تقیه چیست؟

مفهوم تقيه

تقيه در لغت از ماده «اتّقى يتّقى» و مصدر است.(1) برخى نيز، مانند شيخ انصارى، آن را اسم مصدر دانسته‏اند.(2)
ولى در مورد تعريف اصطلاحى آن، محققان و صاحب‏نظران، سخنانى ابراز داشته‏اند كه تفاوت جوهرى، ميان آن‏ها به چشم نمى‏خورد.
شيخ مفيد مى‏گويد:
التقية كتمان الحق و ستر الاعتقاد فيه و مكاتمة المخالفين و ترك مظاهرتهم بما يعقب ضرراً فى الدين و الدنيا؛(3)
تقيه، يعنى پنهان داشتن حق و اعتقاد به حق و مخفى كارى كردن با مخالفان و ابراز نكردن آن‏چه كه ابراز نمودنش، موجب زيان به دين و دنيا مى‏شود.
شهيد اول مى‏نويسد:
التقية مجاملة الناس بما يعرفون و ترك ما ينكرون فى قول او فعل مخالف للحق؛(4)
تقيه؛ يعنى رفتار زيبا با غير شيعه نسبت به آن‏چه آنان خوب مى‏دانند و رها نمودن هر آن‏چه آنان زشت مى‏شمارند، در ضمن گفتار يا كارى كه باحق، مخالف است.
شيخ انصارى در رساله تقيه خود مى‏گويد:
المراد هنا التحفظ عن ضرر الغير بموافقته فى قول او فعل مخالف للحق؛(5)
مقصود از تقيه، حفظ نمودن خود از ضرر غير است از راه همراهى نمودن با او در سخن يا عملى كه با حق مخالف است.

ادله


در بيان مشروعيت تقيه، به چندين آيه و شمار فراوانى از روايات، استدلال مى‏شود كه در زير به نمونه‏هايى از آن‏ها اشاره مى‏شود:
1- آيه 28 سوره آل‏عمران:
لا يتخذ المؤمنون الكافرين اولياء من دون المؤمنين و من يفعل ذلك فليس من الله فى شى‏ء الا ان تتقوا منهم تقاة؛
اهل ايمان نبايد به جاى مؤمنان، كافران را دوست خود بگيرند و هر كس چنين كند، در هيچ چيز، از خدا نيست، مگر اين‏كه از آنان به نوعى، تقيه كنيد.
2 - آيه 106 سوره نحل:
من كفر بالله من بعد ايمانه الا من اكره و قلبه مطمئن بالايمان...؛
هر كس پس از ايمان آوردن به خدا، كفر ورزد (كيفرى بزرگ در انتظار او است) مگر آن كس كه به اين كار اكراه شود، در حالى كه قلبش به ايمان اطمينان دارد....
3 - روايت عبدالله بن‏ابى‏يعفور:
سمعت اباعبدالله -عليه‏السلام- يقول: التقية تُرس المؤمن و التقية حرز المؤمن؛(6)
شنيدم امام صادق‏عليه السلام- مى‏فرمود: تقيه، سپر مؤمن و حافظ او است.
4 - روايت ابوعمر اعجمى از امام صادق -عليه‏السلام-:
لا دين لمن لا تقية له؛(7)
كسى كه اهل تقيه نيست، دين ندارد.
5 - روايتى از على -عليه‏السلام-:
التقية من افضل اعمال المؤمنين يصون بها نفسه و اخواته عن الفاجرين؛(8)
تقيه، در زمره بهترين كارهاى مؤمنان است ومؤمن با آن، خود و هم مذهبى‏هاى خود را از آزار فاسقان حفظ مى‏كند.
6 - روايت مسعدة بن‏صدقه از امام صادق -عليه‏السلام-:
فكل شى‏ء يعمل المؤمنون بينهم لمكان التقية مما لا يؤدّى الى الفساد فى الدين فانه جائز؛(9)
هر كارى كه اهل ايمان به منظور تقيه، در ميان خود انجام مى‏دهند، در صورتى كه سبب تباهى در دين نشود، جايز است.
7 - روايتى از امام باقر -عليه‏السلام-:
التقية فى كل شى‏ء يضطر اليه ابن‏آدم فقد احلّه الله له؛(10)
تقيه در هر چيزى است كه آدمى به آن مضطر شود، خداوند چنين كارى را براى او حلال نموده‏است.
8 - روايتى ديگر از آن حضرت:
التقية فى كل ضرورة؛(11)
تقيه در هر مورد ضرورتى است.

اقسام تقيه


در ميان تمام محققانى كه درباره تقيه بحث نموده‏اند، كسى به دقت و ظرافت امام راحل(ره) به تقسيمات تقيه، توجه ننموده‏است.(12) معظم‏له براى تقيه به اعتبارات گوناگون، تقسيماتى چند، در نظر گرفته‏است كه مى‏توان آن‏ها را به گونه زير ترسيم و تنظيم نمود:

خوف‏ازوقوع ضرربرجان‏ياآبرويا مال‏خود
تقيه خوفى خوف از وقوع ضرر بر ديگر مؤمنان‏
خوف از وقوع ضرر بر حوزه اسلام‏
1 - تقيه به حسب ذات آن‏
تقيه مدارايى‏

تقيه انسان‏هاى معمولى‏
2 - تقيه به حسب متّقى (تقيه كننده)
تقيه سران دينى و غير دينى جامعه‏

تقيه از كفار و نامسلمانان‏
تقيه از سلاطين و حاكمان اهل‏سنت‏
3 - تقيه به حسب متقى منه تقيه از فقها و قضات اهل سنت‏
تقيه از عوام اهل‏سنت‏
تقيه از سلاطين يا عوام شيعه‏

تقيه در انجام حرام‏
تقيه در ترك واجب
4 - تقيه به حسب متقى فيه‏
تقيه در ترك شرط و جزء يا انجام مانع و قاطع‏
تقيه در عمل بر طبق موضوع خارجى‏(13)

چند نكته



 

نكته اول

همان‏گونه كه در تقسيمات ديديم، گاهى ممكن است انسان مجبور شود از عوام شيعه نيز تقيه نمايد. مى‏توان براى اين قسم تقيه، از تقيه علما و فقهايى مثال آورد كه گاهى روى مصالحى، ناچار به كتمان برخى حقايق، حتى از مقلدان خود مى‏شوند. از اين‏رو مرحوم آيتالله بروجردى، هنگام بحث درباره نماز مسافر در اماكن چهارگانه تخيير(14) در توجيه روايات دلالت كننده بر وجوب قصر در اين اماكن مى‏گويد:
شايد صدور اخبار دلالت كننده بر قصد نماز در اين مسئله، به سبب تقيه نمودن ائمه - عليهم‏السلام - از برخى از شيعيان سست مذهب باشد، چنان‏كه اين نكته از روايات، ظاهر مى‏شود؛ زيرا عقايد و سليقه‏هاى شيعيان، اختلاف جدى داشته‏اند. همان‏گونه كه فقهاى امروزى نيز از برخى از مقلدان خود، تقيه مى‏كنند و نمى‏توانند براى آنان فتاواى واقعى خود را بيان نمايند و از باب اضطرار، آراى خود را به گونه‏اى اظهار مى‏دارند كه با ديدگاه‏ها و آن‏چه در ارتكاز مردم است، مخالف نباشد.(15)
مقصود ايشان از خبر ابى‏شبل، روايت زير است:
عن ابى‏شبل، قال: قلت لابن‏عبدالله -عليه‏السلام-: أزور قبر الحسين -عليه‏السلام-؟ قال: نعم زر الطيب و أتمّ الصلاة عنده، قلت: بعض اصحابنا يرى التقصير؟ قال: انما يفعل ذلك الضعفة.(16)

