنكه معامله او با اهل ظلم و عدوان، و کارمند و کارگري را نمي‏بيني مگر اينكه مال او مخلوط است به اموال حاكم و پادشاه.
و خلاصه آن که؛ حلال در امثال اين زمان مفقود، و راه رسيدن به آن بسته است. و اين آفتي است كه خانه دين از آن ويران، و آتشي است كه گلشن ايمان از آن سوزان است.
و چنين نيست كه اين مخصوص به اين زمان باشد، بلكه ظاهر آن است كه حال اكثر زمانها چنين بوده.
و از اين جهت است كه حضرت امام جعفر صادق - صلوات الله و سلامه عليه - فرمودند كه: «خوراك بنده مؤمن در دنيا، خوراك، مضطرين است». و با وجود همه اين‏ها، بايد طالب نجات مأيوس نباشد از به دست آوردن حلال و دست و شكم خود را به هر غذائي آلوده نکند.
اموال حلال و حرام و مشتبه و درجات آنها
بدان كه اموال بر سه قسم است: حلال واضح. و حرام واضح. و مال مشتبه. و از براي هر يك از اين‏ها درجات بسيار است، زيرا كه: مال حرام اگر چه همه آن خبيث است و ليكن بعضي از بعضي خبيث‏تر است. چنانكه حرمت مالي كه كسي به معامله فاسده بگيرد با وجود تراضي از يكديگر، مثل حرمت مال يتيمي كه به زور و ظلم گرفته شود، نيست.
و همچنين مال حلال، اگر چه همه آن خوب است و پاك، و ليكن بعضي از بعضي پاكتر است. و همه مال مشتبه، مكروه است، و ليكن كراهت بعضي از بعضي ديگر شديدتر است. پس همچنان كه طبيب مي‏گويد: شيريني گرم است، و ليكن بعضي در درجه اول گرم است، و بعضي در درجه دوم، و بعضي سوم، و بعضي چهارم. همچنين است درجات حلال در صفا و پاكي.
و درجات شبهه در كراهت، و اموال حرام، از سه قسم بيرون نيست:
اول آنكه: ذات آن حرام است، مثل سگ و خوك و خاك و امثال اين‏ها.
دوم آنكه: به جهت صفتي كه عارض آن شده حرام شده است، چون طعامي كه به زهر مخلوط شده باشد.
سوم آنكه: به جهت نقص و خللي كه در گرفتن و دادن مال هم رسيده. و از براي اين، اقسام بسيار است، مثل اموالي كه گرفته مي‏شود به ظلم و ستم و غصب و دزدي و خيانت در امانت و مكر و حيله و خدعه و نيرنگ و رشوه و كم فروشي و ربا، و غير اين‏ها از آنچه در كتب فقه مذكور است. و در خصوص هر يك ذم شديد رسيده. و اين علم مقام بيان تفصيل آنها نيست. و چون بسيار اشتباه مي‏شود در ميان رشوه و هديه، در اين مقام اشاره به بيان آنها مي‏كنيم.
فرق بين هديه و رشوه
پس مي‏گوييم بدان كه: چيزي كه به اين اسم و رسم كسي به ديگري مي‏دهد چند صورت است:
اول آنكه: كسي چيزي از براي بعضي برادران ديني خود بفرستد به قصد اظهار دوستي و محبت، و محکم کردن پايه هاي انس و صحت. و هيچ غرض ديگر نداشته باشد. و شكي نيست كه اين هديه است. و حلال است، خواه با آن قصد ثواب اخروي نيز داشته باشد يا نه.
دوم آنكه: مقصود او از فرستادن چيزي طمع مالي باشد، مثل اينكه فقيري هديه از براي غني، يا غني از براي غني ديگر بفرستد به جهت طمع عوض بيشتر، يا مساوي. و اين نيز نوعي از هديه است. و در حقيقت هبه‏اي است به شرط عوض. و هرگاه آنچه طمع و مورد نظر او بوده به جا آورد حلال است. همچنان كه مقتضاي ادله و مفاد بعضي از اخبار است. بلكه از بعضي اخبار مستفاد مي‏شود كه: اگر طمع او را هم به جا نياورد حلال خواهد بود.
همچنان كه روايت شده است است كه: اسحق بن عمّار به حضرت صادق - عليه السّلام - عرض كرد كه: «مرد فقيري هديه به جهت من مي‏فرستد و مقصودش آن است كه: من عوض به او بدهم، من هديه او را مي‏گيرم و چيزي به او نمي‏دهم، آيا از براي من حلال است؟ فرمود: بلي حلال است، و ليكن او را از عطا و بخشش محروم نکن و احتياط بيشتر، اجتناب است از قبول آن در صورت ندادن عوضي كه در نظر دارد. و هرگاه عوضي را كه مي‏خواهد از مال آن شخص نباشد بلكه از اموالي باشد كه مردم به او داده باشند، كه به مصرف فقرا رساند، از قبيل زكوة و خمس و امثال اين‏ها و ساير وجوهات شرعي ظاهر كلام بعضي آن است كه: اگر آن شخصي كه هديه فرستاده است به طمع گرفتن آن، مستحق باشد به طوري که اگر اين هديه را هم نمي‏فرستاد باز به او مي‏داد، در اين صورت گرفتن آن حلال است. ولي احتياط، اجتناب از قبول آن است مطلقا.
سوم آنكه: مقصود او از فرستادن، اين باشد كه: آن شخص در كار معيني اعانت او كند. پس اگر آن كار، حرام يا واجب باشد، آن هديه نيست، بلكه رشوه است و گرفتن آن حرام است. و اگر آن عمل، مباح باشد قبول هديه آن ضرر ندارد.
چهارم آنكه: غرض او از فرستادن، تحصيل دوستي و محبّت باشد، و ليكن در دوستي و محبّت او منظور اين باشد كه به واسطه مقام و مرتبه او به بعضي از خواسته هاي خود برسد و اگر اين جاه و مرتبه از براي او نمي‏بود آن را نمي‏فرستاد. پس اگر غرض آن شخص رسيدن به خواسته هاي غير شرعي باشد، شكي در رشوه بودن آنچه فرستاده، و حرمت آن نيست.

و اگر رسيدن به مطلب مشروع باشد، يا غرض او معلوم نباشد، ظاهر آن است كه: حرام نباشد. اگر چه قبول آن مطلقا خالي از كراهت نيست، زيرا كه: هديه‏اي است مشابه رشوه.
روايت شده است است كه: «حضرت پيغمبر - صلّي اللّه عليه و آله - والي‏اي فرستادند كه زكوة قبيله «ازد» را جمع نمايد، چون مراجعت نمود بعضي از آنچه را که آورده بود براي خود نگاهداشت و گفت: اين هديه‏اي است كه به من داده‏اند. حضرت فرمود كه: اگر راست مي‏گوئي چرا در خانه پدرت و خانه مادرت ننشستي تا هديه از براي تو بياورند؟ پس فرمود: چرا من هرگاه يكي از شما را به کاري منصوب مي‏كنم مي گوييد اين از شما و اين هديه من است، چرا در خانه مادرش نمي‏نشيند تا هديه برايش بياورند؟». و بنابراين، سزاوار هر قاضي و والي و حاكمي، و غير اين‏ها از عمّال سلاطين آن است كه: فرض كند خود را بي‏منصب و شغل، معزول از هر كار و بار، در خانه مادرش نشسته است آنچه به او در آن وقت عطا مي‏كند حال هم اگر بفرستند بگيرد. و آنچه را كه نمي‏فرستند از آن اجتناب كند.
فضيلت اجتناب از مال حرام
ضد اجتناب نکردن از مال حرام، اجتناب و دوري از آن است. و آن يك معني ورع است. و معني ديگر آن، نگاه داشتن خود است از همه ي گناهان و خودداري نفس، از هر چه سزاوار نيست. و تقوي نيز با ورع، يك معني دارد. و آن نيز بر دو معني اطلاق مي‏شود.
پس ضد گرفتن مال حرام، ورع و تقوي است، به يك معني كه معني خاص باشد.
و اما ورع و تقوي به معني اعم، ضد معصيت است. و به هر حال شبهه نيست در اينكه ورع و تقوي، بزرگ ترين باعث شونده نجات و مهم ترين چيزي است كه آدمي را به سعادات مي‏رساند.
از حضرت پيغمبر - صلّي اللّه عليه و آله - روايت شده است است كه: «هر كه ملاقات كند خدا را در حالتي كه از اهل ورع باشد، خداي - تعالي - به او عطا مي‏فرمايد كل ثواب اسلام را». و در بعضي از كتب آسماني وارد است كه: «حق - تعالي - فرمود كه: اما اهل ورع را من شرم مي‏كنم كه محاسبه ايشان را بكشم. و از حضرت امام محمد باقر - عليه السّلام - روايت شده است است كه: «نيست شيعه ما مگر كسي كه پرهيزكاري را رسم خود كند. و خدا را اطاعت كند. پس بپرهيزيد و عمل كنيد به جهت اميد آنچه در نزد خداست. نيست در ميان خدا و ميان كسي خويشي و قرابتي، دوست‏ترين بنده در نزد خدا پرهيزكارترين و مطيع‏ترين ايشان است». و حضرت صادق - عليه السّلام - فرمود: «كسي نمي‏رسد به آنچه در نزد خداست، مگر به ورع». و فرمود: «به درستي كه: خدا ضامن شده است براي كسي كه بپرهيزد از معصيت او، اينكه او را از حالتي كه دوست ندارد نقل كند به آن حالي كه دوست دارد. و روزي او را برساند از جائي كه گمان نداشته باشد». و فرمود: «عمل كم با تقوي، بهتر است از عمل بسيار بدون تقوي». و نيز از آن حضرت روايت شده است است كه: «خداي - تعالي - هيچ بنده‏اي را منتقل نكرد از ذلّت معاصي به عزّت تقوي، مگر اينكه او را بي‏مال غني گردانيد. و بدون طايفه و قبيله عزيز كرد. و بي‏گشاده روئي به دلها نزديك گردانيد». و از آنجا كه خوردن مال حرام، و دوري نكردن از آن، باعث هلاكت، و رسيدن به سعادت، متوقف بر تقوي و ورع مي باشد و آدمي كه در دنيا هست محتاج به خوراك و پوشاك و مسكن و مأوي مي باشد، اخبار بسيار در فضيلت تحصيل مال حلال وارد شده.
حتي اينكه حضرت رسول - صلّي اللّه عليه و آله - فرمود كه: «طلب حلال، واجب است بر هر مرد و زن مسلمان و هر كه داخل شب شود در حالتي كه خسته باشد به جهت در آمد حلال، داخل شب شده است آمرزيده و فرمود كه: «عبادت، هفتاد جزء است، و افضل همه اجزاء، به دست آوردن در آمد حلال است». و در حديثي ديگر وارد است كه: «عبادت، ده جزء است، نه جزء آن در طلب حلال است». و فرمود كه: «هر كه از رنج دست خود بخورد چون برق جهنده از صراط بگذرد». «و هر كه از رنج دست خود بخورد خدا به نظر رحمت به او نظر مي‏كند، و هرگز او را عذاب نمي‏كند». «و هر كه از رنج دست خود بخورد خدا درهاي بهشت را بر روي او مي‏گشايد، تا از هر دري كه خواهد داخل بهشت شود». «و هر كه از رنج دست خود بخورد روز قيامت در شمار پيغمبران خواهد بود، و مثل اجر پيغمبران خواهد گرفت». «و حضرت رسول - صلّي اللّه عليه و آله - هرگاه مردي را مي‏ديد و او را از او خوش مي‏آمد مي‏فرمود: آيا كسبي دارد؟ پس اگر مي‏گفتند نه مي‏فرمود از چشم من افتاد.
عرض مي‏كردند: به چه سبب؟ مي‏فرمود كه: چون مؤمن را كسبي نباشد به دين خود مدارا و معاش مي‏كند». و از آن حضرت روايت شده است است كه: «هر كه چهل روز حلال بخورد خداي - تعالي - دل او را روشن مي‏كند، و چشمه‏هاي حكمت را از دل او بر زبانش جاري مي‏سازد». روزي بعضي از صحابه از آن جناب طلب كرد كه: «از خدا بخواهد او را مستجاب الدعوه نمايد. حضرت به او فرمود كه: خوراك خود را پاك و حلال كن تا دعاي تو مستجاب شود».
آثار حرام خواري
حرام خواري بركت را از مال مي‌برد چنان چه از حضرت صادق _ عليه السلام _ روايت شده كه فرمودند: كسي كه مال را از راه غير مشروع به دست آورد مسلط مي‌شود بر او ساختمان و آب و گِل (تا مال او را تلف كند) يعني به خيالش مي‌اندازد تا ساختمان بنا كند پس مال و عمر خود را در آب و گلي صرف مي‌كند كه نه براي دنياي او نافع است نه آخرتش و مثل اين كه اين قطعه از زمين مأمور بوده مالش را ببلعد.
حرام خواري مانع قبولي عبادات مي‌شود و رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ مي‌فرمايد: هرگاه كسي لقمه حرامي بخورد و جزء بدنش بشود تمام ملائكه آسمانها و زمين او را لعنت مي‌كنند. و نيز فرموده: كه عبادت كردن با حرام خواري مانند بنا كردن روي رمل است يعني چنانچه بناي بدون شالوده‌ي محكمي خراب مي‌شود و بنا كننده از آن بي‌بهره است عبادت كسي هم كه از حرام پرهيز نمي‌كند فايده‌اي نمي‌بخشد.
دعاي خورنده حرام مستجاب نمي‌شود: رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ مي‌فرمايد: كسي كه لقمه‌ي حرامي بخورد تا چهل شب نمازش قبول نمي‌شود و تا چهل روز دعايش مستجاب نمي‌شود و هر گوشتي كه در بدن او روييده شود پس آتش به آن سزاوارتر است و همانا يك لقمه هم گوشت را در بدن مي‌روياند.
و نيز فرمود: كسي كه دوست مي‌دارد دعايش مستجاب شود، پس پاكيزه كند خوراك و كسب خود را.
و خداوند به عيسي بن مريم _ عليه السلام _ فرمود: به ظلم كنندگان از بني‌اسرائيل بگو مرا نخوانيد در حالي كه مال حرام در تصرف شماست كه اگر در آن حال مرا بخوانيد شما را لعنت مي‌كنم.
حرام خواري قساوت قلب مي‌آورد
خوراكي كه انسان مي‌خورد به منزله‌ بذري است كه در زمين ريخته مي‌شود پس اگر آن خوراك پاكيزه و حلال باشد اثرش در قلب كه به منزله سلطان بدن است از رقّت و صفا ظاهر مي‌شود و از اعضا و جوارحش جز خير ونيكي تراوش نمي‌كند. و اگر آن خوراك پليد و حرام باشد قلب را كدر و تيره نموده، در اثر قساوت و ظلمت اميد خيري به او نخواهد بود و پند و اندرز در او اثر نمي‌كند و سخت‌ترين مناظر رقّت‌بار او را متأثر نمي‌كند چنانچه حضرت سيد الشهداء _ عليه السلام _ به لشكريان پسر سعد ضمن خطبه‌اش فرمود: شكم‌هايتان از حرام پر شده و بر دل‌هايتان مهر خورده، ديگر حق را نمي‌پذيريد. واي بر شما آيا انصاف نمي‌دهيد آيا گوش فرا نمي‌دهيد؟
بنابراين خوراك حرام قلب را سخت و تاريك نموده آن گاه از پذيرفتن و تسليم به حق خودداري مي‌كند و از هيچ اندرزي متأثر نمي‌شود.

تكبر و غرور

تكبّر عبارت است از حالتي كه انسان خود را بالاتر از ديگري ببيند و اعتقاد برتري خود را بر غير داشته باشد. و فرق اين با عجب، آن است كه: انسان خود را شخصي بداند، و خود پسند باشد، اگر چه پاي كسي ديگر در ميان نباشد، ولي در كبر، بايد پاي غير نيز در ميان آيد تا خود را از آن برتر داند و بالاتر بيند. و اين كبر، صفتي است در نفس و باطن. و از براي اين صفت، در ظاهر، آثار و ثمراتي است كه اظهار آن آثار را تكبّر گويند.
و آن آثاري است كه باعث حقير شمردن ديگري و برتري بر آن گردد، مانند:
خود داري كردن از همنشيني با او، يا هم خوراكي با او، يا امتناع در پهلو نشستن با او، يا رفاقت او، و انتظار سلام كردن و توقّع ايستادن او، و پيش افتادن از او در راه رفتن، و تقدّم بر او در نشستن، و توجهي با او در سخن گفتن، و به حقارت با او سخن گفتن، و پند و موعظه او را ارزش دانستن، و امثال اين‏ها.
و از جمله آثار كبر است با ناز و آهسته و دامن كشان راه رفتن. و بعضي از اين افعال گاهي از حسد و كينه و ريا نيز نسبت به بعضي صادر مي‏شود، اگر چه انسان خود را از او بالاتر هم نداند.
و بدان كه: كبر از بزرگترين صفات رذيله است، و آفت آن بسيار، و گزند آن بي‏شمار است. چه بسياراند از خواص و عوام كه به واسطه اين مرض به هلاكت رسيده‏اند. و چه بسا بزرگان دوران، كه به اين سبب گرفتار دام شقاوت گشته‏اند. حجاب بزرگي است كه انسان را را از رسيدن به مرتبه فيوضات، و پرده‏اي است بزرگتر براي انسان كه مانع مي شود مشاهده جمال سعادات، زيرا كه: اين صفت، مانع مي‏گردد از كسب اخلاق حسنه. چون به واسطه اين صفت، انسان بر خود بزرگي مي‏بيند، كه او را از تواضع و بردباري، و قبول نصيحت، و ترك حسد و غيبت و امثال اين‏ها منع مي‏كند. بلكه هيچ اخلاق بدي نيست مگر اينكه صاحب تكبّر محتاج به آن است به جهت محافظت عزّت و بزرگي خود. و هيچ صفت نيكي نيست مگر اينكه از آن عاجز است به سبب ترس از فوت برتري خود. و از اين جهت آيات و اخبار در مذمت و انكار بر آن خارج از حد شمارش و ياد آوري است.
خداي - تعالي - مي‏فرمايد: «يَطْبَعُ اللَّهُ عَلي كُلِّ قَلْبٍ مُتَكَبِّرٍ جَبَّارٍ» 40: 35 خلاصه معني آنكه: زنگ و چرك مي‏فرستد خدا بر هر دل متكبري.
و مي‏فرمايد: «انَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرينَ» 16: 23 يعني: «به درستي كه خدا دوست ندارد تكبر كنندگان را».
و ديگر مي‏فرمايد: «سَأَصْرِفُ عَنْ آياتِيَ الَّذينَ يَتَكَبَّروُنَ» 7: 146 يعني: «بزودي بر مي گردانم از آيات خود، روي كساني را كه تكبر مي‏ورزند».
و باز مي‏فرمايد: «ادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدينَ فيها فَبِئْسَ مَثْوي الْمُتَكَبِّرينَ» 40: 76 يعني:
«داخل شويد در درهاي جهنم، در حالتي كه مخلّد خواهيد بود در آن، پس بد مقامي است مقام تكبر كنندگان».
متكبرين در روز قيامت
و حضرت پيغمبر - صلّي اللّه عليه و آله - فرمودند كه: «داخل بهشت نمي‏شود هر كه به قدر يك دانه خردل كبر در دل او باشد. و هر كه خود را بزرگ شمارد و تكبر كند در راه رفتن، ملاقات خواهد كرد پروردگار را در حالتي كه بر او غضبناك باشد». و فرمودند كه: «خداوند عالم فرموده: كبريا و بزرگي شايسته من است، و عظمت و برتري سزاوار من، هر كه خواهد در يكي از اين‏ها با من برابري كند او را به جهنم خواهم افكند». و فرمودند كه: «در روز قيامت از آتش جهنم گردني بيرون خواهد آمد كه دو گوش داشته باشد و دو چشم و يك زبان، و خواهد گفت كه: من موكل به سه طايفه هستم:
يكي: متكبرين. ديگري: كساني كه با خدا، خداي ديگري را خوانده‏اند. و سوم:
كساني كه صورت، نقش مي‏كرده‏اند». و فرمودند كه: «سه نفرند كه خداي - تعالي - در روز قيامت با ايشان سخن نخواهد فرمود، و عمل ايشان را پاك نخواهد ساخت، و عذاب دردناك از براي ايشان خواهد بود: پير زناكار، و پادشاه ستمگر، و متكبر بي‏خبر». و نيز از آن حضرت روايت شده است كه: «بد بنده‏اي است بنده‏اي كه تكبر كند و از حد خود تجاوز نمايد، و پروردگار قاهر بلند مرتبه را فراموش كند. و خداوند كبير متعال را فراموش نمايد. و بد بنده‏اي است بنده‏اي كه به سهو و سرگرمي بيهوده بگذراند و گورستان و پوسيدن بدن‏ها را در آنجا فراموش كند». و نيز از آن جناب روايت شده است كه: «دشمن‏ترين شما به سوي ما، و دورترين شما از ما در روز آخرت، پرگويان، نازك گويان و متكبران‏اند». و فرمودند كه: «متكبرين را در روز قيامت محشور خواهند كرد به صورت مورچه‏هاي كوچك، كه به جهت بي‏قدري كه در نزد خدا دارند پايمال همه مردم خواهند شد». و فرمودند كه: «در جهنم وادي اي است كه او را هبهب گويند و بر خدا ثابت است كه هر جبار متكبري را در آن جاي دهد». و از كلام عيسي بن مريم است كه: «همچنان كه گياه در زمين نرم مي‏رويد و بر سنگ سخت نمي‏رويد، همچنين دانائي و حكمت جاي مي‏گيرد در دل اهل تواضع و فروتني و جاي نمي‏گيرد در دل متكبر. نمي‏بينيد كه هر كه سر مي‏كشد و سر خود را بلند مي‏كند كه به سقف رسد، سقف سر او را مي‏شكند؟ و هر كه سر خود را به زير افكند، سقف بر سر او سايه مي‏افكند و او را مي‏پوشاند؟». زماني كه رحلت حضرت نوح - عليه السّلام - فرا رسيد فرزندان خود را طلبيد و گفت: شما را به دو چيز امر مي‏كنم و از دو چيز منع مي‏كنم: منع مي‏كنم از شرك به خدا و كبر. و امر مي‏كنم به گفتن «لا اله الا الله و سبحان الله و بحمده». و روزي كه حضرت سليمان بن داود - عليهما السلام - امر كرد كه: مرغان و جن و انس بيرون آيند، پس بر بساط نشست و دويست هزار نفر از بني آدم و دويست هزار نفر از جنّيان با او بودند و چه بسيارط او به قدري بلند شد كه صداي تسبيح ملائكه را در آسمان‏ها شنيد سپس اين قدر ميل به پستي كرد كه كف پاي او به دريا رسيد پس صدائي بلند شد كه كسي مي‏گويد: اگر در دل صاحب شما به قدر ذره‏اي كبر مي‏بود او را به زمين فرو مي‏بردند بيشتر از آنچه بلند كردند او را». و از حضرت امام محمد باقر - عليه السّلام - روايت شده است كه: «از براي متكبرين، در جهنم وادي اي است كه آن را «سقر» نامند و از شدت حرارت خود به خدا شكايت كرد و اجازه خواست كه يك نفس بكشد، وقتي نفس كشيد، از نفس او جهنم سوخت». و فرمود كه: «متكبرين را در روز قيامت به صورت مورچگان محشور خواهند كرد و مردم ايشان را پايمال خواهند نمود تا خدا از حساب بندگان فارغ شود». و فرمود كه: «هيچ كس نيست كه تكبر كند مگر اينكه در خود پستي مي‏بيند، - كه مي‏خواهد تكبر آن را بپوشاند -». و فرمود كه: «دو ملك در آسمان هستند كه موكل بندگان‏اند كه هر كه تواضع كند او را بلند مرتبه كنند، و هر كه تكبر نمايد او را پست مرتبه نمايند». و فرمود كه: «ستمگر ملعون، كسي است كه به حق جاهل باشد و مردم را حقير شمارد». و فرمود كه: «هيچ بنده‏اي نيست مگر اينكه او را حكمت و دانائي است. و ملكي است كه نگاه مي‏دارد آن حكمت را از براي او. پس اگر تكبر كرد مي‏گويد: ذليل شو، كه خدا تو را ذليل گردانيد، پس او در پيش خود از همه كس بزرگ‏تر، و در نظر مردم از همه كس كوچك‏تر مي‏شود. و اگر تواضع و فروتني نمود مي‏گويد: بلند مرتبه شو كه خدا تو را بلند كرد، پس او در دل خود از همه كس كوچك‏تر مي‏شود و در چشم مردم از همه كس بلندتر مي‏گردد».
اقسام تكبر و درجات متكبرين
بدان كه تكبر به سه قسم است:
اول آنكه: تكبر بر خدا كند، همچنان كه نمرود و فرعون كردند. و اين بدترين انواع تكبر، بلكه اعظم افراد كفر است. و سبب اين، محض جهل و سركشي است. و به اين قسم خداي - تعالي - اشاره فرموده كه: «إِنَّ الَّذينَ يَسْتَكْبِروُنَ عَنْ عِبادَتي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرينَ» 40: 60 يعني: «به درستي كه: كساني كه تكبر و گردن‏كشي از بندگي من مي‏نمايند به زودي داخل جهنم مي شوند، در حالتي كه ذليل و خوار باشند».
دوم آنكه: بر پيغمبران خدا تكبر كند و خود را از آن بالاتر داند كه انقياد و اطاعت ايشان را كند، مانند: ابو جهل و امثال اين‏ها. و ايشان كساني بودند كه مي‏گفتند:
«أَ هؤُلاءِ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنْ بَيْنِنا» 6: 53 يعني: «آيا اين‏ها را خدا منّت گذارد و پيغمبر كرد در ميان ما؟».
و مي‏گفتند: «أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ مِثْلِنا» 23: 47 يعني: «آيا ما ايمان بياوريم از براي دو انسان مانند ما؟».
و مي‏گفتند: «إِنْ أَنْتُمْ إِلا بَشَرٌ مِثْلُنا» 14: 10 يعني: «نيستيد شما مگر بشري مانند ما».
و اين قسم نيز نزديك تكبر به خدا است.
سوم آنكه: اينكه تكبر بر بندگان خدا نمايد، كه خود را از ايشان برتر بيند و ايشان را در كنار خود پست و حقير شمارد. و اين قسم اگر چه در زشتي، از قسم اول كمتر باشد، اما اين نيز از هلاك كننده هاي بزرگ است. بلكه چه بسيار باشد كه منجر به مخالفت خدا شود، زيرا كه صاحب آن، گاهي حق را از كسي مي‏شنود و چون خود را از او بالاتر مي‏داندخودداري از قبول و پيروي آن مي‏كند. بلكه چون عظمت و تكبر و برتري و «نشان دادن قدرت» مختص ذات پاك خداوند - علي اعلي - است پس هر بنده‏اي كه تكبر نمايد در صفتي از صفات خدا، با او منازعه نموده است.
همچنان كه براي تكبر، سه قسم است، همچنين براي آن، سه درجه است.

درجه اول اينكه: اين صفت خبيثه در دل آدمي جا گرفته باشد و خود را بهتر و برتر از ديسنگين بيند، و آن را در كردار و گفتار خود ظاهر كند. مثل اينكه: در مجالس، بالاتر نشيند. و خود را بر هم رديفان و هم راهان خود مقدم دارد. و روي خود را از ايشان بگرداند و اخم كند. و چين بر پيشاني افكند. و كسي كه كوتاهي در تعظيم او كند بر او انكار نمايد و اظهار مفاخرت و مباهات كند. و در صدد غلبه بر ايشان در مسائل علميه و كارهاي عمليه باشد.
و اين درجه، بدترين درجات است، زيرا كه: درخت كبر، در دل صاحبش ريشه دوانيده و شاخ و برگ آن بلند شده و جميع اعضا و جوارح او را فرو گرفته.
درجه دوم اينكه: در دل او كبر باشد و كردار متكبرين نيز از او صادر گردد و اما به زبان نياورد.
و اين درجه، يك شاخه كمتر از درجه اول است.
درجه سوم اينكه: در دل، خود را بالاتر داند اما در كردار و گفتار مطلقا اظهار ننمايد، و نهايت سعي در تواضع و فروتني كند. و چنين شخصي شاخ و برگ درخت كبر را قطع كرده است اما ريشه آن در دل او هست. پس اگر به اين جهت بر خود غضبناك باشد و در صدد قلع و قمع ريشه آن نيز بوده باشد و سعي كند، او به آساني بتواند از آن خلاص گردد. و اگر احيانا بي‏اختيار ميل به برتري كند و ليكن در مقام مجاهده بوده باشد گناهي بر او نيست و خدا توفيق نجات به او كرامت مي‏فرمايد.
طريقه معالجه تكبر:
دانستي كه: كبر از جمله مهلكات، و مانع رسيدن به سعادات است. و باعث آن نيست مگر حماقت و ناداني و بي‏خردي و غفلت، زيرا كه: همه آسمان‏ها و زمينها و آنچه در آنها موجود است در مقابل مخلوقات خدا هيچ و بي‏مقدارند. و همچنين زمين در كنار آسمان‏ها، و موجودات زمين در جنب زمين، و حيوانات در جنب آنچه بر روي زمين است، و انسان در جنب حيوانات، و اين مسكين بيچاره متكبر، در جنب افراد انسان. پس چه شده است او را كه بزرگي كند.
خويشتن را بزرگ مي‏بيني راست گفتند كه يك را دو بيند لوچ اي احمق قدر و مقدار خود را بشناس و ببين چيستي و كيستي و چه برتري بر ديسنگين داري، به فكر خود باش و خود را بشناس.
تا تطاول نپسندي و تكبر نكني كه خدا را چو تو در ملك بسي جانورست
اول و آخر خود را در نظر گير و اندرون خود را مشاهده كن، اي مني گنديده و اي مردار ناپسنديده، اي ظرف نجاسات و اي جايگاه كثافات، اي جانور بد بو و اي كرمك گنديده، اي عاجز بي‏دست و پا و اي به صدهزار احتياج مبتلا، تو كجا و تكبر كجا؟ اي اياز از پوستينت ياد آر (گذشته ات را به ياد آور كه چه بودي).
شپشي خواب و آرام از تو مي‏گيرد، و جستن موشي تو را از جا بلند مي كند. لحظه‏اي گرسنگي از پايت در آورد. ذره اي غذاي اضافه باد گنديده از حلقومت بيرون مي‏فرستد. و به اندك حركت زمين، مثل اسفند از جا مي‏جهي. چه بسيار باشد در شب تاريك از سايه خود مي‏ترسي و غير اين‏ها از آنچه من و تو مي‏دانيم. ديگر تو را تكبر چيست؟ قد خم و موي سفيد اشك دمادم يحيي تو بدين هيئت اگر عشق نبازي چه شود پس در صدد معالجه اين مرض برآي و بدان كه: معالجه آن مانند معالجه مرض عجب است، چون كبر، متضمن معني عجب نيز هست. و از معالجات مخصوصه مرض كبر، آن است كه: انسان آيات و اخباري كه در مذمت اين صفت رسيده به نظر در آورد و آنچه در مدح و خوبي ضد آن، - كه تواضع است - وارد شده ملاحظه كند، چنانچه خواهد آمد.
علاوه بر اين، آنكه: تأمل كند كه حكم كردن به بهتري خود را از ديگري نهايت ناداني و بي خردي است، زيرا كه: مي‏تواند كه اخلاق كريمه نيز در آن غير باشد، كه اين متكبّر آگاه نباشد، كه مرتبه او در نزد خدا بسيار بالاتر و بيشتر باشد. و چگونه صاحب بصيرت جرأت مي‏كند كه خود را بر ديگري ترجيح دهد، با وجود اينكه: ملاك و ميزان عاقبت امر است و خاتمه كسي را به غير از خدا نمي‏داند. با وجود اينكه: همه كس آفريده يك مولي، و بنده يك درگاه‏اند. و همه قطره‏اي از درياي جود و كرم خداوند مجيد، و پرتوي از اشعه يك خورشيد.
پس لازم است بر هر كسي كه: احدي را به نظر بد و دشمني نبيند، بلكه همه را به چشم خوبي و نظر دوستي ملاحظه كند. مبادا بگويي كجا رواست كه عالم پرهيزگار، نهايت ذلت و فروتني از براي فاسق شرابخوار به جا آورد و او را از خود بهتر بيند، با وجود اينكه: او را آشكار به فسق و فجور مشغول مي‏بيند، و به تقوي و ورع خود يقين دارد. و نيز چرا جايز است كه مرد متدين، گمراه كافري، يا فاسق فاجري را دوست داشته باشد با آنكه خدا او را دشمن دارد.
و احاديث در بغض في الله و ترغيب دشمني در راه خدا متواتر است، زيرا كه مي گوئيم:
تواضع و فروتني اين نيست كه نهايت ذلت و انكسار را به عمل آورد. و نه اينكه: از براي خود در هيچ چيز مزيتي بر غير نبيند، زيرا كه: ممكن نيست كه داناي به علمي خود را در اين علم برتر از جاهل به آن نبيند. بلكه حقيقت تواضع آن است كه خود را في الواقع بهتر و خوب‏تر، و در نزد خدا مقرب‏تر نداند. و همچنين نداند كه: به خودي خود مستحق برتري است بر ديگري. و تكبر و آثار تكبر را به ظهور نرساند، زيرا كه:
معيار و ملاك عاقبت امر است و هيچ كس به عاقبت ديسنگين نمي تواند خبردار شود. شايد كه كافر هفتاد ساله با ايمان از دنيا برود و عابد صد ساله عاقبتش به خير نباشد.
و بالاخص، ملاحظه خاتمه و فهميدن اينكه: برتري و كمال نيست مگر به قرب خداوند - سبحانه - و سعادت در آخرت، غير از آن چيزي است كه در دنيا ظاهر مي‏شود از اعمال، يا آنچه را اهل دنيا كمال دانند. و نه نفي تواضع براي هر احدي.
و اما مقدمه بغض في الله و دشمني از براي خدا، پس جواب آن اين است كه: هر كسي را بايد دوست داشت از راه اينكه مخلوق خدا و آفريده او است. و به اين جهتي كه مذكور شد خود را از او بالاتر ندانست.
و اما دشمني با او و غضب بر او به جهت كفر و فسق، ضرر ندارد و منافاتي نيست ميان خشم و غضب از براي خدا بر يكي از بندگان او به جهت معصيتي كه از او صادر شده، و ميان بزرگي نكردن بر او، زيرا كه: خشم تو از براي خدا است نه از براي خود، و خدا تو را در هنگام ملاحظه معاصي امر به غضب فرموده است، و تواضع و كبر نكردن نسبت به خود تو است يعني خود را از اهل سعادت و بهشت و او را از اهل شقاوت و جهنم نداني، بلكه ترس بر خود به جهت گناهان پنهاني كه از تو صادر شده بيش از ترس بر آن شخص باشد، از اين گناهي كه از او ظاهر گشته.
پس لازمه بغض في الله و غضب از براي او بر شخصي اين نيست كه بر او برتري و تكبر كني و قدر و مرتبه خود را بالاتر از او بداني و اين مانند آن است كه: بزرگي را فرزندي و غلامي باشد و غلام را بر فرزند خود موكل نمايد كه او را ادب بياموزد و چون خلاف قاعده از او سرزند تأديبش كند و بزند پس آن غلام چنانچه خير خواه و فرمانبردار باشد هر وقت از آن فرزند آنچه لايق او نيست صادر شد بايد به جهت اطاعت آقاي خود، بر آن فرزند غضب كند و او را بزند، و اما چون فرزند آقاي اوست بايد او را دوست داشته باشد و تكبر و برتري بر او نكند، بلكه تواضع و فروتني كند، و قدر خود را در پيش آقا بالاتر از قدر آن فرزند نداند.
و بدان: براي مرض كبر، معالجه عملي نيز هست كه بايد بر آن مواظبت نمود تا صفت كبر از بين رود. و آن اين است كه: خود را بر ضد آن، كه تواضع است وادار كند. و خواه ناخواه براي خدا و خلق شكستگي و فروتني كند. و مداومت بر اعمال و اخلاق متواضعين نمايد، تا تواضع ملكه او شود و ريشه درخت كبر از مزرعه دل او كنده شود.
علائم و نشانه‏هاي تكبر و تواضع
مواظب باش تا فريب نفس و شيطان را نخوري. و خود را صاحب ملكه تواضع، و خالي ازمرض كبر نداني، تا به خوبي مطمئن شوي و خود را در معرض آزمايش و امتحان در آوري، زيرا كه: بسيار مي‏شود كه انسان ادعاي خالي بودن از كبر را مي‏كند، بلكه خود نيز چنان گمان مي‏كند ولي چون وقت امتحان مي‏رسد معلوم مي‏شود كه اين مرض در باطن نفس او پنهان است و فريب نفس اماره را خورده و خود را بي‏كبر دانسته، و به اين جهت از معالجه و مبارزه دست كشيده.
و براي هر يك از كبر و تواضع علامت هايي است كه انسان به آنها امتحان، و حالت نفس او از كبر و تواضع شناخته مي‏شود.
و علامت اول آنكه: چون با هم رديفان و دوستان خود در مسأله‏اي از مسائل، گفتگو مي‏كند اگر حق بر زبان ايشان جاري شود، و آنچه او گويد مطابق واقع نباشد اگر اعتراف به آن كرد و از اينكه او را بر حق آگاه كردند و از غفلت درآوردند اظهار شكرگزاري ايشان نمود و اصلا بر او اعتراف و شكرگزاري مشكل نبود پس اين علامت آن تواضع است. و اگر قبول حق از ايشان و اعتراف بر آن سنگين باشد و اظهار بشاشت و خرمي نتواند نمايد معلوم است كه تكبر دارد. و بايد بعد از تأمل در بدي عاقبت آن، در خباثت نفس خود تأمل كند و در صدد معالجه برآيد و خود را بر آنچه سنگين است بر او از قبول حق و اعتراف بدان و شكرگزاري حق گويان بدارد. و مكرر اقرار به عجز و قصور خود كند. و به گوينده حق دعا كند و او را آفرين و ستايش گويد، تا اين صفت از او رفع شود.
و چه بسيار باشد كه در خلوت مضايقه از قبول حق ندارد و ليكن در حضور مردم بر او سنگين باشد، در اين وقت، كبر نخواهد داشت و ليكن مبتلا به مرض ريا خواهد بود و بايد آن را معالجه نمايد به نحوي كه در مرض ريا بيايد.

