مهدويت و فرقه هاي انحرافي 1

مساله ي حضرت بقيته الله الاعظم ، مهدي موعود (عجل الله تعالی فرجه) ، يکی از بارزترسن و بديهي ترين مسايل اسلامي و مورد تاييد و اعتقاد همه ي مسلمانان به ويژه شيعيان است ،زيرا صدها آيات قرآني و روايات نبئي اين مساله ي با اهميت را به طوركسترده و مبسوط عنوان و مطرح ساخته اند و جزئيات آن را با بياناتي دقيق و روشن ، ذكر كرده اند ، به طوري كه ابهامي براي كسي باقي نگذاشته اند .
تمامي فرق اسلامي – تقريباٌ – اين آيات و روايات و مفاد آن ها را به نحوي در كتب حديثي و كلامي و تفسيري و احياناف رجالي و تاريخي خود متعرض شده اند و درباره آن به شكل هاي مختلف سخن گفته اند ، تا جايي كه مي توان ادعا كرد كه كم تر دانشمند و عالمي ، بلكه مسلماني يافت مي شود كه به اين موضوع مهم و خطير نپرداخته اند ، يا اين مطلب به گوش او نرسيده باشد .

شاهد روشن و قوي اين مدعا ، صدها كتابي است كه در طول تاريخ ، با استفاده ار اين نام شريف و مقدس به وجود آمده است . اما اين مساله ي مقدس و بدهي – بسان هر مساله ديگر ديگر ديني واسلامي حتي مانند الوهيت و ربوبيت و رسالت – كه گاهي مورد سوء استفاده ي افراد يا گروههايي البته با انگيزه هاي شخصي يا سياسي ، قرار گرفته و مي گيرد و اهداف و اغراض خاصي از اين عمل دنبال شده مي شود.

مگر نه اين كه جهان هميشه شاهد اين مطلب است كه افرادي گستاخانه مدعي الوهيت يا ربوبيت شده و كوس خدايي زده اند و يا مدعي نبوت و رسالت شده و دعوي پيغمبري نموده اند ؟ !! بديهي است كه اين سوء استفاده ها و اين ادعاهاي مفتضح و رسوا ، هرگز به اصل و اصالت اين حقايق ضربه نمي زند و كسي نمي تواند با اين بهانه كه گه گاهي اين نوع مطالب واقعي و ريشه دار در فطرت و عقل و مويد به صدها بلكه هزاران دليل ، مورد سوء استفاده قرار گرفته يا مي گيرد ، آن ها را زير سئوال ببرد و يا اين كه به نحوي در صحت اصل آن ها ، تشكيك كند .

از آنجا كه مساله ي حضرت بقيه الله العظم ، مهدي (عجل الله تعالی فرجه) ، كه در آيات و روايات فراواني خصوصيات آن مطرح شده است ، نزد مسلمانان ، مساله اي مقدس و ظهور حضرتش همواره آرزوي آنان بوده است ، از اين قاعده مستثنا نبوده و نيست . اين مساله ي مهم از همان زمان ائمه ي اطهار (عليه السلام) و حتي با وجود خود امامان – كه جزو مبشران و نويد دهندگان به آن بوده اند – به نحوي مورد سوء برداشت قرار گرفت و با برخورد ائمه (عليه السلام) ، مواجه شد .

اين روند خطرناك و انحرافي در عصر غيبت صغري مخصوصا پس از آن ، به شكل هايي مانند ادعاي دروغين (سفارت و نيابت خاصه ) حضرت مهدي (عجل الله تعالی فرجه) تجلي مي نمود ، كه مورد تكذيب حضرت (عجل الله تعالی فرجه) و هشدار آن وجود مقدس قرار مي گرفت و مومنان تنها به سفرا و نواب واقعي توجه داده مي شدند و البته اين حركت در زمان هاي بعد ، نه تنها در جوامع شيعي بلكه درجوامع سني نيز ادامه پيدا كرد و از اعتقاد و علاقه ي مسلمانان به ايمن مطلب مقئس و حساس و سرنوشت ساز ، بي محابا وناجوانمردانه بهره برداري مي شد !

با اين حال ، خوشبختانه با هشدارهاي قوي وبه موقع عالمان دين و صدور ده ها روايت كه شمايل و نشانه هاي آن حضرت ، شرايط ظهور و نحوه كار آن ذخيره ي الهي را بيان مي كرد ، ماهيت پليد آن حركت هاي شوم و مغرضانه آشكار مي شد و صاحبان آن مفتضح و رسوا مي گشتند .

اين ماجرا سر درازي دارد كه از حوصله ي اين مقاله ي مختصر بيرون است . لذا ما دراين جا تنها به بخشي از آ‎ن چه در دو قرن اخير واقع شد و مسلمانان بخصوص شيعيان هنوز از تبعات و پيامدهاي ناگوار آن رنج مي برند ،‌ مي پردازيم تا شايد گامي ، در جهت تنوير اذهان بشد.

آن چه فعلا در اين مقله مطرح است، بررسي كوتاهي است درباره ي فرقه اي كه متاسفانه ، زمينه ساز پيدايش فرقه ضاله ي بابيت و سپس بهائيت شد. لازم به ذكر است كه اين مقاله يك مرور اجمالي بيش نيست، و تفصيل كلام به شماره هاي بعد موكول مي شود.



شيخيه ، ريشه بهائيت

اگر بخواهيم تصويري جامع و گويا از فرقه ي ضاله ي بهائيت داشته باشيم، لازم است ريشه پيدايش بهائيت را مورد بررسي و دقت قرار دهيم. در حقيقت ، بهائيت زائيده ي بابي گري است و بابي گري ازكشفيه ، و كشفيه هم فرزند ناخلف شيخي گري است . قهرا براي پي بردن به واقعيت بهائي گري بايد ريشه ها و دامنه هايي را كه در آن متولد شده و پرورش يافته است ،‌ بشناسيم. لذا قبل از ورود به بحث بهائيت، بايد دو فرقه ديگر را مورد بررسي قرار بدهيم . ما در اين جا اول فرقه ي شيخيه را مورد بحث قرار مي دهيم.

الف – شيخيه

1 – شيخ احمد احسائي كيست؟

مؤسس فرقه شيخيه ، شيخ احمد احسائي است . شيخ احمد احسائي فرزند زين الدين بن ابراهيم بن صفر بن راغب بن رمضان در سال 1160 ﻫ در قريه اي به نام مطيرفي از قراء احساء يا (لهسا) متولد شد . وي از اعراب صحرانشين بود، ولي به خاطر اختلافي كه بين جد دوم و سومش (دائر و رمضان) پيدا شد، به منطقه ي احساء رفتند. اجداد شيخ احمد از سني هاي متعصب بودند، ولي آمدن آن ها به منطقه احساء كه شيعه نشين بود، باعث شد تحت تاثير شيعه قرار گرفتند. با اين حال، به دليل سابقه ي تعصب و صحرانشيني ، به نظر مي رسد تشيع آن ها از روي تحقيق و تعقل نبوده است و چه بسا از باب هم رنگ شدن با محيط جديد بوده است.