نكته دوم

همان‏گونه كه از تقسيمات تقيه نيز روشن مى‏شود، هدف از تقيه، هميشه حفظ جان و مال و دورى از خطر و ضرر نيست، بلكه مى‏توان هدف مهم‏تر از آن را حفظ مذهب و جلوگيرى از زوال آن دانست. امام راحل اين قسم تقيه را، در مقابل اذاعه و افشا مى‏گيرد و در بيان اهميت آن مى‏نويسد:
يظهر من كثير من الروايات ان التقية التى بالغ الائمة -عليهم‏السلام- فى شأنها هى هذه التقية، فنفس اخفاء الحق فى دولة الباطل واجبة و تكون المصلحة فيه جهات سياسية دينية، و لولا التقية لصار المذهب فى معرض الزوال و الانقراض؛(17)
از بسيارى روايات، ظاهر مى‏شود كه تقيه مورد تأكيد و اهتمام ائمه -عليهم‏السلام- اين نوع تقيه بوده‏است. بر اساس اين روايات، نفس پنهان داشتن حق در دوران حكم‏رانى باطل، واجب است، و مصلحت اين پنهان‏كارى، در جنبه‏هاى سياسى و دينى آن است، و بايد گفت اگر تقيه نبود، مذهب شيعه در معرض زوال و انقراض، قرار مى‏گرفت.
روايات فراوانى نيز بر اهميت اين قسم تقيه، وارد شده‏است. از جمله امام صادق -عليه‏السلام- بنابر روايت صحيحه هشام بن‏سالم در تفسير آيه «و يدرؤن بالحسنة السيئة»(18) فرموده‏است:
الحسنة التقية، و السيئة الاذاعة.(19)
حسنه، عبارت است از تقيه و سيئه، عبارت است از افشا نمودن.
در روايت سليمان بن‏خالد نيز از قول آن حضرت آمده‏است:
يا سليمان انّكم على دين من كتمه أعزّه الله و من اذاعه اذلّه الله.(20)
اى سليمان! دينى كه شما بر آنيد، به گونه‏اى است كه اگر شخص، آن را مكتوم دارد، خدا او را عزيز سازد، و اگر آن را فاش نمايد، او را خوار گرداند.
آن حضرت برحسب روايت ديگرى، به معلّى بن‏خنيس فرموده‏است:
يا معلّى اكتم امرنا و لا تذعه فانّه من كتم امرنا و لا يذيعه اعزّه الله فى‏الدنيا، و جعله نوراً بين عينيه، يقوده الى الجنة، يا معلّى ان التقية دينى و دين آبائى، و لا دين لمن لا تقية له، يامعلى ان‏الله يحبّ أن يعبد فى السرّ كما يحبّ ان يعبد فى العلانيةو المذيع لامرنا كالجاحدله.(21)
اى معلّى! امر ما را پنهان‏دار، و آن را فاش مساز! كه هر كس امر ما را پنهان دارد و آن را فاش نسازد، خدا او را در دنيا عزت دهد و آن را نورى قرار دهد در جلو رويش كه او را به بهشت رهنمون شود. اى معلى! تقيه، دين من و دين پدران من است و دين ندارد كسى كه اهل تقيه نيست. اى معلى! خدا دوست مى‏دارد در نهان پرستش شود، همان‏گونه كه دوست دارد آشكارا پرستش گردد، و افشا كننده امر ما، مانند كسى است كه منكر امر ما باشد.

نكته سوم

چنان‏كه برخى از محققان گفته‏اند،(22) گاهى ممكن است غرض از تقيه، حفظ وحدت مسلمانان و جلب محبت آنان و از بين بردن كينه‏ها و كدورت‏ها باشد. البته اين در موردى است كه اظهار عقيده و دفاع از آن، انگيزه مهم‏تر نباشد، همان‏گونه كه گاهى ممكن است انسان به خاطر مصلحت ديگرى، مانند تبليغ رسالت به نحو نيكو، به تقيه روى آورد. همه اين موارد تقيه، در يك ملاك اشتراك دارند و آن عبارت است از مخفى نمودن عقيده يا اظهار خلاف آن به خاطر مصلحتى مهم‏تر.
برحسب روايتى كه آن را هشام كندى نقل مى‏كند، امام صادق -عليه‏السلام- خطاب به گروهى از شيعيان فرمود:
مبادا كارى كه موجب توبيخ و عيب‏گيرى بر شما شود، انجام دهيد، همانا فرزند ناباب با كار خود، موجب بدنام شدن پدر خود مى‏شود. براى كسى كه نسبت به او گرايش و تمايل داريد؛ يعنى ائمه -عليهم‏السلام- زينت باشيد، نه مايه زشتى و انزجار.
با عشيره‏ها و طوائف ايشان (اهل‏سنت) اتصال و رفت و آمد داشته‏باشيد، بيماران آنان را عيادت كنيد، و بر جنازه‏هاى‏شان حاضر شويد، آنان در هيچ كار خيرى بر شما پيشى نگيرند كه شما در انجام كار خير بر آن‏ها اولى هستيد.
حضرت پس از اين توصيه‏هاى مهم اجتماعى و وحدت آفرين، مى‏فرمايد:
«والله ما عُبد الله أحبّ اليه من الخبأ»(23) و راوى مى‏پرسد: «خَبَأ» چيست؟ حضرت پاسخ مى‏دهد: تقيه.
برحسب روايت ديگرى آن حضرت فرموده‏است:
رحم‏الله عبداً اجترّ مودّة الناس الى نفسه فحدّثهم بما يعرفون، و ترك ما ينكرون.(24)
خدا رحمت كناد بنده‏اى كه دوستى مردم را به سوى خود جلب كند، پس براى آن‏ها حديث كند آن‏چه را مى‏شناسند و رها كند آن‏چه را انكار مى‏نمايند (يا حديث كند آن‏چه را كه معروف مى‏دانند و رها كند آن‏چه را كه منكر مى‏شمارند).
البته ممكن است در اين‏جا رواياتى را به عنوان معارض با روايت بالا قلمداد كرد، از جمله روايت زير از زراره:
سألت أباجعفر -عليه‏السلام- عن الصلاة خلف المخالفين، فقال: ما هم عندى الا بمنزلة الجدر؛(25)
از امام باقرعليه السلام- درباره نماز گزاران پشت سر مخالفين شيعه پرسيدم، حضرت فرمود: ايشان در نظر من نيستند مگر همانند ديوار.
و مانند آن روايت زير از على بن‏راشد است كه مى‏گويد:
قلت لابى‏جعفر -عليه‏السلام-: ان مواليك قد اختلفوا فأصلّى خلفهم جميعاً، فقال: لا تصل الا خلف من تثق بدينه.(26)
به امام باقرعليه السلام- عرض كردم: پيروان و دوستدارانت، با هم اختلاف نظر دارند، آيا مى‏توانم پشت سر همه ايشان نماز بخوانم؟ حضرت فرمود: نماز مخوان مگر پشت سر كسى كه به دين او اطمينان دارى.
ولى مى‏توان در پاسخ اين شبهه، چنان‏كه امام راحل نوشته‏است‏(27) گفت:
اين‏گونه روايات ناظر به حكم اولى است، و در نتيجه منافاتى با روايات باب تقيه كه ناظر به حكم ثانوى است، ندارد. برخى روايات نيز سخن معظم‏له را به خوبى تأييد مى‏كند، مانند روايت زير از اسماعيل جعفى:
قلت لابى‏جعفر -عليه‏السلام-: رجل يحبّ اميرالمؤمنين -عليه‏السلام- و لا يتبرأ من عدوه و يقول: هو احبّ الىّ ممن خالفه، فقال: مخلّط و هو عدوّ فلا تصلّ خلفه و لا كرامة الا ان تتقيه....(28)
به امام باقرعليه السلام- عرض كردم: مردى اميرالمؤمنين‏عليه السلام- را دوست دارد و از دشمن او تبرى نمى‏جويد و مى‏گويد: اميرالمؤمنين، پيشِ من محبوب‏تر است از كسى كه با او مخالفت مى‏ورزد. حضرت فرمود: چنين شخصى، خلطكننده و دشمن است، پس پشت سرش نماز مگذار و او را كرامتى نيست، مگر اين‏كه از او تقيه نمايى.
در اين روايت، حكم اولى و ثانوى خواندن نماز پشت سر مخالف، آمده‏است.