علامت دوم آنكه: چون به محافل و مجامع وارد شود بر او سنگين نباشد كه امثال و هم رديفان بالاتر از او نشينند و او فروتر از ايشان نشيند، و مطلقا تفاوتي در حال او نكند. و همچنين در وقت راه رفتن، مضايقه نداشته باشد كه عقب همه راه رود. و اگر چنين باشد، صفت كبر ندارد. و اگر بر او سنگين باشد، متكبّر است و بايد چاره خود كند، و زير دست امثال خود بنشيند و عقب ايشان راه رود تا از اين مرض خلاص گردد.
حضرت صادق - عليه السّلام - فرمودند كه: «تواضع آن است كه: انسان در مكاني كه پست‏تر از جاي او باشد بنشيند. و به جائي كه پائين‏تر از جاي ديگر باشد راضي شود. و به هر كه ملاقات كند سلام كند. و ترك مجادله كند، اگر چه حق با او باشد. و نخواهد كه او را بر تقوي و پرهيزكاري مدح كنند».
و بعضي از متكبرين طالب صدر، مي‏خواهند امر را مشتبه كنند عذر مي‏آورند كه مؤمن نبايد كه خود را ذليل كند. و بعضي از متشبّهان به اهل علم متمسك مي‏شوند كه:
علم را نبايد خوار كرد. و اين از فريب شيطان لعين است.
اي بيچاره مسكين بعد از آنكه جمعي در مجلس از امثال و هم رديفان تو باشد، چه ذلتي است در زير دست آنها نشستن؟ و چه خواري از براي علم است؟ سخن از كساني است كه آنها نيز مثل تو هستند، يا نزديك به تو. اين عذر اگر مسموع باشد در جائي است كه اگر مؤمني در مجمع اهل كفر باشد، يا صاحب علمي در مجمع فساق و ظالمين حاضر شود. علاوه بر اين، اگر عذر تو اين است، چرا اگر اتفاقا در جائي زير دست نشستي متغير الحال مي‏شوي و مضطرب مي‏گردي؟ بلكه گاه است خود را چون كسي تصور مي‏كني كه عيبي بر او ظاهر شده. به يك بار زير دست نشستن، ذلت ايمان و علم به وجود نمي‏آيد. هزار مسلمان و عالم را مي‏بيني كه انواع مذلت به ايشان مي‏رسد چنان متغير نشوي كه به يك «متر» زمين جايت تفاوت كند، و چنان مي‏داني كه اين حرمت ايمان و علم است. نه چنين است، بلكه اين از گمان ناشي از شرك و جهلي است كه در باطن تو است. و بعضي از متكبرين هستند كه: چون وارد مجمعي مي‏شوند و در صدر، جائي نمي‏بينند در كفش كن مي‏نشينند، با وجود اينكه ميان صدر، وكفش كن جاي و مكان خالي بسيار است. يا بعضي از مردم پست را ميان خود و ميان كساني كه در صدرند مي‏نشانند كه بفهمانند كه اينجا كه ما نشسته‏ايم نيز صدر است، يا اينكه ما خود از صدر گذشته‏ايم.
و گاه است در زاويه‏اي كه صدر قرار داده‏اند جا نيست زاويه ديگر مقابل آن را در كفش كن رو به خود مي‏كند و مي‏نشيند. و چه بسيار باشد در راه رفتن چون ميسّر نشود كه مقدم بر همه شود اندكي خود را پس مي‏كشد تا فاصله ميان او و پيش افتادگان حاصل شود. و اين‏ها همه نتيجه كبر و خباثت نفس، و اطاعت شيطان است. و اين بيچارگان، اين اعمال را مي‏كنند به جهت عزت خود و نمي‏دانند كه زيركان، به خباثت نفس ايشان برمي‏خورند.
تيز بينانند در عالم بسي واقف‏اند از كار و بار هر كسي علامت سيم آنكه: پيشي گرفتن در سلام كردن بر او سنگين نباشد. پس اگر مضايقه داشته و توقع سلام از ديسنگين داشته باشد متكبر خواهد بود. و عجب آنكه جمعي كه خود را از جمله اهل علم مي‏دانند سواره در كوچه و بازار مي‏گذرند و از پيادگان و نشستگان چشم سلام دارند در حالي كه شايسته آن است كه ايستاده بر نشسته، و سواره بر پياده سلام كند. اف بر ايشان كه يكي از سنت هاي عالي پيغمبر آخر الزمان را وسيله تكبر خود قرار داده‏اند.
علامت چهارم آنكه: چون فقير بي‏نوائي او را دعوتي نمايد اجابت كند و به مهماني او يا حاجتي ديگر كه از او طلبيده برود. و به جهت حاجت رفقا و خويشان، به كوچه و بازار آمد و شد نمايد. اگر اين برايش سنگين باشد تكبر دارد. و همچنين ضروريات خانه خود را از آب و هيزم و گوشت و سبزي و امثال اين‏ها را از بازار خريده خود بردارد و به خانه آورد، اگر بر او سنگين و دشوار نباشد متواضع است و الا متكبر. و اگر در خلوت مضايقه نداشته باشد و در نظر مردم بر او سنگين باشد مبتلا به مرض ريا خواهد بود.
حضرت امير المؤمنين - صلوات الله عليه - فرمودند كه: «برداشتن چيزي و به خانه آوردن به جهت عيال، از كمال مردي چيزي كم نمي‏كند». «روزي آن سرور يك درهم گوشت خريدند و بر گوشه رداي مبارك گرفته به خانه مي‏بردند بعضي از اصحاب عرض كردند يا امير المؤمنين به من ده تا بياورم. فرمود:
صاحب عيال، سزاوارتر است كه بردارد». و روايت شده است كه: «حضرت امام صادق - عليه السّلام - مردي از اهل مدينه را ديد كه چيزي را از براي عيال خود خريده بود و مي‏برد، چون حضرت را ديد شرم كرد.
حضرت به او فرمود كه: از براي عيالت خريده‏اي و برداشته‏اي؟ به خدا قسم كه اگر اهل مدينه نبودند براستي كه دوست داشتم كه من نيز از براي عيال خود چيزي بخرم دو بردارم». و ظاهر آن است كه: چون در آن وقت از امثال آن بزرگوار اين نوع رفتار متعارف نبود، و در نظر مردم قبيح مي‏نمود، و موجب عيب كردن مردمان و غيبت كردن و مذمت نمودن ايشان مي‏شد، به اين جهت آن حضرت اجتناب مي‏فرمودند. و از آنجا استفاده مي‏شود كه: چنانچه امري به حدي رسد كه ارتكاب آن در عرف قبيح باشد و باعث اين شود كه مردم به غيبت‏ كردن صاحب آن مشغول شوند، ترك كردن آن بهتر است. و اين نسبت به اشخاص و شهرها و زمان ها مختلف مي‏شود، پس بايد هر كس ملاحظه آن را بكند. و ملاك آن است كه: به حد قباحت و مذمت رسد. پس آگاه باش، تا فريب خود را نخوري و تكبر را به اين واسطه مرتكب نشوي.
علامت پنجم آنكه: بر او پوشيدن لباس هاي ارزان و خشن و كهنه و چرك دشوار نباشد، كه اگر در بند پوشيدن لباس نفيس، و بر به دست آوردن لباس فاخر حريص باشد و آن را شرف و بزرگي داند متكبر خواهد بود.
و حضرت پيغمبر - صلّي اللّه عليه و آله - فرمود كه: «اين است و جز اين نيست كه من بنده‏اي هستم كه بر روي خاك مي‏نشينم و چيزي مي‏خورم، و جامه پشمينه مي‏پوشم، و شتر را مي‏بندم، و انگشتان خود را مي‏ليسم، و چون بنده‏اي مرا بخواند اجابت مي‏كنم.
پس هر كه روش مرا ترك كند از من نيست». و روايت شده است كه: «سيد انبياء - صلّي اللّه عليه و آله - پيراهني را پوشيده بودند و در وقت وفات آن حضرت بيرون آوردند، از پشم بود و دوازده وصله داشت، كه چند وصله آن از پوست گوسفند بود».
«به سلمان گفتند كه: چرا لباس نو نمي‏پوشي؟ گفت: من بنده هستم هر وقت آزاد شوم خواهم پوشيد». و حضرت رسول - صلّي اللّه عليه و آله - فرمود كه: «جامه كم قيمت و پست پوشيدن از ايمان است». «سيد اولياء در زمان خلافت ظاهريه، لباسي بسيار كهنه كه بر آن وصله بسيار بود پوشيده بود، يكي از اصحاب او را سرزنش كرد. حضرت فرمود: در آن چند فايده هست: يكي آنكه: مؤمنين، اقتدا به من مي‏كنند و چنين رفتار مي‏كنند. و ديگر آنكه: دل را خاشع مي‏كند و از كبر پاك مي‏گرداند». علامت ششم آنكه: با كنيزان و غلامان خود در يك سفره طعام خورد و با ايشان همخوراكي كند، اگر بر او دشوار نباشد متواضع است و الا متكبر.
شخصي از اهل بلخ روايت كند كه: «با سلطان سرير ارتضا، علي بن موسي الرضا - عليه و علي آبائه و اولاده التحيه و الثناء - در سفر خراسان همراه بودم روزي سفره حاضر كردند، پس حضرت همه ملازمان خود از خادمان، و غلامان سياه را بر سفره جمع كردند، من عرض كردم: فداي تو شوم اگر سفره جدائي از براي ايشان قرار دهي بهتر است. فرمود: ساكت باش، به درستي كه: خداي همه يكي و دين همه يكي و پدر و مادر همه يكي است، و جزاي هر كس را به قدر عمل او مي‏دهند». و مخفي نماند كه: امتحانات و آزمايشهاي كبر و تواضع، منحصر به اين‏ها نيست، بلكه اعمال و آثاري ديگر بسيار هست، مانند اينكه: بخواهد كسي در پيش او بايستد.
حضرت امير المؤمنين - عليه السّلام - فرمودند كه: «هر كه خواهد مردي از اهل آتش را بيند نگاه كند به مردي كه نشسته و در برابر او طايفه‏اي ايستاده باشند». بعضي از صحابه نقل كرده‏اند كه: «احدي در نزد اصحاب پيغمبر از آن سرور عزيزتر و محترم‏تر نبود چون نشسته بودند و حضرت وارد مي‏شد به جهت او از جاي بر نمي‏خاستند چون مي‏دانستند كه آن حضرت از آن خوشش نمي آيد. و از جمله علامات كبر اين است كه: تنها در كوچه و بازار نرود و خواهد كه ديگري همراه او باشد. و بعضي متكبرين هستند كه چون كسي را نيابند، سواره راه روند.
روايت شده است كه: «هر كه كسي، پشت سر او راه رود تا وقتي كه چنين است دوري او از خدا زياد مي‏شود». و حضرت پيغمبر - صلّي اللّه عليه و آله - بعضي اوقات با اصحاب راه مي‏رفتند و اصحاب را پيش مي‏انداختند و خود ميان ايشان راه مي‏رفتند». و باز از جمله علامات كبر اين است كه: از زيارت كردن بعضي اشخاص مضايقه كند، اگر چه در زيارت آنها فايده‏اي از براي او باشد. و مضايقه كند از همنشيني فقرا و مريضان و آزارداران.
روايت شده است كه: «مردي آبله در آورده بود و آبله او چرك برداشته و پوست آن رفته بود و بر حضرت پيغمبر - صلّي اللّه عليه و آله - داخل شد در وقتي كه آن حضرت به چيز خوردن مشغول بودند، آن شخص پهلوي هر كه نشست از پيش او برخاست، حضرت او را پهلوي خود نشانيد و با او چيزي خورد». «روزي آن حضرت با اصحاب، چيزي مي‏خوردند، مردي كه مرض مزمني داشت و مردم از او متنفر بودند وارد شد، حضرت او را بر پهلوي خود نشانيد و فرمود: چيزي بخور».

و علامات ديگر از براي كبر بسيار است كه كبر به آن شناخته مي‏شود. و طريقه و رفتار سيد انبيا - صلّي اللّه عليه و آله - جامع همه علامات تواضع، و خالي از همه جوانب كبر بود، پس سزاوار امت او آنكه اقتدا به او نمايند.
ابو سعيد خدري كه از اصحاب حضرت رسول - صلّي اللّه عليه و آله - بود روايت كرده كه: «آن حضرت خود علف به شتر مي‏داد. و آن را مي‏بست. و خانه را جارو مي كرد و گوسفند را مي‏دوشيد. و نعلين خود را وصله مي‏كرد. و لباس خود را وصله مي‏نمود. و با خدمتكاران چيز مي‏خورد. و چون خادم از دست آسيا كشيدن خسته مي‏شد آن حضرت خود آسيا مي‏كشيد. و از بازار چيزي مي‏خريد و به دست يا به گوشه جامه خود مي‏گرفت و به خانه مي‏آورد. و با غني و فقير و كوچك و بزرگ مصافحه مي‏كرد. و به هر كه بر مي‏خورد از كوچك و بزرگ و سياه و سفيد و آزاد و بنده، از نمازگزاران، ابتدا به سلام مي‏كرد. جامه خانه و بيرون او يكي بود. هر كه او را دعوت مي كرد اجابت مي‏كرد. و پيوسته ژوليده و غبار آلوده بود. به آنچه او را دعوت مي‏كردند حقير نمي‏شمرد، اگر چه چيزي به جز خرماي پوسيده نبود. صبح از براي شام چيزي نگاه نمي‏داشت و شام از براي صبح چيزي ذخيره نمي‏كرد. كم خرج بود. خوش خلق و بخشنده و گشاده رو بود. و با مردمان نيكو معاشرت مي‏كرد تبسّم كنان بود بي‏خنده، و اندوهناك بود بدون ترشرويي. در امر دين، محكم و استوار بود بي‏سختي و درشتي با مردمان.
متواضع و فروتن بود بي‏مذلّت و خواري. بخشنده بود بي‏اسراف. مهربان بود به جميع خويشان و اقارب. نزديك بود به جميع مسلمانان و اهل ذمّه. دل او رقيق بود و پيوسته سر به پيش افكنده بود. و هرگز اين قدر چيز نمي‏خورد كه دچار زياده روي شود. و هيچ وقت دست طمع به چيزي دراز نمي‏كرد».

غيبت

بدان كه حقيقت غيبت آن است كه چيزى نسبت به شخصي كه شيعه باشد ذكر كنى كه اگر به گوش او برسد او را ناخوش آيد و به آن راضى نباشد، خواه آن نقص، در بدن او باشد، مثل اين كه بگويى: فلانى كور، يا كر، يا گنگ، يا نيم مرده، يا كوتاه، يا بلند، يا سياه، يا زرد و امثال اينها است، يا در نسب او باشد مثل اين كه بگويى: پسر فلان، فاسق، يا ظالم، يا حمال زاده، يا نانجيب و نحو اينها است. يا در صفات و افعال و اقوال او باشد مثل اين كه بگويى: بد خلق، يا بخيل، يا متكبّر، يا ترسو، يا ريا كار، يا دروغ‏گو، يا دزد، يا ظالم، يا پرگو، يا پرخور، يا بى‏وقت به خانه مردم مى‏رود، و نحو اينها است، يا در چيزى باشد كه متعلق به او باشد از: لباس، يا خانه، يا مركب. چنان كه بگويى: جامه فلان كس چركين است. يا خانه او چون خانه يهوديان است. يا عمامه او مثل گنبدى است، يا بقدر گردويى است. يا كلاه او دراز است. يا مركب او (جلف) است. و امثال اينها.
و همچنين در ساير امورى كه منسوب به او باشد و به بدى ياد شود كه اگر آن را بشنود ناخوشش آيد.
همچنان كه حديث نبوى به آن دلالت مى‏كند، فرمود: (آيا مى‏دانيد كه غيبت چه چيز است؟ عرض كردند: خدا و رسول او داناتر است. فرمود: آن است كه ياد كنى برادر خود را به چيزى كه او را ناخوش آيد. شخصى عرض كرد كه اگر آن صفت با او باشد باز بد است؟ فرمود: اگر باشد غيبت است و الا بهتان است). (و نام مردى در خدمت آن حضرت برده شد، شخصى عرض كرد كه چه عاجز است. حضرت فرمود: غيبت رفيق خود را كردى). و روزى اسم زنى مذكور شد عايشه گفت: كوتاه قد است. جناب رسول - صلّى اللّه عليه و آله - فرمود: او را غيبت كردى). و زنى ديگر مذكور شد عايشه گفت: (آن دامن بلند است. حضرت فرمود: بيفكن از دهن خود، پس پاره گوشتى از دهن او افتاد). روزى يكى از اصحاب به ديگرى گفت: (فلان شخص بسيار خواب است. حضرت فرمود: گوشت برادر خود را خوردى). و آنچه در بعضى از احاديث وارد شده كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه و آله - يا بعضى از ائمّه - عليهم السّلام - مذمّت بعضى از اشخاص معيّنه را فرموده‏اند، يا از براى بيان احكام الهى بوده يا از طوايفى بوده‏اند كه غيبت آنها مستثنى است، چنانچه ذكر آن خواهد آمد.
غيبت به غير زبان
مخفى نماند كه غيبت كردن منحصر به زبان نيست، بلكه هر نوعى كه نقصى از غير را بفهماند غيبت است، خواه به قول باشد، يا فعل، يا اشاره، يا ايماء، يا رمز، يا نوشتن.
مروى است كه (زنى بر عايشه وارد شد چون بيرون رفت عائشه با دست خود اشاره كرد كه اين كوتاه است. حضرت فرمود كه غيبت او را كردى). و فرقى نيست در حرمت غيبت، ميان كنايه و تصريح. بلكه بسا باشد كه كنايه بدتر باشد. و غيبت به كنايه، مثل اين كه گويى: الحمد للّه كه خدا ما را مبتلا نكرد به همنشينى ظلمه. يا به حب رياست. يا سعى در تحصيل مال. يا بگويى: نعوذ بالله از بى‏شرمى. يا خدا ما را محافظت كند از بى‏شرمى. و غرض از اينها كنايه به شخصى باشد كه مرتكب اين اعمال باشد. و بسا كه چون خواهد كه غيبت كسى را كند از راه ريا و تشبّه به صلحا، ابتدا مدح او را مى‏كند و مذمت خود را نيز مى‏كند چنانچه مى‏گويد: فلان شخص چه بسيار خوب شخصى بود و روزگار او را نيز مثل ما كرد و از دست شيطان خلاصى نيافت.
و بعضى از غيبت كنندگان هستند كه چون مى‏خواهند غيبت مسلمانى را كنند از راه نفاق، غم و اندوه خود را بر حال آن شخص اظهار مى‏كنند و حال اين كه در دل خود، هيچ اندوهى ندارند، چنان كه مى‏گويند: آه، چه قدر غصه خوردم دلم سوخت به جهت فلان شخص كه بى‏آبرو شد. يا فلان عمل از او سرزد. يا به او اهانت رسيد. خدا امر او را به اصلاح آورد. و اين منافق اگر دوست او بود و غم و اندوه او را خورد پس اظهار نمي كرد و دعايى كه به او مى‏كند در خلوت مي كرد. پس اظهار حزن و دعا از خباثت باطن اوست. و شيطان لعين او را بازيچه خود قرار داده، بر او امر را مشتبه كرده و بر ريش او مى‏خندد. و حسنات او را به باد مى‏دهد. و او چنان پندارد كه خوب مى‏كند. و نمى‏داند كه تيز بينان عالم دانش و بينش، از احوال و اوضاع برون او، احوال درونش را درك مى‏نمايند.
حمد گفتى كو، نشان حامدون نى برونت را اثر نى اندرون رو ملاف از مشك كان بوى پياز از دم تو مى‏كند مكشوف راز و بسيارند كه غيبت مسلمانى را مى‏كنند و بعضى از حضار نمى‏شنوند بلند مى‏گويند سبحان اللّه امّا عجب نيست چنين چيزى. تا او خوب متوجّه شود و اين هر چه مى‏خواهد بگويد.
شنونده غيبت نيز حكم غيبت كننده را دارد
بدان كه آن كه غيبت را مى‏شنود نيز حكم غيبت كننده را دارد، همچنان كه در احاديث وارد شده است. و همچنان كه غيبت كنندگان، افساد دارند، غيبت شنوندگان نيز چنين‏اند، زيرا آن كسى كه در حضور او غيبت مسلمانى مى‏شود يا به آن خوشحال نمى‏شود و بدش هم نمى‏آيد و به اين جهت منع نمى‏كند. يا خوشحال مى‏شود ولى از راه ريا و اظهار زهد تصديق نمى‏كند، بلكه گاه است منع مى‏كند اما در قلب طالب آن است كه منع او را نشنوند. و بسا باشد حيله‏ها برانگيزد كه آن غيبت قطع نشود، مثل اين كه اظهار تعجب كند يا بگويد كه من چنين نمى‏دانستم و او را نوع ديگر شناخته بودم، كه آن غيبت كننده بيشتر ميل در غيبت كند. و به اين سخنها او را به غيبت وا مى‏دارد. و اينها همه در گناه و حكم با غيبت كننده شريك‏اند.
خلاصه آن كه گناه شنونده غيبت، مثل غيبت كننده است، مگر اين كه در مقام انكار برآيد و سخن آن شخص را قطع كند. يا از مجلس برخيزد. و اگر قدرت بر اينها نداشته باشد در دل غضبناك گردد. و اگر به زبان گويد: ساكت شو، اما در دل، مايل و طالب باشد، اين از اهل نفاق است. پس بر اهل دين لازم است كه چنانچه غيبت مسلمانى را بشنوند در مقام انكار برآيند و آن را رد كنند و الا مستوجب نكال مى‏گردند.
حضرت رسول - صلّى اللّه عليه و آله - فرمود كه (هر كه مؤمنى را در نزد او ذليل كنند و او بتواند يارى او را بكند و نكند خدا در روز قيامت او را ذليل مى‏سازد). و فرمود: (هر كه ردّ كند از غيبت، برادر خود را و آبروى او را محافظت كند، حق است بر خدا كه در روز قيامت آبروى او را نگاهدارد). و فرمود كه (هيچ مردى نيست كه بدى برادر مسلم او در نزد او مذكور شود و او بتواند او را جانب دارى و حمايت كند - اگر چه به يك كلمه باشد - و نكند مگر اين كه خداى - تعالى - او را در دنيا و آخرت ذليل مى‏كند. و هر كه بدى برادر مسلمش را در نزد او ذكر كنند و او يارى او كند خدا يارى او كند در دنيا و آخرت). و فرمود: (هر كه حمايت كند آبروى مسلمانى را، خدا در روز قيامت ملكى را مى‏فرستد كه او را حمايت كند).
و فرمود: (هر كه منت گذارد بر برادر خود در خصوص غيبتى از او كه در مجلسى بشود و آن را رد كند، خداى تعالى هزار در از شرّ را در دنيا و آخرت از او دور مى‏كند. و اگر بتواند و ردّ غيبت او را نكند گناه او هفتاد مقابل آن كسى است كه غيبت كرده است).
آيات و اخبار وارده در حرمت و مذمت غيبت
چون حقيقت غيبت را شناختى بدان كه آن، اعظم مهلكات، و اشدّ معاصى است. و به اجماع جميع امت، و صريح كتاب ربّ العزه و احاديث پيغمبر - صلّى اللّه عليه و آله - و ائمّه اطهار- عليهم السلام - حرمت آن ثابت است.
خداوند عزّت مى‏فرمايد: ( وَ لا يَغْتَب بَعْضُكُمْ بَعْضا أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخيهِ مَيْتا فَكَرِهْتُمُوهُ)

يعنى: (بايد غيبت نكند بعضى از شما بعضى ديگر را، آيا دوست مى‏دارد يكى از شما كه بخورد گوشت برادر خود را در حالتى كه مرده باشد؟ پس كراهت مى‏داريد شما آن امر را). و از رسول خدا - صلّى اللّه عليه و آله - مروى است كه فرمود: (زنهار، احتراز كنيد از غيبت، به درستى كه غيبت، بدتر است از زنا، زيرا مردى كه زنا مى‏كند و توبه مى‏كند خدا او را قبول مى‏فرمايد ولى غيبت كننده را خدا نمى‏آمرزد تا آن كه غيبت او را كه كرده است از او بگذرد). و فرمود كه (در شب معراج به قومى گذشتيم كه روهاى خود را با ناخنهاى خود مى‏خراشيدند. از جبرئيل پرسيدم كه ايشان چه كسان‏اند؟ گفت: غيبت كنندگان). روزى آن سرور بر منبر برآمدند و خطبه‏اى در نهايت بلندى خواندند - به نوعى كه زنان در خانه‏ها آواز آن سرور را شنيدند - و فرمودند كه اى گروهى كه به زبان، ايمان آورده‏ايد و دل شما از ايمان خالى است غيبت مسلمين را مكنيد. و عيب‏جويى ايشان منمائيد، كه هر كه عيب جويى برادر خود كند خدا عيب او را ظاهر مى‏سازد اگر چه در اندرون خانه خود باشد). و در روز ديگر آن سرور بر بالاى منبر خطبه‏اى أدا فرمودند و بيان گناه ربا و عقوبت آن را كردند پس فرمودند: (يك درهم از ربا بدتر است از سى و شش زنا، و آبروى برادر مسلم را ريختن از ربا بدتر است). و وقتى آن حضرت مردم را امر به روزه فرمود، گفت: احدى بدون اذن من افطار نكند. چون شام داخل شد، يك يك مى‏آمدند و اذن گرفته افطار مى‏كردند تا مردى آمد و عرض كرد: يا رسول اللّه دو دختر من روزه گرفته‏اند و حيا مانع ايشان است كه به خدمت تو رسند، اذن بفرما تا افطار كنند. حضرت روى مبارك گردانيد. آن مرد ثانيا عرض كرد. باز حضرت روى گردانيد. و در مرتبه سوم فرمود كه آنها روزه نگرفته‏اند و چگونه روزه بودند و حال آن كه در همه روز گوشت مردم را به غيبت مى‏خوردند، برو ايشان را بگو تاقى كنند.