2 – اوصاف احسائي

برخي از مريدان وي اوصاف عجيب و غريبي را به او نسبت داده اند و از وي فقردي استثنايي و داراي الهامات و امدادهاي غيبي، ساخته اند ، ولي بيشتر اين اوصاف توسط پسرش به او الهام مي شد. بيشتر اوصافي كه به او نسبت داده شده ،‌از ناحيه ي پسرش بوده كه كتابي هم در وصف او نوشته است. مثلا قبل از 5 سالگي ، يادگيري قرآن را تمام كرد. خود مي گويد: " در ايام طفوليت ، جسمم با بچه ها در حال بازي بود ، ولي روحم در عالم ديگر بود. هميشه فكر مي كردم و تدبير مي نمودم و بر همه مقدم بودم . در سنين كودكي، بر اين عادت بودم كه در خلوت هايم در باره ي اوضاع جهان و مردم مي انديشيدم كه : كجايند ساكنين اين عمارات كه اين بناها و كاخ ها را ساخته اند و وقتي متذكر احوال شان مي شدم ،‌ مي گريستم . در مجالس لهو كه در آن زمان شايع بود، مي رفتم، ولي از آن كناره گيري مي كردم . اگر هم جسمم با آن ها بود، ولي روحم در ملاء اعلي بود" .

لازم به تذكر است كه در منطقه اي كه او سكونت داشت، موسيقي و غنا و امثال اين ها خيلي رواج داشت تا آن جا كه دستگاه موسيقي را بر درب خانه هاي شان آويزان مي كردند. درباره حافظه و هوشمندي خويش نيز مي گويد: "دو ساله كه بودم، سيلي آمد و همه چيز را برد جز يك مسجد و خانه ي عمه ام ؛ حبابه." كه اين سخن، حافظه ي قوي او را مي رساند.

گويند زماني بر مقتولي گذر كرد ، با عبارت فصيح به او خطاب نمود: " اين ملكك، اين شجاعتك، اين قوتك؟ ملك و شجاعتت چه شد، نيرو و توانت كو؟ " و بعد بر دگرگوني زمان ، مي گريست. اين فضايل مربوط به دوران طفوليت او است كه مقدمه اي است براي ادعاهايي ديگر . به هر حال ، اوصافي براي او ذكر نموده اند كه لازمه اش ، قداست و نبوغي خارق العاده است كه در اصلاب وي بي سابقه بوده و هدف از اين كار، چيزي جز اغواء و فريفتن مردم نبود.

نكته ي قابل توجه اين است كه: چنين اوصافي بعد از آن كه وي، رئيس اين گروه گرديد، توسط پسرش، بيان مي شد تا مريدانش از او پيروي كنند.



3 – علماء و احسائي

از علماي معاصر و غير معاصر او ، به خاطر عقايد باطله ، چيزي جز تكلفير و تفسيق و نكوهش و ذم او نقل نشده است كه به اسامي بعضي از آنها اشاره مي كنيم:

1 – سيد محمد مجاهد؛ نويسنده ي مناهل(متوفي 1242 ه).

2 – سيد مهدي طباطبائي ؛ فرزند نويسنده ي كتاب رياض ( متوفي 1260 ه ).

3 – شيخ محمد حسين؛ نويسنده فصول (متوفي 1261 ه ).

4 – سيد ابراهيم قزويني؛ مؤلف ضوابط (متوفي 1262 ه ).

5 – شهيد سوم شيخ محمد تقي قزويني (متوفي 1264 ه).

6 – شيخ شريف العلماء(متوفي 1265 ه ).

7 – شيخ محمد حسن مؤلف جواهر (متوفي 1266 ه ).

8 – ملا آقا دربندي ؛ مؤلف كتاب خزائن الاصول و خزائن الاحكام (متوفي 1285 ه ).

9 – ميرزا محمد باقر خوانساري ؛ نويسنده روضات الجنات (متوفي 1313 ه).



4 – تحصيلات شيخ

شيخ بعضي علوم و بعضي از معارف را تحصيل نمود بي آن كه براي او شفاي قلبي حاصل شود و توشه اي معنوي برگيرد . خود مي گويد: " در 25 سالگي در خواب ديدم كه كتابي در مقابل من باز شد و اين قول خداوند : "الذي خلق فسوي و الذي قدر فهدي" 2 را چنين تفسير مي كرد: الذي خلق؛ يعني اصل شي را كه هيولا باشد ، خلق كرد. فسوي؛ يعني صورت نوعيه ي آن قدر؛ اسباب آن . فهدي؛ يعني از اين نوع به خير و شر هدايت كرد . بر اثر اين خواب، انقلابي عجيب در من ايجاد شد كه مرا از ادامه ي تحصيل علوم كه ظاهري و غير واقعي است، باز داشت" .

بنابر اين ادعا، اين مطلب برايش از اين علوم و معارف كه آن ها را صرفا ظاهري مي داند، بهتر است! زيرا گويي منادي غيبي ، او را مورد خطاب قرار داده است، چيزي شبيه به وحي يا اشراق و الهام .

در ادامه مي گويد: (( پس از عزلتي چند، و در نفس خود، امور ديگري را احساس كردم)) .

مريدان او ادعا كرده اند كه شيخ ، علمش را از عالم اعلي گرفته است . بر خلاف ديگر ان كه با همه ي سعي و كوشش وافر خود از آن عاجز هستند، براي او در علوم مختلف، 300 تاليف ذكر كرده اند و تنها يك هزارم فضايل او مطرح شده است . در هر فن و علمي از تمام متخصصان بالاتر است.

گفته شده ايشان سفر هاي زيادي به بلاد مختلف داشته ، خصوصا بلاد و شهرهايي كه داراي حوزه علميه بوده و علماي بزرگ در آن زندگي مي كردند. شركت در درس آن علما باعث شد كه علوم زيادي فرا گرفته و از او يك عالم بزرگ و شخصيتي مقدس و متفي بسازد . منتها اين ادعا را اموري تكذيب و از اهميت آن مي كاهد كه اينك آن ها را بر مي شماريم:

1 - بنابر آن چه كه از ايشان نقل شده است يا به او نسبت داده اند ، او نه براي آموختن ، بلكه صرفا براي آزمايش علما در دروس شركت مي كرد.

