یا فاطمه زهرا

 

                    

يا فاطمة الزهرا (س)مددى


دنيا پر از غم مى‏شود وقتى نباشى
دنياى ماتم مى‏شود وقتى نباشى
هر شب كنار سفره ما يك ستاره
از جمعمان كم مى‏شود وقتى نباشى
ديگر بساط كوچه گردى و غريبى
دارد فراهم مى‏شود وقتى نباشى
آن شير مردى كه علمدار خدا بود
با چاه همدم مى‏شود وقتى نباشى
آن زانويى كه كوه را از پا درآورد
چون قد تو خم مى‏شود وقتى نباشى
دنياى بغض آلوده چشمان زينب
جارى زمزم مى‏شود وقتى نباشى

يافاطمة الزهرا (س)مددى
پر كشيده تا خدا بانگ يا خداى تو
بوى لاله مى‏دهد خطبه صداى تو
اى گليم خانه‏ات بالهاى جبرئيل
جانماز عرشيان خاك زير پاى تو
نام اصلى تو گل استعاره‏ات كبود
بوى دود مى‏دهد دامن وفاى تو
صد گرسنه مى‏شود سير ازكرامتت
روزى مدينه شد نان بچه‏هاى تو
از غريبى على بس كه ناله مى‏زدى
جوهره نمانده بود در تن صداى‏تو
سر براين‏قفس‏مزن‏يانفس‏نفس‏مزن
خون سينه‏مى‏دهد شرح‏ماجراى‏تو
اى ستاره على، ماهپاره على
گريه مى‏كند دلم در شب عزاى تو
اى بهار مرتضى، ذوالفقار مرتضى
كوچه قتلگاه تو، كوچه كربلاى تو

يا زهرا(س) مدد
با تو پيمان از ازل بستيم يا زهرا
عهد خود يك لحظه نشكستيم يا زهرا، مدد
آيه نام تو را هر دم قرائت مى‏كنيم
دل به ختم ذكر تو بستيم يا زهرا مدد
گوهر عشقيم آنجايى كه از يادت پريم
بى تو ما بى‏ارزش و پستيم يا زهرا مدد
آن زمانى كه به وصل روضه‏ات دل مى‏دهيم
از جهان پيوند بگسستيم يا زهرا مدد
بانوى مهر آفرين با قدرت امداد تو
بارها ازدامها جستيم يا زهرا مدد
تا به دست خسته تو دست يارى مى‏دهيم
دل پريشان همان دستيم يا زهرا مدد
پا برون از حيطه مهرت چسان بگذاشتن
ما به كوى عشق پا بستيم يا زهرا مدد
مادرانه بر سر طفلان خود دستى بكش
خوب يا بد هر كسى هستيم يا زهرا مدد

يا زهرا (س)مددى
نبى به بوى بهشتى تو ارادت داشت
على به جلوه هر روزه تو عادت داشت
كدام نور ز مصراع بيت تو جوشيد
كه شعله هم به در خانه‏ات ارادت داشت
براى خاطر حيدر به تازيانه نشست
كدام دست چنان دست تو عبادت داشت
دو گوشوار تو را هر كسى كه خونين كرد
به گوشواره عرش خدا حسادت داشت
قسم به چادر خاكى و رنگ رخسارت
براى درك تو بايد فقط سعادت داشت

يا زهرا (س)مددى
دلى دارم كه با عشق على زيباست يا زهرا
ولايت محور دين من شيداست يا زهرا
تويى الگوى خوبان الگوى مولاى ما مهدى
تمام عمر تو سرچشمه تقواست يا زهرا
به يك خطبه تمام حرفهاى ناب را گفتى
اصول دين، فروع دين در آن پيداست يا زهرا
نسوزد تا سر مويى ز حيدر سوختى مادر
دفاعت از على همواره بى‏همتاست يا زهرا
به ما آموختى هر قدرتى غير از خدا پست است
كه تهديدات دشمن پوچ و بى‏معناست يا زهرا
نشان دادى پس از مردن شود يار على ماندن
مزار مخفى‏ات هم ياور مولاست يا زهرا
فدك را تا رسانى خدمتى بر خلق مى‏جستى
كه خدمت بر خلايق رتبه‏اى والاست يا زهرا
زمان تو اگر شوق شهادت را نفهميدند
ببين اكنون شهادت آرزوى ماست يا زهرا
چو در خلوت به ياد كربلاى پنج مى‏افتم
انيس خلوتم سربند يا زهراست يا زهرا
اگر گهگاه ياران شهيدم باز مى‏گردند
به ما گويند برخيزيد على تنهاست يا زهرا