آن مرد باز گشت و ايشان را خبر داد پس آنها قى كردند و از هر يك پارچه خون بسته دفع شد. چون پيغمبر را خبر دادند فرمود: به خدايى كه جان محمد در دست اوست كه اگر اين در شكم آنها باقى مى‏ماند آتش جهنم آن را مى‏خورد.
و از جانب خداوند رحمن به موسى بن عمران وحى شد كه (هر غيبت كننده‏اى كه با توبه از دنيا برود آخر كسى است كه داخل بهشت خواهد شد. و هر غيبت كننده‏اى كه بى‏توبه از دنيا برود اول كسى است كه داخل جهنم خواهد شد). و از حضرت رسول - صلّى اللّه عليه و آله - مروى است كه (هر كه غيبت كند مرد مسلمان يا زن مسلمانى را، خدا چهل شبانه روز نماز و روزه او را قبول نمى‏كند، مگر اين كه آن كسى كه غيبت او شده از او عفو كند). و فرمود: (هر كه غيبت مسلمانى را بكند، در ماه رمضان اجرى از براى روزه او نخواهد بود). و در حديثى ديگر از آن سرور منقول است كه (دروغ گمان كرده است هر كه گمان كند حلال زاده است و او گوشت مردم را به غيبت مى‏خورد).
و از امام جعفر صادق - عليه السّلام - مروى است كه (هر كه در حق مؤمنى بگويد امر قبيحى را كه خود ديده يا شنيده باشد، آن شخص داخل اين آيه مباركه است كه : إنَّ الَّذينَ يُحِبُّونَ أَنْ تَشيعَ الْفاحِشَه فِى الَّذينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ ... يعنى: (به تحقيق كسانى كه دوست مى‏دارند كه فاش شود امر قبيح و ناشايست در حق طايفه‏اى كه ايمان آورده‏اند از براى ايشان است عذاب دردناك). و نيز از آن حضرت مروى است كه (هر كس روايت كند از مؤمنى چيزى را كه بخواهد او را عيبناك كند و آبروى او را كم كند تا از چشم مردم بيفتد، خداوند متعال او را از تحت امر خود بيرون مى‏كند و داخل در تحت امر شيطان مى‏كند. و شيطان او را قبول نمى‏كند). و آن حضرت فرمود: (هر كه غيبت كند برادر مؤمن خود را بى‏آن كه عداوتي ميان ايشان ثابت باشد، شيطان شريك است در نطفه او). و فرمود كه (غيبت، حرام است بر هر مسلمانى. و آن مى‏خورد حسنات را. و باطل مى‏سازد آنها را، همچنان كه آتش هيزم را مى‏خورد). و اخبار در اين خصوص بسيار است. و ذكر همه آنها متعسّر، بلكه متعذّر است. و همين قدر كه مذكور شد كفايت مى‏كند.
علاوه بر اين، هر كه را اندك عقلى بوده باشد مى‏داند كه اين صفت، خبيث‏ترين صفات، و صاحب آن، رذل‏ترين مردمان است. و بزرگان پيش، بندگى خدا را در نماز و روزه نمى‏دانسته‏اند بلكه در چشم پوشيدن و حفظ خود از پيروى عيب مردم مى‏دانسته‏اند. و آن را افضل اعمال مى‏شمرده‏اند. و خلاف آن را صفت منافقين مى‏ديدند. و وصول به مراتب عاليه و درجات رفيعه را موقوف به ترك غيبت مى‏دانسته‏اند.
چون از حضرت رسول - صلّى اللّه عليه و آله - وارد است كه (هر كه نماز او نيكو باشد و عيالمند باشد و مال او كم باشد و غيبت مسلمانان را نكند با من خواهد بود در بهشت). و چقدر قبيح است كه آدمى از عيوب خود غافل شده در صدد اظهار عيوب مردمان برآيد. خارى را در چشم ديگران ملاحظه كند ولى شاخ درختى را در ديده خود برنخورد.
پس اى جان برادر چون خواهى كه عيب ديگران را بگويى، اول عيوب خود را ياد كن و در صدد اصلاح آن برآى.
ياد آور، قول پيغمبر - صلّى اللّه عليه و آله - را كه فرموده است: (خوشا به حال كسى كه مشغول عيب خود گردد و به عيوب مردم نپردازد). علاوه بر اين، هرگاه عيبى را كه ذكر مى‏كنى امرى باشد كه به اختيار او نباشد و از جانب حق - سبحانه و تعالى - باشد پس مذمت او بر آن غيبت في الحقيقه مذمت خالق او است، زيرا هر كه چيزى را مذمت مى‏كند سازنده او را مذمت كرده است.
و از اعظم مفاسد غيبت، آن است كه باعث آن مى‏شود كه اعمال خير آن كسى كه غيبت كرده در عوض آن غيبت، به نامه عمل آن شخصى كه غيبت او شده ثبت مى‏شود و گناهان اين، به ديوان اعمال او نقل مى‏شود. و چه احمق كسى باشد كه به واسطه يك سخن، در روز قيامت، و زر و وبال ديگرى را متحمّل گردد.
مروى است كه در روز قيامت بنده‏اى را به موقف عرصات حاضر سازند و نامه اعمال او را به دست او دهند، چون در آن نگرد از حسنات خود چيزى در آنجا نيابد، عرض كند كه پروردگارا اين نامه عمل من نيست زيرا من از طاعات خويش هيچ در آن نمى‏بينم. خطاب رسد كه اى بنده پروردگار تو خطا و سهو نمى‏كند اعمال خير تو به غيبت مردم رفت.
و ديگرى را مى‏آورند و ديوان او را به دست او مى‏دهند در آنجا طاعات بسيار و عبادات بى‏شمار مشاهده مى‏كند، عرض مى‏كند كه اين كتاب من نيست. اين اعمال از من به وجود نيامده. خطاب مى‏رسد كه فلان شخص غيبت تورا كرد و اين طاعات اوست كه عوض به تو داده شده است). پس عاقل بايد تأمّل كند كه آن كسى را كه غيبت او مى‏كند اگر دوست و صديق اوست چه بى‏مروّتى و بى‏انصافى است كه زبان به غيبت او گشايد و بدى او را در نزد مردمان گويد. و اگر دشمن اوست چه بى‏عقلى و سفاهتى است كه كسى متحمّل و زر و وبال دشمن خود گردد، و اگر طاعتى اندوخته باشد به او دهد.
معالجه اجمالى مرض غيبت
بدان كه از براى مرض غيبت كردن دو نوع معالجه است: يكى بر سبيل اجمال. و ديگرى تفصيل.
اما معالجه آن بر سبيل اجمال آن است كه ديده بصيرت بگشايى و ساعتى در آيات قرآنيّه و احاديث متكثّره - كه در باب مذمت اين صفت خبيثه وارد شده - تتبّع نمايى. و از غضب حق - سبحانه و تعالى - و عذاب روز جزا ياد آورى. و بعد از آن، مفاسد دنيويّه آن را به نظر در آورى، زيرا گاه است كه غيبت آن كسى را كه مى‏كنى به او برسد و اين منشأ بغض و عداوت او گردد و در مقام اهانت يا غيبت يا اذيت تو برآيد. و بسا باشد كه امر به جايى منجر شود كه چاره آن نتوان كرد. پس از اينها تأمّل كنى كه اگر كسى غيبت تورا در نزد غير بكند چگونه آزرده و خشمناك خواهى شد. و مقتضاى شرف ذات و نجابت طبع آن است كه راضى نباشى در حق غير، آنچه از براى خود نپسندى. و بعد از همه اينها متوجّه زبان خود باشى و مراقب احوال آن شوى كه آن را به غيبت نگشايى. و هر سخنى كه خواهى بگويى ابتدا در آن تأمّل كنى اگر آن را متضمن غيبتى يافتى خود را از آن نگاهدارى تا عادت كنى.
معالجه تفصيلى مرض غيبت
و امّا معالجه تفصيلى آن، آن است كه باعث و سبب غيبت كردن خود را پيدا كنى و سعى در قطع آن نمايى. و بيان اين مطلب، آن است كه از براى غيبت كردن، اسبابى چند است:
اول: غضب، زيرا هرگاه از شخصى آزرده باشى و بر وى خشم گيرى و او حاضر نباشد، در اين وقت به مقتضاى طبع، زبان به مذمّت او مى‏گشايى تا به آن وسيله غيظ خود را فرو نشانى.
دوم: عداوت و كينه است، كه با كسى دشمنى داشته باشى و از راه عداوت بدى او را ذكر كنى.
سوم: حسد است، چنان كه مردم كسى را تعظيم و تكريم كنند يا او را ثنا و ستايش گويند و تو از راه حسد متحمّل آن نتوانى شد و به اين سبب مذمّت او كنى و عيوب او را ظاهر سازى.
چهارم: محض مزاح و (مطايبه) نمودن و اوقات به خنده و لهو و لعب گذرانيدن به نقل احوال و اقوال و افعال مردم، بدون قصد اهانت و خوارى رسانيدن.
پنجم: قصد سخريّت و استهزاء و اهانت رسانيدن است، زيرا استهزاء، چنانچه در حضور است غايبانه نيز متحقق مى‏شود.
ششم: فخر و مباهات است، يعنى: اراده كنى كه فضل و كمال خود را ظاهر سازى به وسيله پست كردن غير. چنان كه گويى: فلان كس چيزى نمى‏داند، يا رشدى ندارد. يا به خيال حاضران اندازى كه تو از آن بهتر و بالاترى.
و معالجه اين شش نوع، به علاج اين شش صفت خبيثه است، چنان كه در سابق مذكور شد.
هفتم: امرى قبيح از كسى صادر شده باشد و آن را به تو نسبت داده باشند و تو خواهى از خود دفع كنى، گويى: من نكرده‏ام و فلان كس كرده.
و علاج اين، آن است كه بدانى كه به غيبت آن شخص، داخل غضب الهى مى‏شوى.
پس اگر قول تو را قبول مى‏كنند اين عمل را از خود نفى كن و چه كار به نسبت دادن به ديگرى دارى. و اگر قول تو را قبول نمى‏كنند نسبت دادن آن به ديگرى را نيز از تو نخواهند پذيرفت.
هشتم: تو را نسبت دهند به امر قبيحى و خواهى قبح آن را برطرف كنى، از اين جهت مى‏گويى: فلان شخص اين امر را نيز مرتكب شده. چنان كه اگر چيز حرامى خورده باشى يا مال حرامى قبول كرده باشى گويى: فلان عالم نيز چيز حرام خورد يا مال حرام را گرفت و او از من داناتر است. و چنانچه متعارف است كه مى‏گويند: اگر من ربا گرفتم، فلان شخص نيز گرفت. و اگر من شراب خوردم، فلان كس نيز خورد. و شكى نيست كه اين، عذر بدتر از گناه است، زيرا علاوه بر اين كه فايده‏اى از براى رفع گناه اول نمى‏كند، مرتكب گناهى ديگر - كه غيبت باشد - نيز شده‏اى. و حمق و جهل خود را بر مردم ظاهر نموده‏اى، زيرا كه هرگاه كسى داخل آتش شود و تو توانى داخل نشوى البته با او موافقت نخواهى كرد. و اگر موافقت كنى در كمال حماقت و سفاهت خواهى بود. و طايفه‏اى از اشقياى عوام كه دلهاى ايشان آشيانه شيطان گرديده و عمرشان در معصيت پروردگار صرف شده و اين قدر از مظلمه مردم برگردنشان جمع آمده كه اميد استخلاص به جهت ايشان نيست. به اين جهت، نفس خبيثشان طالب آن گشته كه معاد و حساب و حشر و نشرى نباشد. و شيطان لعين چون اين ميل را در دل ايشان يافته از كمين بيرون آمده. و به وسوسه ايشان پرداخته. و انواع شك و شبهه در خاطرشان انداخته.

و اعتقادشان را سست و ضعيف ساخته. و به اين جهت در معاصى پروردگار بى‏باك گرديده‏اند. چون معصيتى از ايشان صادر شد در عذر آن چون نمى‏توانند كه آنچه در باطن ايشان (مخمر) است از عدم اعتقاد اظهار نمايند و از شقاوت و تزويرى هم كه دارند نمى‏خواهند تن به اعتراف دردهند. شيطان ايشان را بر آن مى‏دارد كه از اعمال ناشايست خود عذر بخواهند كه فلان عالم نيز آنچه ما كرده‏ايم كرده، و آنچه را ما مرتكب شده‏ايم مرتكب شده. غافل از اين كه اين عذر نيست مگر از جهل و حماقت، زيرا اگر عمل اين عالم، اعتقاد تورا از معاد و حساب روز جزا بر طرف كرد پس تو كافر گشته‏اى ديگر چه عذر مى‏خواهى. و اگر برطرف نكرده، كردن آن شخص از براى تو چه فايده‏اى دارد.
علاوه بر اين، اگر عمل بعضى از كسانى كه خود را داخل علما كرده‏اند و نام عالم بر خود نهاده‏اند باعث اقتداى تو به ايشان مى‏شود چرا بايد اقتدا به اين عالم كه او نيز در شقاوت و خباثت مانند تو هست و علم بر او و زر و وبال است كرده باشى؟ و چرا اقتدا نمى‏كنى به علماى آخرت و طوايف انبيا و اوليا، و حال آن كه ايشان اعلم و اكمل‏اند و سرچشمه علم و معرفت‏اند؟ نهم: از بواعث غيبت، موافقت و همزبانى با رفيقان است، يعنى: چون هم صحبتان خود را مشغول (خبث) بينى، تصور كنى كه اگر ايشان را منع كنى يا با ايشان در آن خبث، موافقت نكنى از تو تنفر كنند و تو را (بدگل) شمارند. و به اين جهت تو نيز با ايشان هم مشربى كنى تا به صحبت تو رغبت نمايند. و شبهه‏اى نيست كه در اين صورت، عجب احمقى خواهى بود كه راضى به اين مى‏شوى كه امر پروردگار خود را ترك كنى.
و دست از رضا و خوشنودى او بردارى. و از نظر برگزيدگان درگاه او، از: ملائكه و انبيا و اوليا بيفتى، كه جمعى از اراذل و او باش از تو راضى باشند. بلكه اين دلالت مى‏كند بر اين كه (عظم) ايشان در نزد تو بيشتر از (عظم) خدا و پيغمبران است. و چه شك كه چنين كسى مستحق و سزاوار لعن بى‏شمار، و عذاب روز شمار است.
دهم: چنان مظنه كنى كه شخصى در نزد بزرگى زبان به مذمت تو خواهد گشود، يا شهادتى كه از براى تو ضرر دارد خواهد داد، بنابر اين، صلاح خود را در آن بينى كه
پيش دستى كنى و او را در نزد آن بزرگ معيوب وانمايى، يا دشمن خود قلم دهى. كه بعد از اين، سخن او در حق تو بى‏اثر، و كلام او از درجه اعتبار ساقط باشد. و چنين كسى خود را نزد پروردگار جبّار، ضايع و بى‏اعتبار خواهد كرد، به مظنّه اين كه كسى او را در پيش مخلوقى بى‏اعتبار خواهد كرد. و خدا را دشمن خود مى‏كند، به گمان اين كه ديگرى بنده‏اى را دشمن او خواهد كرد.
پس زهى سفاهت و بى‏خردى كه به مرض توهّم و خيال خلاص از غضب مخلوقى در دنيا، كه جزم و يقين نباشد، خود را به يقين در هلاكت آخرت مى‏اندازد، و حسنات خود را نقد از دست مى‏دهد به توقّع دفع مذمت مخلوقى به نسيه.
يازدهم: ترحم كردن است بر كسى، زيرا مى‏شود كه شخصى چون ديگرى را مبتلا به نقصى يا عيبى بيند دل او بر او محزون گردد و اظهار تألّم و حزن خود را نمايد، و در آن اظهار صادق باشد. چنان كه شخصى در نزد بعضى پست و بى‏اعتبار شده باشد و تو، به اين جهت، محزون شده آن را در نزد ديگران اظهار نمايى.
دوازدهم: اگر معصيتى از كسى مطّلع شوى، از براى خدا بر او غضبناك گردى، و به محض رضاى خداى - تعالى - اظهار غضب خود نمايى، و نام آن شخص و معصيت او را ذكر كنى. و بسيارى از مردم، از مفسده اين دو قسم غافل‏اند و چنان پندارند كه ترحم و غضب هرگاه از براى خدا باشد ذكر اسم مردم ضرر ندارد. و اين، خطا و غلط است، زيرا همچنان كه رحم و غضب از براى خدا خوب است، غيبت مردمان حرام و بد است، و مجرّد ترحم يا غضب باعث رفع حرمت آن نمى‏گردد.
و بسا باشد كه از براى غضب كردن، بواعث ديگرى نيز باشد كه نزديك به يكى از اينها كه مذكور شد بوده باشد. و فساد آنها نيز از آنچه مذكور شد معلوم مى‏شود.

كم فروشي

يكي از گناهاني كه به كبيره بودنش تصريح شده، كم فروشي است و اصل حرمتش از روي قرآن و سنت و اجماع و عقل ثابت است و در روايت اعمش از حضرت صادق ـ عليه السّلام ـ و در روايت فضل بن شاذان از حضرت رضا ـ عليه السّلام ـ جزء كبائر شمرده شده و مي‌فرمايند «البخس في المكيال و الميزان» كم دادن در كيل و وزن يعني هر گاه چيزي بكسي بفروشند يا اداي ديني نمايند چيزي از پيمانه و ترازو كم كنند.
در قرآن مجيد صريحاً وعده‌ عذاب به شديد‌ترين بياني داده شده و يك سوره از قرآن مجيد (سوره مطففين) به اين موضوع اختصاص داده و مي‌فرمايد «ويل بر كم فروشان است (عتاب و شدت و محنت براي كم فروشانست) آنان كه چون از مردم مي‌ستانند و پيمانه را براي خود تمام و بزيادتي مي‌گيرند و هر گاه براي مردم ترازو و پيمانه مي‌كنند كم مي‌كنند (و بايشان ضرر مي‌زنند) آيا كم فروشان گمان ندارند كه پس از مردن براي روز بزرگي برانگيخته مي‌شوند روزي كه مردم به پا خواهند ايستاد براي امر پروردگار عالميان».
نامه‌ اعمالشان در سجين است: بايد بترسند و منزجر شوند و از كم فروشي و نترسيدن از عذاب روز جزا دست بردارند. بدرستيكه نامه‌ي عمل فاجران در سجين است (يعني جايشان بواسطه كردار بدشان سجين است و آن چاهي است در جهنم يا آن‌كه اعمال ايشان در سجين نوشته مي‌شود كه آن دفتر اعمال كفار و فساق است) و تو نمي‌داني كه سجين چيست مكتوبي است رقم شده يا اين كه بودن اعمالشان در سجين، حكمي است مقرر و نوشته شده.
و از قول شعيب چنين مي‌فرمايد «نكاهيد و كم نكنيد پيمانه را در پيمودن مكيلات و ترازو را در سنجيدن موزونات، بدرستيكه شما را در توانگري و فراواني نعمت مي‌بينم (يعني محتاج نيستيد كه احتياج شما را بخيانت وا دارد بلكه توانگريد و رسم حق گذاري آنست كه مردم را از مال خود بهره‌مند كنيد نه آن‌كه از حقوقشان بازگيريد) و بدرستيكه باين خيانتي كه در مال يكديگر مي‌كنيد من بر شما مي‌ترسم عذاب روزي را كه احاطه كننده است (يعني كسي از شما نمي‌تواند از آن فرار كند) واي قوم من مكيل را تمام بپيمائيد و موزونات را تمام وزن كنيد بعدل و تساوي و چيزهاي مردم را كم نكنيد و در زمين فساد نكنيد و تباهي مجوئيد در حاليكه تبهكار باشيد (زيرا كم فروشي نظم اجتماع و امنيت عمومي را بهم مي‌زند).
كم فروش ايمان ندارد: بنابراين از آيات قرآن استفاده مي‌شود كه كم فروش ايمان بروز جزا و حساب روز قيامت ندارد زيرا اگر يقين بلكه گمان مسؤوليت داشت كه در روز قيامت از او باز خواست مي‌شود و هر چه بمردم كم داده از او مطالبه خواهد شد هرگز بچنين خيانتي حاضر نمي‌شد و اگر ايمان داشت مي‌دانست كه هر چند صاحب حق غافل و بي‌خبر از خيانتش باشد اما پروردگار عالم حاضر و مراقب اعمال اوست.
پنج صفت و پنج بلا: در تفسير منهج الصادقين مي‌‌نويسد: رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ فرمود پنج خصلت ذميمه است كه با پنج مصيبت و بلا همراه است هيچ گروهي نيستند كه پيمان شكني كنند مگر خدا دشمن را برايشان مسلط مي‌فرمايد و هيچ گروهي نيستند كه بغير حكم خدا حكم كنند مگر تهيدستي در ميانشان آشكار شود و هيچ گروهي نباشند كه در ميانشان فاحشه (نابايست) پيدا شود مگر مرگ در آن‌ها پيدا شود و هيچ فرقه‌اي نباشند كه كم سنجيدن و كم پيمودن را پيشه كنند مگر از نباتات و قوت‌ها محروم گردند و بقحط و غلا مؤاخذه شوند و هيچ گروهي نباشند كه زكات را بمستحقان نرسانند مگر باران از ايشان باز گرفته مي‌شود.
نصيحت امير المؤمنين ـ عليه السّلام: امير المؤمنين وقتي كه از اداره‌ي حكومت فارغ مي‌شد ببازار كوفه مي‌آمد و مي‌فرمود: «اي مردم از خدا بترسيد وكيل و وزن را تمام بپيمائيد و طريق داد را در آن ملاحظه كنيد و چيزهاي مكيل و موزون را بمردمان كم ندهيد و در زمين فساد نكنيد».
روزي مردي را در بازار ديد كه زعفران مي‌كشيد و آن كفه‌اي كه در آن زعفران بود مي‌چربانيد حضرت دانست كه ترازويش درست نيست زعفران را از ترازو برداشت و فرمود اول ترازو را بعدل راست كن بعد از آن اگر خواهي بيشتر ده.
ميان دو كوه از آتش: پيغمبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ مي‌فرمايد: هر كس در كيل و وزن خيانت كند فردا او را به قعر دوزخ در مي‌آورند و در ميان دو كوه آتش جايش مي‌دهند و باو مي‌‌گويند اين كوه‌ها را وزن كن و او هميشه باين عمل مشغول است.
مالك دينار مي‌‌گويد: مرا همسايه‌‌اي بود بيمار شد بعيادتش رفتم در كار جان دادن بود بانگ مي‌زد كه دو كوه آتش قصد من مي‌كنند گفتم اي مرد اين محض خيال است كه بتو مي نمايد گفت نه چنين است بلكه حق است زيرا كه مرا دو مكيال بود يكي ناقص و ديگري زائد بناقص ميدادم و بزائد مي‌‌گرفتم و اين عقوبت آنست.
كم دادن بشماره هم حرام است: در حكم كم دادن بكيل و وزن، كم دادن بشماره است چيزهائيكه مانند پارچه و زمين بذرع و متر داد و ستد مي‌شود كم دادنش هم بشماره است يك سانتيمتر هم كه كم بدهد كم فروشي بر او صدق مي‌‌كند و چيزهائيكه بشماره معالمه مي‌شود مانند تخم مرغ، اگر كمتر بدهد و صاحبش نفهمد كم فروش است و آن‌ چه درباره‌ي كم فروشان گفته شد شامل او مي‌شود چنانچه شيخ انصاري در مكاسب محرمه بيان فرموده است.
بطرف، بدهكار مي‌شود: كم فروش نسبت بآن مقداريكه كم داده ذمه‌اش مشغول و بطرف، بدهكار است و واجبست آن را در وجه مشتري بپردازد و اگر مرده است بايد بورثه‌‌اش بنسبت ارث بدهد و در صورتيكه اصلا او را نمي‌شناسد (بنابر احتياط با اجازه حاكم شرع) از طرف صاحبش صدقه دهد.
در صورتي كه مقداري را كه كم داده اصلا نمي‌داند بايد با مشتري به مبلغي مصالحه كند و در صورت وفاتش با ورثه و اگر مجهول باشد، با حاكم شرع مصالحه را انجام دهد.
حقه بازي هم كم فروشي است: حقيقت كم فروشي چنانكه گذشت آنستكه صاحب مال آنمقدار جنسي كه بر آن معامله واقع شده به مشتري ندهد بلكه كمتر بدهد خواه بحسب كيل و وزن، درست و مطابق باشد ليكن چيز بي‌قيمتي را جزء آن جنس كرده باشد مثلا صدمن گندم فروخته و همان صدمن را تسليم مشتري مي‌كند ليكن پنج من خاك جزئش كرده است كه در اين صورت پنج من گندم كم داده است يا ده من شير بمشتري فروخته و داده ليكن يك من آب داخلش كرده و در حقيقت نه من شير داده است يا حلب روغني بوزن پنج من فروخته در حالي كه سنگي بوزن نيم من در آن انداخته است يا قصاب يك من گوشت بفروشد بدون اين كه از يك من كمتر بدهد ولي استخوانش را از مقدار معمول بيشتر بدهد يا جنس خشكباري كه بايد بهمان حالت خشكي وزن شود و فروش رود آنرا جاي مرطوبي بگذارد يا مقداري آب بآن مخلوط كند تا سنگين‌‌تر شود تمام ان موارد كم فروشي و گناه كبيره است.
غش در معامله هم حرام است: در صورتيكه مقداري از جنس ديگر را كه ازشش كمتر است جزء آن كند و بهمان وزن مورد نظر بمشتري تحويل دهد غش در معامله كرده مثلا صد من گندم اعلا را مي‌فروشد در حاليكه ده من گندم متوسط بآن ضميمه كرده يا يك من روغن حيواني اعلا مي‌فروشد در حاليكه مقداري روغن نباتي يا پيه بآن مخلوط كرده و نظائرش تمام حرام و غش در معامله است.
شيخ در مكاسب محرمه مي‌فرمايد: اخباري كه در حرمت غش رسيده متواتر است از آن جمله صدوق نقل نموده كه رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ فرمود «كسيكه با مسلماني در خريد و فروش غش كند از ما نيست و روز قيامت با طايفه يهود محشور مي‌شود زيرا كسيكه با مردم غش مي‌كند مسلمان نيست و سه مرتبه فرمود كسيكه با ما غش كند از ما نيست و كسيكه با برادر مسلمانش غش كند خداوند بركت را از روزيش برمي‌دارد و معيشت و زندگيش را خراب فرموده و بخودش واگذارش مي‌فرمايد».
و از حضرت باقر ـ عليه السّلام ـ روايت نموده كه رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ در بازار مدينه بگندم فروشي عبور كرد و فرمود خوب گندمي داري پس دست وسط آن نمود و مقداري بيرون آورد ديد وسطش گندم خرابي است پس بصاحب آن فرمود «خيانت كردي و با مسلمانان غش نمودي».
و در روايت حلي است كه از حضرت صادق ـ عليه السّلام ـ پرسيد از شخصي كه دو نوع از يك جنس دارد يكي گران و خوب و ديگري پست و ارزان پس هر دو را مخلوط كند و بيك قيمت بفروشد فرمود «نبايد با مسلمانان غش كند و اينطور معامله نكند مگر اين كه مخلوط بودن آنرا بمشتري بگويد».
داود بن سرحان از آن حضرت پرسيد كه دو قسم مسك داشتم يكي تر و ديگري خشك پس مسك تر را فروختم و مسك خشك را بهمان قيمت نمي‌خرند آيا جايز است كه آنرا تر كنم تا بمصرف فروش برسد حضرت فرمود جايز نيست مگر آنكه مشتري را خبر دهي كه آنرا تر كرده‌اي.
تطفيف با خدا و خلق: هر چند تطفيف كه از گناهان كبيره و جاي صاحبش در ويل كه چاهي است در جهنم مي‌باشد اينست كه شخص در مقام خريد جنسي زيادتر از حق خود بردارد و هنگام فروختن كمتر از حق مشتري باو بدهد چنانكه گذشت ليكن سزاوار است كه شخص مسلمان در جميع كارهايش با خدا و خلق مواظبت كند كه مطفف نباشد ـ چنانچه نسبت بحقوق خود بر خدا و خلق مايل است كاملاً استيفاء شود سعي كند حقوق آن‌ها را هم بنحو اكمل انجام دهد مثلاً از حقوق بنده بر پروردگارش اينست كه او را روزي دهد و نعمتش را از او دريغ نفرمايد و در مواقع اضطرار فرياد رسيش كند و دعايش را مستجاب فرمايد چنانچه خودش وعده فرموده است و از حقوق پروردگار بر بنده آنستكه براي خدا شريكي قرار ندهد و نعمت‌هايش را سپاسگزاري نمايد و نعمتش را وسيله نافرماني او نكند و هكذا ـ پس كسيكه شيطان و نفس و هوي را شريك خدا كرده و از آن‌ها پيروي مي‌كند و از معصيت خدا رويگردان نيست و شكر يك دهم از يك نعمت از نعمت‌هاي بي‌پايان او را نكرده چطور توقع دارد كه تا گفت يا الله فوراً جواب لبيك بشنود و هر چه خواست فوراً به او بدهند و اگر تأخيري در اجابت دعايش شد از خدايش سخت ناراضي شود مثل اينكه خودش را طلبكار و صاحب حق بر خدا مي‌پندارد و حال آن كه خودش فرموده «بعهد من وفا كنيد تا من هم به عهدخودم با شما وفا كنم»وظيفه بنده فرمانبرداري و شكر گزاري است و كار خدا زياد كردن نعمت كسي است كه از عهده‌ي بندگي و شكر گزاري بر آمده است چنين بنده‌‌اي است كه مي‌تواند مطالبه زيادتي و وفا كردن به وعده‌هاي خدا را بكند.

حضرت سجاد ـ عليه السّلام ـ مي‌فرمايد «سپاس خدائيرا كه هر گاه او را بخوانم مرا اجابت مي‌فرمايد در حاليكه هنگامي كه مرا به طاعت خودش مي‌‌خواند مسامحه كارم و سپاس مرخدائيرا كه هر گاه چيزي از او بخواهم بمن عطا مي‌فرمايد هر چند هنگامي‌كه از من قرض مي‌خواهد بخل كننده‌ام (يعني در دادن زكات و خمس وصله ارحام و ساير مواردي كه امر بانفاق فرموده بخل مي‌كنم) و سپاس خدائيرا كه هنگام گناه بردباري مي‌فرمايد مثل اين كه من گناهي نكرده‌ام بنابراين كسيكه در انجام وظيفه بندگي كوتاهي مي‌كند ولي در انجاز وعده‌هاي خدا مطالبه كار و جدي است «قولا و فعلا و حالا» از ميزان عدل خارج شده و در حقيقت مطفف است.
خودت را جاي ديگران قرار ده: همچنين نسبت بكسي كه در مطالباتش با خلق جدي است ولي در اداي حقوق ايشان مسامحه كار است مثلاً توقع دارد كسي غيبتش نكند و اگر كرد ديگري كه مي‌شنود دفاع كند و آن غيبت را از او دور كند و اگر بشنود كسي او را ببدي ياد كرده هر چند درست باشد و شنونده از او دفاع نكرده سخت ناراحت و بر آن‌ها خشمناك مي‌گردد در حالي كه خودش از ياد كردن عيب مردم باكي ندارد و در مقام دفاع ورد غيبت و عيب از كسي نيست يا مثلاً توقع دارد با هر كس هر معامله‌اي كه دارد باو خيانت نكند و غش و تدليس ننمايد در حاليكه خودش در معاملاتش با مردم چنين نيست يا ميل دارد كسي كه از او وام گرفته قبل از رسيدن موعد و پيش از مطالبه كردنش باو پس بدهد يا امانتي كه از او گرفته درست و سالم بدون اين كه خيانتي در آن كرده باشد پس دهد اما خودش در اداي قرض مسامحه يا در رد امانت خيانت كار است بگفته‌ي سعدي شيرازي:
ببري مال مسلمان و چو مالت ببرند بانگ و فرياد بر آري كه مسلماني نيست
بايد شخص آن چه از مردم توقع دارد كه به او بكنند خودش نيز درباره‌ي مردم دريغ نداشته مسامحه كار نباشد و از اين معني در روايات تعبير به انصاف شده است.
انصاف بهترين كارهاست: حضرت صادق ـ عليه السّلام ـ مي‌فرمايد: «بهترين و بالاترين كارها سه چيز است يكي‌ آن‌ كه انصاف دهي مردم را از جانب خودت باينكه هر چه براي خودت مي‌خواهي و مي‌پسندي براي مردم هم بخواهي ـ ديگر آن كه با برادر ديني در مالت مساوات كني و سوم آن كه هميشه بياد خدا باشي و هيچ گاه خدا را فراموش نكني نه اين كه فقط زبانت مشغول ذكر سبحان الله و الحمد لله باشد بلكه هر گاه امر خدا متوجه تو شود بجا آوري و چيزي را كه خدا نهي فرموده ترك نمايي.
ميزان عدل براي هر كس: بطور كلي ميزان عدل و قاعده كلي خدايي در رعايت حقوق خلق همان جمله‌اي است كه در وصيت حضرت امير المؤمنين بفرزندش حضرت مجتبي ـ عليه السّلام ـ است مي‌فرمايد «فرزندم، خودت را ميزان بين خود و ديگران قرار ده پس هر چه براي خودت دوست مي‌داري براي ديگران هم دوست بدار و هر چه براي خودت نمي‌خواهي براي ديگران هم مخواه و بر ديگران ستم مكن چنانچه دوست نداري كه بر تو ستم كنند و بديگران نيكي كن چنانچه دوست داري كه با تو نيكي نمايند و از رفتار خودت زشت بدان آن چه را از ديگران زشت مي‌داني (مثلاً دروغگويي و عيب جويي ديگران را زشت مي‌داني از خودت هم زشت بدان) و هر چه از خودت مي‌پسندي از ديگران هم بپسند» نه اين كه چون اين كار از تو سرزده پسنديده است اما چون همين كار را ديگران انجام داده‌اند ناپسند باشد ـ پس كسيكه در گفتار و كردارش با مردم از ميزاني كه امير المؤمنين ـ عليه السّلام ـ بيان فرموده بيرون رود مطفف است و از جاده عدل و صراط مستقيم بيرون رفته، جزء ستمكاران بشمار مي‌رود.
هر چيزي را پيمانه‌اي است: براي جميع امور اعتقادي و ملكات نفساني و هر نوع قول و فعلي ميزاني است كه بايد آن اعتقاد و صفت و قول و فعل با ميزانش مطابق شود تا عدل حقيقي درست آيد چنانچه در سوره حديد مي‌فرمايد «فرستاديم پيغمبران را با معجزات و فرو فرستاديم با ايشان كتاب و ميزان را تا اينكه مردم عدل را برپا دارند».
علي ـ عليه السّلام ـ ميزان اعمال است: ميزان اشيائي كه به وزن معامله مي‌شود ترازو و قپان و ميزان استقامت و انحراف بنا شاقول و ميزان كيفيت معاشرت با مردم نفس خود انسان است و ميزان شناختن عقائد حق از باطل و صفات فاضل از رذيله و خير را از شر قرآن مجيد و عترت طاهرين عليهم السلام اند و بالاخص امير المؤمنين ـ عليه السّلام ـ چنانچه در زيارتش مي‌خوانيم «سلام بر تو اي ميزان اعمال» پس بايد هر حال و رفتار و كرداري بحالات و رفتار و گفتار آن حضرت سنجيده گردد تا درستي آن هويدا شود و كسيكه اين جا رفتار و گفتارش را ميزان كند فرداي قيامت در ميزان حساب معطلي ندارد و از صراط مثل برق مي‌‌گذرد ولي خيلي مشكل است كسي از عهده برآيد و از طريق صراط مستقيم و ميزان عدل الهي منحرف نشود و بسمت افراط و تفريط نرود زيرا تشخيص و تطبيق موارد جزيي باميزان عدل بسيار دقيق و از مو باريكتر است و پس از تشخيص عمل بر طبق آن دشوار مانند راه رفن بروي شمشير تيز بلكه سخت‌تر است و لذا همه در موقف حساب معطل و در عبور از صراط افتان و خيزان، گريان و لرزانند و از دو طرف مانند شب پره كه بر اطراف چراغ مي‌افتند در دوزخ خواهند افتاد چنانچه در قرآن مجيد مي‌فرمايد: «نيست هيچيك از شما مگر اينكه به آن وارد مي شوند آن‌گاه اهل تقوا نجات پيدا مي‌كنند».