2 – بنابر تصريح خود يا نقلي كه از او شده است ، با ديدن آن خواب، حقايق علوم را دريافت و به او الهام گشت .

3 – ادعاي اين كه علم او لدني بود.

گويند: بعضي از علوم مانند فلسفه و تصوف و بعضي علوم غريبه را در سفرهايش آموخت و به دليل همين علوم يا به خاطر اعتماد بر بعضي از روايات كه معناي آن را نفهميده بود، دچار چنين سرانجامي شد.

شيخ احمد احسائي در اوايل امر به تقوي ، زهد و ورع توصيف شده است و لذا بعضي او را مدح كرده اند. ليك با بيان اعتقادات غلو آميز و ادعاهايش، انحراف او مشخص گشت. بدين سبب، علما به تكفير او حكم دادند.

 – شيخ احمد احسائي و تشيع

شيخ احمد احسائي داراي مسلكي اخباري بود. او به اموري غريب معتقد بود كه با اعتقادات شيعه ي اماميه كه در طول قرون متمادي در كتب كلاميه و اعتقاديه ي خود به صورت مختصر و مطول بيان كرده اند ، فاصله ي زيادي دارد . مواردي از اعتقادات شيخ را بر مي شماريم:

1 – ائمه را به عنوان علل اربع براي عالم ذكر كرده است . ( علل فاعلي ، مادي ، صوري ، غايي). اين غلوي است كه عقل و شرع مقدس از آن ابا دارد.

2 – اصول دين 4 تا است: معرفت الله ، معرفت انبيا، ، معرف ائمه ، معرفت ركن رابع، كه شيوخ و بزرگان شيخيه هستند.

3 – قرآن ، كلام نبي (صلی الله عليه و اله) است. شيخ با اين كلام ، منكر وحي بودن قرآن است .

4 – اتحاد حق با خلق؛ يعني الله تعالي با انبياء، شيء واحدي هستند.

5 – تفسير معاد به معناي غير متعارف و بيگانه از آن چه علماي كلام مي گويند.

6 – تفسير امام به شيء غريب كه همراه با غلو، شرك و خرافه است كه قرآن و شرع مقدس، مخالف چنين امري است.

7 – اعتقاد به ركن رابع كه از مختصات اين فرقه است.

دليل اعتقاد به ركن رابع:

براي هر سلطاني ، 4 وزير است و اگر اين چهار وزير نباشند، ملك و سلطنت از بين مي رود و كم و زياد كردن آن ها هم جايز نيست:

1 – وزير عدل ؛

2 – وزير انفاق؛

3 – وزير جنگ؛

4 – وزير دارائي و ماليات.

چون خداوند و نبي و امام از جنس بشر نيستند ، لازم است بين آن ها و خلق شيوخ آن ها واسطه و موضوع تجلي حق باشند . اين ها اين اصل را در مقابل سفارش ائمه ي معصومين(عليه السلام) در رجوع به فقهاء كه قدرت استنباط احكام را از كتاب ، سنت، عقل و اجماع دارند و حجت بر عوام هستند ، قرار داده اند .

8 - اعتقاد عجيب و غريب شيخ در مورد امام عصر(عجل الله تعالی فرجه) ، استهزاي آن حضرت است كه شبيه به كلام منكرين است و گفته است امام غايب در پشت پرده غيبت چه فايده اي دارد؟ وي گفته است: ان الامام الحجه خاف و فر الي العالم حور قليائي ؛ امام عصر به خاطر ترس به عالم حور قليايي گريخت.

9 – اعتقاد به حقانيت فرقه ي شيخيه و عقايد آن و تصريح به بطلان جميع فرق شيعه حتي اماميه.

10 – نفي عدل كه نزد شيعه از اصول دين است .

شيخ احمد احسائي در يكي از كتاب هايش به خلفا حمله كرد. به همين دليل، حكومت عثماني كه در آن وقت بر عراق، سيطره داشت ، به كربلا حمله كرد، عده اي از اهالي آن جا را كشت ، خانه ها را آتش زد و ويران كرد .در اين ميان ، خانه اي جز خانه ي سيد كاظم رشتي شاگرد شيخ احمد احسائي سالم نماند. شيخ كه مسبب اين فتنه بود، خود در امان ماند. مدتي بعد به حجاز رفت و در آن جا مورد احترام قرار گرفت. اين در حالي بود كه حكام آن ديار ، سني بود و زير نظر حكومت عثماني قرار داشتند.

به هر حال شيخ در 57 سالگي به سال 1241 ﻫ از دنيا رفت و در بقيع به خاك سپرده شد.

شاگردان شيخ، مروجان عقايد او و مورد عنايت ناصرالدين شاه بودند،(او به دنبال معارضه و مقابله با قدرت علماي شيعه بود) و كارهاي آنان به اختلاف بين صفوف شيعيان انجاميد، خصوصا در آن زمان كه شيعيان عراق تحت حكومت متعصب سني عثماني بوده و به اتحاد، نياز شديد داشتند. سعي هميشگي استعمار بر اين بود كه مراجع را كه ملجاء و پناه شيعيان بودند از ميان بردارد.

سيد كاظم رشتي كه در كلاس درس او شركت و عقايد او را ترويج مي داد بعدها فرقه كشفيه را تاسيس كرد.

بعد از مرگ شيخ، فرقه ي او به شعب مختلف تقسيم شد . مانند: كراميه ، حقاقيه ، حجت الاسلاميه و باقريه كه هر يك از اين ها افكار مخصوص به خود را داشتند.

ب – كشفيه

1 – سيد كاظم رشتي كيست؟
سيد كاظم رشتي فرزند سيد قاسم رشتي گيلاني حائري ، ايراني الاصل بود و در سال 1212 ﻫ متولد شد.

بعضي گفته اند نسبش از سادات حسيني بوده ، ولي بعضي گفته اند كه اصلا سيد نبوده ، بلكه اين يك اسم مستعاري است ؛ زيرا در يزد با نام احمد احسائي به فعاليت مي پرداخت .

وي در 21 سالگي به كربلا رفت و تا آخر عمر در آنجا ماند و عقيده ي شيخ را ترويج مي كرد. بعد از وفات شيخ ، از بين مشايخ شيخيه ، وي چون جرات زيادي در اظهار عقايد سلف خود داشت يا به خاطر اسباب خارجي و سياست مداران خارجي ، به عنوان رئيس انتخاب شد . او بر عقايد سلف خود ، اوهامي جديد افزود و ادعاهاي شبيه به كشف داشت . شايد به همين خاطر ، به آن ها كشفيه مي گويند.