مجارى قاعده


يكى از امور مهم، درباره قاعده تقيه، شناخت دقيق مجارى آن است. در اهميت اين شناخت همين بس كه امام صادق -عليه‏السلام- بنا بر نقل مسعدة بن‏صدقه، فرمود:
للتقية مواضع من ازالها عن مواضعها لم تستقم له؛(29)
تقيه، مواردى دارد كه اگر انسان آن را از اين موارد بردارد، او را به كار نيايد.
امام رضا -عليه‏السلام- نيز بنابر روايتى در احتجاج طبرسى، در مذمت گروهى از شيعيان فرمود:
لدعواكم انكم شيعة اميرالمؤمنين -عليه‏السلام- و انتم فى اكثر اعمالكم مخالفون، و مقصّرون فى كثير من الفرائض، و تتهاونون بعظيم حقوق اخوانكم فى الله، و تتقون حيث لا تجب التقية، و تتركون حيث لابد من التقية؛(30)
شما خود را شيعه اميرالمؤمنين‏عليه السلام- مى‏خوانيد و حال آن‏كه در بسيارى از كارها مخالف او هستيد و در بسيارى از واجبات كوتاهى و درباره حقوق بزرگ برادران دينى خود سستى مى‏كنيد. شما در جايى كه واجب نيست، تقيه مى‏كنيد و در جايى كه اين كار لازم است، آن را ترك مى‏نماييد.
پس از اين مقدمه كوتاه بايد گفت:
چنان‏كه از ظاهر ادله تقيه و برداشت‏هاى اهل فن از آن‏ها استفاده مى‏شود، قاعده تقيه، در تمامى احكام دين و همه موارد ضرورى، بلكه در برخى مواقع غير ضرورى، قابل اجرا و عمل است. تنها روايات، مواردى را استثنا كرده‏اند كه توضيحى در اين زمينه مى‏آيد.
قرآن كريم به طور مطلق مى‏فرمايد: «الّا أن تتقوا منهم تقاة»؛(31) يعنى ترس از كفار را مجوّز دوستى با آنان قرار داده كه اين شامل ترس جانى، مالى، آبرويى، و نيز ترس به‏خاطر از بين رفتن كيان دينى و مذهبى و به خطر افتادن مصالح جامعه تشيع و تضعيف جبهه اسلام در مقابل كفر و... مى‏شود.
در بيش‏تر رواياتى كه ذكر نموديم نيز چنين گستره و ميدان وسيعى، قابل استفاده است، مثلاً در روايت شماره پنج، نه تنها هدف از تشريع تقيه، صيانت و حفظ خود شخص از خطرات فاجرين، مطرح شده، صيانت از برادران ايمانى نيز به عنوان يكى از اهداف آن، قلمداد گرديده‏است.
نيز موضوع تقيه، در روايت ششم، «كل شى‏ء يعمل المؤمن»، و در روايت هفتم «كل شى‏ء يضطرّ اليه ابن‏آدم» و در روايت هشتم «كل ضرورة» قرار داده شده، كه همگى به صراحت، عموميت و شمول دارند. تنها در روايت ششم، قيد «...مما لا يؤدّى الى الفساد فى الدين» آمده‏است، كه توضيح آن خواهد آمد.
مرحوم طبرسى، در ذيل آيه «لا يتخذ المؤمنون الكافرين أولياء...»(32) مى‏نويسد:
فى هذه الآيت دلالة على ان التقية جائزة فى الدين عند الخوف على النفس و قال اصحابنا: انها جائزة فى الاقوال كلها عند الضرورة، و ربما وجبت فيها لضرب من اللطف و الاستصلاح...؛(33)
آيه مزبور دليل بر اين است كه هنگام ترس بر جان، تقيه جايز است. دانش‏مندان ما در صورت ضرورت، تقيه را در همه اقوال، جايز مى‏دانند و گاهى تقيه از باب لطف و صلاح انديشى، واجب مى‏گردد.
مرحوم كاشف الغطاء نيز در بيان عموميت قلمرو تقيه مى‏نويسد:
تستوى فيها العبادات و المعاملات و الاحكام من الفتوى و القضاء و الشهادة على خلاف الحق، فيحرم لها الواجب، و يجب لها الحرام، و تتبدل لها جميع الأحكام؛(34)
در جايز بودن تقيه، تفاوتى ميان عبادات و معاملات و احكام و فتوا و قضاوت و شهادت دادن برخلاف حق، نيست. از باب تقيه، واجب، حرام و حرام، واجب مى‏گردد و به طور كلى، همه احكام در ظرف تقيه، دگرگون مى‏شوند.
شيخ انصارى با تقسيم تقيه به اقسام پنج‏گانه واجب، مستحب، حرام، مكروه، و مباح، به بيان مورد هر يك از اين اقسام مى‏پردازد و مى‏نويسد:
تقيه واجب در موردى است كه ضررى متوجه انسان شود، و دفع آن نيز واجب باشد - و اين دفع متوقف بر تقيه باشد - و مثال‏هاى اين قسم، فراوان است. تقيه مستحب آن است كه بتوان با آن، از پيش‏آمد ضرر، پرهيز نمود به اين ترتيب كه ترك آن تدريجاً، به زيان منجر شود، مانند ترك مدارا با عامه و معاشرت نكردن با ايشان در بلاد آن‏ها، چه اين‏كه غالباً اين عمل به جدايى بين شخص و آن‏ها و در نتيجه، پيش‏آمد ضرر، منجر مى‏شود.
تقيه مباح، در موردى است كه دورى از ضرر و تحمل آن، در نظر شارع، مساوى باشد، مانند تقيه كردن در اظهار جمله كفرآميز - بنابر آن‏چه گروهى از اصحاب گفته‏اند - تقيه مكروه، در موردى است كه ترك تقيه و تحمل ضرر، از تقيه كردن - و دورى از ضرر - اولى باشد، چنان‏كه برخى در مورد اظهار كلمه كفر، چنين نظرى دارند... و تقيه حرام، جايى است كه مسئله خون در ميان باشد.(35)
در گسترده بودن ميدان عمل به اين قاعده، بايد اين نكته را افزود كه على‏رغم آن‏چه در آغاز به ذهن مى‏آيد، مدلول ادله تقيه، تنها تقيه از مخالفان مذهبى نيست، بلكه تقيه از كفار را نيز در بر مى‏گيرد كه اينك به توضيح آن مى‏پردازيم.

تقيه از كفار


مورد بيش‏تر روايات اين باب، تقيه از مسلمانان غير شيعه است، به همين سبب شيخ انصارى، بيانى دارد كه حاصل آن چنين است:
يشترط ان يكون التقية من مذهب المخالفين؛ لانه المتيقن من الادلة الواردة فى الاذن فى العبادات على وجه التقية لان المتبادر من التقية، التقية من مذهب المخالفين، فلا يجرى فى التقية عن الكفار او ظلمة الشيعة؛(36)
شرط اين است كه تقيه از مذهب غير شيعه باشد؛ زيرا قدر يقينى و متبادر از دليل‏هايى كه انجام عبادات به گونه تقيه را اجازه مى‏دهد، تقيه از مذهب ايشان است. بنابراين كافران و ستم‏كنندگان به شيعه مورد تقيه نيستند.
ولى همان‏گونه كه عمومات و اطلاقات بسيارى از روايات نشان مى‏دهد و بسيارى از محققان نيز يادآور شده‏اند، از كافران نيز مى‏توان تقيه نمود. حتى خود شيخ نيز پس از عبارت مزبور مى‏نويسد:
لكن فى رواية مسعدة بن‏صدقة ما يظهر منه عموم الحكم لغير المخالفين مع كفاية عمومات التقية فى ذلك.
ولى در روايت مسعدة بن‏صدقة، عبارتى است كه از آن عموميت داشتن حكم نسبت به غير مخالفين، ظاهر مى‏شود، افزون بر اين‏كه عمومات تقيه در اين‏باره، كافى است.
مرحوم كاشف الغطاء به گونه‏اى صريح‏تر مى‏نويسد:
و لا يختلف فيها الحال بين ما يكون من كافر و غير ذى ملة او ملّى حربى او ذمّى‏او مسلم مخالف او موافق لان مدارها على وجوب حفظ ما يلزم حفظه عقلاً او شرعاً؛(37)
در باب تقيه، تفاوتى ميان كافر و بى‏دين و كافر حربى و ذمى و مسلمان سنى و شيعه نيست؛ زيرا مدار تقيه بر حفظ نمودن هر چيزى است كه حفظ آن به حكم عقل يا شرع، لازم است.
آن‏چه به روشنى اين عموميت را تأييد مى‏كند و بر آن دلالت دارد، دو آيه‏اى است كه در آغاز بحث آورديم.(38) و مورد آن دو، تقيه از كافران است. از همين باب است تقيه ابراهيم -عليه‏السلام- از بت‏پرستان زمان خود و تقيه مؤمن آل‏فرعون از فرعون و قومش كه در قرآن ذكر شده‏است.

دولت اسلامى و تقيه


نتيجه‏اى كه مى‏توان از عمومات و اطلاقات ادله تقيه گرفت اين است كه دولت اسلامى نيز مى‏تواند در صورت نياز و ايجاب كردن مصالح مهم‏تر اسلام و مسلمين، در مقابل جبهه كفر و استكبار، تقيه نمايد و به خاطر مصالح اهم، با كافران مماشات كند و در برخى زمينه‏ها، با آنان ابراز هم‏آهنگى و موافقت نمايد و اگر در شمول عمومات و اطلاقات مزبور نيز ترديد داشته‏باشيم - به اين سبب كه به حسب ظاهر، مورد همه آن‏ها، اشخاص حقيقى و مكلفين است - در اين جهت ترديدى نيست كه مى‏توان نسبت به مورد مفروض، تنقيح مناط نمود؛ زيرا همان‏گونه كه اشاره رفت مناط در اين قاعده، قانون اهم و مهم است كه در فرض مزبور نيز جارى است، بلكه مى‏توان گفت: اگر افراد براى حفظ مصالح شخصى خود بتوانند تقيه كنند، به طريق اولى دولت اسلامى مى‏تواند براى حفظ مصالح اسلام و مسلمين، تقيه نمايد؛ چون قانون اهم و مهم، در اين مورد، نمود و بروز بيش‏ترى پيدا مى‏كند.
برخى روايات نيزاين نكته را تأييد مى‏كنند،مانند روايت زيراز امام مجتبى -عليه‏السلام-:
ان التقية يصلح الله بها امة لصاحبها مثل ثواب اعمالهم، فان تركها، اهلك امة، تاركها شريك من اهلكهم؛(39)
خداوند به وسيله تقيه، امتى را اصلاح مى‏كند، براى تقيه كننده پاداشى، مانند پاداش كارهاى آن امت است. در صورت ترك شدن تقيه، امتى تباه مى‏شود و ترك‏كننده تقيه - در گناه - شريك تباه‏كننده آن امت است.
در اين روايت، سخن از صلاح و هلاكت يك امت به خاطر تقيه و ترك تقيه است، و روشن است كه بارزترين نمود اين مسئله، در مورد دولت و نظام اسلامى است و شايد بتوان مماشات پيامبر -صلى‏الله عليه و آله- با كافران قريش در صلح حديبيه و حذف تعبير «بسم‏الله» و نوشتن «بسمك اللهم» به جاى آن را -كه خواسته كفار بود- نيز نوعى تقيه دولت اسلامى با جبهه كفر به حساب آورد.