 

خشم و غضب

غضب عبارت است از: حالت نفسانيّه‎اي كه باعث حركت روح حيوانى و از داخل به جانب خارج از براى غلبه و انتقام مى‏شود و هرگاه شدت نمود باعث حركت شديدى مى‏شود كه از آن حركت، حرارتى مفرط حاصل، و از آن حرارت دود تيره‏اى بر مى‏خيزد و دماغ و رگها را چنان پر مى‏سازد كه نور عقل را مى‏پوشاند، و اثر قوه عاقله را ضعيف مى‏كند.
و به اين جهت است كه در صاحب غضب، موعظه و نصيحت اثر چنداني نمى‏بخشد. بلكه پند و موعظه، درشتى و شدّت را زياد مى‏كند. و حركت قوّه غضبيه به اين جهت امرى است كه هنوز واقع نشده است بلكه محتمل الوقوع است. و به جوش آمدن شعله غضب، به جهت دفع آن است، يا به سبب امرى است كه واقع شده، و حركت آن به جهت انتقام است.
پس اگر انتقام ممكن باشد و قدرت بر آن داشته باشد، چون غضب به حركت آمد خون از باطن به ظاهر ميل مى‏كند و رنگ آدمى سرخ مى‏شود. و اگر انتقام ممكن نباشد و از آن مأيوس باشد خون ميل به باطن مى‏كند و به آن جهت رنگ آدمى زرد مى‏شود. و اگر غضب بر كسى باشد كه نداند خواهد توانست انتقام از او بكشد يا نه، گاهى خون ميل به باطن و گاهى ميل به ظاهر مى‏كند، و به اين جهت رنگ آدمى گاهى سرخ و گاهى زرد مى‏شود.
و مخفى نماند كه: مردمان در قوه غضبيه بر سه قسم‏اند:
بعضى در طرف افراط هستند، كه در وقت غضب فكر و هوشى از براى ايشان باقى نمى‏ماند و از اطاعت عقل و شرع بيرون مى‏روند.
و طايفه ‏اى در طرف تفريطند، كه مطلقا قوه غضبيه ندارند. و در جائى كه عقلا و يا شرعا غضب لازم است مطلقا از جا بر نمى‏آيند.
و گروهى بر جاده اعتدال مستقيم‏اند، كه غضب ايشان به موقع، و غلظت ايشان به جاست. و در هنگام غضب از حد شرع و عقل تجاوز نمى‏كنند.
و شكى نيست كه حد اعتدال آن، مرغوب و مطلوب است. بلكه آن في الحقيقه غضب نيست، بلكه شجاعت و قوّت نفس است. و طرف تفريط آن نيز اگر چه غضب نباشد اما مذموم و قبيح، و نتيجه جبن و خوارى است. و بسا باشد كه از غضب بدتر بوده باشد، زيرا كه كسى را كه هيچ قوه غضبيه نباشد بى‏غيرت و خالى از حميّت است.
و از اين جهت گفته‏اند: «كسى كه در موضع غضب به غضب نيايد عاقل نيست». و از حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - مروى است كه: «حضرت پيغمبر - صلّى اللّه عليه و آله - از براى دنيا هرگز به غضب نمى‏آمد. اما هرگاه از براى حق، غضبناك مى‏شد احدى را نمى‏شناخت، و غضب او تسكين نمى‏يافت تا يارى حق را نمى‏كرد». و از آنچه گفتيم معلوم شد كه: غضب مذموم، آن است كه: در حد افراط باشد، زيرا كه: اعتدال آن، ممدوح است. و تفريط آن غضب نيست، اگر چه از صفات ذميمه است.
غضب مفرط و مفاسد آن
بدان كه غضب مفرط، از مهلكات عظيمه و آفات جسميه است. و بسا باشد كه: به امرى مؤدّى شود كه باعث هلاك ابد و شقاوت سرمد گردد، چون قتل نفس، يا قطع عضو.
و از اين جهت است كه گفته‏اند: «غضب جنونى است كه دفعى عارض مى‏گردد». و بسا باشد كه: شدت غضب، موجب مرگ مفاجات گردد.
و بعضى از حكما گفته‏اند كه: «كشتى كه به گرداب افتاده باشد و موجهاى عظيم آن را فرو گرفته باشد و بادهاى شديد آن را به هر طرف افكند به خلاص و نجات نزديكتر است از كسى كه شعله غضبش به التهاب آمده باشد».
و در اخبار و آثار، مذمت شديد در خصوص غضب وارد شده است. حضرت رسول - صلّى اللّه عليه و آله - فرمودند كه: «غضب ايمان را فاسد مى‏گرداند چنانكه سركه عسل را فاسد مى‏كند». و از حضرت امام محمد باقر - عليه السلام - مروى است كه: «اين غضب آتش پاره‏اى است از شيطان، كه در باطن فرزند آدم است. و چون كسى از شما غضبناك گرديد چشمهاى او سرخ مى‏گردد و باد به رگهاى او مى‏افتد و شيطان داخل او مى‏شود». و از حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - مروى است كه: «غضب، كليد هر بدى و شرّى است». و باز از آن حضرت مروى است كه: «غضب، دل مرد دانا را هلاك مى‏كند». و نيز آن حضرت فرموده است كه: «كسى كه قوه غضبيّه خود را مالك نباشد عقل خود را نيز مالك نيست». و مخفى نماند كه: علاوه بر اينكه خود غضب از مهلكات عظيمه و از صفات خبيثه است، لوازم و آثارى چند نيز بر آن مترتّب مى‏شود كه همه آنها مهلك و قبيح است، مانند: فحش و دشنام و اظهار بدى مسلمين و شماتت ايشان و سرّ ايشان را فاش كردن و پرده ايشان را دريدن و سخريه و استهزاء به ايشان كردن و غير اين‏ها از امورى كه از عقلا صادر نمى‏گردد.
و از جمله لوازم غضب آن است كه: البته بعد از تسكين «نايره» آن، آدمى پشيمان و افسرده خاطر مى‏گردد. و غضبناك و غمناك و شكسته دل مى‏شود. و باعث دشمنى دوستان و شماتت دشمنان، و شادى ايشان و سخريه و استهزاى اراذل و اوباش، و تألم دل و تغيّر مزاج، و بيمارى تن مى‏گردد.
و عجب اين است كه: بعضى چنان توهّم مى‏كنند كه: شدت غضب از مردانگى است، با وجود اينكه افعالى كه از غضبناك سر مى‏زند افعال اطفال و ديوانگان است نه كردار عقلا و مردان. همچنان كه مشاهده مى‏شود كسى كه: شدت غضب بر او مستولى شد حركات قبيحه و افعال ناشايسته، از: دشنام و هرزه‏گوئى و سخنهاى ركيك از او سر مى‏زند. و بسا باشد كه: دشنام به ماه و خورشيد و ابر و باد و باران و درخت و جماد و حيوان مى‏دهد. و مى‏رسد به جائى كه كاسه و كوزه خود را مى‏شكند و با حيوانات و جمادات به سخن درمى‏آيد. و چون دست او از همه جا كوتاه شود جامه خود را مى‏درد و بر سر و صورت خود مى‏زند و خود و پدر و مادر خود را دشنام مى‏دهد. و گاهى چون مستان و مدهوشان به هر طرف دويدن مى‏گيرد. و بسا باشد كه بيهوش مى‏شود و به زمين مى‏افتد. آرى:
خشم و شهوت مرد را كور كند از استقامت و روح را مبدل كند و چگونه امثال اين افعال مذموم نشانه مردى و شيردلى است و حال اينكه پيغمبر خدا - صلّى اللّه عليه و آله و سلم - فرمودند كه: «شجاع، كسى است كه: در حالت غضب خود را تواند نگاه داشت».
معالجه غضب
چون مفاسد غضب را دانستى بدان كه علاج آن موقوف است بر چند چيز:
اول آنكه: سعى كند در ازاله اسبابى كه باعث هيجان غضب مى‏شود، مثل: فخر و كبر و عجب و غرور و لجاج و مراء و استهزاء و حرص و دشمنى و حب جاه و مال و امثال اين‏ها، كه همه آنها اخلاق رديّه و صفات مهلكه هستند، و خلاصى از غضب با وجود آنها ممكن نيست. پس بايد ابتدا ازاله آنها را كرد تا ازاله غضب سهل و آسان باشد.
دوم آنكه: ملاحظه اخبار و آثارى كند كه در مذمت غضب رسيده چنانچه شمه‏اى از آنها گذشت.
سوم آنكه: متذكر اخبار و احاديثى گردد كه در مدح و ثواب نگاهداشتن خود از غضب وارد شده است، و فوائد آن را به نظر درآورد.
همچنان كه از حضرت پيغمبر - صلّى اللّه عليه و آله - مروى است كه: «هر كه غضب خود را از مردم باز دارد، خداوند - تبارك و تعالى - نيز در روز قيامت عذاب خود را از او باز مى‏دارد». و از حضرت امام محمد باقر - عليه السّلام - مروى است كه: «در تورات نوشته شده است كه: از جمله چيزهائى كه خدا به موسى - عليه السّلام - فرمود اين بود كه: نگاهدار غضب خود را از كسى كه من تو را صاحب اختيار او كرده‏ام، تا من نيز غضب خود را از تو نگاه دارم». و حضرت صادق - عليه السلام - فرمودند كه: «خدا وحى فرستاد به بعضى از پيغمبران خود كه: اى فرزند آدم در وقتى كه غضبناك گردى مرا ياد كن تا من هم تو را ياد كنم و در وقت غضبم و تو را هلاك نسازم». و باز از آن حضرت - عليه السّلام - مروى است كه: «مردى از اهل باديه به خدمت پيغمبر - صلّى اللّه عليه و آله - آمد و عرض كرد كه: من مردى هستم «باديه نشين»، مرا كلمه‏اى ياد ده كه جامع خير دنيا و آخرت باشد. آن حضرت فرمودند كه: هرگز غضب مكن. و سه مرتبه آن اعرابى عرض خود را اعاده كرد حضرت همين جواب را فرمود». و نيز از آن بزرگوار روايت شده كه: «هر كه غضب خود را باز دارد از كسى، خدا عيوب او را مى‏پوشاند». و اخبار در اين خصوص بى‏حد و نهايت است. چهارم آنكه: ملاحظه فوايد ضد غضب را كه حلم باشد بكند، و مدحى را كه در اين خصوص وارد شده است. - همچنان كه مذكور خواهد شد - ببيند، پس خود را خواهى نخواهى بر آن بدارد و حلم و بردبارى را بر خود ببندد و غضب و خشم را بر خود ظاهر نسازد، اگر چه در دل خشمناك باشد. و اگر كسى مدتى چنين كند به تدريج عادت مى‏شود و حسن خلق از براى او حاصل مى‏شود.
پنجم آنكه: هر قول و فعلى كه از او سر مى‏زند ابتدا در آن فكر كند و خود را از صدور آثار غضب محافظت نمايد.
ششم آنكه: اجتناب كند از مصاحبت كسانى كه قوه غضبيه ايشان غالب و از فضيلت حلم خالى هستند. و در صدد انتقام و «تشفّى غيظ» خود مى‏باشند، و اين را مردى و شجاعت مى‏نامند و مى‏گويند: ما از كسى متحمل درشتى و سختى نمى‏شويم، و بر فلان امر صبر نمى‏كنيم. بلكه مجالست كند با اهل علم و حلم و وقار، و كسانى كه مانند كوه پا بر جاى با هر باد ضعيفى از جاى در نمى‏آيند.
هفتم آنكه: تأمل نمايد و بداند كه هر چه در عالم واقع مى‏شود همه به قضا و قدر الهى است و جميع موجودات، مسخّر قبضه قدرت او، و همه امور در يد كفايت اوست. و خدا هر چه از براى بنده مقرر كرده است البته خير و صلاح آن بنده در آن است. و بسا باشد كه مصلحت او در گرسنگى و بيمارى، يا فقر و احتياج، يا ذلت و خوارى، يا قتل يا امثال اين‏ها باشد.

و چون اين را دانست، مى‏داند كه: ديگر غضب كردن بر ديگران، و خشم گرفتن بر ايشان راهى ندارد، چرا كه هر امرى هست از جانب پروردگار خير خواه او مى‏رسد.
هشتم آنكه: متذكر شود كه غضب نيست مگر از بيمارى دل و نقصان عقل، كه باعث آن ضعف نفس است نه شجاعت و قوت نفس و از اين جهت است كه: ديوانه زودتر از عاقل غضبناك مى‏گردد. و مريض از تندرست زودتر به غضب مى‏آيد. و همچنين پيران ضعيف المزاج زودتر از جوانان، و زنان زودتر از مردان از جا در مى‏آيند. و صاحبان اخلاق بد زودتر از ارباب ملكات فاضله به خشم مى‏آيند. چنانكه مى‏بينى كه كسى كه: رذل است به فوت يك لقمه خشمناك مى‏گردد. و بخيل به تلف شدن يك حبه از مالش غضب مى‏كند حتى بر دوستان و عزيزان خود. اما صاحبان نفوس قويّه، شأن ايشان از آن بالاتر، و رتبه ايشان از آن والاتر است كه به امثال اين امور، متغيّر و مضطرب گردند.
و اگر در آنچه گفتيم تشكيكى داشته باشى ديده بگشا و نظر به صفات و اخلاق مردم كن و كتب سير و تواريخ را مطالعه نماى و حكايات گذشتگان را استماع كن تا ببينى كه حلم و بردبارى و خود را در وقت غضب نگاهدارى كردن طريقه انبيا و اوليا و دانايان و حكما و نيكان و عقلا و پادشاهان ذو الاقتدار و شهرياران كامكار بوده و غضب و اضطراب و از جا در آمدن، خصلت اراذل و اوباش و نادانان و جهّال است.
نهم آنكه: به ياد آورى كه تسلط و قدرت خدا بر تو، قوى‏تر و بالاتر است از قدرت تو بر اين ضعيفى كه بر او غضب مى‏كنى، و تو در جنب قوه قاهره الهيه غير متناهيه به مراتب ضعيف‏تر و ذليل‏ترى از اين ضعيف ناتوان كه در جنب قدرت توست. پس بترس و حذر كن از اينكه: چون تو غضب خود را بر او جارى سازى خداوند قهار نيز در دنيا و آخرت غضب خود را بر تو جارى بكند.
غم زير دستان بخور زينهار
بترس از زبر دستى روزگار
لب خشك مظلوم را گو بخند
كه دندان ظالم بخواهند كند.
در آثار پيشينيان رسيده كه: هيچ پادشاهى در بنى اسرائيل نبود مگر اينكه حكيمى دانشمند با او بود و صحيفه‏اى در دست داشت كه بر آن نوشته بود كه: بر زيردستان رحم كن، و از مرگ بترس، و روز جزا را فراموش مكن. و هر وقت كه پادشاه غضبناك شد آن حكيم، صحيفه را به دست او دادى تا خواندى و غضب او ساكن شدى. دهم آنكه: متذكر گردى كه: شايد روزگار، روزى آن ضعيفى را كه تو بر او غضب مى‏كنى قوّت دهد و كار او بالا گيرد و بر تو زبر دست شود و در صدد انتقام و مكافات بر آيد.
لا تهين الفقير علّك ان تركع يوما و الدهر قد رفعه 
يازدهم آنكه: بدانى كه: هر حليم و بردبارى غالب و قاهر، و در نظر اولى «البصائر» عزيز و محترم مى‏باشد. و هر غضبناك مضطرب الحالى پيوسته مغلوب، و در ديده‏ها بى‏وقع مى‏گردد.
تيغ حلم از تيغ آهن تيزتر بل ز صد لشكر ظفر انگيزتر دوازدهم آنكه: تصور كنى كه در وقت غضب، صورت تو چه نوع قبيح و متغير، و اعضاى تو متحرك و مضطرب، و كردارت از نظم طبيعى بيرون، و گفتارت غير مطابق قاعده و قانون مى‏شود.
و از جمله معالجات غضب آن است كه:
آدمى در وقت هيجان، به خدا پناه برد از شر شيطان، و بگويد: «اعوذ بالله من الشيطان الرجيم». و اگر ايستاده باشد بنشيند، و اگر نشسته باشد بخوابد. و وضو گرفتن و غسل كردن با آب سرد از براى تسكين آتش غضب مفيدند. و اگر غضب بر كسى باشد كه قرابت رحم با يكديگر داشته باشند دست به بدن او گذارد غضب او ساكن مى‏گردد چنانچه در اخبار وارد شده است.

قتل نفس

قتل نفس که در عصر حاضر و در قوانين جديد بصورت جرم عمومي در آمده و قضات به نام حفظ منافع اجتماعي و برقراري نظم جامعه مرتکبين قتل را تعقيب مي نمايند، از خطرناکترين و بزرگترين جرائمي است که سابقه تاريخي آن از همه جرائم بيشتر بوده و در کليه شرايع يا قوانين باستاني، پيرامون آن بحث شده است.
قرآن مجيد نخستين تعدي و تجاوز انسان را بر انسان به صورت قتل نفس ياد آور شده و همين جنايت را منشأ و اساس اولين تشريع جنايي در نخستين ادوار زندگي اجتماعي انسان هاي اوليه، نشان مي دهد.
البته در اجتماعات ابتدايي قتل نفس و کيفر آن معمولا شکل انتقام جويي داشته و از حدود جنبه هاي شخصي و خصوصي تجاوز نمي کرده است، به اين معنا که اگر «ولي دم» قدرت داشت و مي توانست، در مقام قصاص بر مي آمد، در غير اين صورت راه ديگري براي انتقام و مجازات وجود نداشت.
مثلا اعراب در دوره قبل از اسلام قاتل را از راه هاي گوناگون و با کيفرهاي مختلف به مجازات مي رساندند که از آن جمله، قتل بود. ولي در اجراي اين کيفر، هيچ گاه جانب عدالت را رعايت نکرده و در بسياري از موارد بجاي قاتل، ديگري را مي کشتند و يا گاهي چند نفر را در برابر يک نفر به قتل مي رساندند و چه بسا که خون انساني را در مقابل کشتن چهارپايي مي ريختند و همين بي عدالتي ها بود که موجب اختلافات قبيلگي و زد و خوردهاي طايفه اي مي شد و پيوسته آنان را به جنگ هاي طولاني مي کشيد.
اعراب حتي در جراحات و ديات هم به حکم عصبيت قبيلگي و نژادي رفتار کرده و گاهي چندين برابر، ديه گرفته و يا جراحت وارد مي کردند.
در کتب تفسير در بيان مقام شأن نزول آيات قصاص، داستان زير که نموداري از رويه ظالمانه اعراب زمان جاهليت است، نقل شده:
انساني از اشراف عرب به وسيله شخصي عادي به قتل رسيد، خويشان و نزديکان قاتل جمع شده و نزد پدر مقتول رفتند و به او گفتند چه مي خواهي انجام دهي؟
پدر گفت: يکي از سه چيز را:
يا اين که پسرم را زنده کنيد! و يا خانه ام را از ستارگان آسمان پر کنيد! و يا اين که فرد فرد قبيله شما را خواهم کشت.
حکم قتل نفس
1. همان طور که در بحث هاي مختلف داشتيم، اسلام جامعه اي مي سازد که معمولا قتلي در آن اتفاق نيفتد، جرمي به وقوع نپيوندد و همان طور که بيان شد وضع و اجراي مجازات ها و از جمله، کيفر قتل در اسلام به عنوان آخرين سلاح، آن هم با عادلانه ترين صورت به کاربرده شده و راه هاي پيش گيري جرم و قتل از قبيل تهذيب اخلاق و تربيت و ايجاد عدالت اجتماعي و مبارزه با ظلمها و نابساماني ها در درجه اول اهميت قرار دارد. و اگر گاه و بيگاه درباره وحشيانه بودن مجازات اعدام زمزمه هايي به گوش مي رسد و عده اي تحت تأثير احساسات و عواطف کاذب، کيفر دادن قتل نفس را با اعدام شايسته نمي دانند و مي گويند قاتل را بي عدالتي هاي اجتماعي و سيستم هاي منحط اقتصادي وادار به ارتکاب قتل کرده است، بنابر اين بايد در صدد اصلاح و تربيت او برآييم نه اين که وي را در چنگال قصاص و کيفر بياندازيم، درباره جامعه اي که اسلام ساخته به هيچ وجه صدق نمي کند.
زيرا اسلام پس از فراغ کامل از سازندگي يک اجتماع انساني کامل با توجه به کليه جهات بنيادي و مصالح ساختماني آن، کيفر گناهان را تشريح نموده و مجازات اعدام را در مورد جنايت قتل در چنين جامعه ويژه و نمونه اي مقرر داشته است و کشتن قاتلي را که به طور عمد در جامعه صحيح و واقعي اسلامي، مسلماني را بکشد واجب دانسته، آن هم نه واجب «تعييني» بلکه واجب «تخييري».
آيات قصاص که در قرآن مجيد نازل شده دليل بر اين مطلب است.
حرمت قتل نفس
قال الله تعالي: «و لا تقتُلُوا النفسَ التي حرَّمَ اللهُ الا بِالحقِّ ...»؛
«و دست به خون بيگناهان نيالاييد، و نفوسي را که خداوند محترم شمرده و ريختن خون آنها مجاز نيست به قتل نرسانيد، مگر اين که طبق قانون الهي اجازه قتل آنها داده شده باشد (مثل اين که قاتل باشند)».
اثر آيات
در بحارالانوار داستان جالبي ديده مي شود که از تأثير فوق العاده آيات فوق در نفوس شنوندگان حکايت مي کند و ما جريان را طبق نقل بحارالانوار از علي بن ابراهيم به طور خلاصه ذيلا مي آوريم. «اسعد بن زراره» و «ذکوان بن عبدقيس­» که از طايفه خزرج بودند به مکه آمدند در حالي که ميان طايفه اوس و خزرج جنگ طولاني بود و مدت ها شب و روز سلاح بر زمين نمي گذاشتند و آخرين جنگ آنها روز «بعاث» بود که در آن جنگ طايفه اوس بر خزرج پيشي گرفت، به همين جهت اسعد و ذکوان به مکه آمدند تا از مردم مکه پيماني بر ضد طايفه اوس بگيرند، هنگامي که به خانه «عُتبه بن ربيعه» وارد شدند و جريان را براي او گفتند در پاسخ گفت: شهر ما از شهر شما دور است، مخصوصا گرفتاري تازه اي پيدا کرده ايم که ما را سخت به خود مشغول داشته، اسعد پرسيد: چه گرفتاري؟ شما که در حرم امن زندگي داريد.
عتبه گفت: مردي در ميان ما ظهور کرده مي گويد: فرستاده خدا هستم! عقل ما را ناچيز مي شمرد و به خدايان ما بد مي گويد، جوانان ما را فاسد و اجتماع ما را پراکنده نموده است! اسعد پرسيد: اين مرد چه نسبتي با شما دارد؟ گفت: فرزند عبدالله بن عبدالمطلب و اتفاقاً از خانواده هاي شريف ما است.
اسعد و ذکوان در فکر فرو رفتند و به خاطرشان آمد که از يهود مدينه مي شنيدند به همين زودي پيامبري در مکه ظهور خواهد کرد، و به مدينه هجرت خواهد نمود. اسعد پيش خود گفت: نکند اين همان کسي باشد که يهود از او خبر مي دادند. سپس پرسيد: او کجاست؟ عُتبه گفت: در حجر اسماعيل کنار خانه خدا هم اکنون نشسته است.
آنها در دره اي از کوه محاصره هستند و تنها در موسم حج و عمره ماه رجب آزادي مي يابند و وارد جمعيت مي شوند ولي من به تو توصيه مي کنم به سخنان او گوش مده و يک کلمه با او حرف مزن که او ساحر عجيبي است. و اين در ايامي بود که مسلمانان در شعب ابي طالب محاصره بودند.
اسعد رو به عتبه کرد و گفت: پس چه کنم؟ محرم شده ام و بر من لازم است که طواف خانه کعبه کنم، تو به من مي گويي به او نزديک نشوم! عتبه گفت: مقداري پنبه در گوش هاي خود قرار بده تا سخنان او را نشنوي! اسعد وارد مسجد الحرام شد ، در حالي که هر دو گوش خود را با پنبه سخت بسته بود، مشغول طواف خانه کعبه شد در حالي که پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ با جمعي از بني هاشم در حجر اسماعيل در کنار خانه کعبه نشسته بودند. او نگاهي به پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ کرد و به سرعت گذشت، در دور دوم طواف با خود گفت: هيچ کس احمق تر از من نيست! آيا مي شود يک چنين داستان مهمي در مکه بر سر زبان ها باشد و من از آن خبري نگيرم و قوم خود را در جريان نگذارم؟
به دنبال اين فکر، دست کرد پنبه ها را از گوش بيرون آورد و به دور افکند و در جلوي پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ قرار گرفت و پرسيد: به چه چيز ما را دعوت مي کني؟ پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ فرمود: «به شهادت به يگانگي خدا و اين که من فرستاده اويم و شما را به اين کار ها دعوت مي کنم». و سپس آيات سه گانه فوق را که مشتمل بر دستورات دهگانه بود تلاوت کرد. هنگامي که اسعد اين سخنان پر معني و روح پرور را که با نهاد و جانش آشنا بود شنيد، به کلي منقلب شد و فرياد زد:
«اَشهَدُ اَن لا اله الا الله و انَّکَ رسولُ اللهِ»؛
اي رسول خدا! پدر و مادرم فداي تو باد، من اهل يثربم، از طايفه ي خزرجم. ارتباط ما با برادران مان از طايفه اوس بر اثر جنگ هاي طولاني گسسته، شايد خداوند به کمک تو اين پيوند گسسته را بر قرار سازد.
اي پيامبر! ما وصف تو را از طايفه يهود شنيده بوديم و همواره ما را از ظهور تو بشارت مي دادند و ما اميدواريم که شهر ما هجرت گاه تو گردد. زيرا يهود از کتب آسماني خود چنين به ما خبر دادند. شکر مي کنم که خداوند مرا به سوي تو فرستاده، به خدا سوگند جز براي بستن پيمان جنگي بر ضد آنها به مکه نيامده بودم، ولي خداوند مرا به پيروزي بزرگتري نايل کرد.
سپس رفيق او ذکوان نيز مسلمان شد و هر دو از پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ تقاضا کردند مبلّغي همراه آنها به مدينه بفرستد تا به مردم تعليم قرآن دهد و به اسلام دعوت نمايد و آتش جنگ ها خاموش گردد. پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ مصعب بن عمير را همراه آنها به مدينه فرستاد و از آن زمان پايه هاي اسلام در مدينه گذاشته شد و چهره مدينه دگرگون گشت.
عن أبي عبدالله ـ عليه السلام ـ قال: «يَجيءُ يومَ القيامهِ رجلٌ الي رجلٍ حتي يُلَطِّخَهُ بِدمهِ و الناسُ في الحسابِ، فيقولُ: يا عبداللهِ! ما لي و لَکَ؟ فيقولُ: اَعَنتَ عليَّ يومَ کذا و کذا فَقُتِلتُ»؛
امام صادق ـ عليه السلام ـ فرمود: «روز قيامت مردي را نزد مردي مي آورند که او را با خون خود آغشته مي کند و حال آن که مردم در حسابرسي هستند، پس آن انسان به خون آغشته مي گويد: اي بنده خدا! با من چرا چنين رفتاري کردي؟ او مي گويد: در فلان روز بر ضد من اقدام کردي و من کشته شدم».
عَن أبي عبدالله ـ عليه السلام ـ قال: «مَن أعانَ علي مومنٍ بشطرِ کلمهٍ لقي اللهَ عزوجل و بينَ عينيهِ مکتوبٌ آيسٌ من رحمهِ الله».
امام صادق ـ عليه السلام ـ فرمود: «کسي که بر ضد مؤمني با کلمه اي اقدام و کمک کند روز قيامت در حالي خدا را ملاقات مي کند که بر پيشاني و ميان دو چشمش نوشته شده: او از رحمت خدا مأيوس و نا اميد است».

عن أبي جعفر ـ عليه السلام ـ قال: «انَّ العبدَ يُحشرُ يومَ القيامهِ و ما أدمي دماً فَيدفَعُ إليه شبهُ المحجمهِ أو فوقَ ذلک، فيقال له: هذا سَهمُکَ من دمِ فلانٍ، فيقول: يا ربِّ إنکَ تعلم أنک قبضتني و ما سفکت دماً، قال: بلي و ما سمعتَ من فلانِ بنِ فلانٍ کذا و کذا فرويتها عنهُ فنقلتَ حتي صارَ إلي فلانٍ فقتلهُ عليها فهذا سهمُکَ من دمِهِ»؛
امام باقر ـ عليه السلام ـ فرمود: «روز قيامت بنده اي محشور مي شود و حال آن که (قتلي مرتکب نشده) و خوني نريخته است ولي به مقدار خون شاخ حجامت يا بيشتر خوني به او داده مي شود و به او گفته مي شود:
اين مقدار خون سهم تو است از خون فلاني. آن بنده مي گويد: خدايا تو ميداني که خودت جان او را گرفتي و من خوني نريخته و کسي را نکشته ام. خداوند مي فرمايد: بله، آن چه را درباره مقتول از فلان شخص شنيدي و نقل کردي سپس بر سر زبان ها افتاد تا خبرش به گوش فلان ستمگر رسيد سپس او را به خاطر اين شايعات به قتل رساند، پس اين خون سهم توست از خون مقتول (و اين مقدار تو در قتل فلاني شريک هستي)».
قتل
قال الله تعالي: «مِن أجلِ ذلک کَتبنا علي بني إسرائيلَ أنه من قَتَلَ نفساً بغيرِ نفسٍ أو فسادٍ في الأرضِ فکأنما قَتَلَ الناسَ جميعاً و من احياها فکأنما أَحيا الناسَ جميعاً»؛
«به همين جهت بر بني اسرائيل مقرر داشتيم که هر کس انسان را بدون ارتکاب قتل يا فساد در روي زمين بکشد، چنان است که گويي همه انسان ها را کشته و هر کس انساني را از مرگ رهايي بخشد، چنان است که گويي همه مردم را زنده کرده است».
سؤال
چگونه قتل يک انسان مساوي است با قتل همه انسان ها و نجات يک نفر مساوي با نجات همه انسان ها مي باشد؟
بزرگان از مفسرين جواب هايي داده اند که مي توان در ميان آن ها به دو جواب اکتفا کرد. آن چه مي توان در پاسخ سؤال فوق گفت اين است که: قرآن در اين آيه يک حقيقت اجتماعي و تربيتي را بازگو مي کند، زيرا: اولا کسي که دست به خون انسان بي گناهي مي زند در حقيقت چنين آمادگي را دارد که انسان هاي بي گناه ديگري را که با آن مقتول از نظر انساني و بيگناهي برابرند مورد حمله قرار دهد و به قتل برساند، او در حقيقت يک قاتل است و طعمه او انسان بي گناه است و مي دانيم تفاوتي در ميان انسان هاي بي گناه از اين نظر نيست.
جواب ديگري که مي توان در پاسخ سؤال فوق گفت اين است که هم چنين کسي که به خاطر نوع دوستي و عاطفه انساني، ديگري را از مرگ نجات بخشد اين آمادگي را دارد که اين برنامه انساني را در مورد هر بشر ديگري انجام دهد. او علاقه مند به نجات انسان هاي بي گناه است و از اين نظر براي او اين انسان و آن انسان تفاوت نمي کند و با توجه به اين که قرآن مي گويد «فکأنما ...» استفاده مي شود که مرگ و حيات يک نفر اگر چه مساوي با مرگ و حيات اجتماع نيست اما شباهتي به آن دارد.
ثانياً جامعه انساني در حقيقت يک واحد بيش نيست و افراد در آن همانند اعضاي يک پيکرند، هر لطمه اي به عضوي از اعضاي اين پيکر برسد اثر آن کم و بيش در ساير اعضا آشکار مي گردد زيرا يک جامعه بزرگ از افراد تشکيل شده و فقدان يک فرد خواه ناخواه ضربه اي به همه جامعه بزرگ انساني است.
فقدان او سبب مي شود که به تناسب شعاع تأثير وجودش در اجتماع، محلي خالي بماند و زياني از اين رهگذر دامن همه را بگيرد، هم چنين احياي يک نفس سبب احياي ساير اعضاي اين پيکر است، زيرا هر کس به اندازه وجود خود در ساختمان مجتمع بزرگ انساني و رفع نيازمندي هاي آن اثر دارد بعضي بيشتر و بعضي کمتر، و اگر در بعضي از روايات مي خوانيم که مجازات چنين انساني در قيامت مجازات کسي است که همه انسان ها را کشته، اشاره به همين است نه اين که از هر جهت مساوي يکديگر باشند و لذا در ذيل همين روايات مي خوانيم اگر تعداد بيشتري را بکشد مجازات او به همان نسبت مضاعف شود!
از اين آيه اهميت مرگ و حيات يک انسان از نظر قرآن کاملا آشکار مي شود، و با توجه به اين که اين آيات در محيطي نازل گرديد که خون انسان مطلقا در آن ارزشي نداشت عظمت آن آشکارتر مي گردد. قابل توجه اين که در روايات متعددي وارد شده است که آيه اگر چه مفهوم ظاهرش مرگ و حيات مادي است اما از آن مهمتر مرگ و حيات معنوي يعني گمراه ساختن يک نفر، يا نجات او از گمراهي است.
قال رسول الله ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ : «لا يُحِلُّ قتلُ مسلمٍ إلا بِإحدي ثلاثِ خصالٍ: زانٍ محصنٍ فيرجم و رَجُلٍ يَقتُلُ مسلماً متعمداً فيقتلُ، و رجلٍ يَخرُجُ مِن الإسلامِ فَيُحاربُ اللهَ و رسولَهُ فيقتل او يُصلب، أو يُنفي من الأرض»؛
رسول گرامي اسلام ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ مي فرمايد: «کشتن مسلماني جايز نيست مگر کسي که مرتکب يکي از سه جرم گردد. کس که به گناه بزرگ زناي محصنه، آلوده شود او را بايد رجم کرد، شخصي که مسلماني را از روي عمد بکشد، و فردي که از اسلام خارج گردد و با خدا و رسول او به محاربه برخيزد، او کشته مي شود يا به دار آويخته خواهد شد و يا او را تبعيد مي کنند­».
2. اسلام با وجود اين که در مورد قتل نفس به مسئله قصاص معترف است و کشتن قاتلي را که به طور عمد کسي را بکشد واجب دانسته، هيچ گاه کشتن قاتل را به عنوان کيفر قتل نفس تنها راه غير قابل گذشت، قرار نداده بلکه «ولي دم» را مخير ميان قصاص و عفو نموده و در اين صورت ولي يا اولياي مقتول مي توانند قاتل را قصاص نمايند و يا از کشتن او در گذرند و در زمينه دوم باز اختيار دارند که با جاني صلح کرده و از او (ديه) خونبها بگيرند و يا به طور کلي وي را مورد عفو و بخشش قرار دهند.
و اين يکي از دلايل روشن و بارز تشويق اين آيين آسماني به عفو و اغماض است و نظر به اين که اسلام، آيين سهل و روشني است مسأله بخشش و گذشت در بسياري از موارد حتي در جريانات سياسي و قضايي اين آيين، مقدس، به چشم مي خورد و اين خود حرکتي است در راه استوار نمودن عاطفه برادري و روح گذشت، در جامعه انساني، قرآن مجيد صلح و عفو را مورد تأييد قرار داده و مي فرمايد:
«فَمَن عفي و اصلَحَ فَأجرُهُ عَلَي الله»؛
«کسي که عفو کند و صلح نمايد، پاداش او بر خداوند است».
رسول گرامي اسلام ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ در موارد و زمينه هاي بسياري که به قصاص فرمان مي داد، مردم را به تسامح و گذشت نيز سفارش مي نمود.