سيد كاظم 20 سال رئيس فرقه بود و بين پيروانش در ايران و عراق ، ركن رابع بود. او مي گفت : فقط ما شيعه ي كامل هستيم.



2 – تاليفات

سيد رشتي ، كتب زيادي قريب به 120 كتاب ، تاليف كرد كه در بردارنده ي امور غريبه و ادعاهايي عجيب است و از غلو و خرافه درباره ي ائمه ي معصومين(عليه السلام) آكنده است . او غالبا كتاب هايش را با رمز مي نوشت .

افندي عبدالباقي عمري فاروقي موصلي ، در مدح سلطان عثماني كه پرده اي از پرده هاي حرم نبوي را براي مرقد موسي بن جعفر(عليه السلام) به عراق فرستاد، قصيده اي دارد و در آن به يكي از فضائل اميرالمؤمنين علي (عليه السلام) اشاره مي كند كه حضرت رسول (صلی الله عليه و اله) انا مدينه العلم و علي بابها. افندي اين كلام را به صورت شعر در آورد و گفت :

هذا رواق مدينه العلم الذي من بابها قد ضل من لابد خل

سيد كاظم رشتي اين بيت را شرح كرد و گفت: اين مدينه اي عظيم در آسمان است و ائمه (عليه السلام) در آن ساكن هستند . بعد اين مدينه را توصيف مي كند كه اين مدينه ، 21 محله دارد و 360 كوچه . سپس براي هر يك از آن ها نام عجيب و صاحبي با اسم عجيب ذكر مي كند . اين ها مطالبي شبيه اساطير و خرافات است كه دين و عقيده را به مسخره و استهزاء گرفته است.

وقتي اين شرح اسطوره اي به شاعر رسيد، گفت: چنين سخني به ذهن من هم خطور نكرده بود.

سيد محمود آلوسي مفتي بغداد كه در عناد با شيعه معروف است ،‌ سيد كاظم را مورد را احترام قرار داد . وي وصف عجيبي را براي او بيان مي كند و مي گويد : اگر سيد رشتي در زماني بود كه آمدن نبي امكان داشت، پيامبر بود و من نخستين كسي بودم كه به او ايمان مي آوردم؛ چون شرايط نبوت را از نظر اخلاقي و علم كثير و عمل به سجاياي انساني داراست.

آيا چنين ستايشي از طرف مخالفين ، دلالت بر رضايت آن ها از اين فرد فاسد العقيده ندارد و آيا دليل بر اين نيست كه آن چه رشتي گفته و نشر داده ، مخالف راه و روش اهل بيت (عليه السلام) بوده است؟



3 – سيد كاظم رشتي و مهدويت

سيد كاظمي رشتي ، مهدويت را به صورتي موهوم مطرح مي كرد . براي مثال مي گفت: الآن مهدي در بين شماست. او حتي مبلغينش را به اطراف مي فرستاد كه : آماده باشيد، آقا مي آيد و گاهي مي گفت : آقا بين خود شماست . به خاطر همين افكار خرافاتي و موهوم ، يكي از شاگردان بارزش به نام علي محمد باب ادعا كرد كه من باب امام زمان هستم . بعد ادعا كرد كه خود مهدي هستم. مردم هم دور او را گرفتند و زير بناي بابيت شكل گرفت.

سيد كاظم رشتي ، شاگرداني را تربيت كرد كه متاسفانه بعضي از آن ها از اهل علم بودند. آنان عقايد و افكار او را در مناطقي از ايران از جمله ؛ كرمان ، آذربايجان و تبريز ترويج دادند.

احسائي و رشتي ، نايبي را معرفي نكردند ، ولي بعضي ها در بعضي ها در بعضي مناطق ادعا كردند كه نايب سيد هستند .

سيد كاظم ، قريب به 150 تاليف داشت كه برخي از آن ها شرح بعضي از ادعيه است. با تاويلاني غريب شبيه به داستان .

سيد كاظم در سال 1259 هجري درگذشت و فرزندش سيد احمد ، رئيس فرقه شد.

پي نوشت ها:

1 – نوشته ی حاضر ، تقرير سلسله درس های «مهدويت و فرقه های انحرافی » از استاد جعفر خوشنويس است که در مرکز تخصصی مهدويت وابسته به بنياد حضرت مهدی (عج) در قم ، برای جمعی از طلاب و دانش پژوهان ارائه شده است .

2 – الاعلي، 2 و 3.


نويسنده : جعفر خوشنويس
تدوين : علي لاري


پی نوشت:


1. حياه شيخ احمد احسائي ؛ مولف : فرزند شيخ احمد احسائي .

2. ارشاد العلوم ، كريم خان كرماني .

3. تاريخ نبيل . زرندي

جهت مطالعه و تحقيق بيشتر به كتابهاي زير مراجعه شود :

1. رد شيخيه ، محمد مهدي بن سيد صالح قزويني موسوي ( انتشار سال 1337 ) .

2. اسرار پيدايش شيخيه ، بابيه و بهائيه ، محمد كاظم خالصي .

3. خرافات شيخيه و كفريات ارشاد العلوم ، محمد كاظم خالصي .

4. كشف المراد ( بررسي عقايد شيخيه رد اتهامات ) ، مولف و ناشر . الف حكيم هاشمي ( تهران 1352 ش ) .

مهدويت و فرقه‌هاي انحرافي 2

مقدمه
مكتب شيخيه (كشفيه ـ پايين سري) در اوايل قرن 13 ﻫ.ق. به وسيله‌ي احمد بن زين الدين معروف به «شيخ احمد احسايي» (1166-1241ق) پديد آمد. مكتبي كه نه تنها خود دستخوش تحولات زياد گرديد؛ بلكه به وجود آمدن تحولات بسيار ديني و اجتماعي و حتي نظامي در كشور ايران شد و بذر بابيت و بهائيت پاشيده گرديد.

شيخ احمد احسايي، گرچه در حوزه‌هاي علوم ديني حضور داشت؛ اما كمتر به درس اساتيد حاضر مي‌شود و مدعي بود كه در فراگيري علوم، شاگرد كسي نبوده و تنها آنچه را مي‌داند از راه خواب به دست آورده است. شاگردان او نيز اين ادعا را درباره‌ي استاد خود تصديق مي‌كردند.1 اين نكته به رغم آن كه حكايت از نوع بلوغ و رشد فكري دارد، مي‌تواند نشانگر نقطه ضعفي نيز باشد؛ زيرا برخي از علوم و معارف، چيزي نيستند كه در قالب الفاظ و مفاهيم قرار گرفته و هركسي بتواند بدون استاد آنها را به دست آورد. همان‌ طور كه در مورد فلسفه و عرفان هميشه تذكر داده‌اند كه خواندن اين درس‌ها، بدون استاد موجب زحمت براي خود و ديگران مي‌گردد. پيروان شيخيه، چنان در حق شيخ احمد مبالغه كرده كه ادعا نموده‌اند: «شيخ خدمت حضرت حجّت (عجل الله تعالی فرجه) رسيده است.2اين درحالي است كه حتي برخي از بزرگان، به انحراف و بلكه تكفير شيخ احمد، حكم داده‌اند.