موارد استثنا


اين قاعده نيز، مانند برخى قواعد ديگر، موارد استثنا دارد. فقهايى مانند شيخ انصارى، با عنوان تقيه حرام، به اين موارد اشاره كرده‏اند. آن‏چه مى‏توان با استفاده از دليل‏هاى تقيه، و قانون اهم و مهم، به عنوان موارد استثناى اين قانون برشمرد، امور زير است:
الف - تقيه در هر كارى كه موجب فساد دين و متزلزل شدن اركان و محو شعائر آن و تقويت كفر شود؛
به ديگر سخن، تقيه در هر امرى كه ابراز آن مهم‏تر از حفظ جان و مال و آبرو باشد، حرام است؛ يعنى امورى كه براى حفظ آن‏ها، جهاد و دفاع و جان‏فشانى واجب شده‏است.
البته غالباً تشخيص اين موارد، كار مجتهد است، نه مقلد؛ چرا كه در بيش‏تر موارد، اين تشخيص، بدون تتبع در ادله شرعى، و وقوف بر مذاق شارع، حاصل نمى‏شود. اين مورد استثنا را علاوه بر آن‏كه مى‏توان از قانون اهم و مهم استفاده نمود، روايت مسعدة بن‏صدقه كه پيش‏تر گذشت نيز بر آن دلالت دارد.
ب - تقيه در قتل؛ يعنى هرگاه جان يا مال يا آبروى انسان در گرو كشتن انسان بى‏گناهى باشد، انسان نمى‏تواند به خاطر نيل به اين مقصود، تقيه كند و دست به قتل بزند.
روايات متعددى بر حرمت چنين تقيه‏اى دلالت دارند، از جمله روايتى از محمدبن مسلم كه برحسب آن امام باقر -عليه‏السلام- فرمود:
انما جعل التقية ليحقن بها الدم فاذا بلغ الدم فليس تقية؛(40)
تقيه به منظور حفظ خون، تشريع شده، از اين‏رو اگر كار به خون‏ريزى برسد، در آن مورد، تقيه روا نيست.
ج - در دسته‏اى از روايات، تقيه در امورى، مانند نوشيدن شراب و نبيذ و مسح كردن بر كفش، هنگام وضو، ممنوع اعلام شده‏است. از جمله در روايتى از ابوعمر اعجمى مى‏خوانيم كه حضرت صادق -عليه‏السلام- فرمود:
التقية فى كل شى‏ء الا فى النبيذ و المسح على الخفّين؛(41)
در هر كارى تقيه روا است، مگر در نوشيدن نبيذ و مسح كردن بر پاپوش.
در روايت ديگرى زراره مى‏گويد:
قلت له: فى مسح الخفين تقيه؟ فقال: ثلاثة لا اتقى فيهنّ احداً: شرب المسكر، و المسح على الخفين و متعة الحج.(42)
پرسشى كه اين‏جا پيش مى‏آيد اين است كه مقصود از اين استثنا چيست و تقيه در اين امور، چه تفاوتى با تقيه در ديگر موارد دارد؟
مى‏توان در پاسخ اين پرسش، يكى از وجوه زير را مطرح نمود:(43)
1 - مراد از نفى تقيه در اين حديث، مواردى است كه مشقت اندكى به همراه داشته‏باشد، مشقتى كه به مرز ترس بر جان يا مال نرسد، چنان‏كه شيخ طوسى، حديث را چنين تأويل كرده‏است.
2 - مقصود حضرت اين باشد كه من در فتوا دادن به حرمت اين امور، از احدى تقيه نمى‏كنم؛ چون حرمت اين امور، در مذهب مخالفين نيز روشن و معلوم است.
3 - امور سه‏گانه فوق، غالباً مورد انكار اهل‏سنت نيست؛ زيرا ايشان متعه حج، حرمت مسكر و كندن كفش جهت شستن پا را انكار نمى‏كنند، لذا تقيه در اين موارد بى‏وجه است.
4 - مراد اين باشد كه چون در اين موارد، ضررى متوجه شخصى نيست، تقيه وجهى ندارد.
5 - حضرت با گفتن «لا اتقى فى ثلاث» تنها حكم شخص را بيان كرده و اين حكم مربوط به ديگران نيست. مؤيد اين احتمال اين است كه مرحوم كلينى، در ذيل اين حديث، جمله‏اى از زراره نقل مى‏كند كه نشان مى‏دهد زراره از اين گفتار امام حكم ويژه حضرت را فهميده‏است. آن جمله چنين است: «و لم يقل الواجب عليكم الّا تتقوا فيهنّ ابداً».
به هر حال، بايد گفت: در اين‏گونه موارد نيز اگر ضرورت ايجاب كرد، مثلاً جان انسان به خطر افتاد، شخص مى‏تواند تقيه كند و مرتكب اين امور باشد؛ زيرا مسلّماً حفظ جان از ننوشيدن نبيذ يا مسح ننمودن بر كفش، مهم‏تر است. صاحب جواهر نيز پس از ذكر احتمالات پنج‏گانه فوق مى‏نويسد:
لم نعثر على عامل بهذه الرواية او من استثنى ذلك من عمومات التقية؛(44)
نيافتيم كسى را كه به اين روايت عمل كرده‏باشد، يا مورد آن را از عموم‏هاى تقيه، استثنا نموده‏باشد.

تقيه در زمان ما


محقق بجنوردى مى‏گويد:
آن‏چه درباره استحباب يا وجوب تقيه گفتيم، مربوط به زمان‏هاى پيشين و عصر سلاطين جور مى‏باشد، كه چه بسا ترك تقيه در آن زمان‏ها به قتل امام -عليه‏السلام- يا گروهى از مؤمنين، منجر مى‏شد، اما در اين زمان‏ها كه بحمدالله، محذور و مشكلى در عمل نمودن به عبادات و معاملات بر طبق مذهب حق نيست، موضوعى براى تقيه يافت نمى‏شود.(45)
ملاحظه روشنى كه بر گفتار اين محقق داريم اين است كه اولاً: هنوز هم در برخى مناطق كه شيعه در اقليت هستند، خوف جانى و مالى، وجود دارد. كشتار و ترور شيعيان به دست برخى از گروه‏هاى متعصب پاكستان، شاهدى است بر اين سخن؛ ثانياً: جواز برخى از اقسام تقيه، مانند تقيه مدارايى، منوط به خوف جانى و مالى نيست، بلكه مى‏توان يكى از اهداف تجويز آن را، ايجاد الفت و وحدت و هم‏آهنگى در صفوف مسلمانان دانست. مى‏توان در ايام برگزارى مراسم حج، ضرورت اين امر را به خوبى احساس نمود. البته هم‏چنان‏كه گفتيم، جواز چنين تقيه‏اى، منوط به اين است كه مصلحت اهم در ابراز و ارائه عقايد و اعمال حق نباشد، لذا بايد تعيين موارد و مواقع عمل به اين قسم تقيه را، موكول به نظر و تشخيص فقيه كرد.