لواط

لواط از گناهاني است كه به كبيره بودنش تصريح شده است، چنانچه از حضرت امام صادق و امام حضرت رضا ـ عليهما السّلام ـ رسيده بلكه حرمت و عقوبت آن از زنا شديدتر است. از حضرت صادق ـ عليه السّلام ـ مرويست است كه:
«حرمت لواط از زنا بيشتر است، به درستي كه خداوند قومي را براي عمل لواط هلاك فرمود (قوم لوط) ولي كسي را براي زنا هلاك نفرمود».
از حضرت رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ مروي است كه فرمود: كسي كه با پسري جمع شود روز قيامت جنب وارد محشر مي‌شود و آب دنيا او را پاك نمي‌كند و خشم خدا بر او است و او را لعنت فرموده، دوزخ را برايش آماده مي‌فرمايد و بد جايگاهي است.
سپس فرمود هرگاه كسي لواط كند، عرش خدا بلرزه درآيد و خداوند او را لعنت و غضب فرموده و جهنم را برايش آماده مي‌فرمايد و ملوط (مفعول) را در كنار جهنم نگه مي‌دارند تا خلايق از حساب فارغ شوند، پس او را در جهنم مي‌اندازند و در طبقات دوزخ هميشه معذب خواهد بود.
لواط كفر است: امير المؤمنين ـ عليه السّلام ـ فرمود لواط (كه از گناهان كبيره است و اين عقوبت‌ها را دارد) مادامي است كه دخول در مخرج نشود، اما حكم دخول در دبر اگر آن را حلال بداند كفر است زيرا منكر ضروري دين گرديده و اگر آن را حلال نداند، در شدت و طول عذاب مانند كفر است.
حذيفة بن منصور گفت كه از حضرت صادق ـ عليه السّلام ـ از لواط كه از گناهان كبيره است پرسيدم، حضرت فرمود ما بين دوران است، پرسيدم از كسي كه در دبر دخول مي‌نمايد فرمود كه اين عمل كفر و انكار آنچه خدا بر پيغمبرش فرستاده مي‌باشد، يعني انكار قرآن است.
سنگ عذاب هنگام مرگ: از حضرت صادق ـ عليه السّلام ـ مروي است كه: نيست بنده‌اي كه عمل قوم لوط را حلال بداند (و در روايت ديگر كسي كه بر لواط كردن اصرار داشته باشد) نمي‌ميرد مگر اينكه در آن ساعت خداوند بر او سنگي از همان سنگ‌هاي عذابي كه بر قوم لوط باريد، مي‌اندازد و مرگ وي در خوردن همان سنگ است و براي اينكه رسوا نشود، خداوند آن سنگ را از نظر خلق پوشيده است.
عذاب‌هاي قوم لوط بر ظالمين: در قرآن مجيد سه نوع عذاب براي قوم لوط بيان فرموده: صيحه باريدن سنگ عذاب بر آنها، و زير و رو شدن شهرهاي آنها بعد مي‌فرمايد: عذابي كه بر قوم لوط نازل شد از ظلم كنندگان دور نيست.
و اين تهديد سختي است به كساني كه عمل آنها را مرتكب شوند.
غلامي كه مولايش را كشت: در زمان عمر، ‌غلامي كه مولاي خودش را كشته بود پس از اقرار، عمر امر به كشتنش نمود، حضرت امير المؤمنين ـ عليه السّلام ـ از غلام پرسيد چرا مولاي خودت را كشتي؟ عرض كرد به زور با من لواط كرد پس او را كشتم آن حضرت از اولياي مقتول پرسيد آيا او را دفن كرده‌ايد؟ گفتند: آري هم اكنون از دفنش مي‌آييم پس به عمر فرمود غلام را تا سه روز نگهدار و پس از سه روز اولياي مقتول حاضر شوند.
لاطي به قوم لوط ملحق مي‌شود: پس از گذشتن سه روز آن حضرت به اتفاق عمر و اولياي مقتول بر سر قبرش آمدند از اوليايش پرسيدند اين قبر صاحب شماست؟ گفتند: آري، سپس فرمود قبر را بشكافيد تا به لحد برسيد، چون به لحد رسيدند و آن را برداشتند جنازه را نديدند، پس آن حضرت تكبير گفت و فرمود: به خدا قسم دروغ نگفتم شنيدم از رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ فرمود: هر كس از امت من، عمل قوم لوط را مرتكب شود و بدون توبه از دنيا برود پس در قبرش بيش از سه روز نمي‌ماند تا اينكه زمين او را فرو مي‌برد و به جايي كه قوم لوط هستند و هلاك گرديده‌اند ملحق مي‌نمايد پس در زمره‌ي ايشان محشور مي‌شود.
لواط هم فاحشه و زشت است: حضرت رضا ـ عليه السّلام ـ فرمود: بترس و ترك كن زنا و لواط را و لواط بدتر از زنا است و اين دو گناه موجب هفتاد و دو گونه درد در دنيا و آخرت براي صاحبش مي‌شود.
در قرآن مجيد چنانچه از زنا به فاحشه تعبير فرموده اين عمل شنيع را هم فاحشه خوانده چنانچه در سوره اعراف مي‌فرمايد:
«لوط به قوم خود گفت آيا كاري را مي‌كنيد كه در نهايت زشتي است، پيش از شما كسي از افراد بشر گرد چنين كار زشتي نگشته، آيا شما با مردان جمع مي‌شويد در هنگام شهوت و زنان را رها مي‌كنيد بلكه شما اسراف كنندگانيد».
چه اسرافي بدتر از اينكه نطفه‌اي كه به منزله‌ي بذر است براي بقاء نوع و نسل انسان و بايد در رحم زن قرار گيرد در غير محلي كه خدا قرار داده بريزد.
براي تهديد ديگران از نزديك شدن به اين عمل خلاف انساني در سوره‌هاي اعراف و هود و نمل و عنكبوت و قمر و نجم، ‌قوم لوط را يادآوري و كيفيت عذاب ايشان را متذكر مي‌شود. باشد كه ديگران اندرزي بگيرند.
براي جلوگيري از پيش آمدن چنين عمل شنيعي چند چيز را كه مقدمات قريبه و بعيده‌ي آن است تحريم فرموده:
نگاه شهوت آلود به پسر، حرام است: 1ـ نگاه كردن از روي شهوت به جوان امرد (پسري كه هنوز مو به صورتش در نيامده) حرام است و سوء اثر و شدت عقوبت نظر حرام در روايات، به تفصيل بيان شده است. از رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ مروي است كه: فتنه‌ جوان زيباي امرد از فتنه‌ دختر باكره بيشتر است. پس بر هر مسلماني واجب است از چشمان خود نهايت مواظبت را بكند كه به چنين گناه بزرگي مبتلا نشود.
لجام آتشين براي بوسه‌ شهوت: 2ـ بوسيدن جواني از روي شهوت حرام است چنانچه از حضرت صادق ـ عليه السّلام ـ كه پيغمبر ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ فرمود: كسي كه جواني را از روي شهوت ببوسد خداوند او را در قيامت به لجامي از آتش لجام مي‌فرمايد.
و از حضرت رضا ـ عليه السّلام ـ مروي است كه: هرگاه مردي جواني را از روي شهوت ببوسد ملائكه‌هاي آسمان و ملائكه‌هاي زمين و ملائكه رحمت و ملائكه غضب او را لعنت كنند و جهنم برايش آماده شود و مكان بدي جايگاهش مي‌باشد.
و نيز از پيغمبر ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ مروي است كه: كسي كه جواني را از روي شهوت ببوسد خداوند او را در آتش جهنم، هزار سال معذب مي‌فرمايد.
و اگر مسلم شد كه كسي جواني را از روي شهوت بوسيده بايد حد بخورد و حدش از سي تا نود تازيانه است هر قدر كه حاكم شرع صلاح بداند او را مي‌زند.
خوابيدن دو مرد يا دو زن: 3ـ خوابيدن دو مرد در يك بستر و زير يك لحاف در صورتي كه هر دو عريان باشند، حرام است و همچنين است حكم دو زن، و فرقي بين محرم و بيگانه نيست.
و در چند روايت است كه بايد آنها را حد زد و برايش هم حد زنا معين شده يعني آنها را يكصد تازيانه بزنند.
و بعضي از علماء فرموده‌اند كه چون براي خوابيدن دو مرد عريان زير يك لحاف حد معين شده، پس از گناهان كبيره است.
و از رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ مروي است كه: بستر فرزندان خود را از سن ده سالگي جدا سازيد، يعني دو برادر يا دو خواهر يا برادر و خواهر زير يك لحاف از همان كوچكي نخوابند.
حد لواط: چون حرمت و فساد لواط بيشتر از زنا است حدش شديدتر است و آن كشتن مي‌باشد، هرگاه لواط كننده و دهنده هر دو عاقل و بالغ باشند هر دو را بايد كشت و فاعل را به وسيله‌ي شمشير يا سنگسار كردن يا زنده به آتش سوزانيدن يا از بالاي بلندي مانند كوه پرتاب كردن با دست و پاي بسته شده، بايستي كشت و انتخاب نوع قتل به نظر حاكم جامع الشرايط است.
و از حضرت امير المؤمنين ـ عليه السّلام ـ مروي است كه: پس از كشتن، بدنش را به آتش بسوزانيد و اين گناه بزرگ مانند زنا به يكي از دو چيز ثابت مي‌شود: يكي اقرار است به اينكه فاعل يا مفعول يا هر دو به اين گناه خود چهار مرتبه اقرار كند و اگر كمتر از چهار مرتبه اقرار كند حد بر او جاري نمي‌شود و تنها تعزير (تأديب) مي‌شود و بعضي از فقهاء فرموده‌اند چهار مرتبه اقرار بايد در چهار مجلس واقع شود و شرط است در اقرار كننده بلوغ (پس اگر نابالغ باشد تأديب بايد شود) و كمال عقل و حريت و اختيار (پس اگر به اجبار و اكراه بوده حد ندارد).
دوم شهادت چهار مرد عادل بالمعاينه است يعني بگويند به چشم خود ديديم كه فلان با فلان لواط نموده و اگر گواهي دهنده‌گان كمتر از چهار نفر باشند گواهي آنها رد مي‌شود و حد جاري نمي‌گردد بلكه حد قذف كه بعداً ذكر مي‌شود بر آنها بايد جاري شود و اگر شخص لاطي پيش از گواهي شهود توبه كند حد بر او جاري نمي‌شود و هر يك از اقرار و گواهي اگر بر دخول در دبر باشد حد آن كشتن است و اگر بر تفخيذ يعني دخول در اليه و رانها باشد حد آن يكصد تازيانه است.
در خاتمه اين بحث چند روايت ذكر مي‌شود:
1ـ امير المؤمنين ـ عليه السّلام ـ فرمود: اگر سزاوار بود كه كسي دو بار سنگسار شود هر آينه لواط كننده اين چنين سنگسار مي‌شد.
شريعت‌هاي آسماني متفقاً با اين خوي نكوهيده به مبارزه پرداخته‌اند زيرا اساس بقاي اجتماع تناسل است و لواط مانع از آن است و در نتيجه اين عمل منكر اجتماع را در معرض فساد و زوال قرار مي‌دهد به علاوه ارتكاب اين عمل موجب آن مي‌شود كه روح مردانگي كودك از ميان برود و سرانجام از قيام به وظايف حياتي و اجتماع كه مستلزم داشتن روح رجوليت حقيقي است عاجز ماند و صدمه‌اي عظيم از اين راه متوجه اجتماع شود زيرا براي آن كه تناسل بر اساس صحيح انجام شود لازم است كه مرد و زن در جهت رجوليت و انوثيت كامل و صحيح باشد و لواط يا نسل را از ميان مي‌برد و يا آن را ضعيف مي‌سازد.

توبه مي‌كند و نمي‌سوزد: در فروع كافي كتاب الحدود از حضرت صادق ـ عليه السّلام ـ روايت مي‌كند كه: روزي حضرت امير المؤمنين ـ عليه السّلام ـ در ميان جماعت اصحاب بودند مردي آمد و گفت يا امير المؤمنين، با پسري لواط نموده‌ام پاكم كن، (يعني بر من اجراي حد فرما) حضرت فرمود: برو به خانه‌ات شايد سودائي در طبعت حركت كرده باشد (چون به سبب احتمال شبهه، حد ساقط مي‌شود لذا فرمود شايد حواست حاضر نيست و اقرارت از روي كمال عقل و شعور نيست) روز ديگر آمد و همان اقرار را كرد و خواهش اجراي حد را تكرار نمود.
حضرت ثانياً فرمود: به منزلت رو، شايد سودائي در طبعت حركت كرده و چنين اقراري مي‌كني تا آنكه سه مرتبه باز گشته و همان طور اقرار و سپس خواهشش را تكرار كرد.
در مرتبه‌ چهارم حضرت فرمود: پيغمبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ در اين واقعه سه حكم فرموده هر يك را مي‌خواهي اختيار كن يكي اين كه دست و پايت را ببندند و از كوه پرتابت كنند يا اين كه با شمشير تو را بكشند يا با آتش تو را بسوزانند؟.
عرض كرد يا علي كدام يك از اينها دشوارتر است، فرمود سوزاندن با آتش، گفت آن را اختيار كردم.
حضرت فرمود: تهيه‌ي كار خودت را بكن، گفت چنين خواهم كرد، پس برخاست و دو ركعت نماز خواند سپس گفت خدايا گناهي از من سر زده كه تو به آن دانايي و من از گناه خود ترسيدم و به نزد وصي رسول تو آمدم و از او خواهش كردم مرا از گناه پاك كند، او مرا بين سه نوع عقوبت مختار فرمود خداوندا من آن را كه سخت‌تر بود انتخاب كردم از تو مي‌خواهم كه اين عقوبت را كفاره‌ي گناهان من گرداني و مرا در آخرت به آتش خود در جهنم نسوزاني پس گريان برخاست و در گودالي پر از آتش كه برايش آماده شده بود نشست آتش از اطرافش شعله مي‌كشيد.
حضرت امير المؤمنين ـ عليه السّلام ـ بر حالش رقت فرمود و گريان شد و اصحاب همه به گريه درآمدند، پس از آن، حضرت فرمود: برخيز اي مرد كه ملائكه آسمان و زمين را به گريه درآوردي به درستي كه خداوند توبه‌ات را پذيرفت، برخيز و به آن گناهي كه كردي نبايد برگردي.
نكته: مشهور بين فقهاء آن است كه اگر گنهكار پس از اقرار و حاضر شدن براي اجراي حد، توبه نمايد امام مخير است كه حد را اجرا كند يا نكند. چنانچه در حديث مزبور امام ـ عليه السّلام ـ از اجراي حد صرف نظر فرمود و اين اختيار اجراي حد مخصوص موردي است كه گناه با اقرار گنه‌كار ثابت شود نه به شهادت شهود كه در اين صورت توبه‌ گنه‌كار در اجرا نمودن حد تأثيري نداشته و حتماً بايد حد اجرا شود.

سبک شمردن نماز

شكي نيست كه بي اعتنايي به نماز گناهي است بزرگ. بنابراين شناسايي مصاديق اين تحقير ناپسند، مقدمه‌ پرهيز از اين عصيان نابخشودني است. عناوين زير از مصاديق سبك شمردن نماز است.
الف) تأخير نماز: امام صادق ـ عليه السلام ـ در تفسير آيه‌ي شريفه‌ي قرآن، كه در ارتباط با مذمت بي اعتنايي به نماز نازل گرديده است مي‏فرمايد:
»تاخير الصّلاة عن اوّل وقتها لغير عذرٍ»
مراد از بي اعتنايي به نماز، «تأخير آن از اول وقت بدون عذر است.»
البته روشن است كه مراد از عذر، ضرورتي است كه بصورت اورژانسي پيش آيد و قابل تأخير نباشد و الاّ بايد به كار گفت نماز دارم نه به نماز بگوييم كار دارم.
ب) عدم رعايت آداب آن در خلوت: پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ در روايتي چنين مي‏فرمايد:
»من احسن صَلَوتَهُ حين يَراهُ النّاسُ و أَساءَها حينَ يَخلُوا فتلك استهانةٌ»
يعني: «آن كس كه در مقابل مردم با دقت نماز بخواند و در خلوت بدون دقت نماز گزارد به نماز بي اعتنايي كرده است.«
مروري بر نمازهاي خلوت و جلوت ما، روشن مي‏نمايد كه آيا احترام و توجه ما به نماز بيشتر بوده است يا به ناظران صحنه‌ي نماز.
ج) فراهم نكردن مقدمات نماز قبل از اذان: در روايت ديگري مي‏فرمايد: كسي كه وضوي نماز را تا وقت اذان به تأخير اندازد او به نماز بي اعتنايي كرده است. آري كسي كه به كار اهميت مي‏دهد، قبل از رسيدن وقت آن، مقدمات انجام آن را فراهم مي‏كند. كدام ملاقات و ميهماني است كه وقت آن فرا رسيده باشد و ما هنوز در فكر پوشيدن لباس و يا آماده كردن شرايط آن باشيم؟!
د) عدم يادگيري معاني: آيا ندانستن معاني الفاظي كه روزانه ده بار در نماز تكرار مي‏شود به معني بي اعتنايي به نماز نيست؟! آيا اگر ما براي طرف گفتگوي خويش در نماز اهميتي قائل باشيم در فكر اين نخواهيم بود كه محتوا و مضمون مذاكره و نجواي خود را بفهميم و با ادراك صحيح به سخن در برابر او بايستيم؟! چگونه ممكن است با اقامت كوتاه در يك كشور، تا حدودي به زبان مردم آنجا آشنا مي‏شويم و با يكي دو بار عبور از مسيري، نام و نشان آن را فرا گيريم و در برخورد با هر بنايي از اسم و باني و مشخصات آن جويا شويم اما هيچكدام از اين توجهات و حساسيت‏ها در مورد نماز اعمال نشود؟! آيا اينها به معني بي اعتنايي به نماز نيست؟! چگونه مي‏توانيم پاسخگوي اين عباداتي باشيم كه محتواي آن جز تحقير خداوند رب العالمين نيست؟! اينجاست كه امام حسين ـ عليه السلام ـ به خداوند تبارك و تعالي عرض مي‏كند:
»الهي مَن كانَت‎‎‎‎‎ محاسِنُه مَساوِي فكيف لايكونُ مَساوِيه مَساوِي«
يعني: «خدايا آن كس كه اعمال به ظاهر نيك او گناه است پس چگونه گناهان او گناه نباشد؟!«
فرق نمازگزاراني كه در نماز هيچ دردي را احساس نمي‏كنند جز درد فراق دوست، از هيچ حادثه‏اي مطلع نمي‏شوند، هيچ صدايي را نمي‏شنوند و غرق در لذت با معشوقند، نماز گزاراني كه زير شلاق و عليرغم هر گونه تهديد و شكنجه و محدوديتي نماز را بپا مي‏دارند با كساني كه نماز را بار و رنجي مي‏دانند كه در برداشتن و عبور از آن بايد شتاب كرد و در هنگام اقامه‌ي آن با دست و محاسن بازي مي‏كنند و خميازه مي‏كشند، فقط در اهتمام و استخفاف به نماز است.
هـ) عجله و شتاب در نماز: سريع خواندن نماز و تبديل اين عبادت به عادتي كه همچون عمل ماشين نويسي بدون توجه به معاني و بدون رعايت خشوع و طمأنينه انجام گيرد از نشانه‏هاي ديگر بي توجهي به نماز است. استاد شهيد آيت اللّه مطهري ـ رحمة الله عليه ـ در اين باره مي‏فرمايد:
»علماي روان‏شناسي مي‏گويند: «يك كار همين قدر كه براي انسان عادت شد، دو خاصيّت متضاد در آن به وجود مي‏آيد. هر چه كه بر عادت بودنش افزوده شود و تمرين انسان زيادتر گردد، كار، سهلتر و ساده‏تر انجام مي‏شود.» يك ماشين نويس كه به ماشين نويسي عادت مي‏كند، هر چه بيشتر عادت مي‏كند، از توجهش كاسته مي‏شود. يعني از اينكه اين عمل او يك عمل ارادي و از روي توجّه باشد كاسته مي‏شود و به يك عمل غير ارادي نزديكتر مي‏گردد. خاصيّت عادت اين است. اينكه در اسلام به مسأله‌ي نيّت تا اين اندازه توجّه شده، براي جلوگيري از اين است كه عبادت‏ها آنچنان عادت نشود كه به واسطه‌ي عادت، به يك كار طبيعي و غير ارادي و غير فكري و غير هدفي و كار بدون توّجه كه هدف درك نشود و فقط به پيكر عمل توجه گردد تبديل شود.
اين‏ها چيزهايي است كه ما تنها در نماز اسلامي به دست مي‏آوريم و متوّجه مي‏شويم كه بسياري از برنامه‏هاي تربيتي به وسيله اين عبادت و در پيكر اين عبادت پياده مي‏شود، گذشته از اينكه خود اين عمل، پرورش عشق و محبّت خدا و معنويّت در انسان است، كه اين روح عبادت است.»
مردي در حضور امير المؤمنين ـ عليه السلام ـ نماز خود را با شتاب به جا مي‏آورد. حضرت نگاهي به او كرده و فرمود: چند وقت است اينگونه نماز مي‏خواني؟ او گفت: مدت هاست. حضرت فرمود: مَثَل تو نزد خداوند مثل كلاغي است (كه منقار بر زمين مي‏كوبد. سجده تو خضوع در برابر خدا نيست. منقار به زمين كوبيدن است) اگر اينگونه بميري بر غير ملت و دين پيامبر اكرم، مرده‏اي. سپس حضرت در مورد كم گذاشتن در نماز فرمود: به درستي كه دزدترين مردم كسي است كه از نمازش بدزدد.
برخي از پيامدهاي استخفاف و بي توجهي به نماز
1ـ قهر و قطع رابطه با عترت:
امير المؤمنين ـ عليه السلام ـ در يك بيان قهرآميز، با صراحت چنين خطاب فرمودند:
»ليس مِنّي مَن ضَيَّعَ الصّلاة»
يعني: «آن كس كه نماز را تضييع نمايد از من نيست.«
امام صادق ـ عليه السلام ـ در بيان معياري براي شناسايي افرادي كه با آن حضرت پيوند مكتبي دارند چنين مي‏فرمايند:
»اِمتَحِنُوا شِيعَتَنا عِندَ مواقيت الصلوة كيف محافظتهم عليها«
يعني: «شيعيان ما را از دقت آنان در انجام به موقع نمازها شناسايي كنيد.«
در روايت مشهور ديگري حضرتش سهل انگاري در مسئله‌ي نماز و استخفاف به آن را موجب محروميت از شفاعت خاندان عترت و طهارت در روز قيامت شمردندپيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ نيز در بياني ديگر مي‏فرمايند:
»مَن استَخَفَّ بالصّلاة لا يَرِدُ عَليَّ الحوضَ لا و اللّه«
يعني: «آن كس كه نماز را سبك شمارد (به خدا قسم) روز قيامت در كنار حوض كوثر، با من ملاقات نخواهد كرد.»
اين تأكيد و بيان همراه با قسم، حكايت از عمق فاصله بين پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ و نماز گزاراني كه به نماز اهميت نمي‏دهند دارد.
2ـ غضب خداوند:
قرآن كريم با نكوهش افرادي كه نماز را ضايع مي‏كننديا نسبت به آن بي‌اعتنا هستند. مسلمانان را از اين عمل بر حذر مي‏دارد.
پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه وآله و سلم ـ خطاب به حضرت علي ـ عليه السلام ـ مي‏فرمايند:
»في تأخيرِها مِن غَيرِ عِلّةٍ غَضَبُ اللّه عزوجل »
يعني: «تأخير نماز از اول وقت بدون دليل، موجب غضب خداوند متعال مي‏گردد.«
امام صادق ـ عليه السلام ـ مي‏فرمايند:
» إِذَا قَامَ الْعَبْدُ فِي الصَّلَاةِ فَخَفَّفَ صَلَاتَهُ قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لِمَلَائِكَتِهِ أَمَا تَرَوْنَ إِلَى عَبْدِي كَأَنَّهُ يَرَى أَنَّ قَضَاءَ حَوَائِجِهِ بِيَدِ غَيْرِي أَمَا يَعْلَمُ أَنَّ قَضَاءَ حَوَائِجِهِ بِيَدِي »
يعني: «وقتي بنده‏اي نماز خود را با عجله و شتاب به پايان مي‏برد و آن را كوتاه مي‏كند خدا به ملائكه مي‏فرمايد: آيا نمي‏بينيد بنده‌ي من چگونه نماز خود را كوتاه مي‏كند گويا مي‏پندارد كه بر آوردن حوائجش به دست غير من است (كه اينگونه عجله مي‏كند.) آيا نمي داند برآوردن حوائجش به دست من است.»
3ـ عدم اجابت دعا و محروميت از دعاي صالحان:
كساني كه به نماز به عنوان تكليف و خواست الهي بي توجهي كنند و آن را كوچك بشمارند خداوند نيز به خواسته‏ها و اعمال آنان توجهي نخواهد داشت. پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ در روايتي چنين مي‏فرمايد:
» من تهاون بصلاته من الرجال و النساء ابتلاه الله بخمس عشرة خصلة ... و كل عمل يعمله لا يؤجر عليه و لا يرتفع دعاؤه إلى السماء »
يعني: «هر كس به نمازش بي‌توجه باشد و در برابر اعمالش مأجور نمي‏گردد دعايش به آسمان راه نمي‏يابد.«
و در ادامه، مي‏فرمايند: مشمول دعاي خير صالحين نخواهد بود.
4ـ مضيقه و نارسايي دنيوي:
قهر و غضب خدا و پيامبر نسبت به كساني كه نماز را كوچك مي‏شمارند زيان‏ها و خساراتي بر جاي خواهد نهاد. گر چه ممكن است تارك و يا استخفاف كننده به نماز اين تأثير را درك نكند و متوجه علت مضيقه‏ها و گرفتاري‏هاي خود نباشد. امام صادق ـ عليه السلام ـ فرمود: خداوند بركت را از عمر و روزي كساني كه نماز را كوچك مي‏شمردند بر مي‏دارد. پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ نيز براي اين گروه از افراد، تهي‌دستي و نياز را پيش بيني نموده و مي‏فرمايد:
» قال رسول الله ص عشرون خصلة تورث الفقر ... و الاستخفاف بالصلاة »
يعني: «استخفاف و سبك شمردن نماز موجب فقر و تهي‌دستي مي‏شود.»
5ـ سختي احوال قبر و قيامت:
امام صادق ـ عليه السلام ـ فرمود: نماز گزاري كه نمازش را سبك بشمارد وقتي از قبرش خارج شود خداوند ملكي را بر وي موّكل مي‏گرداند كه او را بر عرصه‌ي قيامت وارونه بر زمين مي‏كشد و مردم به او نگاه مي‏كنند و با شدت و سخت‏گيري مورد محاسبه قرار مي‏گيرد.

در روايت ديگري در همين ارتباط چنين مي‏فرمايد:
»من تهاون بصلاته من الرجال و النساء ابتلاه الله بخمس عشرة خصلة...الثانية يضيق عليه قبره و الثالثة تكون الظلمة في قبره... .«
يعني: «هر زن و مردي كه به نمازش بي‌اعتناء باشد خداوند او را به پانزده چيز مبتلا مي سازد... قبر بر او تنگ و تاريك مي گردد.»
در سخن ديگري از پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ چنين روايت گرديده است كه فرمود: مستخّف به نماز با ذلت و گرسنگي و تشنگي جان مي‏دهد.
6ـ عدم قبول:
نمازي كه با سهل‌انگاري و تحقير خوانده شود مورد قبول خداوند متعال قرار نمي‏گيرد. امام صادق ـ عليه السلام ـ مي‏فرمايد:
»انّ اللّه عزوجل لايقبل الاّ الحسن فكيف يقبل ما يستخف به«
يعني: «خداوند جز نيكو را نمي‏پذيرد پس چگونه آن را كه مورد استخفاف واقع گرديده است بپذيرد.«
نمازي كه آورنده آن به آن بي مهري و بي توجهي دارد، چگونه مشمول قبول خداوند قرار گيرد؟!
7ـ نفرين و لعنت:
برخي از روايات تصوير و تمثيلي را براي نماز ترسيم نموده‏اند كه بر حسب آن، نماز بصورت ملكي با انسان به گفتگو مي‏نشيند گاه تشكر مي‏كند و گاه گله‏مند مي‏شود. در روايتي امام صادق ـ عليه السلام ـ مي‏فرمايد: وقتي نماز در وقت خود اقامه نگردد و بي دقّت ارائه شود با صورتي سياه و تاريك به سوي انسان باز مي‏گردد. مي‏گويد: مرا ضايع كردي خدا تو را ضايع كند. و اگر در وقت خود اقامه شود براي انسان دعا مي‏كند و مي‏گويد: همان گونه كه مرا حفظ و احترام نمودي خداوند تو را حفظ كند. آري قرآن كريم راه تاركين را به سقر منتهي مي‏داند و در مورد آنان مي‏فرمايد:
»ما سلككم في سقر قالوا لم نك من المصلّين»
و كساني را كه نماز مي‏خوانند امّا جماعت را ترك مي‏كنند به حسرت و پشيماني محكوم مي‏نمايد و مي‏فرمايد:
»يوم يكشف عن ساق و يدعون الي السّجود فلا يستطيعون * خاشعة ابصارهم ترهقهم ذلّة و قد كانوا يدعون الي السجود و هم سالمون»
و آناني را كه نماز را به جماعت مي‏خوانند اما خشوع و مواظبت چنداني در نماز خود ندارند مستحق توبيخ و سرزنش مي‏شمرد و مي‏فرمايد:
»فويل للمصلّين الذين هم عن صلوتهم ساهون«( ماعون/4ـ 5)
ترجمه: پس واي بر نمازگزاراني كه از نمازشان غافلند.
و در آيه ديگر اين گروه را به نفاق موسوم مي‏داند و مي‏فرمايد:
»انّ المنافقين يخادعون اللّه و هو خادعهم و اذا قاموا الي الصّلاة قاموا كسالي يراعون النّاس و لا يذكرون اللّه الاّ قليلاً» (نساء/142).
ترجمه: منافقان با خدا نيرنگ مي‌كنند و حال آنكه او با آنان نيرنگ خواهد كرد و چون به نماز ايستند با كسالت برخيزند. با مردم ريا مي‌كنند و خدا را جز اندكي ياد نمي‌كنند.
تنها آن گروه، مورد ستايش قرآنند كه نماز را با خشوع و مواظبت اقامه نمايند.
در اين مورد قرآن كريم مي‏فرمايد:
»قد افلح المؤمنون الّذين هم في صلاتهم خاشعون«
مولوي مي‏گويد:
اگر نــه روي دل انـــدر برابرت دارم
من اين نـماز، حسـاب نماز، نشمارم
ز عشــق روي تو من رو به قبله آوردم
و گرنه من ز نـماز و ز قـبله بـيزارم
مرا غرض ز نـماز آن بود كه پنهاني
حديث درد فـــراق تـو با تو بگذارم
و گرنه اين چه نمازي بود كه من با تو
نشسته روي به محراب و دل ببازارم؟
در يك روايت جامع، پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ در پاسخ به سؤال زهراي اطهر ـ سلام اللّه عليها ـ در مورد عقوبت كسي كه نماز را كوچك مي‏شمارد به بررسي عوارض ناشي از اين پديده پرداخته و مي‏فرمايد:
اي فاطمه! هر كس از مردان يا زنان به نماز بي‌اعتنايي كند خداوند او را به پانزده عقوبت مبتلا مي‏گرداند كه 6 عقوبت در آن‏ها در دنياست، 3 عقوبت به هنگام مرگ به سراغ او مي‏آيد، 3 عقوبت در قبر و 3 خصلت در قيامت و آنگاه كه از قبر بر انگيخته مي‏شوند دامنگيرشان مي‏شود. اما آنچه در دنيا متوجه چنين افرادي مي‏شود عبارت است از: برداشتن بركت از عمر، رفتن بركت از روزي، محو سيماي صالحين از چهره و رخسار، بي اجر ماندن اعمال، عدم قبولي دعا و عدم مشموليت دعاي نيكان و به هنگام مرگ، عليل، تشنه و گرسنه خواهد مرد و اگر از نهرهاي دنيا بياشامد عطش او فرو نخواهد نشست. و در قبر ملكي او را شكنجه مي‏نمايد، قبر بر او تنگ و تاريك مي‏گردد. و در قيامت او را وارونه بر زمين خواهند كشيد، سخت مورد محاسبه قرار مي‏گيرد، خدا به او نظر رحمت نخواهد داشت و به عذابي دردناك گرفتار مي‏گردد.