بدن هور قليايي

يكي از مهم‌ترين انديشه‌هاي شيخ احمد احسايي «بدن هور قليايي» است كه اين بدن در شهر «جابلقا و جابرسا» قرار دارد. او به گمان خود، با اين نظريه سه مسأله‌ي مهم ديني و عميق فلسفي را تحليل نموده است؛ يعني، معراج جسماني رسول خدا(صل الله عليه واله)، حيات امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) در طول بيش از ده قرن و معاد جسماني را با اين عقيده تفسير كرده و هر سه را از يك باب مي‌داند. او نه تنها زمين محشر را «هور قليايي» مي‌داند؛3 بلكه معتقد است كه امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) نيز با بدني غير عنصري و تنها هور قليايي و در شهر "جابلقا و جابرسا" زندگي مي‌كند. براي روشن شدن بحث لازم است در ابتدا اين واژگان نامأنوس آنها را توضيح دهيم؛ سپس ديدگاه شيخيه را نقل كرده، آن گاه به نقد و بررسي آن بپردازيم.

واژه‌شناسي
عبدالكريم صفي‌پور مي‌گويد: «جابلص (بفتح باء و لام يا به سكون لام) شهري است به مغرب و ليس وراءه انسي، و جابلق شهري است به مشرق برادر جابلص».4 اما وي اشاره‌اي به هور قليا ننموده است. در پاورقي برهان قاطع آمده است: «هورقليا ظاهرا از كلمه عبري «هبل» به معناي هواي گرم، تنفس و بخار و «قرنئيم» به معناي درخشش و شعاع است، و كلمه‌ي مركب به معناي تشعشع بخار است». 5خلف تبريزي گويد, «جابلسا (بضم باي ابجد و سكون لامم و سين بي نقطه بألف كشيده) نام شهري است در جانب مغرب. گويند هزار دروازه هزار پاسبان نشسته‌اند. برخي به جاي «لام»، راي قرشت آورده گويند شهري است به طرف مغرب؛ ليكن در عالم مثال، چنان كه گفته‌اند: «جابلقا و جابرسا و همامدينتان في عالم المثل» و به اعتقاد محققان " منزل آخر سالك است در سعي وصول قيد به اطلاق و مركز به محيط " 6 . و سپس مي گويد " جابلقا " منزل اول سالك باشد .

شيخ احمد احسائي معتقد است كه " هور قليايي " ، لغتي سرياني و از زبان صابئين گرفته شده است .7

به احتمال قوي ، شيخ احمد سه واژه " هور قليايي " ، " جابلقا " و " جابرسا " را از شيخ اشراق گرفته باشد 8 البته اين كلمات در بعضي از روايات نيز به كار رفته است و شيخ احمد – كه گرايش اخباري گري داشته و برخي از اصطلاحات فلسفي را مطالعه كرده بود – به تلفيق و تركيب آنها پرداخت . او از انديشه هاي باطني مذهب اسماعيليه نيز كمك گرفت و از مجموع آنها مذهب " كشفيه " را بنا نهاد . در مذهب اسماعيليه و حتي انديشه هاي مسيح نيز نوعي گرايش به " جسم لطيف " يا " جسم پاك " و ... وجود دارد ؛ مثلا " هانري كربن " معتقد است : " ارض ملكوت هور قليا "، ارض نوراني آيين مانوي در عالم ملموس اما وراي حس است و با عضوي كه خاص چنين ادراكي باشد ، شناخته مي شود . و به نوعي از مسيحيت و انديشه مسيحيان درباره جسم لطيف داشتن عيسي متاثر است " .9

ظاهرا اولين كسي كه اصطلاح " عالم هور قليايي " را در جهان اسلام مطرح كرد ، سهرودي است .

وي در فلسفه اشراق (در بحث از "احوال ساكنين " )پس از توضيح انوار قاهره و انوار معاقه ,مي گويد : "آنچه ذكر شد احكام اقليم هشتم است كه جابلق و جابرص و هورقلياي شگفت در آن دارد ".10

در "مطارحات"آمده است :"جميع سالكان از امم انبياي سابق نيز,از وجود اين اصوات خبر داده و گفته اند كه اين اصوات در مقام جابرقا و جابرصا نيست ؛ بلكه در مقام هور قليا است كه از بلاد افلاك عالم مثالي است ". 11

در اين عبارت بين دو شهر (جابلقا و جابر صا ) , با عالم( هور قليا ) تفاوت گذاشته شده و مقامي بالاتر از آن دو شهر شمرده شده است . "شهر زوري" نيز همين گونه ادعا كرده است .12

مقصود از آنكه "هور قليا " را اقليم هشتم شمرده اند , اين است كه تمام عالم جسماني , به هفت اقليم تقسيم مي شود و عالمي كه مقدار داشته و خارج از اين عالم باشد , اقليم هشتم است . خود آن اقليم نيز , به هفت اقليم قابل تقسيم است ؛ اما چون آگاهي و دانش ما از آن اقليم اندك است , آن را تنها يك اقليم قرار داده اند . 13

قطب الدين شيرازي , تفاوت "جابلقا " و "جابر صا" را اين گونه بيان مي كند " جابلقا و جابرصا نام دوشهر از شهرهاي عالم (عناصر مثل )است و هور قليا از جنس (افلاك مثل) است . پس هور قليا بالاتر است . " پس از آن مي گويد : " اين نامها را رسول خدا (صل الله عليه واله) بيان كرده است و هيچ كس حتي انبيا و اوليا (عليه السلام) با بدن عنصري , نمي توانند وارد اين عالم شوند " .14

عارف بزرگ محمد لاهيجي در شرح اين بيت شبستري كه :

بيا بنما كه جابلقا كدام است

جهان شهر جابلسا كدام است

گفته است :" در قصص و تواريخ مذكور است كه جابلقا شهري است در غايت بزرگي در مشرق , و جابلسا نيز شهري است به غايت بزرگي و عظيم در مغرب – در مقابل جابلقا – و ارباب تاويل در اين باب سخنان بسيار گفته اند . وآنچه بر خاطر اين فقير قرار گرفته , بي تقليد غيري به طريق اشاره دو چيز است : يكي آنكه جابلقا عالم مثالي است كه در جانب مشرق ارواح واقع است كه برزخ است ميان غيب و شهادت , و مشتمل است بر صور عالم .