يا زهرا (س)مددى
دوباره مى‏رسد بوى گل ياس
غريبى را دلم بنموده احساس
به هرجا بنگرم اشكى روان است
از آن گنجينه پر در و الماس
ز هر جا بگذرم آيد نوايى
دلم آتش گرفت از سوز اجراس
بيا اى رازدار قتل گلها
غم خود را بگو با ما به احساس
بريز اى باوفا اشكى به چشمم
كه دارد اشك تو بوى گل ياس
چرا گريد غريبى مخفيانه
چرا شادى كند آن خصم سياس
چرا از يادگارى‏هاى زهرا
نمى‏گويد كسى از آه دستاس
چرا در آخر هر فاطميه
دل ما مى‏شود مهمان عباس

يا زهرا (س)مددى
عرضه دارم اعتقادم را حضور فاطمه
تا كنم تطهير افكارم به نور فاطمه
بعد حى لاشريك از چهارده معصوم پاك
ذكر تقديسم بود ذكر و مرور فاطمه
فاش مى‏گويم كه فيض طور سيناى جلال
پرتوى باشد ز نور نام حور فاطمه
سوره قدر و ضحى و كوثر و و الشمس اوست
فاش در قرآن خدا فرمود نور فاطمه
هر كه مى‏خواهد شود مست مِى قالوا بَلى
يارى راه على، جام ظهور فاطمه
چون بساط كربلا بگشود حق بار دگر
همچو عباس‏اند احباب غيور فاطمه
شيعيان راستين او اطاعت مذهبند
مى‏دهند از جان و دل تن بر تنور فاطمه
روز سخت امتحان روز حمايت از ولى است
فكر يارى على يعنى حضور فاطمه
روز سنگين قيامت روز زهرايى بود
نفخ صور آن دم بود شور نشور فاطمه
با وجود اينكه هستم نوكر درگاه او
شرمسار محشرم وقت عبور فاطمه
در مسير يارى دين چون بخوانى شرح او
ذره‏اى در آن نمى‏يابى قصور فاطمه
خطبه‏اش يكسر حمايت از و لايت بود و بس
شد قيام كوچه‏اش روز ظهور فاطمه
شيعه زهرايى‏ام بيگانه با او نيستم
فرصت رزمندگى خواهم ز پور فاطمه
سينه احباب بايد بيت الاحزانى شود
شيعه گاهى مى‏شود سنگ صبور فاطمه
نيست در ياران توان گريه‏هاى كوثرى
ديدگان اشكبار ما بحور فاطمه
نور را با نار همخوانى نباشد اى دريغ
واى از گستاخى خصم جسور فاطمه
شعله بالا رفت و فرياد جسارت شد بلند
كاى معاويه شكستم من غرور فاطمه

يا زهرا (س)مددى
اى فاطمه دل زنده به احياى تو باشد
انديشه ما را سر سوداى تو باشد
با پيروى از دانش تو شيعه بلند است
برتر همه جا شيعه پوياى تو باشد
تو عالمه آل نبى هستى و عالم
گنجانده در آن مصحف گوياى تو باشد
تا فاطميه زنده بود زنده قيام است
برپايى اسلام به ابقاى تو باشد
تضمين قيامت شده تا روز قيامت
تا نائبه‏ات زينت كبراى تو باشد
يا ام ابيها چه بگويم به فدايت
جايى كه فدايى تو باباى تو باشد
اى همسر و همتاى على، كفو ولايت
دل جايگه همسر و همتاى تو باشد
اى مام حسن مام حسين مادر زينب
شيعه به خدا كشته غمهاى تو باشد
ماييم محب تو و كفو و پدر تو
دلها همگى مست تولاّى تو باشد
شد پرچم پيروزى ما چادر خاكى
بر چادر خاكى تو امضاى تو باشد
بايست بسوزد دل عاشق چو حريمت
تا آينه درك بلاياى تو باشد
تا كلبه احزان نشود قلب محبين
كى معتكف كلبه غمهاى تو باشد
درياى حقايق تويى و معدن اسرار
شش ماهه تو گوهر والاى تو باشد
نبود در و ديوار حرم قتلگه تو
بين در و ديوار مصلّاى تو باشد
شد دست خدا حيدر و تو دست ولايت
بازوى شكسته يد و بيضاى تو باشد
تو سوخته‏اى پشت در بيت على تا
ز آتش به امان امت باباى تو باشد
اى كرده وصيت به على در دل آن شب
او ضامن اجراى وصاياى تو باشد
اى بانوى ايثارگر درد كشيده
قلبم نگران غم مولاى تو باشد