نگاه حرام

در مكتب انسان ساز اسلام، پاكدامني از ارزش هاي والاي انساني به حساب مي آيد و در مقابل، بي عفّتي و بي بندوباري جنسي محكوم شده است. اسلام نخست با راهنمايي و هدايت،‌مسائل جنسي و شهواني را كنترل و تعديل مي كند، مسلمانان را به عفاف و پاكدامني فرا مي خواند، سپس با تدابير حكمت آميز و اصولي زمينه هاي انحراف را از ميان بر مي دارد. هم به پيروان خويش دستور مي دهد، بي عفتي نكنند و هم از آنان مي خواهد كه اسباب لغزش و گناه ديگران را فراهم نسازند.
چشم چراني، اولين قدم انحراف
گذرگاه ورود به منجلاب انحرافات و فساد جنسي «چشم چراني» و نگاه به نامحرم است. نگاههاي آلوده، تخم شهوت را در دل بارور ساخته، صاحبش را به فتنه و انحراف مبتلا مي كند.
حضرت امام صادق ـ عليه السلام ـ فرمود:
«اَلنَّظرَةُ بَعْدَ النًّظرَةِ تَزرِعُ في الْقَلبِ الشَّهْوَةَ وَ كَفي بِها لِصاحِبِها فِتْنَة»
چشم چراني، تخم شهوت را در دل مي كارد و چنين كاري براي نگاه كننده كافي است كه منشأ فتنه گردد.
نگاه كردن به ناموس ديگران،‌خواست شيطان است. چشمي كه تيرهاي آلوده نگاه را به نامحرمان پرتاب مي كند، محل كمين شيطان است.شيطان از كمان چشم هاي او ناموس ديگران را نشانه مي گيرد.
پيامبر خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ فرمود:
«النَّظَرُ سَهمٌ مَسْموُمٌ مِنْ سِهامِ اِبليسَ...»
نگاه (به نامحرم) تيز زهرآلودي از تيرهاي شيطاني است....
اميرمؤمنان ـ عليه السلام ـ فرمود:
«الْعُيونُ مَصائِدُ الشَّيطانَ»[
چشمها، كيمنگاه هاي شيطان است.
پس بايد مراقب چشمان خويش باشيم، تا شيطان از آن براي تخريب ايمان ما و ناموس مردم استفاده نكند.
سفارش قرآن به چشم پوشي از نامحرم
امام باقر ـ عليه السلام ـ فرمود:
جواني از انصار، در مدينه با زني برخورد كرد. در آن زمان، مقنعه زن ها تا پشت گوششان را مي پوشاند (گوشها، گردن و صورت حجاب نداشت) جوان به آن زن خيره شد و چشم از او بر نداشت تا عبور كرد. همين طور كه با نگاه به پشت سرش آن زن را تعقيب مي كرد، وارد كوچه تنگي شد در اين هنگام صورتش به استخواني كه از ديوار بيرون زده بود برخورد و شكافت. وقتي آن زن رفت، جوان به خود آمد و ديد خون از صورتش جاري است. با خود گفت: به خدا سوگند! نزد رسول خدا مي روم و اين ماجرا را با او در ميان مي گذارم.
جوان نزد پيامبر رفت. حضرت پرسيد اين چه وضعي است؟ او جريان را نقل كرد.در اين هنگام جبرئيل نازل شد و اين آيه را آورد؛[
قُل لِلمؤمِنينَ يغُضُّوا مِنْ اَبْصارِهِمْ وَ يَحفَظُوا فُرٌجَهُمْ ذلِكَ اَزْكي لَهٌم اِنًَّ اللهَ خَبيرٌ بِما يَصْنَعونَ»
به مؤمنان بگو چشمان خود را فرو بندند و دامن خود را حفظ كنند،اين براي آنها پاكيزه تر است و خدا به آنچه مي كنند، آگاه است.
و پس از آن فرمود:
«وَ قُلْ لِلْمؤمِناتِ يَغْضُضنَ‌مِنْ اَبْصارِهنَّ وَ يَحفَظنَ‌ فُروجَهُنًّ...»
به زنان با ايمان بگو چشمانشان را (از نامحرم) فرو بندند و دامن خود را حفظ كنند.
پس خواست قرآن رعايت عفت عمومي براي زن و مرد است و اين كار ضروري و واجب شمرده شده است:
نگاه كردن مرد به بدن زن نامحرم چه با قصد لذّت و چه بدون آن حرام است و نگاه كردن به صورت و دستها، اگر با قصد لذّت باشد، حرام است، بلكه احتياط واجب آن است كه بدون قصد لذت هم نگاه نكنند و نيز نگاه كردن زن به بدن مرد نامحرم حرام است.»
ارزش چشمان پاك
هر يك از اعضاي بدن مؤمن نسبت به عبادت پروردگار متعال وظيفه خاصي بر عهده دارد كه اگر بدان وظيفه عمل كرد، ارزشمند است.
حضرت علي ـ عليه السلام ـ درباره مواظبت و حفاظت از چشمها فرمود:
«لَيْسَ فِي الْبَدَنِ‌ شَيءٌ اَقَلَّ شٌكراً مِنَ الْعَيْنِ فَلا تُعطوها سٌؤلَها فَتَشْغَلكُم عَنْ ذِكْرِ اللهِ‌ عَزَّ وَجَل»
ش:9658 2622 م چيزي در بدن كم سپاستر از چشم نيست، خواسته اش را ندهيد كه شما را از ياد خدا باز مي دارد.
رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ چشمان با ارزش را اين گونه توصيف مي كند:
«كُلُّ عَيْنٍ باكِيَةٌ يَومَ القِيامَةِ اِلّا ثَلاًًثَةُ اَعيُنٍ: عَيْنٌ بَكَتْ مِنْ خَشيَةِ اللهِ وَ عَيْنٌ غَضَّتْ عَنْ مَحارِمِ اللهِ وَ عَيْنٌ باتَت ساهِرَة في سبيلِ الله»
همه چشمها روز قيامت گريانند جز سه چشم: چشمي كه از ترس خدا بگريد، چشمي كه از نامحرم فرونهاده شود، چشمي كه در راه خدا (و پاسداري از كيان اسلام) شب زنده دار باشد.
چشمي كه به نگاه حرام آلوده نگردد، سبب بركات زير مي گردد:
1 . ديدن شگفتيها: رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ فرمود:
«غُضُّوا اَبْصارَكُم تَرَوْنَ الْعَجائِبَ»
چشمهايتان را (از نامحرم) بپوشانيد تا عجايب و شگفتيها را ببينيد.
2 . راحتي قلب: امام علي ـ عليه السلام ـ فرمود:
«مَنْ غَضَّ طَرْفَهُ اَراحَ قَلْبَهُ»
آنكه از نامحرم چشم خود را فرو نهاد، قلبش را راحت كرده است.
3 . نيك خويي:‌همچنين آن حضرت فرمود:
«مَن‌ غُضَّتْ اَطرافُهُ حَسَنَتْ اَوصافُهُ»
كسي كه نگهاههايش كنترل شود، صفاتش نيكو گردد.
4 . پاداش الهي: امام صادق ـ عليه السلام ـ فرمود:
«مَنْ نَظَرَ اِلي امْرأَةٍ فَرَفَعَ بَصَرَهُ اِليَ السَّماءِ اَوْ غَمَضَ بَصَرَهُ لَمْ يَرْتَدَّ اِلَيْهِ بَصَرُهُ حَتّي يُزَوَّجَهُ اللهُ مِنَ الْحُورِ العينِِ»
هر كسي زني را ببيند و (بلافاصله) ديده اش را به آسمان بدوزد يا چشم فرو بندد، چشم باز نگرداند مگر خداوند حوريان بهشتي را به عقد او در آورد.
5 . چشيدن شيريني ايمان: پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ فرمود:
«اَلنَّظَرُ سَهْمٌ مَسموُمٌ مِنْ سِهامِ اِبْليسَ‌ فَمَنْ تَرَكَها خَوْفاً مِنَ اللهِ اَعطاهُ اللهُ ايماناً يَجِد حَلاوَتَهُ في قَلْبِهِِ»
نگاه (به نامحرم) تير زهرآلودي از تيرهاي شيطان است و هر كس آن را از ترس خدا ترك كند، خداوند چنان ايماني به او عطا كند كه شيريني اش را در دل خويش احساس كند.
قرآن و زيباترين داستان
قرآن كريم براي عبرت و راهنمايي مردم، داستانهاي گوناگوني را نقل كرده كه ميان همه آنها از داستان حضرت يوسف ـ عليه السلام ـ به عنوان «احسن القصص» يا زيباترين داستان ياد شده است. در اين داستان حضرت يوسف از زشت ترين عمل كه «خيانت به ناموس ديگران»‌است پرهيز كرده، با فراهم بودن تمام مقدمات با توجه به حضور و قدرت الهي، شهوت خود را كنترل كرده و از نامحرم چشم پوشيده است و اين كاري بزرگ است كه تنها با كمك ايمان به پروردگار انجام‌پذير است.
قرآن مجيد حضرت يوسف ـ عليه السلام ـ را به عنوان قهرمان ميدان «عفاف» مطرح مي كند تا جوانان مسلمان كه در پي قهرمان يابي و الگوپذيري هستند، از يوسف ـ عليه السلام ـ كه شجاعترين مرد روزگار بود پيروي كنند؛ چرا كه حضرت رسول ـ صلي الله عليه و آله ـ فرمود:
«اَشْجَعُ النّاسِ مَنْ غَلَبُ هَواهُ»
شجاع ترين مردم كسي است كه بر خواهش نفساني اش چيره شود.
نكته شايان توجه در داستان حضرت يوسف ـ عليه السلام ـ استمداد از خداي سبحان و پناه بردن به قدرت سرمدي اوست كه هيچ چيز جز ايمان به پروردگار نمي تواند جلوي نفس سركش و غريزه نيرومند شهوت را بگيرد.
از اميرمؤمنان علي ـ عليه السلام ـ سؤال كردند:
«بما يستعان علي غمض بصر؟»
به كمك چه چيزي مي توان چشم از نامحرم پوشيد؟
پاسخ داد:
«بالخَمُودِ تَحْتَ السُّلطانِ الْمُطَّلَعِ عَلي سَتْرِكَ»
با خاموش كردن آتش شهوت، زير نظر قدرتمندي كه بر مخفيگاهت آگاه است.
عفت در برابر عفت
نكته ظريف ديگري كه در مسأله «ناموس»‌نهفته است و روايات نيز آن را تأييد كرده اند اين است كه به هر دستي بدهي به همان دست پس مي گيري، چنان كه فرموده اند:
«كَما تُدينُ تُدانُ»
آن طور كه جزا دهي جزا بيني.
امام صادق ـ عليه السلام ـ فرمود:
«در زمان حضرت موسي ـ عليه السلام ـ مردي با زني زنا كرد وقتي به خانه خويش آمد، مردي را با زن خود ديد، آن مرد را نزد حضرت موسي آورد و از او شكايت كرد. در آن لحظه جبرئيل بر آن حضرت نازل شد و گفت: هر كس به ناموس
ديگران تجاوز كند به ناموسش تجاوز كنند. حضرت موسي به آن دو فرمود: با عفت باشيد تا ناموستان محفوظ بماند.»
بنابراين، مؤمن با غيرت هرگز به ناموس ديگران نگاه حرام نمي كند، چرا كه نمي خواهد كسي به ناموسش نظر بد داشته باشد.
هر كه باشد نظرش در پي ناموس كسان پي ناموس وي افتد نظر بوالهوسان
شخصي از امام صادق ـ عليه السلام ـ پرسيد: آيا نگاه كردن به پشت سر زنهايي كه عبور مي كنند جايز است؟ حضرت پاسخ داد: اگر به ناموس شما اين گونه نگاه كنند، خوشنود مي شويد؟! آنگاه فرمود: براي مردم همان را بخواهيد كه براي خود مي خواهيد.
خلوت با نامحرم
«اگر مرد و زن نامحرم در محل خلوتي باشند كه كسي در آنجا نباشد در حالي كه ديگري هم نتواند وارد شود چنانچه بترسند كه به حرام بيفتند، بايد از آنجا بيرون بروند.»
يكي ديگر از راههاي پيشگيري از انحراف اين است كه مؤمن با نامحرم در جاي خلوت اجتماع نكند، چرا كه دور از چشم مردم، زمينه لغزش و انحراف فراوان است.
پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ فرمود:
«مَنْ كانَ يُؤْمِنُ بِاللهِ و اليَوْمِ الاخِرِ فَلا يَبيتَ في مَوْضِعٍ تُسمَعُ نَفَسُ امْرأَةٍ لَيْسَتْ لَهُ بِمَحرَمٍ»
آن كه به خدا و روز جزا ايمان دارد نبايد در جايي بخوابد كه صداي نفس زن نامحرم شنيده مي شود.

اميرمؤمنان علي ـ عليه السلام ـ فرمود:
«لا يَخْلُوا بِامْرَأَةٍ رَجُلٌ، فَما مِنْ رَجُلٍ خَلا بِامْرَأةٍ الّا كانَ الشًّيطانُ ثالِثَهُما»
هيچ مردي با زني(نامحرم) خلوت نكند. اگر مردي با زن بيگانه اي خلوت كند، سوّمي آن دو شيطان است.
همچين فرمود:
«ثلاثَةٌ مَنْ حَفِظَهُنَّ كانَ مَحْصوُماً مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيمِ وَ‌مِنْ كُل بَليَّةٍ: مَنْ‌ لَمْ يَخْلُ بِامْرَأَةٍ لايَملِكُ مِنها شَيئاً...»
هر كس سه چيز را رعايت كند، از دست شيطان رانده شده و از هر گرفتاري در امان خواهد ماند: اول اينكه با زن نامحرم خلوت نكند... .
سزاي چشم ناپاك
علاوه بر ابتلا به مثل آنچه فرد انجام داده كه خود به خود در مسائل ناموسي انجام مي گيرد، «چشم ناپاك» از عذاب و شكنجه الهي نيز بي نصيب نمي ماند.
رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ فرمود:
«مَنْ مَلَاَ عَيْنَيْهِ مِنِ امْرَأَةٍ حَراماً حَشاهُما اللهُ عَزَّ وَجَلَّ يَوْمَ القِيامَةِ بِمَساميرَ مِنْ نارٍ وَحَشاهُما ناراً حَتّي يَقْضِيَ بَيْنَ‌ النّاسِ ثُمَّ يُؤمَرُ بِه اِلَي النّارِِِ»
آن كه چشمانش را از نگاه به زن نامحرم پر كند، روز قيامت، خداوند چشمانش را با ميخ هاي آتشين و از آتش پر كند، تا وقتي كه به حساب مردم رسيدگي كند، سپس امر مي شود كه او را به جهنم ببرند.
اسلام براي پاكدامني پيروان خويش حتي شنيدن سخنان نامحرم را نيز اگر از روي غرض باشد، ممنوع كرده است. اين خود هشداري بجا و حساب شده است كه تماس نامشروع با نامحرمان به هيچ عنوان و از هيچ راهي حاصل نشود البته رويارويي جدّي و ضروري و بدون هيچ گونه غرض، آنهم با حجاب كامل اسلامي و با رعايت ادب و ساير مسايل اخلاقي اشكالي ندارد.
پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ فرمود:
«لِكُلِ عُضْوٍ مِنِ ابْنِ ادَمَ حَظّاً مِنَ الزِّنا فَالْعَينُ زِناهُ النَّظَرُ وَ للِّسانُ زِناهُ الْكَلامُ وَ‌الأُذُنان زِناهُما السَّمْعُ...»
(در مورد رابطه نامشروع) براي هر عضوي از آدمي سهمي از زناست؛ زناي چشم،نگاه كردن، زناي زبان، سخن گفتن و زناي گوشها، شنيدن (سخن نامحرم) است.
همچنين درباره شوخي كردن با نامحرم فرمود:
«مَنْ فاكَهَ بِامْرَأَةٍ لا يَمْلِكُها حُبِسَ بِكُلِّ كَلِمَةٍ كَلَّمَها فِي الدُّنيا اَلْفَ عامٍ فِي النّارِ...»
هر كسي با زن نامحرمي شوخي كند براي هر كلمه اي كه با او در دنيا سخن گفته، هزار سال در جهنم زنداني مي شود.
يك راه حل
امير مؤمنان علي ـ عليه السلام ـ براي گريز از خطر آلوده شدن و رهايي از دام شيطان هنگام رو به رو شدن با نامحرم، اين گونه رهنمود مي دهد:
اگر يكي از شما زني را ديد و خوشش آمد، چشم از او برداشته، نزد همسر خود رود كه آنچه او ديده است، همسرش نيز دارد و مواظب باشد كه شيطان را بر دل خويش راه ندهد و آن كه متأهل نيست، دو ركعت نماز بخواند و خدا را زياد سپاس گويد و صلوات بر پيامبر و خاندانش فرستد، آنگاه از فضل خدا بخواهد و خدا نيز با رحمت خويش او را از راه مباح بي نياز مي گرداند.
به اميد آنكه با ياري خداوند، تمام اعضاي خويش را از آلوده شدن حفظ كنيم و عفت و پاكدامني بر جامعه اسلامي سايه گستر باشد .

 

دروغ

 دروغ از جمله گناهان كبيره، بلكه زشت‎ترين گناهان و خبيث‏ترين آنها است. صفتي است كه انسان را در ديده‏ها خوار، و در نظرها بي‏وقع و بي‏ارزش مي‏سازد. و سرمايه خجالت و شرمندگي، و باعث دل شكستگي و رنج و اندوه مي گردد. سبب و اساس ريختن آبرو در نزد خلق خدا، و باعث سياه‏روئي دنيا و آخرت است. و آيات در مذمّت اين صفت بسيار، و احاديث در نكوهش آن بي‏شمار است.
خداوند كريم مي‏فرمايد: « إنَّما يَفْتَرِي الْدروغ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ» يعني: «اين است و جز اين نيست كه: به دروغ، افترا مي‏بندند كساني كه ايمان به خدا ندارند». حضرت پيغمبر - صلّي اللّه عليه و آله - فرمود كه: «هرگاه مؤمني بدون عذر شرعي، دروغ بگويد، هفتاد هزار فرشته بر او لعنت مي‏كنند. و از دل او تعفّن و گندي بلند مي‏شود و مي‏رود تا به عرش مي‏رسد. و خداي - تعالي - به سبب آن دروغ، گناه هفتاد زنا بر او مي‏نويسد، كه آسان‏ترين آنها زنائي باشد كه با مادر خود كرده باشد». و از آن سرور پرسيدند كه: «آيا ممكن است مؤمن، ترسو باشد؟ فرمودند: بلي. عرض كردند: ممكن است مومن بخيل باشد؟ فرمود: بلي. عرض شد كه: ممكن است مومن دروغگو باشد؟ فرمود: نه». و فرمود كه: «دروغ، رزق و روزي آدمي را كم مي‏كند».
و نيز از آن بزرگوار روايت شده است كه: «واي بر كسي كه سخن گويد به دروغ، تا حاضران را بخنداند. واي بر او واي بر او واي بر او». و فرمود: «گويا مردي به نزد من آمد و گفت: برخيز. برخاستم با او روانه شدم تا رسيدم به دو نفر، يكي نشسته بود و ديگري ايستاده، در دست او قلابي از آهن بود آن را فرو مي‏برد به يك طرف سر او و مي‏كشيد تا به شانه او مي‏رسيد، بعد از آن بيرون مي‏آورد به طرفي ديگر فرو مي‏برد. من گفتم اين چه عمل است؟ گفت: اين مرد نشسته مردي است دروغگو، كه به اين نحو در قبر، عذاب مي‏شود تا روز قيامت». و فرمود: «شما را خبر دهم به بزرگترين گناهان كبيره، و آن شرك به خدا، و آزردن والدين، و دروغ است». و حضرت امير المؤمنين - عليه السّلام - فرمود كه: «بنده‏اي مزّه ايمان را نمي‏يابد تا دروغ را ترك كند، خواه دروغ از روي شوخي و هزل باشد يا از جدّ». و حضرت امام محمد باقر - عليه السّلام - فرمود كه: «خداي - تعالي - براي بدي، قفلهايي را قرار داده است، كليد اين قفلها شراب است، و دروغ بدتر است از شراب». و فرمود كه: «دروغ، خراب كننده بناي ايمان است». و از حضرت امام حسن عسكري - عليه السّلام - روايت شده است كه: «تمام اعمال زشت در خانه‏اي است و كليد آن خانه دروغ است». و مخفي نماند كه: بدترين انواع دروغ، دروغ بر خدا و رسول و ائمه - عليهم السلام - است، يعني: كسي مسأله‏اي گويد كه: مطابق با واقع نباشد، يا حديثي دروغ نقل كند و امثال اين‏ها.
و همين قدر در مذمت دروغ بر ايشان كافي است كه: «روزه را باطل مي‏كند». و باعث وجوب قضا و كفاره مي‏شود بنابر اقوي، همچنان كه در كتب فقهيه نوشته شده است.
و مخفي نماند كه در چند جا، دروغ را تجويز كرده‏اند:
اول: در جايي كه: اگر مرتكب دروغ نشود مفسده‏اي بر آن مترتّب شود، يا ضرري به خود برسد، يا باعث قتل مسلماني يا بر باد رفتن شرف و حيثيت او يا آبروي او يا مال قابل توجه او بشود، كه در اين صورت جايز، بلكه واجب است. پس اگر ظالمي كسي را بگيرد و از مال او بپرسد، جايز است انكار كند. يا ستمگري او را بگيرد و از عمل بدي كه ميان خود و خدا كرده باشد سؤال كند جايز است كه بگويد: نكرده‏ام. و همچنين هر كه بپرسد از كسي از معصيتي كه از او صادر شده بايد اظهار آن نكند، زيرا اظهار گناه، گناهي ديگر است. و اگر از عيب يا مال مسلماني از او بپرسند كنند جايز است انكار آن، بلكه در همه اين صورتها واجب است.
دوم: در وقتي كه ميان دو كس دلتنگي و فسادي باشد جايز است كه كسي براي اصلاح ميان ايشان، دروغي از زبان هر يك به ديگري بگويد تا رفع فساد بشود. و همچنين هرگاه از خود شخصي سخني سرزده باشد يا عملي صادر شده باشد كه اگر راست را بگويد باعث فتنه يا دشمني مؤمني يا فسادي شود جايز است كه انكار آن را كند. و اگر كسي آزرده شده باشد و رفع آن موقوف باشد به انكار سخني كه گفته باشي يا عملي كه كرده باشي جايز است انكار آن.
سوم: هرگاه زن، چيزي از شوهر بخواهد كه قادر نباشد يا قادر باشد اما بر او واجب نباشد، جايز است به او وعده دهد كه: مي‏گيرم، اگر چه قصد او نباشد گرفتن آن و نگيرد.
و همچنين هرگاه كسي را كه زنان متعدّده باشد جايز است كه به هر يك بگويد: من تو را دوست دارم، اگر چه مطابق واقع نباشد.
چهارم: هرگاه بچه اي را به دنبال كاري بفرستي و او خوشش نيايد مثل مكتب رفتن يا شغلي ديگر، جايز است كه او را وعده دهي يا بترساني كه: با تو چنين و چنان خواهم كرد، اگرچه منظور تو كردن آن نباشد.
پنجم: در جهاد و جنگ با دشمنان دين اگر به دروغ و مكر و حيله بتوان كار كرد كه بر آنها پيروز شد.
و حاصل كلام آن است كه: در هر جايي كه فايده مهمّه شرعيّه بر آن مترتّب شود و تحصيل آن موقوف به دروغ باشد جايز است دروغ گفتن. و اگر بر ترك دروغ، مفسده شرعيّه مترتّب شود واجب مي‏شود. و بايد از حدّ ضرورت و احتياج، فراتر نرفت و دروغ گفتن در تحصيل زيادتي مال و منصب و امثال اين‏ها از چيزهائي كه آدمي مضطر به آنها نيست حرام، و مرتكب آن آثم و گناهكار است.
توريه كردن و بدان كه: در هر مقامي كه دروغ گفتن حسب شرع رواست، تا تواني در آن، دروغ صريح مگوي، بلكه توريه كن. يعني: سخني بگوي كه ظاهر معني آن راست باشد - اگر چه آنچه را شنونده از آن مي‏فهمد دروغ بوده باشد - تا نفس عادت به دروغ نكند.
مثل اينكه: بعد از آنكه ظالمي از مكان كسي سؤال كند، بگو: خدا بهتر مي‏داند كه كجاست. يا عالم الغيب خداست. يا بگو: سراغ او را از مسجد بگير درصورتي كه مي داني در مسجد نيست.
و اگر از گناهي كه از تو صادر شده استفسار كنند، بگو: خدا نخواسته باشد يا نخواسته است كه من چنين عملي كنم. يا بگو: استغفر اللّه. يا پناه به خدا اگر چنين كاري كرده باشم.
يا اگر سخني در حق كسي گفته باشي و خواهي به انكار، رفع ملال او را كني، بگو:
احترام تو از آن بيشتر است كه چنين شخصي بتواند سخني در حق تو بگويد و امثال اين‏ها.
و آنچه متعارف است كه مي‏گويند: صد مرتبه فلان سخن را به تو گفتم، يا هزار مرتبه فلان عمل را از تو ديدم، يا پنجاه مرتبه به خانه تو آمدم درحالي كه اين عدد متحقق نشده اين دروغ نيست و گناهي بر آن نيست، زيرا: اين از بابت مبالغه و تأكيد است، نه قصد اين عدد به خصوص، به شرط آنكه امر مكرّر واقع شده باشد.
و همچنين جايز است انواع «مجازات» و «استعارات» و تشبيهات، كه مراد از آنها حقيقت آنها نيست.
دروغهاي حرامي كه مردم در آنها سهل انگارند:
و از جمله دروغهايي كه مردم آن را آسان مي‏دانند و در واقع حرام است، آن است كه: كسي وارد شود بر ديگري كه مشغول خوردن باشد و او را تكليف كند به خوردن غذا و او گرسنه باشد و بگويد: اشتها ندارم - بدون غرض صحيح شرعي -. مثل حرام دانستن آن غذا.
و از جمله دروغهاي متعارف كه از گناهان بزرگ، و آسيب آن عظيم است آن است كه مي‏گويند: خدا مي‏داند كه چنين است. و حال اينكه مي‏داند كه چنين نيست و خدا خلاف آن را مي‏داند.
و از عيسي بن مريم منقول است كه: «اين بزرگ ترين گناهان است در نزد خدا». و در بعضي روايات رسيده است كه: «چون بنده، خدا را گواه گيرد بر امر خلاف واقعي، خداوند عالم گويد: از من ضعيف‏تري نيافتي كه مرا بر اين امر دروغ، شاهد آوردي». و از جمله انواع دروغ، بلكه شديدترين و بدترين آنها شهادت دروغ است. و حضرت رسول - صلّي اللّه عليه و آله - كسي را كه شهادت دروغ بدهد با بت‏پرست مساوي قرار داد». و از آن جمله، به دروغ قسم ياد كردن است..
و حضرت رسول خدا - صلّي اللّه عليه و آله - فرمودند: «كسي كه متاع خود را به قسم دروغ بفروشد، از جمله كساني است كه خداي - تعالي - در روز قيامت با او سخن نمي‏گويد. و نظر رحمت بر او نمي‏افكند. و عمل او را قبول نمي‏كند». بلكه قسم بسيار خوردن راست، مذموم است. و نام بزرگ «ملك علام الغيوب» را به سبب هر چيز جزئي حقير در ميان آوردن، سوء ادب است.
و در حديثي وارد است كه: «خداي - تعالي - فروشنده اي را كه بسيار قسم خورد دشمن دارد». و از احاديث استفاده مي‏شود كه: «قسم بسيار خوردن، باعث تنگي روزي و فقر مي‏گردد».
و از جمله دروغها، خلف وعده نمودن است، و آن نيز حرام است. و وفاي به شرط و وعده، واجب و لازم است.
حضرت پيغمبر - صلّي اللّه عليه و آله - فرمود كه: «هر كه ايمان به خدا و روز جزا دارد بايد چون وعده نمايد، به آن وعده وفا كند».
و آن سرور، كسي را كه وعده كند و تصميم بر وفاي به آن را نداشته باشد از جمله منافقين شمرده. و از جمله دروغهايي كه اكثر مردمان به آن مبتلا هستند و بدترين انواع دروغهاست، دروغ گفتن با خداست، كه آدمي مطلبي در نماز به خدا، يا مناجات به پروردگار عرض كند و از آن، در خدمت آن جناب خبر دهد و آن خلاف واقع باشد. مثل اينكه: چون داخل نماز شود بگويد:
« إنّي‏ وَجَّهْتُ وَجْهِي لِلَّذي فَطَرَ السَّمواتِ وَ الأَرْضَ» يعني: «متوجّه ساختم روي دل خود را به خداوندي كه آسمان‏ها و زمين را آفريد».

و در آن وقت دل او از اين مطلب بي‏خبر باشد. و در كوچه و بازار و حجره و دكان به صد هزار فكر بيهوده مشغول باشد، زيرا در آن وقت آنچه عرض كرده دروغگو است. و در خدمت پروردگار و حضور ملائكه «بزرگ» به چنين دروغي اقدام نموده.
و همچنين چون مي‏گويد: « ايَّاكَ نَعْبُدُ وَ ايَّاكَ نَسْتَعينُ يعني: «ترا پرستش مي‏كنم و بس، و ياري و استعانت و مددكاري تو مي‏خواهم و بس». وقتي راست است كه: دنيا و آخرت در نظر او بي‏اعتبار، و ذرّه‏اي از دين خود را در مقابل همه دنيا ندهد، چون اگر چنين باشد دنياپرست خواهد بود. و بايد اميد ياري و چشم مددكاري از احدي به جز ذات پاك باري نداشته باشد و الا در گفتن اين مطلب، دروغگو خواهد بود. و چه زشت بنده و قبيح شخصي باشد كه در حضور پروردگار خود ايستاده باشد و به دروغگويي مشغول باشد، و بداند كه: او دروغ او را مي‏داند. زهي بي‏شرمي و قباحت و بي‏حيائي و بي شرمي.
اجتناب از دروغ، و طريقه خلاصي از آن
چون حرمت دروغ را دانستي، پس اگر اعتقاد به خدا و رسول، و ايمان به روز جزا داري، بايد از آن اجتناب كني و خود را از آن نگاه داري.
و طريقه خلاصي از آن، اين است كه: پيوسته آيات و اخباري كه در مذمّت آن رسيده در پيش نظر خود داشته باشي و بداني كه: دروغ گفتن، باعث هلاكت ابدي و عذاب اخروي است. پس از آن، ملاحظه نمايي كه هر دروغگويي در نظرها ساقط، و در ديده‏ها خوار و بي‏اعتبار، و احدي اعتناء به سخن او نمي‏كند، و پست و ذليل و خوار مي‏گردد.
راستي كن كه راستان رستند در جهان راستان قوي دستند
دروغ گفتن مايه رسوايي
و اغلب اوقات آن است كه: دروغ گفتن، باعث رسوايي و فضيحت، و بازماندن از مقاصد و مطالب مي‏گردد. و عزت انسان تمام مي‏گردد.
در كتاب «حبيب السير» نوشته شده است كه: «سلطان حسين»،  ميرزاي بايقرا كه پادشاه خراسان و زابلستان بود، امير حسين ابيوردي را به «عنوان سفير» نزد «سلطان يعقوب ميرزا»، پادشاه آذربايجان و عراق فرستاد، و امر كرد كه: سوغات بسيار و هداياي بي‏شمار با او همراه نمايند. و مقرر كرد كه: از كتابخانه مخصوص، كتاب هاي نفيسي را به او بد هند كه براي سلطان يعقوب ببرد. از آن جمله امر كرد كه: «كلّيّات جامي» را كه در آن وقت، تازه و بسيار مطلوب بود و در نظرها مرغوب، به او دهند. در وقتي كه ملا عبد الكريم كتابدار، كتابها را به امير حسين تسليم مي‏نمود سهوا «فتوحات مكي» را كه در حجم و جلد، به كلّيّات مذكور شباهت داشت به امير داد و امير آن كتاب را احتياط نكرده مضبوط نمود و روانه شد.
چون به تبريز رسيده به حضور سلطان رفت، سلطان از او دلجويي نموده و از رنج راه پرسيد و گفت: حتماً در اين مسافت دور از طولاني بودن مسير خسته شده اي. امير حسين چون اشتياق سلطان يعقوب را به كلّيّات جامي شنيده بود جواب داد كه بنده را در راه، رفيقي بود كه در هر منزل به آن مشغول بودم و به آن جهت دچار خستگي و دلتنگي نمي شدم..
سلطان از حقيقت، سوال نمود، جناب امير گفت كه: كلّيّات مولانا جامي كه حضرت سلطان هديه به جهت سركار پادشاه فرستاد همين كه اندكي خستگي و دلتنگي رخ مي داد به مطالعه آن مشغول مي شدم. پادشاه از شدت اشتياق فرمود: بگو بروند و كلّيّات را بياورند.
امير حسين كسي را فرستاده آن مجلد را آوردند. چون گشودند معلوم شد كه «فتوحات مكّي» است نه «كلّيّات جامي». و در عرض راه مطلقا مطالعه كلّيّات جامي اتفاق نيفتاده و به اين سبب، امير، خجالت زده و شرمسار، و از درجه اعتبار افتاد.
بلي: بجز راستي هر چه باشد خطاست.
و از جمله اسباب رسوايي دروغگو، آن است كه: خداي - تعالي - فراموشي را به او مسلّط ساخته و به اين جهت دروغي را كه مي‏گويد فراموش مي‏كند و خلاف آن را مي‏گويد و رسوا مي‏شود.
حضرت امام جعفر صادق - عليه السّلام - فرمود كه: «از جمله چيزهايي كه خداي - تعالي - بر دروغگو گماشته است فراموشي است». و از اين جهت، مشهور شده است كه: دروغگو حافظه ندارد.
و بعد از ملاحظه اين‏ها، در فوايد ضدّ دروغ، كه صدق باشد تأمّل كني و بعد از اين، اگر دشمن خود نباشي در هر سخني كه مي‏گويي ابتدا تدبّر و تفكّر كني تا دروغي در آن نباشد. و از همنشيني فسّاق و دروغگويان، اجتناب كني تا راستگوئي عادت تو گردد.
صدق و راستگويي
ضدّ دروغگويي، صدق است، كه راستگويي است. و آن شريف ترين صفت دروني و بالاترين اخلاق ملكيه است.
خداوندگار عالم مي‏فرمايد: « اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقينَ». يعني: «بپرهيزيد از خدا و با راستگويان بوده باشيد». و از حضرت رسول - صلّي اللّه عليه و آله - روايت شده است كه: «شش خصلت از براي من قبول كنيد تا من بهشت را از براي شما متقبّل شوم: هرگاه يكي از شما خبري دهد دروغ نگويد. و چون وعده نمايد تخلّف نورزد. و چنانچه امانت قبول نمايد خيانت نكند. وچشمهاي خود را از نامحرم بپوشد. و دستهاي خود را از آنچه نبايد به آن دراز كند نگاهدارد. و فرج خود را محافظت نمايد». و از دو امام بزرگوار امام محمد باقر و امام جعفر صادق - عليهما السلام - روايت شده است كه: «به درستي كه مرد به واسطه راستگويي به مرتبه صديقان مي‏رسد». و از حضرت صادق - عليه السّلام - منقول است كه: «هر كه زبان او راستگو باشد، عمل او پاكيزه است. و هر كه نيّت او نيك باشد، روزي او زياد مي‏شود. و هر كه با اهل خانه خود نيكويي كند، عمر او دراز مي‏شود». و فرمود كه: «نظر به طول ركوع و سجود كسي نكنيد وفريب آن را نخوريد، زيرا:
مي‏شود اين امري باشد كه به آن عادت كرده باشد، و به اين جهت نتواند ترك كند. و ليكن نظر به صدق كلام و امانتداري او كنيد، و به اين دو صفت، خوبي او را دريابيد». و مخفي نماند كه: همچنان كه صدق و دروغ در سخن و گفتار است، همچنين در كردار و اخلاق و مقامات دين نيز يافت مي‏شود.
كذب در كردار و اعمال
و اما دروغ در كردار و اعمال آن است كه: در ظاهر اعمالي از او سرزند كه دلالت كند بر خوبي در باطن او، در حالي كه باطن او از آن بي‏خبر بوده باشد، يعني: باطن او موافق ظاهر نباشد. و صدق در آن، اين است كه: باطن و ظاهر يكسان و مطابق بود. يا باطن از ظاهر بهتر و آراسته‏تر باشد. و اين مرتبه از صدق، بهتر و با فضيلت تر از صدق در گفتار است.
و از اين جهت مكرر پيامبر اكرم اين مرتبه را از حضرت آفريدگار مسئلت مي‏نمود. و در اخبار وارد است كه: «چون پنهان و آشكار بنده مؤمن يكسان بوده باشد خداوند عالم به او بر ملائكه مباهات مي‏كند و مي‏فرمايد: بنده حق من اين است». بعضي از بزرگان فرموده است كه: «كيست مرا نشان دهد به شخصي كه چشم او در تاريكي شبها گريان است. و لب او روزها در محافل، خندان باشد».
اذا السرّ و الاعلان في المؤمن استوي فقد عزّ في الدارين و استوجب الثّناء يعني: هرگاه پنهان و آشكار بنده مؤمن، مساوي باشد، در دو جهان، عزيز و مستوجب آفرين و ستايش است.
و ان خالف الاعلان سرّا فما له علي سعيه فضل سوي الكدّ و العنا و اگر ظاهر او مخالف باطن باشد، و ظاهر را به اعمال خير آراسته و باطن او بي‏خبر باشد، هيچ اجر و مزدي از براي عمل او نيست مگر زحمت و رنجي كه كشيده است.
كما خالص الدينار في السوق نافق و مغشوشه المردود لا يقتضي المني همچنان كه طلاي بي‏غش در بازار، رايج و در عوض آن هر چه خواهي مي‏دهند، و آنچه در آن غش باشد به تو ردّ مي‏كنند، و آرزوي تو از آن بر نمي‏آيد، و شكي نيست هر عملي را كه در آن غش باشد كه ظاهر آن آراسته و باطن آن موافق ظاهر نباشد، به تو رد مي‏شود.
كذب در اخلاق و مقامات دين
اما دروغ در اخلاق و مقامات دين، آن است كه ادعاي صفاتي چند كند، چون:
خوف از خدا و رجا و صبر و شكر و تسليم و رضا و معرفت و زهد و امثال اين‏ها، و اسم آنها را بر خود ببندد و از حقيقت و آثار آنها بي‏خبر باشد. و در او از لوازم آنها اثري نباشد. و چنين شخصي نيز كاذب است. مثلا ملاحظه مي‏كنيم كه چنانچه كسي از پادشاهي قهار، يا فرمانروايي صاحب قدرت به جهت خيانتي كه از او سرزده يا تقصيري كه مرتكب شده بترسد چهره او زرد، و نفس او سرد، و خواب و خوراك بر او دشوار، و زندگي و خوشي بر او ناگوار، خاطر او پريشان، و اعضا و جوارح او مضطرب و لرزان مي‏شود. بلكه چه بسار باشد كه: ترك اهل و عيال و مال و منال خود مي‏كند. و در شهر و ديار غربت به تنهائي و مشقت مي‏گذراند. و اين همه از خوف و بيم آن كسي است كه از او ترسيده. و اين خوف، خوف صادق، و صاحب آن خائف است.
و اما كسي كه ادعاي ترس از پروردگار، و ترس از عقرب و مار جهنم مي‏كند، هيچ اثري از آن در چهره و حالاتش ظاهر نمي باشد. بلكه شب و روز به خورد و خواب مشغول، و عمر او به عيش و عشرت صرف مي گردد، هر ساعتي چندين گناه از او صادر، و هر روزي معصيتي را مرتكب مي‏گردد. و چنين شخصي كاذب، و اسم خائف را بر خود بسته است.
و مخفي نماند كه اين مقامات و مراتب را نهايتي متصوّر نيست تا ممكن باشد احدي به نهايت آنها برسد. بلكه از آنها هر كسي را يك نصيبي داده‏اند.
و از اين سبب بود كه: «خاتم انبياء - صلّي اللّه عليه و آله - چون حضرت جبرئيل را به صورت اصلي او ديد كه پرهاي او از مشرق تا مغرب را فرو گرفته بيهوش گشته به زمين افتاد.