پس هر آينه شهري باشد در غايت بزرگي , و جابلسا عالم مثال و عالم برزخ است كه ارواح بعد از مفارقت " نشاه دنيويه " در آنجا باشند و صور جميع اعمال و اخلاق و افعال حسنه و سيئه كه در نشاه دنيا كسب كرده اند – چنانكه در احاديث و آيات وارد است – در آنجا باشند . و اين برزخ در جانب مغرب اجسام واقع است و هر آينه شهري است در غايت بزرگي در مقابل جابلقاست . خلق شهر جابلقا الطف و اصفايند؛ زيرا كه خلق شهر جابلسا به حسب اعمال و اخلاق رديه – كه نشاه دنيويه كسب كرده اند – بيشتر آن است كه مصور به صور مظلمه باشند . و اكثر خلايق را تصور آن است كه اين هر دو برزخ يكي است . فاما بايد دانست كه برزخي كه بعد از مفارقت نشاه دنيا , ارواح در آن خواهند بود , غير از برزخي است كه ميان ارواح مجرده و اجسام واقع است ؛ زيرا كه مراتب تنزلات وجود و معارج او " دوري " است ؛ چون اتصال نقطه اخير به نقطه اول , جز در حركت دوري متصور نيست .
و آن برزخي كه قبل از نشاه دنيوي از مراتب تنزلات او است و او ار نسبت با نشاه دنيا اولويت است و آن برزخي است كه بعد از نشاه دنيويه است , از مراتب معارج است و او را نسبت به نشاه دنيوي آخريت است ... و معناي دوم آنكه شهر جابلقا مرتبه الهيه – كه مجمع البحرين وجوب و امكان است – باشد كه صور اعيان جميع اشيا از مراتب كليه و جزويه و لطايف و كثايف و اعمال و افعال و حركات و سكنات در او است و محيط است " بما كان و ما يكون " در مشرق است ؛ زيرا كه در يلي مرتبه ذات است و فاصله بينهما نيست , و شموس و اقمار و نجوم اسما و صفات و اعيان از مشرق ذات طلوع نموده و تابان گشته اند و شهر جابلسا نشاه انساني است كه مجلاي جميع حقايق اسماي الهيه و حقايق كونيه است . هرچه از مشرق ذات طلوع كرده در مغرب تعين انساني غروب نموده و در صورت او مخفي گشته است . 15

با توجه به آنچه گذشت , روشن مي شود كه مراد از عالم " هور قليايي" , همان عالم مثال است و چون " عالم مثال " بر دوقسم اول و آخر است , گفته اند : اين عالم داراي دو شهر جابلقا و جابرسا است . عالم مثال يا خيال منفصل يا برزخ بين عالم عقول و عالم ماده , چيزي است كه عارفان و فيلسوفان اشراق به آن معتقدند و فلاسفه مشا ء آنرا نپذيرفته اند .

اشراقيان , عالم عقول مجرده را " انوار قاهره " گويند , و عالم مثال را " انوار مدبره " مي نامند , و عالم اجسام و ماديات را " برزخ " , " ظلمت " يا"ميت " مي نامند .

عالم مثال داراي دو مرحله است :

اول مثال در قوس نزول كه بين غيب مطلق و شهادت مطلق قرار دارد . اين عالم را برزخ قبل از دنيا مي نامند و بوسيله قائده امكان اشرف اثبات مي گردد . اين مثال را " جابلقا " مي گويند .

دوم مثال در قوس صعود است كه بين دنيا و آخرت قرار دارد " كما بدافكم تعودون" و پس از افول و غروب نفس ناطقه از اين بدن ظلماني , نفس وارد عالم برزخ شده و از آنجا به قيامت كبري مي رود . اين مثال را " جابرسا" مي گويند .16

در برزخ اول , صورتهائي كه وجود دارند , با قلم اول تعيين شده " السعيد سعيد في بطن امه " مي باشند . اين صور تقديرات و مقدراتي است كه " قلم اين جا برسيد سر بشكست " . در برزخ دوم صورتهائي كه وجود دارند , صور اعمال و نتايج اخلاق و افعال انساني است .

صورتهائي كه در برزخ اول وجود دارند , از غيب به شهادت مي رسند و صورتهائي كه در برزخ دوم هستند , از شهادت به غيب و از دنيا به آخرت رفته و تنها در قيامت كبري ظهور و بروز مي يابند .

مكاشفات عارفان نيز به برزخ اول تعلق مي گيرد؛ نه به برزخ دوم . و لذا خواجه عبدالله مي گويد : " مردم از روز آخر مي ترسند و من از روز اول " .

اما احتمال آنكه مراد از " جابلقا" عالم اعيان ثابته و محل صور مرتسمه در ذات و مجمع البحرين وجوب و امكان باشد و جابلسا به معناي حضرت كون جامع " انسان " باشد , بسياربعيد است و با احكامي كه درباره ابن دو شهر گفته شده , سازگاري ندارد .



ديدگاه شيخيه درباره حيات حضرت مهدي (عجل الله تعالی فرجه)
اكنون كه مراد به مقصود از " عالم هور قليا " روشن گرديد , به نقل و بررسي ديدگاه شيخيه در مورد كيفيت حيات و بقاي حضرت مهدي (عجل الله تعالی فرجه) مي پردازيم :

شيخ احمد احسائي , امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) را زنده و در عالم هور قليا مي داند . وي مي گويد : " هور قليا ملك آخر است كه داراي دو شهر جابرسا- كه در مغرب قرار دارد – و جابلقا – كه در مشرق قرار دارد – مي باشد . پس حضرت قائم (عجل الله تعالی فرجه) در دنيا در عالم مثال نيست ؛ اما تصرفش به گونه ايست كه بصورت هيكل عنصري مي باشد و با مثالش در مثال , و با جسدش در اجساد , و با جسمش در اجسام و با نفس خود در نفوس, و با روحش در ارواح است "17

امام زمانu، هنگام غيبت در عالم هور قليا است و هرگاه بخواهد به «اقاليم سبعه» تشريف بياورد، صورتي از صورت‌هاي اهل اين اقاليم را مي‌پوشد و كسي او را نمي‌شناسد. جسم و زمان و مكان ايشان لطيف‌تر از عالم اجسام بوده و از عالم مثال است. 18