اهل‏سنت و قاعده تقيه


ممكن است تصور شود تقيه از ويژگى‏هاى مذهب تشيع است و در ميان ديگر مسلمانان، چيزى به نام تقيه، معنا ندارد، حال آن‏كه گرچه علماى اهل‏سنت، اين موضوع را تحت عنوان باب و قاعده‏اى مستقل بحث نكرده‏اند، ولى در برخى مناسبت‏ها، از آن سخن به ميان آورده‏اند و حتى مى‏توان گفت بيش‏تر قريب به اتفاق آنان، مشروعيت آن را، دست‏كم به صورت فى الجمله، پذيرفته‏اند. قرطبى در ذيل آيه «من كفر باللّه من بعد ايمانه الا من اُكره...» نوشته‏است:
قال الحسن: التقية جائزة للمؤمن الى يوم القيامة؛(46)
حسن گفته‏است: براى مؤمن تا روز قيامت، تقيه جايز است.
هم‏چنين نوشته‏است:
اهل علم بر اين مطلب اجماع دارند كه هرگاه كسى اكراه به كفر شود به نحوى كه بترسد - در صورت تسليم نشدن - كشته مى‏شود، در صورتى كه اظهار كفر نمايد، ولى قلباً مؤمن باشد، گناهى بر او نيست و همسرش از او جدا نمى‏شود، و محكوم به كفر نيست. اين فتواى مالك و كوفيّون و شافعى است. تنها محمد بن‏حسن گفته‏است: اين شخص اگر اظهار شرك نمايد، به حسب ظاهر مرتد است - گرچه بينه و بين‏الله بر اسلام باقى است - و همسرش از او جدا مى‏شود، و هر گاه بميرد، بر او نماز خوانده نمى‏شود، و در صورتى كه پدرش بميرد، از او ارث نمى‏برد و اين قولى است كه از نظر كتاب و سنت، مردود است.(47)
وى در ذيل آيه «الّا ان تتقوا منهم تقاة» نيز مى‏نويسد:
معاذ بن‏جبل و مجاهد گفته‏اند: تقيه در آغاز ظهور اسلام و پيش از نيرومند شدن مسلمانان، مشروعيت داشت، ولى امروز كه مسلمانان نيرومند شده‏اند، مشروعيت ندارد... و بعضى گفته‏اند: هرگاه مؤمن در ميان كافران باشد، و بر جان خود بترسد، مى‏تواند با آنان مداراى زبانى داشته‏باشد و تقيه حلال نيست، مگر با ترس بر قتل يا بريده شدن اعضاى بدن يا آزار و اذيت بزرگ.(48)
فخرالدين رازى نيز، در ذيل آيه مزبور، پس از بيان معناى تقيه، مى‏گويد:
تقيه داراى احكام و آثار فراوانى است، و سپس برخى از آن‏ها را يادآور مى‏شود مانند:
1 - تقيه در جايى است كه انسان در ميان گروهى از كفار باشد و از آن‏ها نسبت به جان و مال خود بترسد، پس با آن‏ها مداراى زبانى مى‏نمايد، به اين نحو كه نسبت به آن‏ها اظهار دشمنى نكند، بلكه جايز است سخنى بگويد كه موهم محبت و دوستى با آن‏ها است، ولى به شرطى كه خلاف آن را در دل داشته‏باشد.
2 - در جايى كه تقيه جايز است، اگر انسان اظهار ايمان - و ترك تقيه - نمايد، فضيلت بيش‏ترى دارد.
3 - ظاهر آيه مزبور، بر اين دلالت دارد كه تقيه، تنها نسبت به كافران غالب و پيروز، جايز است، ولى مذهب شافعى اين است كه براى حفظ جان، چنين كارى نسبت به مسلمين نيز جايز است، در صورتى كه گروهى از آن‏ها غالب و دسته‏اى ديگر از آن‏ها مغلوب باشند.
4 - تقيه براى حفظ جان، جايز است و آيا اين كار به منظور حفظ مال نيز جايز است يا خير؟ حكم به جواز محتمل است به دليل اين‏كه پيامبر -صلى‏الله عليه و آله- فرموده‏است: «حرمة مال المسلم كحرمة دمه»، و نيز فرموده‏است: «من قتل دون ماله فهو شهيد».
5 - مجاهد گفته‏است جواز تقيه، مربوط به صدر اسلام است كه در آن زمان مؤمنين ضعيف بودند و پس از نيرومند شدن اسلام، اين كار جايز نيست، ولى عوف از حسن اين سخن را نقل نموده‏است كه «تقيه براى مؤمنين تا روز قيامت جايز است» و قول دوم اولى است؛ زيرا دفع ضرر جانى، به مقدار امكان جايز است.(49)
از آن‏چه گفتيم، به خوبى روشن مى‏شود كه ديدگاه اهل‏سنت در اصل جواز و مشروعيت تقيه، تفاوت چندانى با ديدگاه شيعه در اين زمينه ندارد، گرچه مى‏توان در فروع و احكام مربوط به آن تفاوت‏هاى اساسى ميان علماى اين دو گروه يافت.
مذهب شيعه نيز در اين زمينه اهتمام ويژه نشان داده به نحوى كه موضوع تقيه، به عنوان يكى از اصول اساسى و مسلم در فقه شيعه درآمده و جاى‏گاه خاص خود را پيدا نموده‏است.
1 . اسماعيل بن‏حماد جوهرى، الصحاح، ماده وقى.
2 . مرتضى انصارى، مكاسب، ص‏320.
3 . شيخ مفيد، تصحيح الاعتقاد، ص‏137.
4 . شهيد اول، القواعد و الفوائد، ج‏2، ص‏155.
5 . مرتضى انصارى، همان.
6 . حر عاملى، وسائل الشيعة، ج‏11، ابواب الأمر بالمعروف، باب‏24، ح‏6.
7 . همان، ح‏2.
8 . همان، باب‏28، ح‏3.
9 . همان، باب‏25، ح‏6.
10 . همان، ح‏2.
11 . همان، ح‏8.
12 . امام خمينى، الرسائل، مبحث تقيه، ص‏174 - 175.
13 . مانند افطار در روزى كه اهل‏سنت عيد فطر مى‏دانند، ولى در نزد شيعه عيد نيست.
14 . يعنى مسجد الحرام، مسجد النبى، مسجد كوفه، حرم حسينى‏عليه السلام- كه مسافر در آن‏ها بين قصر و اتمام مخير است.
15 . سيدحسين طباطبائى بروجردى، البدر الزاهر فى صلاة الجمعة و المسافر، ص‏328.
16 . حر عاملى، وسائل الشيعة، ج‏5، ابواب صلاة المسافر، باب‏25، ح‏12.
17 . امام خمينى، الرسائل، ص‏185.
18 . رعد (13) آيه‏22 و قصص (22) آيه‏24.
19 . حر عاملى، همان، ج‏11، ابواب الامر و النهى، باب‏24، ح‏1.
20 . همان، باب‏32، ح‏1.
21 . همان، باب‏24، ح‏23.
22 . ناصر مكارم شيرازى، القواعد الفقهية، ج‏1، ص‏410.
23 . حر عاملى، وسائل الشيعة، ج‏11، ابواب الامر بالمعروف، باب‏26، ح‏2.
24 . همان، باب‏26، ح‏49.
25 . همان، ج‏5، ابواب صلاة الجماعة، باب‏10، ح‏1.
26 . همان، ح‏2.
27 . امام خمينى، الرسائل، ص‏200.
28 . حر عاملى، وسائل الشيعة، ج‏5، ابواب صلاة الجماعة، باب‏10، ح‏3.
29 . همان، ج‏11، ابواب الامر و النهى، باب‏25، ح‏6.
30 . همان، ح‏9.
31 . آل‏عمران (3) آيه‏28.
32 . همان.
33 . فضل طبرسى، مجمع البيان، ج‏2، ص‏430.
34 . جعفر شوشترى، كشف الغطاء، ص‏57.
35 . مرتضى انصارى، مكاسب، ص‏320.
36 . همان، ص‏321.
37 . جعفر شوشترى، كشف الغطاء، ص‏57.
امام خمينى نيز در اشاره به اطلاق روايات تقيه مى‏نويسد:
«لا اشكال فى شمولها بالنسبة الى المتقى منه كافراً كان او مسلماً، مخالفاً او غيرهما، و كون كثير من اخبارها ناظراً الى المخالفين لا يوجب اختصاصها بهم لعدم اشعار فيها على كثرتها لذلك، و ان كان بعض اقسامها مختصاً بهم» (الرسائل، ص‏177).
38 . آل‏عمران (3) آيه‏26 و نحل (16) آيه‏106.
39 . حر عاملى، وسائل الشيعة، ج‏11، ابواب الامر بالمعروف، باب‏28، ح‏4.
40 . همان، باب‏31، ح‏1.
41 . همان، ح‏2.
42 . همان، باب‏25، ح‏5.
43 . محمدحسن نجفى، جواهر الكلام، ج‏2، ص‏237.
44 . همان.
45 . ميرزا حسن بجنوردى، القواعد الفقهية، ج‏5، ص‏47.
46 . قرطبى، الجامع لاحكام القرآن، ج‏10، ص‏190.
47 . همان، ص‏182.
48 . همان، ج‏4، ص‏38.
49 . فخرالدين رازى، التفسير الكبير، ج‏8، ص‏13.

روش امام حسين عليه السلام

مقايسه روش امام حسين عليه السلام با ساير ائمه عليهم السلام(تقيه)

يكى از موضوعاتى كه خوب است در اطراف آن بحث و تحقيق شود، مقايسه روش سيد الشهداء با ساير ائمه اطهار است.در نظر بسيارى از مردم اين طور است كه روش امام حسين عليه السلام با ساير ائمة اطهار مثل روش امام حسن و امام سجاد و امام باقر و امام صادق و ساير ائمه و حتى روش امير المؤمنين متفاوت و مختلف است و مثل اين است كه مكتب امام حسين مخصوص به خود اوست و هيچ يك از ائمه ديگر تابع اين مكتب و اين روش نبوده‏اند و از روش و مكتب ديگرى پيروى مى‏نموده‏اند، و اين خود به خود عقده كور و اشكالى در دلها توليد مى‏كند، بعلاوه ما بايد بدانيم كه در عمل چه نوع رفتار كنيم،بايد تابع آن مكتب باشيم يا تابع اين مكتب؟براى اينكه موضوع بحث‏بهتر مشخص شود،عرض مى‏كنم روشى كه شيعه با آن روش شناخته شده و ائمه دين آن را مشخص كرده‏اند و از علامات و مختصات شيعه شناخته شده موضوع‏«تقيه‏»است،به طورى كه كلمه‏«شيعه‏»و«تقيه‏»مثل‏«حاتم‏»و«جود»لازم و ملزوم يكديگر شناخته شده‏اند.همه ائمه دين تقيه مى‏كرده‏اند،حالا چطور شد كه امام حسين عليه السلام در اين ميان تقيه نكرد و قيام نمود؟اگر تقيه حق است چرا امام حسين تقيه نكرد و حال آنكه موجبات تقيه كاملا براى امام حسين فراهم بود،و اگر تقيه حق نيست پس چرا ساير ائمه اطهار تقيه مى‏كرده‏اند و به تقيه دستور مى‏داده‏اند؟