چون به هوش آمد، جبرئيل به صورت اول برگشت، فرمود: اي جبرئيل من هيچ مخلوقي را به اين عظمت تصور نمي‏كردم. عرض كرد: پس چه خواهي گفت اگر اسرافيل را ببيني كه قائمه عرش الهي را بر دوش گرفته و پاهاي او آسمان‏ها و زمينها را شكافته و با وجود اين، از عظمت خدا به قدر گنجشك كوچكي مي‏گردد». و اين و امثال اين كه از بزرگان ملائكه مقرّبين و انبياي مرسلين منقول است همه از قوّت معرفت ايشان است به عظمت و جلال خداوند - متعال -. و حال آن كه آنچه ايشان يافته‏اند قطره‏اي است از درياي بي‏منتهاي عظمت الهي، و بالاتر از آن مراتب نا متناهي است.
بلكه احدي را طاقت و قوّت درك عظمت حقيقت آن جناب نيست. و چنانچه نور جلال و عظمت او بر موجودات ديگر بتابد آنها از بين مي رود.
آتش فكني يك سره در خرمن هستي روزي ز پس پرده اگر رخ بنمائي
پر عنبر سارا كني اين حقه گردون گر يك گره از موي معطر به مشك بگشائي
و از اين جهت است كه در اخبار وارد است كه «بنده به حقيت ايمان نمي‏رسد تا اينكه همه مردم را در شناخت خدا احمق ببيند». و در حديثي ديگر است كه: «احدي به حقيقت ايمان نمي‏رسد تا اينكه همه مردم را در جنب معرفت خدا چون شتران ملاحظه نمايد».
پس بنده صادق در جميع مقامات دين عزيز و ناياب است.
و از علامت صدق در اين مقام، آن است كه تحمل همه شدايد و مصايب را نمايد.
و زبان به اظهار آنها نگشايد. عمر خود را به طاعت و عبادت صرف نمايد. و آنها را از خلق بپوشاند.
روايت شده است كه «به موسي بن عمران وحي رسيد كه چون من بنده‏اي از بندگان خود را دوست دارم او را مبتلا مي‏سازم به بلائي كه كوهها توانائي تحمل آن را نداشته باشند، تا ببينم در ادعاي بندگي و محبت، صادق است يا نه. پس اگر او را صادق و صابر يافتم او را ولّي و حبيب خود قرار مي‏دهم. و اگر بي‏صبر و بي تاب ديدم كه به هر جا زبان شكوه مي‏گشايد او را بي بهره و دچار نكبت مي‏سازم و هيچ باك ندارم».

زنا

از جمله گناهاني كه به كبيره بودنش تصريح شده زنا است، چنان که در روايات فرموده‌اند و براي كبيره بودنش به آيه‌ 68 سوره‌ فرقان تمسك شده كه مي‌فرمايد: «از جمله صفات بندگان خدا آن است كه نپرستند و نخوانند با خداي به حق، خداي ديگري را (يعني مشرك نباشند) و آن نفسي كه خدا كشتنش را حرام فرموده نكشند و زنا نكنند، و كسي كه اينها را به جا آورد (شرك، قتل، زنا)، برسد و ببيند جزاي خود را كه شكنجه‌اش در روز قيامت دو چندان است و هميشه به خواري در آتش است».
معاني اثام وغي: در منهج است كه: «اثاماً» در اين آيه شريفه، نام يك وادي در دوزخ است كه زناكاران را در آن عقوبت مي‌كنند و گفته‌اند چيزي است كه از اجسام دوزخيان مانند چرك و خون سيلان مي كند.
و در روايات آمده كه: اثام در اين آيه و وغي در آيه‌ي ديگر دو چاه در دوزخ است كه اگر سنگي را از كنارش رها كنند در مدت هفتاد سال به قعر آن مي‌رسد.
و در سوره‌ي بني‌اسرائيل مي‌فرمايد: «و نزديك زنا مشويد و گرد آن نگرديد به درستي كه آن خصلتي زشت و كاري فجيع و بد راهي است.»
زيرا كه زنا سبب قطع نسب‌ها و هيجان فتنه‌ها و باطل كردن مواريث و صله‌ي رحم و حقوق پدران بر فرزندان و حقوق فرزندان بر پدران است.
بدترين راه دفع شهوت: در كتاب بلاهاي اجتماعي در شرح اين آيه شريفه چنين مي‌نگارد:
يعني كه گرد زنا نرويد زيرا اين كار يك كردار پليد و راه گمراه كننده‌اي است، شايد دقيق‌ترين تعبيري كه در قرآن مجيد از زنا شده همين جمله «وساء سبيلاً» باشد زيرا اين جمله‌اي است كه اساسي‌ترين منطق اسلام را درباره‌ي مخالفت و مبارزه‌ي با فحشاء روشن مي‌كند. اين جمله مي‌گويد: عمل شنيع زنا يك راه طبيعي و خالي از خطر براي اطفاء شهوت نيست. جامعه‌اي كه شهوت خود را از طريق زنا اشباع مي‌كند در يك جاده‌ي ناهموار و خطرناكي افتاده كه عاقبت آن دوري از مقصد و افتادن در پرتگاه‌هاي هولناك است. نيروي خدادادي شهوت براي ابقاء نسل انساني و ايجاد يك سلسله هيجانات روحي و عاطفي در مرد و زن است كه اين هيجانات ضامن تشكيل كانون خانواده و اطفاء شهوت از يك طريق محدود و قانوني است اما ارتكاب زنا نه تنها اجتماع را به مقصد ابقاء نسل نزديك نمي‌كند، بلكه اجتماع را در هزاران دوره‌ي مخوف پرت مي‌كند كه دهها ميليون بيماران مقاربتي و ميلياردها دلار بودجه معالجه‌ي آنها و ميليون‌ها كودكان بي‌سرپرست تنها گوشه‌اي از اين پرتگاه را نشان مي‌دهد. (بلاهاي اجتماعي ص143) و نيز در صفحه‌131 چنين مي‌نگارد:
هزاران مفاسد مختلفي كه از توسعه‌ فحشاء و روابط نامشروع به وجود آمده، راستي آن چنان حيرت انگيز و ناراحت كننده است كه نسبت دادن آن به بشر قرن بيستم بي‌شباهت به تناقض نيست.
آدم فكر مي‌كند بشري كه دل ذره‌ها را با هزاران زحمت مي‌شكافد تا از نيروي درون آن بهره‌مند شود چرا نيروهاي خدادادي خود را در كثيف‌ترين وضعي به انواع فحشاء تباه مي‌كند و در حالي كه از يك طرف قواي طبيعت را به كمك خود مي‌طلبد از طرفي عوامل نيستي و اضمحلال خود را فراهم مي‌سازد.
مثلاً امروز براي استفاده از يك سلسله اشعه‌ي سودمند و يا نيروي اتم در عالم پزشكي ميلياردها دلار صرف مي‌شود و صدها هزار مغز متفكر به فكر و فعاليت مي‌پردازد و اين تلاش‌هاي دسته جمعي نتيجه بخش شده در عالم بهداشت و پزشكي واقعاً تحولات و پيشرفت‌هاي شگفت انگيزي به وجود مي‌آورد ولي به موازات اين پيشرفت‌ها هر سال آمار بيماران مقاربتي و فدائيان اين بيماري‌ها ميليون‌ها نفر بالا مي‌رود و در نتيجه صدها هزار نفر در هر كشور به گوشه‌هاي بيمارستان‌ها پناه برده به صورت اعضاي معطل و فلجي بار دوش اجتماع مي‌گردند، يا مثلاً با هزاران كوشش‌هاي دامنه‌داري كه براي بهبود بخشيدن به اوضاع اقتصادي هر كشوري به عمل مي‌آيد، در نقطه مقابل ميليون‌ها كودك بي‌سرپرست كه همگي در نتيجه‌ي يك خوشگذراني كوتاه و يك ملاقات موقتند در سراسر جهان چرخ اقتصادي كشورها را مواجه با مشكلات عظيم مي‌كند و تازه پس از آنكه دولت‌ها وسائل تربيت و نگهداري اين كودكان را فراهم نمودند، عده اغŒ افراد شرور و خطرناكي مي‌شوند كه اجتماع را به انواع جرائم و جنايات مختلف تهديد مي‌كنند و بالاخره دستگاه قضائي كشور از وجود اين افراد دائماً هراسان است.
آثار دنيوي و اخروي زنا: امام باقر ـ عليه السّلام ـ فرمود: زنا شش اثر دارد: سه اثر در دنيا سه اثر در آخرت، اما آثار دنيوي زنا، آبرو را مي‌برد، رزق را كم مي‌كند و مرگ و نيستي را نزديك مي‌نمايد اما آثار اخروي آن، پس غضب پروردگار و سختي حساب ودخول در آتش و جاودان ماندن آن را ايجاب مي‌نمايد.
عذاب برزخي زناكار: و نيز فرمود: كسي كه به زن مسلماني يا يهودي يا نصراني يا مجوسي، آزاد يا كنيز زنا كند پس توبه نكند و با اصرار به اين گناه از دنيا برود، خداوند در قبرش سيصد درِ عذاب را باز مي‌فرمايد كه از هر در مارها و عقرب‌ها و افعي‌هائي از آتش بيرون مي‌آيند، پس مي‌فرمايد تا روز قيامت مي‌سوزد.
بوي گند زناكار در صحراي محشر: و چون از قبرش بيرون شود از بوي گندش مردم اذيت مي‌شوند پس به اين بوي زننده شناخته مي‌شود و دانسته مي‌گردد كه زناكار است تا اينكه امر كرده مي‌شود او را به آتش برند. زينهار، به درستي كه خداوند محرمات را حرام فرموده و حدودي را تعيين فرموده. پس هيچ كس از خداوند غيرتمندتر نيست و از غيرت الهيه است كه فواحش را حرام فرموده.
همه، زناكاران را در محشر لعنت مي‌كنند: حضرت امير المؤمنين ـ عليه السّلام ـ فرمود: در روز قيامت به امر خدا، بوي گندي وزيده مي‌شود كه تمام اهل محشر ناراحت مي‌شوند، تا اينكه نفس كشيدن بر آنها مشكل مي‌گردد، پس منادي ندا مي‌كند آيا مي‌دانيد اين بوي گند چيست؟ گويند نمي‌دانيم و سخت ناراحتمان كرده، پس گفته مي‌شود: اين بوي عورت زناكاران است كه بدون توبه از دنيا رفته‌اند پس آنها را لعنت كنيد كه خدا آنها را لعنت كرده پس نمي‌ماند در محشر كسي مگر اينكه آنها را نفرين مي‌كند و مي‌گويد خدايا زناكاران را لعنت فرما.

زنا مرگ ناگهاني و فقر مي‌آورد: حضرت رسول ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ فرمود: هرگاه پس از من زنا زياد شود مرگ ناگهاني زياد خواهد شد.
و فرمود: كه زنا مورث فقر است و آبادي‌ها را ويران خواهد نمود.

فساد نسب و تربيت طفل: و در مكتوب حضرت صادق ـ عليه السّلام ـ است: كه خداوند زنا را حرام فرموده براي اينكه سبب فسادهايي مانند قتل نفس و از بين رفتن نسب‌ها و ترك تربيت اطفال و بهم خوردن ارث مي‌شود.
زناي محصنه: اگر با زن شوهردار زنا شود حرمت و عقوبت آن شديدتر خواهد بود چنانچه حد زنا صد تازيانه ولي حد زناي محصنه قتل و سنگسار كردن است.
حضرت صادق ـ عليه السّلام ـ فرمود: روز قيامت سه طايفه‌اند كه خداوند با ايشان سخن نمي‌گويد و ايشان را پاكيزه نمي‌فرمايد و برايشان عذاب دردناكي است. از اين سه طايفه زني است كه بر فراش شوهرش زنا دهد.
و از حضرت رسول ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ مروي است كه فرمود: كسي كه با زن شوهردار زنا كند پس در جهنم از عورت هر دو چرك خارج مي‌شود به مقدار پانصد سال راه، و اهل جهنم از بوي گند آن دو در اذيت خواهند بود و عذاب‌شان از همه شديدتر است.
پيش‌بيني همه جانبه‌ي اسلام: در كتاب برهان قرآن در اين بحث چنين مي‌نگارد:
در موضوع حد زنا اسلام نيروي جنسي و سركشي اين غريزه را در نظر گرفته و براي اقناع و اشباع آن، طرق مشروع و سهلي تعيين كرده و پيروان خود را به ازدواج در آغاز جواني مأمور ساخته و پيغمبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ در اين باره فرموده است: نكاح سنت من است پس هر كه از سنت من اعراض كند از من نيست.
به همين جهت مقررات شرع براي امر زناشوئي انواع تسهيلات را مقرر داشته و حكومت را موظف ساخته كه در صورت عدم تمكن شخص، به وسيله‌ي انفاق از بيت المال براي انجام اين منظور به تهي‌دستان مساعدت كند و به علاوه دستور اكيد داده تا محيط اجتماع از موجبات اغراء و علل انگيزش شهوت، پاك و پيراسته شود آنگاه براي مصرف نيروي سرشار و قواي جبار جواني هدف‌هايي عالي از قبيل مبارزه‌ي با فساد و تعليم مردم بي‌سواد و كمك به فقرا و بينوايان و كوشش در بالا بردن سطح زندگي و در راه عمران و آبادي جهان برقرار ساخته و از طرفي روزه‌هاي واجب و مستحب و نمازهاي واجب و نافله، اعتكاف و امثال عبادات را براي فرو كاستن از طغيان غريزه و منصرف ساختن ذهن و خيال از انديشه‌هاي شهواني و وسوسه‌هاي شيطاني و توجه دادن فكر به انديشه‌هاي عالي الهي مقرر دانسته تا با همگي اين وسائل از پديد آمدن موجبات و علل گناه جلوگيري شود و با وجود اين همه تدبير كه در اين راه براي حفظ نفس و صيانت غريزه به كار برده باز در اجراي حد و كيفر گناهكار شتاب روا نداشته و اجراي حد را براي موقعي گذاشته كه كار عنان گسيختگي و بي‌اعتنايي به نظامات اجتماع و سقوط در منجلاب فساد و شهوت‌راني به جائي منتهي شود كه شخص گناهكار بدون هيچگونه ملاحظه و آزرمي در حضور جمعي كه چهار نفرعادل در ميان‌شان باشد به عمل منافي عفت مبادرت نمايد و مانند چهارپايان به كار وقاع و زنا بپردازد و آن چهار نفر شاهد عادل از روي يقين و قطع و با صراحت تمام گواهي دهند كه صدور آن عمل را آشكارا از او ديده‌اند در اين صورت اسلام مقرّر داشته است كه هرگاه كسي مرتكب زنا شودو عفت عمومي را لكه‌دار كند، حد شرعي درباره‌اش اجراء شود و حتي در اين مرحله نيز جانب رأفت را رعايت كرده و اوضاع و احوال شخص گناهكار را منظور نموده و مقرر داشته كه هرگاه مرتكب زنا، مجرد و عزب باشد تنها به صد ضربه تازيانه درباره‌ي او اكتفاء شود و حد رجم (سنگسار كردن) درباره‌ي زناكاري اجراء گردد كه متأهل باشد و در عين تأهل و بدون هيچگونه ضرورت و حاجتي بلكه به صرف هوس بازي و شهوت‌راني چنين عمل زشت و ناروايي را مرتكب شده باشد.

در اينجا نخستين نكته‌اي كه جلب توجه مي‌كند اين است كه اوضاع اجتماعي و اقتصادي و اخلاقي موجود در عصر حاضر، جوانان را از ازدواج گريزان و به ارتكاب فحشاء راغب، بلكه مجبور مي‌نمايد.
البته اين مطلب صحيح است ولي علت پديد آمدن اين وضع ناهنجار اين است كه قوانين و مقررات اسلامي به طور كامل رعايت و اجراء نمي‌شود و الا هرگاه اين قوانين و مقررات به طور شايسته اجراء مي‌شد مسلماً از انتشار اين همه عوالم فساد و موجبات انگيزش شهوت جلوگيري مي‌كرد و وسايل ازدواج و شرايط رفاه و آسايش زندگي را فراهم مي‌ساخت و جوانان را كه قبله‌ي آمال آينده‌ي مملكتند، از سقوط در اين دره‌ي وحشتناك مصون مي‌داشت.
چون زنا موجب فساد و اختلال نظام اجتماعي بشري و هلاكت اخروي است خداوند به حكمت بالغه‌اش چند امر را واجب فرموده كه اگرمسلمانان اين امور را رعايت نمايند هيچگاه به چنين گناه بزرگي مبتلا نخواهند شد.
1ـ حجاب از ضروريات قرآن است: در چند جاي قرآن مجيد زنها را امر به حجاب فرموده از آن جمله در سوره‌ي نور آيه‌ي 30 مي‌فرمايد: «و بايد بزنند يعني فرو اندازند زنها، مقنعه‌هاي خود را بر گريبان‌هايشان (گردن خود را به مقنعه‌ي سر بپوشانند تا مو و بناگوش و سينه‌شان پوشيده بماند) و زينت و جمال و آرايش خود را جز براي شوهران و محارمشان يعني پدر، ‌پدر شوهر و پسر، و پسر شوهر، و برادر و پسر برادر و پسر خواهر و ساير زن‌هاي مسلمان و كنيز ملكي و خدمتگزاري كه ميل به زنا ندارد كه آنهايي هستند كه پيرند يا ابلهاني كه از شهوت مباشرت خبر ندارند و طفلي كه هنوز به حد تميز نرسيده و از حال مباشرت با زنان بي‌خبرند و نمي‌دانند عورت زنان چيست. و زنان آن طور پاي به زمين نزنند كه خلخال و زيور پنهان پاهايشان معلوم شود».
و در سوره‌ي مباركه‌ي احزاب مي‌فرمايد: اي پيغمبر گرامي، به زنان و دختران خود و زنان مؤمنين بگو تا فرو گذارند بر خود چادرهاي خويش را و رويشان و كتف‌هاي خود را با آن بپوشانند كه اين كار نزديك‌تر است به اينكه به عفت و حريت شناخته شوند تا از تعريض و جسارت هوسرانان آسوده باشند.
و در آيه‌ي 32 از سوره‌ي احزاب مي‌فرمايد: اي همسران پيغمبر ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ شما مانند ساير زنها نيستيد، اگر مي‌خواهيد تقوي نمائيد، پس با بيگانه با صداي نازك و مهيج سخن نگوئيد تا آنان كه دلشان بيمار است در شما طمع نكنند و بگوئيد گفتاري نيكو و پسنديده و دور از ريبت و تهمت و در خانه‌هايتان جايگزين شويد و خودنمائي‌ها و حركات دوران جاهليت را كنار گذاريد.
و در آيه‌ي 43 از همين سوره مي‌فرمايد: هنگامي كه براي كاري با زن‌هاي پيغمبر ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ سخن مي‌گوئيد در ميان شما و ايشان حجابي باشد، اين كار براي پاكي دلهاي شما و آنها نيكوتر است.
طبق اين دستور، زن‌هاي مسلمان موظفند خود را از مردان بيگانه كه با آنها محرميت ندارند بپوشانند و در قيافه و لباسي در ملاء عمومي ظاهر شوند كه اندام و تن آنها در معرض نگاه‌هاي مسموم و شهوت‌آميز هوس‌رانان و تجاوزكاران نباشد، اين وظيفه‌ي زن است كه از اين راه، هم شخصيت و ارزش خود را حفظ كند و هم از پديد آمدن منظره‌ي مهيجي كه قهراً مردها را دچار تحريك و در نتيجه آلوده شدن به افكار خطرناك نامشروع مي‌كند مانع شوند بنابراين نبايد زن در همه جا در اختيار عابرين و چشم چرانان قرار بگيرد، چرا اين قدر ارزش او ناچيز باشد و چرا اينگونه علناً مبتلا به انحراف فساد شود پس از آنكه اندام لخت و نيمه لخت زنان در كوچه و بازار و خيابان در برابر ديدگان مردان قرار گرفت كار به يك نظر تمام مي‌شود، ديگر هيچ فسادي پيش نمي‌آيد و اصلاً كار به صدها جاي باريك‌تر و ناگفتني نمي‌كشد؟ اگر چنين است پس اين همه روابط نامشروع زنان شوهردار و دختران كه در سراسر جهان بي‌حجابي را گرفته از كجا است، عشق‌هاي نامقدسي كه متصلاً كانون‌هاي خانوادگي را از هم مي‌پاشد چگونه توليد مي‌شود؟
2ـ نگاه به بيگانه: ديگر امر فرمود كه زنان مسلمان چشمان خود را از نگاه به مرد بيگانه نگه دارند و مردان مسلمان را امر فرمود كه نگاه به زنان اجنبيه خودداري كنند. در سوره‌ي نور مي‌فرمايد: اي پيغمبر، ‌مردان مؤمن را بگو كه چشمان خود را از نگاه به اجنبيه بپوشانند و زنان مؤمنه را هم بگو تا چشم‌هاي خود را از مردان بيگانه بپوشانند و فروج و اندامشان را (از عمل زشت و تماس نامشروع) نگه دارند و زينت و آرايش خود را جز آنچه قهراً ظاهر مي‌شود بر بيگانه آشكار نسازند.
تيرهاي زهرآلود شيطان: از حضرت صادق ـ عليه السّلام ـ است كه: نگاه ناروا تيري است زهر آلود از تيرهاي شيطان كه به قلب صاحبش مي‌خورد و چه بسيار نظرهاي ناروا كه حسرت طولاني در پي دارد.
زناي اعضاي بدن: و نيز از حضرت باقر ـ عليه السّلام ـ و حضرت صادق ـ عليه السّلام ـ است كه نيست كسي مگر اينكه بهره‌اي از زنا داد، پس زناي چشم، نگاه نارواست و زناي دهان، بوسه‌ي حرام است و زناي دست، لمس بيگانه نمودن است.
و نيز مروي است كه: كسي كه چشمان خود را از حرام پر كند، خداوند روز قيامت چشمانش را از آتش پر مي‌فرمايد.
ابليس قرين آتشين: كسي كه زن بيگانه‌اي را در بر بگيرد در قيامت با شيطان هم زنجير است به زنجير آتشين و با هم در دوزخ خواهند بود و كسي كه چشمش به زن بيگانه‌اي بيفتد و براي خدا تكرار نظر نكند و چشم بر هم گزارد يا به آسمان بنگرد خدا در دلش، امن و ايماني قرار مي‌دهد كه لذتش را مي‌چشد و او را با حورالعين تزويج مي‌فرمايد.
و هر زني كه شوهر داشته باشد و چشمش را از نگاه به غير شوهر و محرمش پر كند خشم خدا بر او شديد است.
و در چند روايت از نگاه كردن به پشت سر زنها، هر چند با حجاب باشند، نهي شده است كه البته حمل بر كراهت مي‌شود.
اخباري كه در اين زمينه است بسيار و همين مقدار كافي است.
3ـ تحريم خلوت با بيگانه: خلوت با بيگانه را با احتمال و ترس وقوع در حرام، تحريم فرموده هر چند مشغول عبادت شوند.
از پيغمبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ مروي است كه: كسي كه ايمان به خدا و روز قيامت دارد در جائي نمي‌ماند كه نفس زن بيگانه را مي‌شنود.
وقتي كه پيغمبر ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ از زن‌هاي مسلمان بيعت و عهد مي‌گرفت شرط مي‌فرمود كه با مردان بيگانه در جاي خلوت ننشينند.
و مراد از خلوت، آن است كه مكان، جوري باشد كه ديگري نتواند داخل شود مانند اطاقي كه درش بسته باشد يا خانه‌اي كه كسي به آن آمد و شد نكند.
4ـ حدود شديد: حدودي كه در اسلام براي اين عمل شنيع تعيين شده يكي از موجبات جلوگيري از شيوع آن است كه به طور اجمال در ضمن پنج فرع بيان مي‌شود:
1ـ اگر كسي با يكي از محارم نسبي خود مانند: «خواهر، دختر، عمه، خاله، دختر برادر، دختر خواهر» زنا كند بايد او را كشت.
2ـ اگر كسي شخصي را ببيند كه با زنش زنا مي‌كند و از ضرر ايمن باشد مي‌تواند هر دو را بكشد (اگر ايمن نباشد يا باشد و نكشد آن زن بر او حرام نمي‌شود).
3ـ هرگاه كافري با زن مسلماني زنا كند يا مسلماني كه سه دفعه حد زنا خورده، در مرتبه‌ي چهارم بايد كشته شود.
4ـ مردي كه زن عقدي دائمي حاضر دارد و او را در حال بلوغ و عقل وطي كرده و هر وقت هم بخواهد مي‌تواند به او نزديكي نمايد، با اين وصف اگر با زن عاقله‌ي بالغه‌اي زنا كند بايد او را سنگسار نمود، و بعضي برآنند كه اول بايد صد تازيانه به او زد و سپس او را سنگسار كرد.
5ـ هرگاه زنا كننده محصن نبوده (يعني مرد زن‌دار با شرايطي كه در فرع گذشته گفته شد) و به غير محرم خود زنا نموده حدش يكصد تازيانه است و همچنين زن زانيه‌اي كه شوهر نداشته باشد حدش يكصد تازيانه است.
در مجموعه‌ي انتشارات انجمن تبليغات اسلامي چنين مي‌نويسد:
در اينجا دو مطلب بزرگ علمي درباره‌ي زنا و دستور اسلامي آن ياد داشت مي‌شود: در سوره‌ي نور آيه‌ي دو مي‌فرمايد: زن و مرد زناكار را هر كدام يكصد شلاق بزنيد و در اجراي اين دستور الهي به آنها محبت روا نداريد اگر شما به خدا و روز جزا ايمان آورده‌ايد. و بايد در موقع شكنجه‌ي آنها گروهي از مؤمنين حاضر باشند.
اولين فلسفه‌ي كه در اين باره به نظر مي‌رسد اين است كه شلاق زدن زاني و زانيه، يكي براي عبرت گرفتن سايرين است. كه گرد اين عمل زشت نگردند كه اگر چنان كنند گذشته از مجازات اخروي، مجازات دنيوي هم دارند و آخر آيه كه تأكيد مي‌كند بايد عده‌اي از مؤمنين در شكنجه آنها حاضر باشند اين موضوع را تأييد مي‌كند.
دستور عملي كه رعايت آن سلامت جامعه و مصون ماندن افراد و نسل‌ها را تأمين مي‌سازد.
در آيه‌ي سوم از سوره‌ي نور مي‌فرمايد:
الزاني لاينكح الازانية او مشركة و الزانية لاينكحها الازان او مشرك و حرم ذلك علي المؤمنين.
يعني مرد زناكار زني نگيرد مگر زن زناكار يا مشركه و زن زناكار شوهر نكند مگر با مردي كه زناكار يا مشرك است و اين بر مؤمنين حرام است.
شرعاً بايد ثابت شود: ضمناً بايد متوجه بود كه اجراي اين حدود هنگامي است كه شرعاً زنا ثابت شده باشد كه آن هم داراي شرايط خاصي است كه از آن جمله گواهي چهار نفر شاهد عادل مرد است به اينكه در يك وقت و يك جا مرد زنا كننده را با زن خاصي كه او را مي‌شناسند و در همان حال ارتكاب، مشاهده كرده‌اند.

دو نكته قابل توجه: 1ـ اگر كسي با زني كه شوهر نداشته و در عده‌ي رجعيه (يعني عده‌اي كه شوهر مي‌تواند بدون عقد برگردد) نبوده زنا كرد بعد مي‌تواند با او ازدواج نمايد ولي اگر شوهر داشته يا در عده‌ي رجعيه بوده بر او حرام هميشگي است، يعني اگر شوهرش بميرد يا او را طلاق دهد باز هم نمي‌تواند او را بگيرد.
2ـ اگر كسي با زني زنا كرد مادر و دختر آن زن بر او (بنابر اشهر) حرام مي‌شود، يعني نمي‌تواند با آنها ازدواج نمايد و محرم هم نيستند، و همچنين زن مزبور بر پدر زنا كننده حرام مي‌شود.
اينك نظر خوانندگان گرامي را به مطالب جالبي كه در كتاب برهان قرآن تذكر داده است جلب و به همين جا خاتمه مي‌دهيم:
موضوعي كه در خور مناقشه است، اختلاط و آميزش زن و مرد است، زيرا مخالفين اسلام در اين باره جنجال و غوغاي بسياري به پا مي‌كنند، گاهي از اجتماع آزاد فرانسه سخن به ميان مي‌آورند و از آزادي، كامراني و عياشي زن و مرد و حتي از آزادي بوس و كنار در معابر و شوارع آنجا ياد مي‌كنند و زماني از تمدن آمريكا گفتگو مي‌كنند و مي‌گويند در آن سرزمين مردم با فكر و غريزه خود دو روئي و نفاق روا نمي‌دارند زيرا به خوبي دريافته‌اند كه كامراني‌هاي جنسي از ضرورت‌ها و احتياجات حياتي «بيولوژي» است و به همين جهت راه را براي اشباع اين غريزه باز گذاشته‌اند و هر جواني دوست و رفيقي از دختران اختيار كرده و هر دوشيزه‌اي رفيقي از جوانان برگزيده است كه در بيشتر ساعات روز و شب با هم به خوشي و شادي وقت مي‌گذرانند و در تفرجگاه‌ها و گوشه‌هاي خلوت از يكديگر كام مي‌گيرند و به يكديگر كام مي‌دهند و از شار غريزه جنسي آسوده و فارغ مي‌شوند و هر بامداد به ياد عيش و نوش شب دوش با دلي شاد و روحي خرم از پي كارهاي خود روان مي‌شوند و در كارهاي روزانه‌ي خود توفيق و پيروزي مي‌يابند و به اين وسيله ملت با گام‌هاي بلند و سريع راه ترقي و تعالي طي مي‌كند.