او در جواب ملا محمد حسين اناري ـ از لفظ هورقليا سؤال كرده بود ـ گفت: «هور قليا به معناي ملك ديگر است كه حدّ وسط بين عالم دنيا و ملكوت بوده و در اقليم هشتم قرار دارد و داراي افلاك و كواكبي مخصوص به خود است كه به آنها جابلقا و جابرصا مي‌گويند». 19

سيد كاظم رشتي، مهم‌ترين شاگرد شيخ احمد نيز گفته است: «جابلقا و جابرسا در سفر اول ـ كه سفر از خلق به حق است ـ قرار دارد. اين سفر (بلكه اين شهر)، داراي محله‌هاي متعددي است كه محله‌ي نوزدهم آن «حظيرة القدس» و محل پرندگان سبز و صور مثاليه است. جابلقا و جابرسا دو محلّه از اين شهر مي‌باشند كه هر كدام از آنها داراي هفتاد هزار درب است و در كنار هر دري هفتاد هزار امت وجود دارد كه به هفتاد هزار زبان با يكديگر صحبت مي‌كنند و هر زباني با زبان ديگر هيچ مشابهتي ندارد». 20

شيخيه معتقدند ما بايد بين جسم و جسد فرق بگذاريم؛ اما جسم بر چهار قسم است:

1. جسم عنصري معروف؛
2. جسم فلكي افلاك؛
3. جسم برزخي كه ماده ندارد؛ اما طول و عرض و عمق دارد. اين جسم، جسم مثالي و هورقليايي است كه حضرت مهديu به نظر آنان با اين جسم زندگي مي‌كند؛
4. جسم مجرد مفارق.

در عبارت بالا اشكال واضحي وجود دارد و آن اين كه مجرد مفارق، جسم ندارد و جمع كردن بين «جسم مجرد مفارق» اجتماع نقيضين است، و اين همان انديشه نادرستي است كه برخي از اخباريان و محدثان شيعه نيز تمام ماسوي الله را مادي مي‌دانند. براي رهايي از اين اشكال، «حاج محمد كريم خان كرماني»، به اصلاح عقيده خود دست زده و با حذف قسم چهارم گفته است؛

«نزد ما جسم و جسد بر سه قسم است:

1. جسد اول كه جسد دنيايي است و از عناصر مادون فلك قمر تشكيل شده است؛
2. جسد دوم كه مركب از عناصر هور قليايي است و در اقليم هشتم قرار دارد و به صورت مستدير در قبر باقي مي‌ماند؛
3. جسد سوم كه مركب از عناصر اخروي است و عناصر آن در غيب عناصر جسد دوم است؛
4. جسم اول كه روح بخاري است و مثل افلاك لطيف است؛
5. جسم دوم كه روح حيواني است و از عالم افلاك و هورقليايي است؛
6. جسم سوم كه روح حيواني فلكي اخروي است». 9

و در جاي ديگر گفته است:

«هر انساني داراي دو جسد و دو جسم است: جسد اول از عناصر اربعه تشكيل شده و ساير موجودات مادي نيز آن را دارند. اين عناصر مادي، مانند لباس براي انسان است كه مي‌توان آن را از تن درآورد. اين جسد چون لذت، درد، طاعت و معصيت ندارد، پس از مرگ متلاشي شده و در قبر باقي مي‌ماند.

جسد دوم در غيب اول و از عالم هورقليايي است كه به صورت «طينت مستديره» در قبر باقي مي‌ماند كه جسد دوم است و از اعراض پاك مي‌گردد و در قيامت روح به اين جسد بر مي‌گردد: نه به جسد اول، جسد اخروي فساد و خراب شدن ندارد، بر خلاف جسد دنيوي. مرگ مربوط به اين بدن است نه آن بدن.

جسم اول صورت برزخي است كه بر نمي‌گردد و مانند چرك لباس است كه جسم اول، وقتي به اين دنيا نزول پيدا مي‌كند، متحد با اين بدن مي‌شود.

جسم دوم يا جسم اصلي حامل نفس است و در واقع جسم اول عرض بر جسم دوم است و آنچه در قيامت مي‌آيد، جسد دوم و جسم دوم است.» 22

نقد و بررسي
يكم . با توجه به آنچه گذشت ، روشن مي شود كه شيخ احمد ، اصطلاحاتي را از فلسفه اشراق گرفته . بدون آنكه به عمق آنها پي ببرد ، آنها را به عنوان مشخصه هاي اصلي آيين و مذهب خود قرار داده است . پيروان مكتب او نيز در توجيحه اين كلمات،به تناقض گويي مبتلا شده اند.اين تهافت گويي در كلمات شيخ احمد و رمز و تاويل و باطن گرايي در آنان ، باعث شد كه فرزندان او به نام محمد و علي – كه از عالمان و فرهيختگان بودند – به امكار روش پدر و بلكه گاهي استغفار بر او و گاهي به تكفير او مشغول شوند . 23

دوم : تحليل اين بدن هور قليايي و اعتقاد به حيات امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) با بدن هور قليايي ، در واقع به معناي انكار و حيات مادي امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) روي اين زمين است ‍؛ زيرا اگر مراد آن است كه حضرت مهدي (عجل الله تعالی فرجه) در عالم مثال و برزخ - چه برزح اول يا برزخ دوم - زندگي مي كند . آن چنان كه قبر را آنان از عالم هور قليا مي دانند - پس آن حضرت حيات با بدن عنصري ندارد و حيات او مثل حيات مردگان ، در عالم برزخ است و اين با احاديثي كه مي گويند : " لولا الحجه لساخت الارض باهلها " ويا حديث " لو لم يبق من عمر الدنيا ... " ، هيچ سازگاري ندارد . و بلكه دليل عقلي ميگويد بايد و هدف خداوند از آفرينش انسان زميني هميشه روي زمين وجود داشته باشد . علاوه بر آن كه اعتقاد به اين گونه حيات براي امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) مثل اعتقاد به حيات تمام مردگان در عالم برزخ است و اين عقيده ، با عقيده به نفي حيات مادي هيچ منافاتي ندارد .

سوم . وقتي شيخ احمد ، عالم هور قليا را حد وسط بين دنيا و ملكوت معرفي مي كند ، معلوم مي شود كه هنوز ايشان معناي عالم ملكوت را - كه همان عالم مثال است - نفهميده و يا بين ملكوت و جبروت خلط نموده است . و بايد از آنان پرسيد :‌آيا بين عالم مادي و عالم مثال نيز برزخي وجود دارد؟!

چهارم. اين سخن كه حضرت مهدي (عجل الله تعالی فرجه) با بدن هور قليايي زندگي مي كند، صرفا يك ادعاي بدون دليل است . و هيچ دليل عقلي و يا نقلي بر آن اقامه نشده است .