و بعلاوه،خود يك بحث اصولى است قطع نظر از اينكه روش ائمه با يكديگر متفاوت است و يا يكى است.فرض كنيم همه يك روش داشته‏اند،همه تقيه مى‏كرده‏اند و يا هيچ كدام تقيه نمى‏كرده‏اند،اين خود يك بحث اصولى است كه از جنبه كلامى و اصولى مى‏توان بحث كرد كه اساسا تقيه مى‏تواند حق باشد؟و آيا با عقل و قرآن وفق مى‏دهد و يا نمى‏دهد؟اين مطلب هم بايد گفته شود كه هر چند معروف و مشهور اين است كه تقيه از مختصات شيعه است و غير شيعه قائل به تقيه نيست ولى اين شهرت اساسى ندارد،در غير شيعه هم تقيه هست.اين مساله نيز مثل مساله تحريف قرآن است كه بعضى آن را از مختصات شيعه دانسته‏اند و حال آنكه اگر عده‏اى از شيعه قائل به تحريف قرآن هستند،از اهل سنت هم قائلند، عدد قائلين آنها كمتر از عدد قائلين شيعه نيست،و البته اگر همه علماى سنى قائل به تحريف قرآن نيستند همه علماى شيعه نيز قائل به تحريف قرآن نيستند.اين مطلب به عنوان مثال گفته شد،فعلا وارد بحث تحريف قرآن نيستيم.اين مطلب را يك توسعه بيشتر هم مى‏توان داد كه از موضوع رعايت تقيه وسيعتر باشد،و مى‏شود گفت در بعضى امور ديگر هم در ابتدا بين سيرت و طريقه ائمه اطهار با يكديگر تعارض و تناقض ديده مى‏شود.ممكن است مثلا رسول اكرم صلى الله عليه و آله يك طور عمل كرده باشد و امير المؤمنين طور ديگر،و يا اينكه هر دو بزرگوار طورى عمل كرده باشند و امام باقر و امام صادق طورى ديگر.اين تعارضها و تناقضهاى ظاهرى زياد ديده مى‏شود،و به عنوان مثال بعضى را عرض خواهم كرد،و چون همه به عقيده ما معصومند و فعل همه آنها مانند قولشان حجت است پس ما در عمل چه كنيم؟تابع كدام سيرت و كدام عمل باشيم؟ما به دليل اينكه امامت اهل بيت عصمت را پذيرفته‏ايم و سخنان آنها و افعال آنها را حجت مى‏دانيم و معتقديم رسول خدا ما را به آنها ارجاع فرموده است،از لحاظ آثار و مآثر دينى از اهل سنت و جماعت غنى‏تر هستيم،بيش از آنها حديث و خبر داريم،بيش از آنها حكمتهاى اخلاقى و اجتماعى داريم،بيش از آنها دعاهاى پر ارزش داريم كه خود دعاها باب بزرگى است از معارف و تعليمات اخلاقى و اجتماعى اسلام و بايد مستقلا در اطراف آن بحث‏شود.آنها به اندازه ما سيرت ندارند و از اين جهت نيز ما از آنها غنى‏تر هستيم.لهذا كسانى كه حساب كرده‏اند مى‏گويند كه تمام صحاح سته اهل تسنن به اندازه كتاب كافى ما حديث ندارد.(چون در مدتها پيش بوده كه ديده‏ايم و البته خودم اين حساب و مقايسه را نكرده‏ام،از قول ديگران نقل مى‏كنم،الآن هم عدد و رقم ايندو يادم نيست).اجمالا آنچه به خاطرم مانده اين است كه كافى متجاوز از شانزده هزار حديث دارد.اين به نوبه خود يك افتخارى براى شيعه شمرده شده و به همين دليل شيعه خود را محتاج به قياس و استحسان نديده است و هميشه به اين مطلب افتخار كرده است.حال مى‏خواهم عرض كنم همين چيزى كه نقطه قوت شيعه شمرده شده ممكن است‏با توجه به اشكال بالا نقطه ضعف شيعه شمرده شود،گفته شود شيعه چون يك معصوم و يك پيشوا ندارد و چهارده پيشوا دارد و چون از هر يك از پيشواها راه و رسمهاى مختلف نقل شده،در نتيجه يك نوع حيرت و يك نوع ضلالت و يك نوع سر گيجه براى شيعه پيدا مى‏شود و يك نوع هرج و مرج براى مردم شيعه پديد مى‏آيد.آن وقت اين خود يك وسيله خوبى هم براى مردمى كه دين را وسيله مقاصد خودشان قرار مى‏دهند و فساد را با نيروى مقدسى مى‏خواهند مجهز نمايند مى‏شود.هر كسى دلش مى‏خواهد طورى عمل كند،از يك حديث و يك عمل يكى از ائمه در يك مورد بالخصوص شاهد و دليل مى‏آورد.نتيجه اينها تشتت است و هرج و مرج و اصل ثابت اخلاقى و اجتماعى نداشتن،و واى به حال ملتى كه اصول ثابت و واحدى نداشته باشد و هر كسى از خود طرز فكرى داشته باشد.اين درست مصداق همان مثل است كه مى‏گويد:اگر مريض طبيبش زياد شد اميد بهبود در او نيست.

و الحق هم بايد گفت كه اگر روى اين روشهاى به ظاهر مخالف، حساب و تحقيق و اجتهاد نشود همين آثار سوء هست، يعنى چه آنكه ما چند پيشواى مختلف الطريقه داشته باشيم و يا آنكه پيشوايان ما همه بر يك طريق باشند ولى در ظاهر اختلافى ببينيم و حتى اينكه يك پيشوا داشته باشيم ولى در مواطن مختلف روشهاى مختلف در او ببينيم و نتوانيم اختلافها را حل كنيم به يك اصل معين،همين هرج و مرج كه گفته شد پيدا مى‏شود.

مثلا به عنوان مثال عرض مى‏كنم:ما از يك طرف وقتى كه به سيرت رسول اكرم مراجعه مى‏كنيم مى‏بينيم كه فقيرانه زندگى مى‏كرده است،نان جو مى‏خورده است،لباس وصله‏دار مى‏پوشيده است،امير المؤمنين همين طور،و قرآن هم مى‏فرمايد: لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة لمن كان يرجوا الله و اليوم الآخر (1) ،پس همه مردم موظفند از روش و سيره رسول اكرم پيروى كنند،همه فقيرانه زندگانى كنند،همه نان جو بخورند،لباس وصله‏دار بپوشند.ولى وقتى مى‏رويم زندگانى امام مجتبى را مى‏بينيم و يا زندگانى امام صادق و امام رضا را مى‏بينيم،مى‏بينيم آنها فقيرانه زندگانى نمى‏كرده‏اند،غذاى خوب مى‏خورده‏اند و جامه خوب مى‏پوشيده‏اند و مركب خوب سوار مى‏شده‏اند،از طيبات دنيا استفاده مى‏كرده‏اند.امام صادق وقتى به خانه شخصى مى‏رود و مى‏بيند آن شخص خانه كوچكى دارد با اينكه متمكن است،مى‏فرمايد:چرا خانه وسيعترى براى خود تهيه نمى‏كنى؟مى‏گويد:اين خانه خانه پدرى من است،پدرم در اينجا زندگانى كرده است.مى‏فرمايد:شايد پدرت شعور نداشته،آيا تو هم بايد مثل او شعور نداشته باشى؟!تو مى‏خواهى يك عمر جرم بى‏شعورى پدرت را بدهى؟!

اين امور است كه در ظاهر مخالف يكديگر شمرده مى‏شود،و اين است امرى كه ممكن است‏يك نقطه ضعف در تشيع شمرده شود.ولى نه،اين طور نيست.من از همين مثال استفاده مى‏كنم كه اين طور نيست و نقطه قوت شيعه در همين است.مقدمتا عرض مى‏كنم ما اگر يك پيشواى معصوم داشته باشيم كه 20 سال يا 30 سال در ميان ما باشد و يا يك پيشوا داشته باشيم كه 250 سال در ميان ما باشد،البته اگر تنها 20 سال در ميان ما باشد آنقدرها تحولات و پيچ و خم‏ها و تغييرها و موضوعهاى مختلف پيش نمى‏آيد كه ما عمل آن پيشوا و طرز مواجه شدن آن پيشوا را با صورتهاى مختلف و شكلهاى مختلف موضوعات ببينيم و در نتيجه استاد بشويم و مهارت پيدا كنيم كه ما هم در اين دنياى متغير چگونه مواجه شويم و در اين زندگى متغير چگونه اصول كلى دين را با موضوعات مختلف و متغير تطبيق كنيم.زيرا دين يك بيانى دارد و يك تطبيقى و عملى،عينا مانند درسهاى نظرى و درسهاى عملى،درسهاى عملى طرز تطبيق نظريه‏هاست‏با موضوعات جزئى و مختلف.ولى اگر 250 سال يك پيشواى معصوم داشته باشيم كه با اقسام و انواع صورتهاى قضايا مواجه شود و طريق حل آن قضايا را به ما بنماياند،ما بهتر به روح تعليمات دين آشنا مى‏شويم و از جمود و خشكى و به اصطلاح منطق‏«اخذ ما ليس بعلة‏»و يا«خلط ما بالعرض بما بالذات‏»نجات پيدا مى‏كنيم.«خلط ما بالعرض بما بالذات‏»يعنى دو چيزى كه همراه يكديگرند يكى از آنها در امر سومى دخالت دارد و همراهى آن ديگرى با آن امر سوم اصالت ندارد بلكه به اعتبار اين است كه به حسب اتفاق همراه اولى بوده است و ما اشتباه كنيم و بپنداريم كه آن چيزى كه مستلزم امر سوم است اوست.فرض كنيد«الف‏»و«ب‏»در ظرفى همراه يكديگر بوده‏اند و«الف‏»توليد«ج‏»مى‏كند،بعد ما خيال كنيم كه‏«ب‏»مولد«ج‏»است‏يا خيال كنيم در توليد كردن‏«الف‏»«ج‏»را،«ب‏»هم دخالت دارد.در سيره پيشوايان دين شك نيست كه آنها هم هر كدام در زمانى بوده‏اند و زمان و محيط آنها اقتضائاتى داشته است و هر فردى ناچار است كه از مقتضيات زمان خود پيروى كند،يعنى دين نسبت‏به مقتضيات زمان،مردم را آزاد گذاشته است.حال در زمينه تعدد پيشواى معصوم و يا طول عمر يك پيشوا انسان بهتر مى‏تواند روح تعليمات دينى را از آنچه كه مربوط به مقتضيات عصر و زمان است تشخيص دهد،روح را بگيرد و امور مربوط به مقتضيات زمان را رها كند.ممكن است پيغمبر يك عملى بكند به حكم اينكه روح دين اقتضا مى‏كند و ممكن است‏يك عملى بكند به حكم مقتضيات زمان،مثل همان مثالى كه راجع به زندگانى فقيرانه عرض كردم كه رسول خدا فقيرانه زندگى مى‏كرد و امام صادق مثلا نه.حال يك داستانى نقل مى‏كنم كه خوب روح اين مطلب را بشكافد:

در حديث معروفى كه هم در كافى و هم در تحف العقول است آمده كه سفيان ثورى آمد به حضور امام صادق[و نسبت‏به اينكه امام لباس لطيفى پوشيده بود اعتراض كرد كه پيغمبر چنين لباسى نمى‏پوشيد.حضرت فرمود:]تو خيال مى‏كنى چون پيغمبر چنان بود مردم تا ابد[بايد آن طور باشند؟!]تو نمى‏دانى اين جزء دستور اسلام نيست؟!تو بايد عقل داشته باشى،اينقدر عقل و قوه حساب داشته باشى،آن عصر و زمان و آن منطقه را در نظر بگيرى.در آن زمان زندگانى متوسط همان بود كه پيغمبر داشت.دستور اسلام مواسات و مساوات است.بايد ديد اكثريت مردم در آن زمان چگونه زندگى داشته‏اند.البته براى پيغمبر كه پيشوا و مقتدا بود و مردم جان و مال خود را در اختيار او مى‏گذاشتند همه جور زندگى فراهم بود،ولى هرگز رسول اكرم با وجود چنان زندگى عمومى،براى شخص خودش امتيازى قائل نمى‏شد.آنچه دستور اسلام است همدردى است،مواسات و مساوات است،عدل و انصاف است،روش نرم و ملايم است كه در روح فقرا توليد عقده ننمايد،آن كسى كه رفيق يا همسايه يا ناظر اعمال اوست ناراحت نشود.اگر در زمان پيغمبر اين وسعت عيش و اين رخص مى‏بود پيغمبر آن طور رفتار نمى‏كرد.مردم از اين جهت آزادند كه اين طور لباس بپوشند يا آن طور،كهنه بپوشند يا نو،اين پارچه را انتخاب كنند يا آن پارچه را،اين طرز را يا آن طرز را.دين به اين چيزها اهميت نمى‏دهد،آنچه كه اهميت مى‏دهد آن چيزهاست[يعنى اصولى مانند همدردى،مواسات،مساوات و عدل و انصاف].

بعد فرمود:و لكن من را كه اين طور مى‏بينى،هميشه متوجه حقوقى كه به مال من تعلق مى‏گيرد هستم...پس بين روش من و روش پيغمبر اختلاف اصولى و معنوى نيست.و لهذا در حديث است كه در زمان امام صادق خشكسالى پيدا شد.امام صادق به ناظر خرج خود فرمود:[برو گندمهاى ذخيره ما را در بازار بفروش،از اين پس نان خود را به طور روزانه از بازار تهيه مى‏كنيم،و نان بازار از گندم و جو با هم تهيه مى‏شد.]اسلام نمى‏گويد نان گندم بخور يا نان جو و يا گندم و جو را با هم مخلوط كن،مى‏گويد روش تو بايد در ميان مردم مقرون به انصاف و عدالت و احسان باشد.حال ما از اين اختلاف روش رسول اكرم و امام صادق بهتر به روح اسلام پى مى‏بريم.اگر امام صادق اين بيان را نمى‏كرد و توضيح نمى‏داد،ما آن جنبه از عمل رسول خدا را كه مربوط به مقتضيات عصر آن حضرت است جزء دستور اسلام مى‏شمرديم و بعد به ضميمه آيه 21 از سوره احزاب كه مى‏فرمايد به پيغمبر تاسى كنيد،صغرى و كبرى تشكيل مى‏داديم و تا قيامت مردم را در زير زنجير مى‏كشيديم،ولى بيان امام صادق و توضيح آن حضرت و اختلاف روش آن حضرت با روش پيغمبر درس آموزنده‏اى ست‏براى ما،و ما را از جمود و خشكى خارج مى‏كند،به روح و معنا آشنا مى‏سازد.البته در اينجا امام صادق شخصا بيان دارد.اگر هم بيانى نمى‏داشت‏باز خود ما بايد اينقدرها تعقل و قوه اجتهاد داشته باشيم،اينها را متناقض و متضاد و متعارض ندانيم.

اين جمود مخصوصا در اخباريين زياد است كه حتى شرب دخان را منع مى‏كنند.

عليهذا يكى از طرق حل تعارضاتى كه در سيرتهاى مختلف است،به اصطلاح حل عرفى و جمع عرفى است كه از راه اختلاف مقتضيات زمان است.حتى در حل تعارضات قولى نيز اين طريق را مى‏توان به كار برد گو اينكه فقهاى ما توجه نكرده‏اند.

يك مثال ديگر:به على عليه السلام عرض كردند درباره اين حديث كه‏«غيروا الشيب و لا تشبهوا باليهود».على عليه السلام خودش اين حديث را روايت مى‏كرد ولى عمل نمى‏كرد،يعنى خودش رنگ نمى‏بست و خضاب نمى‏كرد.على عليه السلام فرمود:اين دستور،مخصوص زمان پيغمبر است،اين تاكتيك جنگى بود كه دشمن نگويد اينها يك عده پير و پاتال هستند، يك حيله جنگى بود كه رسول اكرم به كار مى‏برد ولى امروز«فامرؤ و ما اختار».

حال اگر سيرت على نبود و توضيح على نبود،ما مى‏گفتيم پيغمبر فرمود ريشها را خضاب كنيد،تا قيامت‏به ريش مردم چسبيده بوديم كه حتما بايد ريشها را رنگ ببنديد.پس اين خود يك طريق حل تناقض است.البته اين كار مطالعه كامل لازم دارد.

يكى از علماى مطلع كه مستقل فكر مى‏كرد،يادم هست كه درباره اخبار تفويض كه خيلى قرع سمع هم مى‏كند كه چگونه خدا اختيارات مى‏دهد(مثل اختيارات وزير دادگسترى)مى‏گفت مثلا...

اين نكته را بايد بدانيم كه يك عده مسائل داريم كه اين مسائل روح تعليمات دين است،دستورهاى كلى الهى است.اينها به هيچ نحو قابل تغيير و تبديل نيست،ناشى از مصالح كلى و عالى بشريت است،تا بشريت هست اين دستورها هم هست، بشر از آن جهت كه بشر است‏بايد اين دستورها را به كار بندد.

پى‏نوشت:

1- احزاب/21.

مجموعه آثار جلد 18 صفحه 23 استاد مرتضى مطهرى

تقیه در اسلام

تقیه در اسلام

« تقیّه » به معنای ترسیدن از خطر و اتخاذ رفتاری مناسبت با آن است.
شیخ صدوق در تعریف تقیه می‌گوید: « کتمان حق و پوشیده داشتن اعتقاد از مخالفان و ترک مبارزه با آنان، به دلیل ضرر دینی یا دنیوی که بیان حق ممکن است سبب شود.»
« تقیه » ریشه‌ی قرآنی دارد و در آیه 28 سوره آل عمران صریحاً به آن اشاره شده است: « لا یتخذ المومنون الکافرون اولیاء من دون المومنین. و من یفعل ذلک فلیس من الله فی شی الا ان تتقوا منهم تقیه و یخودکم الله نفسه و الی الله المصیر »؛ (مومنان نباید به جای مومنان، از کافران دوست بگیرند و هر کس چنین کند از (لطف و ولایت) خداوند بی‌بهره است، مگر آنکه نسبت به آنان تقیه کنید. و خداوند شما را از خویش برحذر می‌دارد، و بازگشت به سوی خداست.»

تقیه از دیدگاه امیرالمومنین

امیرالمؤمنین علیه السلام به شیعیان خود می فرمود: در بین مردم مانند زنبور عسل باشید که پرندگان دیگر آنها را به حساب نمی آورند و سبک می شمارند، اما اگر میدانستند چه برکتی (عسل) در شکم آنها نهفته است، با آنها اینچنین نمی کردند. شما با زبان و بدن خود با مردم رفت و آمد کنید ولی قلبهای شما و اعمالتان از آنها فاصله داشته باشد.