استمنا ( MASTURBATION )

 

از گناهان كبيره‌اي كه بر آن وعده‌ عذاب داده شده، استمناء است و آن بيرون كردن مني خود است از راه غير طبيعي، مانند ماليدن به دست يا ساير اعضاء خود يا به اعضاء ديگري غير از همسر.
در كتاب جواهرالكلام درآخر مبحث حدود مي‌نويسد: هر كس به دستش يا عضو ديگرش استمناء كند، بايد تعزير شود. چون كار حرامي بلكه كبيره‌اي را مرتكب شده است. چنانچه از حضرت صادق ـ عليه السّلام ـ از حكم آن مي‌پرسند. آن حضرت مي‌فرمايد: «گناه بزرگي است كه خداوند در قرآن مجيد از آن نهي فرموده است و استمناء كننده مثل اين است كه به خودش نكاح كرده و اگر كسي را كه چنين كاري مي‌كند، بشناسم، با او همخوراك نخواهم شد.»
راوي حديث مي‌پرسد: از كجاي قرآن حكم آن فهميده مي‌شود؟ فرمود: از آيه «هر كس با غير از همسر و كنيزش شهوتش را دفع كند، ‌ايشان تجاوز كارانند» راوي پرسيد: گناه زنا بزرگ‌تر است يا استمناء؟ حضرت فرمود: استمناء گناه بزرگي است.
از امام ـ عليه السّلام ـ حكم استمناء را مي‌پرسند،‌ درپاسخ فرمود: «از گناهان بزرگ و بسيار زشت است»و از حكم كسي كه با حيواني جمع شود، يا به وسيله ماليدن، شهوتش را دفع كند، پرسيدند، فرمود: «هر كس شهود خود را به اين وسيله و مانند آن دفع كند در حكم زنا كردن است. يعني با گناه زنا برابر مي‌باشد.»
حضرت صادق ـ عليه السّلام ـ مي‌فرمايد: «سه دسته‌اند كه خداوند با ايشان سخن نمي‌گويد و به نظر رحمت به ايشان نمي‌نگرد و پاكشان نفرموده و برايشان عذاب دردناكي است: كسي كه موي سفيدش را بكند (تا نمايش دهد كه جوان است)، و كسي كه به وسيله عضو خودش شهوتش را خارج كند، و كسي كه با او لواط كرده شود.»
رسول خدا ـ عليه السّلام ـ مي‌فرمايد: «هر كس، كه با دست شهوتش را بيرون كند ملعون است.»
صاحب جواهر مي‌فرمايد: مستفاد از ادله، جواز استمناء با زوجه و كنيز است ليكن اولي ترك آن است و در مسالك نيز قريب به همين را ذكر فرموده، ليكن طريق احتياط ترك آن است.
شيوع استمناء: متأسفانه به واسطه مشكلات بي‌حد و حساب ازدواج و تجرد جوانان، به قرار مسموع، اين مرض خانمانسوز و گناه كبيره شيوع فوق العاده پيدا كرده و دانسته يا ندانسته بسياري از جوانان عزيز را به انواع و اقسام بيماري‌ها مبتلا مي‌سازد. صرف نظر از عقوبت‌هاي اخروي كه دارد، وظيفه‌ي پدرها و مادرها است كه فرزندان خود را بياگاهانند و مواظب جوانان خود باشند. و همچنين در مرتبه‌ي دوم، وظيفه‌ي دبيران و آموزگاران تعليمات ديني و بهداشت است كه جوانان را به عواقب وخيم روحي و جسمي اين بليه با خبر سازند.
در اينجا مقداري از مضرات استمناء را از كتاب «ناتواني‌هاي جنسي» كه مجموعه‌اي از نوشته‌هاي متخصصين فن است نقل مي‌كنيم.
مضرات جسمي و روحي استمناء: اين عمل، مبتلايان را به ضعف قواي شهواني دچار مي‌كند، جبون و بي‌حال بار مي‌آيند، شهامت و درستي از آنان سلب مي‌شود. چه بسا اشخاصي هستند كه در عنفوان جواني در اثر مبتلا شدن به جلق، چنان دچار ضعف قواي روحي و جسمي مي‌شوند كه معتادين به ترياك و شيره، در مقابل آنان شير نري به شمار مي‌آيند. عمل غير طبيعي جنسي يعني استمناء يا جلق، از لحاظ روابط نزديكي به حواس پنچ‌گانه دارد در درجه‌ي اول، در چشم و گوش اثر مي‌گذارد. بدين معني كه «ديد» چشم را ضعيف كرده و حس سامعه را نيز تا اندازه‌ي قابل توجهي از كار مي‌اندازد. مبتلايان به جلق مخصوصاً آنهايي كه از لحاظ جسماني ضعيف مي‌باشد، غالباً مگسي جلو چشم خود مي‌بينند كه به شدت آنها را ناراحت مي‌كند. و حتي وقتي چشم‌هاي خود را مي‌بندند باز نمي‌توانند از آسيب مگس در امان باشند و چون اين عمل هر بار چند دقيقه ادامه پيدا مي‌كند چشمشان سياهي رفته و دچار سرگيجه مي‌شوند و به زمين مي‌افتند. همچنين به طور مداوم صداي ناهنجاري در گوش خود احساس مي‌كنند كه بسيار ناراحت كننده است. علاوه بر اينها تحليل رفتن قواي جسماني و روحاني، كم شدن خون، پريدگي رنگ، نقصان قواي حافظه، لاغري، ضعف و سستي زياده از حد، بي اشتهايي، كج خلقي، عصبانيت، دوران سر، و هزاران آفت ديگر، از بيماري‌هايي است كه گريبان مبتلايان به جلق را خواهد گرفت.
البته آنهايي كه از لحاظ جسمي قوي هستند، ممكن است قدري ديرتر به اين بيماري‌ها دچار شوند. ولي به هر حال عدم ابتلاء‌به آنها از محالات است و خواه ناخواه همه بايد به چنين مصائبي گرفتار شوند.
از بدبختي‌هاي مبتلايان به جلق يكي اين است كه قوه‌ي اراده‌ي آنان به كلي مختل مي‌گردد و لذا وقتي به عمل خود پي مي‌برند،‌آن قدر اراده ندارند كه به ترك كردن آن اقدام نمايند. پس اينكه مي‌گوييم استمناء از لحاظ روحي نيز قواي انسان را فرسوده مي‌كند، بي‌علت نيست. عمل استمناء، علاوه بر مضار جسمي، از لحاظ جنسي نيز شخص را فرسوده مي‌كند. يعني غدد مترشحه‌ي داخلي را از كار مي‌اندازد از جمله‌ي اين غدد، غده‌ي سازنده‌ي مني است كه بر اثر جلق رفته رفته كوچك شده و به صورت نخودي در مي‌آيد و چون در آن صورت قادر به فعاليت و ساختن مني يا به قول عرب‌ها (ماء ‌الحيات) يعني آب زندگاني نيست، شخص مبتلا براي هميشه از لذايذ جنسي محروم مي‌گردد و اگر به اين صورت از مردي نيفتاد، به طور قطع به صورت ديگري مانند سرعت انزال، كندي انزال، ‌سيلان مني، عدم نعوظ، نعوظ بي‌دوام و امثال اينها به ناتواني جنسي مبتلا خواهد شد. چه بسا ديده يا شنيده شده كه جوانان معتاد به جلق، در اندك مدتي دچار چنان حالتي گرديد كه به جاي ادرار، خون از آنها خارج مي‌شد.
بايد دانست كه اشخاصي كه به اين حالت دچار مي‌شوند ولو در سنين جواني باشند، خطر مرگ در انتظار آنها است. زيرا بدون احساس شهواني و بدون اينكه لذتي ببرند بلا انقطاع مني از آنها دفع مي‌گردد و همين امر باعث مي‌شود كه در حين راه رفتن دفعةً به زمين بخورند و از هوش بروند.
سري به تيمارستان تهران بزنيد،‌از هر ده نفر ديوانه‌اي كه در آنجا سكونت دارند نه نفر معتاد به جلق مي‌باشند. يعني بر اثر ابتلاء به استمناء كارشان به جنون كشيده و به گوشه‌ي تيمارستان افتاده‌اند. زيرا عمل مذموم و ناپسند جلق، در قواي دماغي تأثير زيادي دارد و وقتي قواي دماغي شخص مختل شد، مسلم است كه كارش به ديوانگي خواهد كشيد بدون اغراق از هر ده نفر بيمار مسلولي كه در آسايشگاه خوابيده‌اند، چهار نفر به علت ابتلاء به جلق، به اين بيماري خطرناك دچار گرديده‌اند. اينها ادعا نيست بلكه حقيقتي است كه علماء و دانشمندان با دهها سال تجربه، به درك آن موفق شده‌اند.
دنيا امروز مي‌گويد: خوب بخور، در هيچ امري افراط نكن، قوي باش تا بيمار نشوي. ولي معتادين به جلق، چون اشتهاي خوب خوردن ندارند و در امور جنسي آن هم از راه غير طبيعي افراط مي‌كنند، ناچار ضعيفند. «و چون ضعيف هستند براي ابتلاء به هر نوع بيماري مستعد مي‌باشند.»
به كرات ديده شده كه بعضي از مبتلايان به جلق، بر اثر افراط در اين عمل به يك نوع بيماري به نام جنون استمناء كه شباهت زيادي به ساديسم دارد، مبتلا مي‌شوند و آن وقت حتي با ديدن سگ و گربه هم به فكر استمناء مي‌افتند و بلافاصله مشغول عمل مي‌شوند. و چون هيچ مردي حتي پر شهوت‌ترين اشخاص نمي‌توانند بيش از پنج يا شش ماه از نيروي جنسي خود آن هم به صورتي كه مورد بحث ما است بهره‌برداري كنند، لذا قواي تناسلي آنان به كلي از كار مي‌افتد و يا به وضع دلخراشي به آغوش مرگ پناه مي‌برند.
ممكن است بعضي از اشخاص مبتلاي به جلق كه به علت قوي الجثه بودن و يا از لحاظ مبتدي بودن در اين امر، تاكنون بيمار نشده و به مضار عمل ناپسند خود پي نبرده باشند، مطالبي را كه ما در مضرات جلق نوشتيم، اغراق پنداشته و با خود بگويند اگر اين طور است چرا ما تاكنون به اين بيماري‌ها مبتلا نشده‌ايم؟.
در جواب اين عده بايد گفت: اگر امروز مضار جلق، گريبان شما را نگرفته علتش اين است كه قوي الجثه هستيد و يا تازه شروع به كار كرده‌ايد. والا چندي ديگر خواه ناخواه به سراغ شما نيز خواهد آمد. وانگهي ما ادعا نكرده‌ايم كه هر كس يك هفته مبادرت به استمناء كرد، تمام بيماري‌هاي يكباره او را احاطه خواهند كرد. زيرا حالات اندروني در اشخاص فرق مي‌كند. مثلاً ممكن است يك نفر كه براي مدتي مبادرت به جلق كرد، ‌در وهله‌ي اول فقط با سستي اعصاب، يا اختلال حس سامعه، يا ضعيف شدن حس باصره، يا سرگيچه مبتلا شود ولي بعداً ساير بيماري‌ها يك يك به سراغ او بيايند.
پس استمناء (جلق)، هم از نظر شرعي و هم از نظر عرفي و به طور خلاصه من جمع الجهات، حرام و ناپسند است.

برای پاک شدن از این گناه بزرگ شما باید توبه کنید و تصمیم جدّی داشته باشید که دیگر این کار زشت و ننگین را انجام ندهید و همواره از خداوند بخواهید که شما را در ترک این گناه یاری نماید که اگر موفق به ترک این گناه نشوید ،بدانید که سرانجام شما در یکی از تیمارستان ها خواهد بود چرا که اگر به تیمارستان تهران سری بزنید از هر ده نفر دیوانه ای که در آنجا سکونت دارند، نه نفر معتاد به استمنا ( جلق ) میباشند ،یعنی بر اثر ابتلا به استمنا کارشان به جنون کشیده و به گوشه ی تیمارستان افتاده اند و اگر کمی هم به این عادت ادامه دهید – اگر نمیرید - مسلماً و قطعاً به ضعیف شدن چشم و گوش ،حافظه و بی اشتهایی ،سرگیجه ، سستی و لاغری ، رنگ پریدگی و بیماری سل و امثالهم مبتلا خواهید شد  که برای مطالعه ی بیشتر بهتر است از کتب مربوطه استفاده نمایید . و اگر به گفته ی پزشکان و متخصصین امر اعتماد ندارید ، اقلا به گفته پیغمبر خدا و امامان توجه فرمایید که چه حدیث هایی در این رابطه رسیده است.(برای مثال حضرت مولا شخصی را که مبتلا  به این زشت بود ،آنقدر کتک زد تا سرخ شد ،سپس او را از بیت المال همسر دادند.) و نباید فراموش کرد که خداوند در همه جا حاضر و ناظر اعمال ما است و عالم محضر خداوند می باشد.آیا با این وجود ،باز هم گناه خواهیم کرد؟ ان شاء الله نخواهیم کرد.

 

همچنین توجه به نکات زیر شما را در این راستای سرنوشت ساز ان شاء الله یاری خواهد  کرد :

 

1-  اولین مورد ، اجتناب از هرگونه تحریک مصنوعی ، مطالعه  یا تماشای فیلم ، عکس و یا رمان های عشقی و شهوت انگیز و مبتذل ،این گونه تحریکات مصنوعی مسیر فکر انسان را تغییر می دهد و به سوی مسایل جنسی آن هم به صورت داغ و طغیانگر می کشاند و بدانید که این کتاب ها و قصه ها -  اگر دروغ نباشند - حتما که سرنوشت و سرگذشت افراد پست و بی کاره  است . آیا شما می خواهید به خاطر این افراد که اگر آنها را می شناختید حتّی حاظر نبودید با آنها کلمه ای صحبت کنید، سرنوشت خود را تغییر می دهید ؟ بنابراین باید از تمامی تحریک مخصوصاً چشم و چشم چرانی و حضور در محیط هایی که جلوه گری وجود دارد اجتناب کنید . برای این امر می توانید در هر بار رعایت این اصول که البته در اول کمی مشکل و یا سخت به نظر می رسد،جایزه ای به خود اختصاص دهید و بدانید که با رعایت این عامل مهم حتماً که خشنودی خداوند متعال را بدست آورده اید .

 

2-  دومین عامل مهم ، دوری از افراد منحرف و آشنایی با افرادی که هدف دارند و  بودن با آنها در شما یک نوع آرامش روانی ایجاد می کند. در این روش ، نشستن در کنار افراد سالخورده که با صفا و گرم باشند و هم صحبتی با آنها بسیار خوب است.

 

3-  سومین روش ، پرهیز از بی کاری و تهیه ی یک برنامه ی فشرده برای تمام اوقات است. لازم نیست که تمام این برنامه صرفاً به درس اختصاص یابد ،شما می توانید در کنار مطالعه ی درسی ، مطالعه ی کتب و نوشته های خوب را در برنامه تان پیش بینی کنید.

 

4-  ورزش،که یکی از راههای موثر در آرامش بخشیدن به طوفان غریزه ی جنسی است. در ورزش کردن رفتن به باشگاه و صرف مخارج اضافی لازم نیست (گر چه رفتن به باشگاه های سالم ، خوب است) و پیاده روی ،طناب بازی ،دویدن  و ورزش هایی از این قبیل هم موثر می باشد.

 

5-    جایگزین نمودن عادت خوب و مفید به جای آن عادت .

 

6-  ششمین مورد ، پرهیز مطلق از تنهایی و ایجاد موانع است ، وجود مانع و فراهم نبودن مقدمات عادت قبیح ، خود عامل بزرگی می باشد . سعی کنید در جاهای خلوت نمانید . اگر در اتاق خلوتی هستید از اعضای خانواده تان به هر بهانه بخواهید که به صورت ناگهانی به شما سر بزنند و سعی کنید درب اتاق  و یا جای خلوتی که در آنجا هستید باز باشد. در خانه تنها نمانید و به محض اینکه در خود احساس ناراحتی کردید ،سعی نمایید که ایجاد مانع کنید. سعی کنید در مواقع تنهایی به دوستان و آشنایانتان تلفن بزنید و یا به خانه ی آنها بروید و یا آنها را دعوت نمایید.

 

7-  نذر کنید و در هنگام احساس ناراحتی به نذر خود فکر کنید و سعی نمایید که با جوان مردی ، عهد و نذر تان را حفظ نمایید. و به این بیندیشید که اگر چند لحظه تأمل نمایید هم نذر و عهد خود را نگه داشته اید و هم سکّان زندگی تان را به سوی آرامش و آسایش و پاکی هدایت فرموده اید .

 

در ابتدا ، ممکن است رعایت موارد فوق برای شما احیاناً سخت باشد ولی این نکته را به خاطر داشته باشید که افراد موفق و بزرگ را همین تحمل ها و استقامت ها بزرگ کرده است و اگر کمی موارد فوق را تمرین نمایید ان شاء الله و المنة آینده ی خوشی در انتظارتان خواهد بود.و وقتی به گذشته تان فکر کنید، احساس عزت و سرافرازی خواهید کرد.

 

 

او كى مى‏آيد؟

 

 

‏يكى از پرسش‏هايى كه در موضوع مهدويت مطرح است همواره مطرح شده، زمان ظهور حضرت مهدى به عنوان آخرين ذخيره الهى است.  به گونه‏اى كه تاريخچه اين سؤال به سال‏ها قبل از تولد آن حضرت باز مى‏گردد.

همواره ائمه معصومين‏عليهم السلام به عنوان روشنگران طريق هدايت پاسخ اين پرسش را به عنوان يكى از اسرار الهى ياد آور شده‏اند و علم به وقت ظهور را ويژه خداوند متعال، ذكر نموده  و كسانى را كه براى قيام آن حجت الهى وقت معين كنند، دروغگو معرفى كرده‏اند.

در روايت مشهورى است كه وقتى شاعر بلند آوازه شيعى "دعبل خزاعى‏" در محضر هشتمين پيشواى شيعيان در ضمن قصيده خود سخن از ظهور و قيام حضرت مهدى بر زبان جارى ساخت آن حضرت در حالى كه سرشك از ديدگانش جارى بود، رو به دعبل كرده فرمودند:

"اى خزاعى، همانا روح القدس بر زبانت اين دو بيت را جارى ساخت. آيا مى‏دانى اين امام كيست و چه زمانى قيام مى‏كند؟"

آنگاه خود آن حضرت به معرفى آن امام پرداختند. سپس درباره زمان ظهور چنين فرمود:" و اما درباره اين كه چه زمانى ظهور خواهد كرد، پدرم از پدرش و ايشان از پدران خود و آنها از رسول گرامى اسلام نقل كرده‏اند كه وقتى از آن حضرت پرسيده شد چه زمانى قائم از ذريه شما ظهور مى‏كند؟ آن حضرت فرمود: مَثل او مَثل قيامت است كه خداوند درباره زمان وقوع آن چنين فرمود:"هيچ كس جز او به هنگامش آن را آشكار نمى‏سازد اين امر بر اهل آسمان‏ها و زمين دشوار است [قيامت] جز ناگهان به سراغ شما نمى‏آيد."  از آنجايى كه حضرت مخفى بودن زمان ظهور را همانند زمان قيامت و رستاخيز قلمداد فرموده است، مى‏توان به نتايج ذيل دست‏ يافت.

- با مخفى بودن قيامت ‏يك نوع آزادى عمل براى همگان پيدا مى‏شود و از سوى ديگر چون وقت آن به طور دقيق معلوم نيست و در هر زمانى احتمال وقوع آن وجود دارد، نتيجه‏اش حالت آماده باش دائمى است و همين طور درباره قيام حضرت مهدى(عج) است چرا كه اگر تاريخ قيام آن حضرت تعيين مى‏شد، هرگاه زمانش دور بود، همه در غفلت و غرور و بى خبرى فرو مى‏رفتند و هرگاه زمانش نزديك بود ممكن بود آزادى عمل را از دست‏ بدهند و اعمالشان جنبه اجبارى به خود بگيرد.

- همانگونه كه علم به زمان قيامت فقط در اختيار خداوند است، علم به زمان ظهور حضرت مهدى نيز در عهده خداوند است؛‏ به علاوه در سخنان فراوانى از ائمه معصومين‏عليهم السلام وقتى سخن از قيام حضرت مهدى رانده شده، از قيامت نيز ياد شده است و از اين رو برخى ويژگى‏هاى آن همانند رستاخيز بزرگ و قيامت است.

از آنجايى كه خداوند در ادامه آيه مذكور، علم به قيامت را حتى از پيامبرصلى الله عليه وآله نيز منتفى مى‏داند، آنجا كه فرموده است:"از تو مى‏پرسند چنانكه گويا تو از چون و چند آن آگاهى، بگو همانا علم آن با خداوند است.‏"

و حتى پيامبرصلى الله عليه وآله و خود امام زمان نيز از زمان دقيق ظهور آگاهى ندارند و اين كه متاسفانه عده‏اى به خود جرات داده، به راحتى تعيين وقت ظهور مى‏كنند، خود محل تامل است.

نه تنها اين سؤال از اولين معصوم ‏صلى الله عليه وآله پرسيده شده كه آخرين معصوم‏عليه السلام نيز در جواب، چنين پاسخ فرمود:"و اما ظهور فرج همانا در اختيار خدا و علم الهى است و دروغ گفتند وقت گذاران.‏"

و هم آن حضرت در آخرين توقيع خود به آخرين سفير، ظهور را تنها در اراده و اختيار خداوند دانسته، چنين مى‏فرمايد:

"و ظهورى نخواهد بود مگر آنگاه كه خداوند تبارك و تعالى اجازه فرمايد."

از آنچه اشاره شد به خوبى به دست مى‏آيد كه زمان ظهور، يكى از اسرار الهى است و دست انديشه و فكر بشر از رسيدن به آن سخت كوتاه است.

و ديگر اين كه اين امر خطير، ناگهانى و غير قابل پيش ‏بينى صورت مى‏پذيرد.

حضرت على‏عليه السلام در اين‏ باره فرمودند:"مهدى از ما اهل بيت است كه خداوند امر(فرجش) را در يك شب اصلاح فرمايد."

و در رواياتى چند ظهور آن حضرت به آمدن شهاب تشبيه شده است و غير منتظره بودن شهاب، بسيار واضح است.

امام باقرعليه السلام پس از بيان غيبت‏ حضرت مهدى(عج) فرمود:"... او همانند شهابى شعله ‏ور فرا خواهد رسيد."

و نيز پيامبراكرم ‏صلى الله عليه وآله در اين باره فرمود: ... در آن هنگام چون شهابى فروزان خواهد آمد.

البته آنچه گفته شد بدين معنا نيست كه به كلى بحث زمان ظهور در روايات مورد اشاره قرار نگرفته، چرا كه با بررسى روايات درباره زمان ظهورعلاوه بر آنچه ذكر شد به موارد ذيل مى‏توان دست ‏يافت كه بيانگر نوعى تعيين وقت فى الجمله است و نه به صورت دقيق:

1- رواياتى كه ظهور حضرت مهدى را در روز جمعه ذكر كرده‏اند.

امام صادق‏عليه السلام در اين باره فرمود:"و قائم ما اهل بيت در روز جمعه ظهور خواهد كرد.

2- رواياتى كه روز ظهور را مصادف با روز عاشورا ذكر كرده‏اند.

امام باقرعليه السلام در ضمن فرمايشاتى درباره روز عاشورا فرمودند:"و اين روز[عاشورا] روزى است كه در آن قائم(عج) قيام خواهد كرد."

3- رواياتى كه ظهور حضرت مهدى را در سال فرد ذكر كرده است. امام صادق‏عليه السلام فرمود:"قائم ظهور نمى‏كند مگر در سال فرد."

اما هيچ يك از موارد فوق دلالتى بر تعيين وقت ظهور ندارد. حال ممكن است‏ به ذهن متبادر شود كه اگر خود امام نيز از زمان ظهور بى اطلاع است، پس چگونه هنگامى كه اراده الهى به ظهور تعلق گرفت آگاه خواهد شد؟

در اين باره نيز روايات فراوانى است كه با بيان بخشى از آن‏ها اين نوشتار را به پايان مى‏بريم .

1- آگاه شدن از طريق الهام

بدون شك ائمه معصومين‏عليهم السلام مورد الهام خداوند قرار مى‏گيرند و اگر چه وحى با رحلت پيامبرصلى الله عليه وآله پايان گرفت، ولى در موارد فراوانى به اهل بيت‏عليهم السلام الهاماتى شده و خواهد شد.

امام صادق‏عليه السلام دراين ‏باره مى‏فرمايد: هنگامى كه خداوند اراده فرمود كه امر ظهور را اظهار نمايد، در قلب حضرت مهدى خطور خواهد شد و ايشان به امر الهى قيام خواهد فرمود.

2- آگاه شدن آن حضرت از طريق برافراشته شدن پرچم قيام

در رواياتى چند اشاره شده كه وقتى ظهور آن حضرت نزديك شود و وقت قيام فرا رسد، پرچمى كه آن حضرت هنگام ظهور در دست ‏خواهد داشت، به اذن و اراده الهى برافراشته شده، آن حضرت از زمان قيام آگاه خواهد شد.

3- آگاه شدن از طريق بيرون آمدن شمشير از غلاف

از پيامبر گرامى اسلام‏ صلى الله عليه وآله نقل است كه فرمودند: و براى او شمشيرى است در غلاف؛ پس هنگامى كه وقت ظهورش فرا رسيد آن شمشير از غلافش خارج مى‏شود. پس آن شمشير به سخن درآمده به حضرت مى‏گويد خارج شو (قيام كن) اى ولى خدا! كه ديگر نشستن در مقابل ستم دشمنان جايز نيست، پس او ظهور مى‏كند.

در پايان ذكر اين نكته خالى از فايده نيست كه مخفى بودن زمان ظهور حضرت مهدى داراى حكمت‏هايى است فراوان كه برخى از آنها عبارتند از:

الف- زنده نگه داشتن روح اميد و انتظار در جامعه در طول غيبت ‏حضرت مهدى(عج)، چرا كه در صورت معلوم بودن زمان ظهور، به كلى بحث انتظار با تمامى آثار تربيتى آن بى‏ معنا خواهد بود.

ب- معنا پيدا كردن امتحان شيعيان درعصرغيبت، كه در صورت مشخص بودن وقت ظهور ديگر امتحان و آزمايش شيعيان مفهومى نداشت و از اين رو دائما شيعه خود را در حال امتحان شدن مى‏داند.

ج- غافلگير كردن مخالفان و دشمنان. چرا كه يكى از حكمت‏هاى غيبت‏ حضت مهدى(عج) تلاش دشمنان براى نابودى آن حضرت بود. از اين رو، روشن بودن زمان ظهور، دشمنان را براى مقابله و از بين بردن آن حضرت آماده مى‏ساخت. در حالى كه نا معلوم بودن و ناگهانى بودن زمان ظهور باعث غافلگيرى دشمنان نيز خواهد شد.

فوايد و آثار انتظار چيست؟

 
فوايد و آثار انتظار چيست؟

برخي چنين پنداشته اند كه انتظار مهدي(عج)، ممكن است سبب ركود و عقب ماندگي، يا فرار از زير بار مسؤوليت ها و تسليم در برابر ظلم و ستم گردد. چرا كه اعتقاد به اين ظهور بزرگ و مفهومش قطع اميد از اصلاح جهان قبل از او و حتي كمك كردن به گسترش ظلم و فساد است تا زمينه ظهور آن حضرت فراهم گردد! در صورتي كه چنين نيست و انتظار اين ظهور بزرگ آثار و بركات بسيار سازنده اي دارد، كه در ذيل به چند نمونه اشاره مي كنيم:

1. خودسازي فردي: چنين تحولي قبل از هر چيز نيازمند عناصر آماده و باارزش انساني است كه بتوانند بار سنگين چنان اصلاحات وسيعي را در جهان به دوش بكشند، و اين در درجه اول محتاج به بالاترين سطح انديشه و آگاهي و آمادگي روحي و فكري براي همكاري در پياده كردن آن برنامه عظيم است. تنگ نظريها، كوته بيني ها، كج فكري ها، حسادت ها، اختلاف كودكانه و نابخردانه و بطور كلي هر گونه نفاق و پراكندگي با موقعيت منتظران سازگار نيست.

نكته مهم اين است كه منتظر واقعي، براي چنان برنامه مهمي، هرگز نمي تواند نقش تماشاچي را داشته باشد، بايد از هم اكنون حتما در صف انقلابيون قرار گيرد.

ايمان به نتايج و عاقبت اين تحول هرگز به او اجازه نمي دهد كه در صف مخالفان باشد و قرار گرفتن در صف موافقان نيز محتاج به داشتن"اعمالي پاك" و روحي  پاك تر، و برخوداري از شهامت و آگاهي كافي است.

من اگر فاسد و نادرستم چگونه مي توانم در انتظار نظامي كه افراد فاسد و نارست در آن هيچ گونه نقشي ندارند، بلكه مطرود و منفور خواهند بود، روز شماري كنم. آيا اين انتظار براي تصفيه روح و فكر و شستشوي جسم و جان از لوث آلودگي ها كافي نيست؟ ارتشي كه در انتظار جهاد اسلامي و آزادي بخش به سر مي برد حتما به حال آماده باش كامل در مي آيد. سلاحي كه براي چنين ميدان نبردي شايسته است به دست مي آورد و سنگرهاي لازم را مي سازد. آمادگي رزمي افراد خود را بالا مي برد، روحيه ي افراد خود را تقويت مي كند و شعله عشق و شوق براي چنين مبارزه اي را، در دل فرد فرد سربازانش زنده نگاه مي دارد، ارتشي كه داراي چنين آمادگي نيست، هرگز در انتظار به سر نمي برد و اگر بگويد دروغ مي گويد.

انتظار يك مصلح جهاني به معناي آمده باش كامل فكري و اخلاقي، مادي و معنوي براي اصلاح همه جهان است. فكر كنيد چنين آماده باشي چقدر سازنده است. براي تحقق بخشيدن به چنين انقلابي، مرداني بسيار بزرگ و مصمم و بسيار نيرومند و شكست ناپذير، فوق العاده پاك و بلند نظر، كاملا آماده و داراي بينش عميق لازم است.

و خود سازي براي چنين هدفي مستلزم به كار بستن عميق ترين برنامه هاي اخلاقي فكري و اجتماعي است، اين است معناي انتظار واقعي، آيا هيچ كس مي تواند بگويد كه چنين انتظاري سازنده نيست؟!

2. خودياري هاي اجتماعي: منتظران راستين در عين حال وظيفه دارند تنها به خويش نپردازند، بلكه مراقب حال يكديگر باشند، و علاوه بر اصلاح خويش در اصلاح ديگران، نيز بكوشند، زيرا برنامه عظيم و سنگيني كه انتظار را مي كشند يك برنامه فردي نيست، برنامه اي است كه تمام عناصر انقلاب بايد در آن شركت جويند، بايد كار را به صورت دسته جمعي و همگاني باشد، كوشش ها و تلاش ها بايد هماهنگ گردد، و عمق و وسعت اين هماهنگي بايد به عظمت همان برنامه انقلاب جهاني باشد كه انتظار آن را دارند.

در يك ميدان وسيع مبارزه دسته جمعي، هيچ فردي نمي تواند از حال ديگران غافل بماند، بلكه موظف است هر نقطه ضعفي را در هر كجا ببيند اصلاح كند و هر موضع آسيب پذيري را ترميم نمايد، و هر قسمت ضعيف و ناتواني را تقويت كند، زيرا بدون شركت فعالانه و هماهنگ تمام مبارزين، پياده كردن چنان برنامه اي امكان پذير نيست.

منتظران واقعي علاوه بر اين كه به اصلاح خويش مي كوشند، وظيفه خود مي دانند كه ديگران را اصلاح كنند. اين است اثر سازنده ديگري براي انتظار قيام مصلح جهاني.

3. منتظران راستين در فساد محيط حلّ نمي شوند: اثر مهم ديگري كه انتظار مهدي دارد حل نشدن در مفاسد محيط و عدم تسليم در برابر آلودگي است.

توضيح اين كه هنگامي كه فساد فراگير مي شود و اكثريت يا جمع كثيري را به آلودگي مي كشاند، گاهي افراد پاك در يك بن بست سخت رواني قرار مي گيرند، بن بستي كه از يأس اصلاحات سرچمشه مي گيرد. گاهي آنها فكر مي كنند كه كار از كار گذشته و ديگر اميدي به اصلاح نيست، و تلاش و كوشش براي پاك نگاه داشتن خويش بيهوده است، اين نوميدي و يأس ممكن است آنها را تدريجا به سوي فساد و همرنگي با محيط بكشاند و نتوانند خود را به صورت يك اقليت صالح در برابر اكثريت ناسالم حفظ كنند و همرنگ جماعت نشدن را موجب رسوايي بدانند!

تنها چيزي كه مي تواند در آنان روح "اميد" بدمد، و به مقاومت وخويشتن داري دعوت كند و نگذارد در محيط فاسد حل شوند، اميد به اصلاح نهايي است، تنها در اين صورت است كه آنها دست از تلاش و كوشش براي حفظ پاكي خويش و اصلاح ديگران برنخواهند داشت.

به همين دليل، اميد را مي توان همواره به عنوان يك عامل موثر تربيتي در مورد افراد فاسد شناخت، همچنين افراد صالحي كه در محيط هاي فاسد گرفتارند، هرگز بدون اميد نمي توانند خويشتن را حفظ كنند.

نتيجه اين كه انتظار ظهور مصلحي كه هر قدر دنيا فاسدتر مي شود اميد ظهورش بيشتر مي گردد، اثر فزاينده رواني در معتقدان دارد، و آنها را در برابر امواج نيرومند فساد بيمه مي كند، آنها نه تنها با گسترگش دامنه فساد محيط مأيوس نمي شوند، بلكه به مقتضاي:

وعده وصل چون شود نزديك   آتش عشق تيز تر مي گردد

وصول به هدف را در برابر خويش مي بينند و كوشش آنان براي مبارزه با فساد و يا حفظ خويشتن با شوق و عشق زيادتري تعقيب مي گردد.

براي مطالعه بيشتر به كتاب "يكصد پرسش و پاسخ پيرامون امام زمان(عج)"، از عليرضا رجالي تهراني، و كتاب "امامت و مهدويت"، آيت الله صافي گلپايگاني مراجعه نماييد.

توبه چگونه است و از كجا مي‌فهميم كه توبه پذيرفته شده؟

اين سؤال از چند جهت مورد بحث قرار مي دهيم .
1 ـ معناي لغوي و شرعي توبه. 2 ـ شرايط قبولي توبه. 3 ـ آثار شكستن توبه.
به معناي لغوي توبه يعني رجوع و بازگشت و از معناي شرعي يعني دوري و ترك گناه از آن جهت كه زشت است و پشيماني از آنچه مرتكب شده است و تصميم راسخ بر اجتناب از سركشي و جبران گذشته.[1]و امّا شرايط قبولي توبه چند چيز است الف ـ پشيماني از آنچه كرده است و احساس خسران نسبت به گذشتة خود: يعني اينكه در انسان يك انقلاب دروني نسبت به گذشته ايجاد شود و يك قيام و توجه در انسان بوجود آيد و يك جرقّه‌اي در دل او بزند و متوجه باشد كه از كجا آمده و براي چه آمده و كجا خواهد رفت. ب ـ تصميم جدي و اساسي بر ترك گناه و عدم بازگشت به آن: وقتي انسان از گذشتة خود پشيمان شد بايد اراده و عزم قوي بر ترك گناه داشته باشد و بين خود و خداي خود پيمان ببندد كه ديگر سراغ گناه و معصيت و ظلم و حق‌كشي نرود و تصميم بگيرد گذشته را جبران كند و دلش را از پليدي و پستي پاك كند و صفا و نورانيّت از آن ايجاد كند و وظيفة بندگي را به نحو احسن انجام دهد. ج ـ حقوق مردم را اگر ضايع كرده جبران كند و حق مردم را بپردازد و يا حلاليت بطلبد: گاهي انسان از رابطه با مردم و همنوعان است و حق آنها را ضايع كرده است يا ظلم و ستمي به آنها نموده است كه بايد آنها را جبران كند و اگر بدهكار است بپردازد و اگر غيبت كرده و يا تهمتي زده است حلاليت بطلبد. خلاصه اينكه استغفار عملي داشته باشد و فقط زباني نباشد. قرآن كريم مي‌فرمايد: « الا الذين تابوا من بعد ذلك و اصلحوا فان الله غفور رحيم» (مگر كساني كه بعد از گناه توبه كنند و خودشان را اصلاح كنند و گذشته را جبران كنند بدرستي كه خداوند غفور و رحيم است.)[2]
د ـ اداء حقوق الهي: اگر بر گردن انسان حق الهي است بايد انجام دهد و آنرا جبران كند اگر نماز يا روزه يا حجّ بجا نياورده است قضاء كند و بجا بياورد و جبران مافات كند و اگر انسان به زنان توبه كند و حقوق الهي را اداء نكند و گذشته را جبران نكند فايده‌اي ندارد، پس بايد عمل صالح انجام دهد تا گذشتة او آمرزيده شود. قرآن كريم مي‌فرمايد: « ان الحسنات يذهبن السيئات و ذلك ذكري للذاكرين »[3] ( بدرستي كه خوبيها و اعمال صالح، بديها را از بين مي‌برد. و اين تذكّري براي تذكر يا‌بندگان است.)[4]
هـ ـ از گناهان گذشته كه قابل جبران عملي نيست استغفار كند: بعضي از گناهان قابل جبران عملي نيست و بايد استغفار كرد و طلب عفو و بخشش نمود مانند چشم چراني، دروغ، زنا، و كارهاي خلاف ديگر كه جبران عملي ندارد و بايد از صميم قلب پشيمان شده و طلب عفو نمود.[5]
خلاصه اينكه اگر اين پنج شرط را رعايت كند توبه‌اش پذيرفته مي‌شود و خداوند وعده داده است تا گناه و عذر پشيمان شوندگان و نادمان را بپذيرد و خداوند بسيار مهربان و با گذشت است.
و امّا قسمت آخر سؤال، و ان اينكه انسان وقتي توبه كرد بايد سعي كند توبه‌اش را نشكند و مواظب باشد ولي اگر خداي ناكرده دوباره گناه كرد باز توبه كند و استغفار كند و اميدوار به رحمت خداوند باشد باشد و از درگاه الهي مأيوس نشود البته نبايد طوري باشد كه گناه را سبك بشمارد و هر كاري را انجام دهد و بگويد توبه مي‌كنم زيرا احتمال دارد موفق به توبه نشود و مرگ انسان فرا برسد و اجل كسي را خبر نمي‌كند و ديگر اينكه در مواقع خاصي توبه پذيرفته نمي‌شود پس بايد مواظب باشيم معصيت نكنيم و شيطان ما را گمراه نكند و اگر خداي ناكرده گول شيطان را خورديم بلافاصله توبه كنيم و گذشته را جبران نمائيم.
منابع براي مطالعة بيشتر
1 ـ توبه از قرآن و سنت، علي رضا حسني.
2 ـ توبه كنندگان، ابو محمد موفّق الدين اين قرار المقدسي ـ ترجمه دكتر محمود محمودي دامغاني.
3 ـ داستان پشيمان شدگان، محمد مهدي مرتضوي لنگرودي، قم، نشر علامه.
اي يك دلة صد دله، دل يك دله كُن مهر دگران را ، ز دل خود بله كُن
يك صبح به اخلاص بيا بر در ما بر نايد اگر كام تو، از ما گله كُن


[1]. عبدالله جوادي آملي، تفسير موضوعي قرآن.
[2]. آل عمران، 83 .
[3]. هود، 116 .
[4]. محمد تقي مصباح يزدي، بردرگاه دوست.
[5]. مؤسسه البلاغ، توبه، ترجمه حسين بيرشك.