پنجم. شيخ احمد وقتي به شرح زيارت جامعه كبيره پرداخته است ، چون نتوانسته جمله (( ارواحكم في الارواح و اجسادكم في الاجساد و ... )) را به درستي تحليل كند ، دچار اين اشتباهات فاحش گرديده است .

ششم . شيخ احمد احسايي، چون به معناي لذت و الم - كه هر دو نوعي از ادراك هستند - توجه نكرده است و تنها لذت و الم را مادي پنداشتي ،‌خواسته است براي آخرت نيز عذاب و نعمت مادي فرض كند ؛ از اين رو گرفتار بدن هور قليايي شده تا بتواند مشكل آخرت را حل كند. در حاليكه اولا لذت و الم عقلاني، فوق حسي است و ثانيا لذت و الم عقلاني اخروي را بايد با دليل عقلي و لذت و الم حسي را بايد دليل نقلي اثبات نمود ؛ نه با اين ادعاهاي واهي و بي دليل .

هفتم. شيخ احمد ، بر اساس يك اصول نادرستي كه در فلسفه پي ريزي كرد(مثل اصالت وجود و ماهيت ) ، و نفهميدن برخي ديگر از اصول(مثل معناي تجرد، غيبت مطلق، مضاف و شهادت مطلق و مضاف و كيفيت تكامل برزخي) يك بنيان فكري پي ريزي كرده است و چون قابل دفاع نيست ، پيروان او هميشه با اين حربه كه سخنان او رمز و كنايه است ، و مي خواهند خود را رهايي بخشند.

هشتم . در قرن سيزدهم ، گزاف گويي وبكار بردن واژه هاي نامانوس و الفاظ مهمل،‌بسيار رايج بوده و حتي عوام مردم اينها را نشانه علم و دانش مي پنداشتند و بعيد نيست شيخ احمد و نيز سيد كاظم رشتي ، به جهت خوشايند جاهلان و عوام به اين واژه ها و كلمات روي آورده باشند.

نهم . نتيجه سخنان شيخ احمد ،‌پيدايش مذاهب ضاله بابيت و بهائيت و سرانجام بي ديني به اسم آئيين پاك به وسيله كسر وي بود و اين ميدان عمل و نتايج اسفبار سخنان شيخيه ، خود محك و ملاك خوبي بر ضعف و سستي اين سخنان است .


نويسنده : احمد عابدي


پي نوشت ها :

1 – دليل المتحيرين ، ص 22 ؛ فهرست ، ج 1، ص 141 ، اعيان الشيعه ، ج 2 ، ص 590 .

2 – روضات الجنات،‌ ج 1 ، ص 91.

3 – " ارشاد العوام" ج 2 ، ص 151.

4 – " منتعي الارب" ج 1 ، ص 156.

5 – " برهان قاطع"‌ ج 4، ص 2391.

6 – " برهان قاطع"‌ ج 2، ص 551.

7 – جوامع الكلم قسمت سيم، رساله 9 ، ص 1 .

8- فرهنگ فرق اسلامي ، ص 266 .

9- تاريخ فلسفه اسلامي ، ص 105 .

10 – مجموعه مصنفات شيخ اشراق ، ج 2 ، ص 254 ؛ ترجمه حكمه الاشراق ، دكتر سجادي ، ص 383 .

11 – مجموعه مصنفات شيخ اشراق ، ج 1 ، ص 494 ؛ انواريه ، ص 222 .

12- شرح حكمه الاشراق ، ص 574 .

13- انواريه ، ص 244 .

14-شرح حكمه الاشراق ، ص 556 و ص 517 ؛ شبيه اين كلام در " انواريه " ص 194 آمده است .

15- مفاتيح الاعجاز ، ص 134 .

16 – برخي از شيخيه نيز گفته اند : زمين محشر زمين هور قليايي است . ر . ك : ارشاد العوام ، ج 2 ، ص 151 .

17- " جوامع الكلم " رساله دمشقيه ، قسمت 2 ، ص 103 .

18- " جوامع الكلم " رساله رشتيه ، قسمت 3 ، ص 100

19- "جوامع الكلم " رساله به ملامحمد حسين ، رساله 9 ، ص 1 ؛ (( شرح عرشيه )) ، ج 2 ، ص 62 .

20- " شرح قصيده " ص 5 .

21- " مجموعه الرسائل " ج 6 ، ص 213 .

22- مجمع الرسائل فارسي ، ج 2 ص 189 .

23- روضات الجنات ، ج 1 ، صشش 92؛ دائره المعارف تشيع ، ج1 ، ص502 .
 



1 – دليل المتحيرين ، ص 22 ؛ فهرست ، ج 1، ص 141 ، اعيان الشيعه ، ج 2 ، ص 590 .

2 – روضات الجنات،‌ ج 1 ، ص 91.

3 – " ارشاد العوام" ج 2 ، ص 151.

4 – " منتعي الارب" ج 1 ، ص 156.

5 – " برهان قاطع"‌ ج 4، ص 2391.

6 – " برهان قاطع"‌ ج 2، ص 551.

7 – جوامع الكلم قسمت سيم، رساله 9 ، ص 1 .

8- فرهنگ فرق اسلامي ، ص 266 .

9- تاريخ فلسفه اسلامي ، ص 105 .

10 – مجموعه مصنفات شيخ اشراق ، ج 2 ، ص 254 ؛ ترجمه حكمه الاشراق ، دكتر سجادي ، ص 383 .

11 – مجموعه مصنفات شيخ اشراق ، ج 1 ، ص 494 ؛ انواريه ، ص 222 .

12- شرح حكمه الاشراق ، ص 574 .

13- انواريه ، ص 244 .

14-شرح حكمه الاشراق ، ص 556 و ص 517 ؛ شبيه اين كلام در " انواريه " ص 194 آمده است .

15- مفاتيح الاعجاز ، ص 134 .

16 – برخي از شيخيه نيز گفته اند : زمين محشر زمين هور قليايي است . ر . ك : ارشاد العوام ، ج 2 ، ص 151 .

17- " جوامع الكلم " رساله دمشقيه ، قسمت 2 ، ص 103 .

18- " جوامع الكلم " رساله رشتيه ، قسمت 3 ، ص 100

19- "جوامع الكلم " رساله به ملامحمد حسين ، رساله 9 ، ص 1 ؛ (( شرح عرشيه )) ، ج 2 ، ص 62 .

20- " شرح قصيده " ص 5 .

21- " مجموعه الرسائل " ج 6 ، ص 213 .

22- مجمع الرسائل فارسي ، ج 2 ص 189 .

23- روضات الجنات ، ج 1 ، صشش 92؛ دائره المعارف تشيع ، ج1 ، ص502 .