تقیه از دیدگاه امام سجاد علیه السلام

امام سجاد علیه السلام نیز فرموده است: « کسی که دست از امر به معروف و نهی از منکر بردارد، مانند کسی است که قرآن را کنار گذاشته و به آن پشت کرده باشد، مگر اینکه در حال « تقیه » باشد.» سپس در تعریف « تقیه » فرمود:« تقیه آن است که از تجاوز و طغیان ستمگری بترسی.»
امام سجاد علیه السلام پس از ماجرای کربلا، به شدت مورد سوء ظن دستگاه اموی بود و مهم‌ترین اصلی که او و شیعیانش را از شر اقدامات خشن اموی‌ها محافظت نمود، همین « تقیه » بود. این اصل در طول تاریخ اسلام همیشه باعث حفظ و بقای شیعه بوده است.

تقیه از دیدگاه امام صادق علیه السلام

امام صادق علیه السلام فرمود: هر کس قبل از قیام قائم ما حضرت مهدی علیه السلام تقیه نکند، از ما نیست. و نیز فرمود: تقیه، دین من و دین پدران من است. هر کس آنجا که باید تقیه کند، تقیه نکند، مانند کسی است که ما را عملاً به قتل رسانیده باشد. آنهم قتل عمد، نه قتل سهوی.

بدانید، تقیّه در هر ضرورتی، لازم است. من خودم گاهی می شنوم که شخصی، امیرالمؤمنین علیه السلام را ناسزا می گوید، در حالیکه بین من و او یک ستون فاصله است. اما خود را پشت ستون پنهان می کنم و پس از نماز می روم و به او سلام میکنم و به روی او نمی آورم.

و نیز در روایت دیگری فرمود: دین ندارد کسی که تقیه نکند و در روایت دیگر فرمود: تقیّه سپر مؤمن است و نیز امام صادق علیه السلام فرمود: هر کس سِرّ ما اهل بیت را افشاء کند، خداوند حرارت آهن را بر او میچشاند، چرا که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود: ترک کننده تقیّه مانند تارِک نماز است.

تقیه از دیدگاه امام باقر علیه السلام

امام باقر علیه السلام فرمود: اسرار ما را کتمان کنید و مردم را بر گردن ما سوار نکنید. (یعنی در صورت عدم تقیّه شما، ما به زحمت می افتیم)

امیرالمؤمنین علیه السلام نیز فرمود: بعد از من شما را مجبور میکنند که به من ناسزا بگویید و از من بیزاری بجویید. ناسزا را بگویید، چون برای من مانند زکات است و برای شما موجب نجات، امّا بیزاری نجوئید، چرا که من بر فطرت پاک اسلام زاییده شده ام و در ایمان آوردن به رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم، گوی سبقت را از همه ربوده ام.

تقیه تاریخی عمار یاسر

یکی از کسانی که در صدر اسلام دست به یک تقیّه تاریخی زد، عمّار یاسر بود که کفّار مکّه او را به همراه پدر و مادرش گرفتند و به آنها شکنجه های سختی دادند تا از دین اسلام دست بردارند و از حضرت محمد صلی الله علیه و اله و سلم تبرّی و بیزاری بجویند. یاسر پدر عمار و سمیّه - مادرش - آنقدر پافشاری و استقامت کردند تا به دست کفار مکّه شهید شدند.
اما عمّار بدون اینکه کوچکترین تردیدی از دین اسلام در قلب او راه پیدا کند با زبانش خواسته های کفار را تأیید کرد و در ظاهر از دین اسلام بیزاری جست.

واکنش رسولخدا به تقیه عمار

خبر کار عمّار را به رسول خدا دادند. پیامبر فرمود: عمّار از سر تا قدمش پر است از ایمان، و ایمان با گوشت و خون او عجین است.
عمّار، در حالی که گریه می کرد، خدمت پیامبر رسید و عرض کرد: یا رسول الله! من بالاخره آنچه نباید بگویم گفتم و از اسلام، به ظاهر بیزاری جستم و از خدایان آنها تعریف کردم.

رسول خدا، دست بر چشمان گریان عمّار کشید و فرمود: اشکالی ندارد، اگر باز هم تکرار کردند، تو هم تکرار کن. سپس این آیه نازل شد: « من کفر بالله من بعد ایمانه الا من اکره و قلبه مطمئن بالایمان »؛ (سوره نحل آیه 106) در این آیه کافر شدن بعد از ایمان مورد سرزنش و عذاب معرفی شده است، جز در مواردی که اکراه و اجبار و ضرورت ایجاب کند، که در آن صورت کفر زبانی با اطمینان قلبی به ایمان اجازه داده شده است. )

منابع: بحار الانوار، ج 75، باب 87، ص 393 تا 443.

تقیه و انواع آن

تقیه یکی از معتقدات کلامی- فقهی شیعه و عملکردهای تاریخی‌اش برای حفظ موجودیتش در برابر اکثریت غیر شیعه، یا اکثریت غیر مسلمان است.

شادروان حمید عنایت در تعریف تقیه می‌نویسد تقیه از ریشه‌ی وقی، یقی عربی است که به معنای محافظت از خویش است و این همان ریشه‌ای است که کلمة مهم تقوی (پارسایی، یا خدا ترسی) نیز از آن می‌آید …

 طرفداری شیعه از ضرورت تقیه، مبتنی بر رعایت اصل معقول احتیاط از سوی یک اقلیت تحت تعقیب است. به تعریف دیگر تقیه عبارت است از تظاهر به قول یا فعلی که با نیت و معتقدات فاعلش فرق دارد و غالباً پرداختن اضطراری و موقت به دروغ مصلحت‌آمیز، و پرهیز از راست فتنه‌انگیز، به قصد حفظ جان و مال و عرض و آبروی خود یا مسلمانان دیگر است.

تقیه یک رفتار طبیعی بشری است و در عرف اکثر اقوام و ملل در سراسر تاریخ انسان سابقه دارد. تقیه، واکنش فرد یا قوم مقهور یا در اقلیت است که توان رویارویی و مبارزه مستقیم را ندارد با اصولاً چنین مبارزه‌ای به صلاحش نیست و موجودیتش را تهدید می‌کند. تقیه علاوه بر جواز اجتماعی و عرفی، یک رخصت شرعی است و جنبه‌ی تشریعی هم دارد.



ریشه‌ای این اندیشه و عمل در قرآن مجید است. چند آیه ربط صریح یا ضمنی با مسأله‌ی تقیه دارد. از جمله آیه‌ی 106 سوره‌ی نحل. محققان گفته‌اند که تقیه سیره‌ی انبیاست از جمله‌ی سیره‌ی حضرت ابراهیمعلیه‌السلام و یوسفعلیه‌السلام. چنان که ابراهیم خلیل‌اللهعلیه‌السلام هنگامی که می‌خواست با مخالفان از شهر بیرون نرود و با بتها تنها بماند گفت «انی سقیم» (صافات/89) (من بیمار یا ناخوشم) حال آنکه این عذری از روی مصلحت بود. یا پس از شکستن بتها وقتی که بت‌پرستان شتابان و خروشان به سراغ او آمدند باز از روی تقیه و مصلحت گفت: «بل فعله کبیر هم هذا» (انبیاء/ 63) (بلکه این کار بت بزرگ است). تشخیص ضرورت و لزوم تقیه با خود شخص است.

از حضرت امام محمد باقرعلیه‌السلام روایت شده است که فرموده‌اند: «التقیه فی کل شیء نصیطرالله ابن آدم، فقد احله ا…» (تقیه در هر چیزی است که انسان در آن درمانده شود که در این صورت خداوند آن را بر او حلال گردانیده است). آری، با آنکه تقیه نزد پیشینیان غیر شیعه هم سابقه داشته است، چنان که اصحاب کهف، ایمان خود را پنهان و به ظاهر، اظهار کفر کرده بودند، یا مؤمن آل فرعون و ابوطالب هم به تقیه، ایمان خود را پنهان داشته بودند ولی تقیه شعار شیعه شمرده شده است.

فقهای شیعه تقیه را بر چهار نوع تقسیم کرده‌اند:

  • اکراهیه
  • خونیه
  • کتمانیه
  • مدارالی

اکراهیه

  • تقیه‌ی اکراهیه عبارت است از عمل کردن بر وفق دستورهای حاکمی جائر، به هنگام ضرورت و برای صیانت نفس

خونیه

  • تقیه‌ی خونیه عبارت است از انجام اعمال و احکام بر طبق فتوای رهبران دینی سنی، در کشورهای سنی نشین.

کتمانیه

  • تقیه‌ی کتمانیه عبارت است از پنهان داشتن ایمان و ایدئولوژی خویش برای به انجام رساندن فعالیت پنهانی در جهت پیشبرد هدفهای دین.

مدارالی

  • تقیه‌ی مداراتی عبارت است از رعایت قوانین همزیستی با اکثریت سنی و شرکت در اجتماعات عبادی و اجتماعی آنان برای حفظ وحدت اسلامی و استقرار حکومتی نیرومند که سایه‌اش بر سر همه‌ی مسلمانان به یکسان گسترده باشد.