يا زهرا (س)مددى
تو را اى گل زنامت مى‏شناسند
مسلمانان امامت مى‏شناسند
اگر نشاختندت آل ابليس
تو را آل امامت مى‏شناسند
تو اسلامى تو قرآنى تو دينى
كه دين را از پيامت مى‏شناسند
كلام تو شبيه وحى منزل
خدا را در كلامت مى‏شناسند
ولايت را تويى برتر مدافع
على را از قيامت مى‏شناسند
جهان قدر قيام تو ندانست
قيامت را قيامت مى‏شناسند
خداجويان عالم خانه‏ات را
چنان بيت الحرامت مى‏شناسند
چو در شأن تو نازل كوثر آمد
قرين احترامت مى‏شناسند
به آيات كتاب آسمانى
تو را حسن ختامت مى‏شناسند
به كويت انبيا ساحل نشينند
تو را بحر كرامت مى‏شناسند
تو را آنان كه در محمل نشستند
ز كوفه تا به شامت مى‏شناسند
نبايد بى طهارت برد نامت
طهارت را به نامت مى‏شناسند
ورود خانه‏ات بى‏اذن، ممنوع
كه چون دارالسلامت مى‏شناسند
تو دور از كذبى و قرآن‏پرستان
جدا از اتّهامت مى‏شناسند
اگرچه منشأ ياس سپيدى
بهار نيل فامت مى‏شناسند
گل بى‏خار اما گل شناسان
تو را غرق علامت مى‏شناسند
گل خم گشته و ساقه شكسته
كه پاشيده نظامت مى‏شناسند
نمك نشناسها ملك نبى را
ز آزار مدامت مى‏شناسند
جراحات دلت را اشك شويد
به گريه التيامت مى‏شناسند
ولى اللَّه اعظم زاده توست
كه از او انتقامت مى‏شناسند

يا زهرا (س)مددى
هنوز مانده اين دلم مات وفاى فاطمه
هنوز شيعه باصفاست از آن صفاى فاطمه
هنوز كعبه دلم فقط حريم او بود
كه آرزويم اين شده روم سراى فاطمه
هنوز اگر كه زنده‏ام ز يُمن نام او باد
دلم صفا گرفته از حال و هواى فاطمه
هنوز من نگشته‏ام محرم غصه‏هاى او
خدا كند دگر شوم من آشناى فاطمه
هنوز پشت خانه‏اش نشسته‏ام به انتظار
كه آفريده حق مرا شوم گداى فاطمه
هنوز ناله مى‏زند براى شيعيان خود
خجل منم نكرده‏ام كار براى فاطمه
هنوز كس به مثل او نماز شب نخوانده است
فقط نماز او بود فخر خداى فاطمه
هنوز دخترى رود كنار قبر جد خود
به ناله مى‏كند دعا بهر شفاى فاطمه
هنوز منع گريه از يتيم مصطفى كنند
هنوز مى‏رسد به گوش آه و نواى فاطمه
هنوز ناله مى‏زند ميان كوچه يا على
على على على بود ذكر و دعاى فاطمه
هنوز دست مادرى به دست كودكش بود
جان على به لب شد از صداى پاى فاطمه
هنوز همره على برد راين و آن رود
كه كيست مرد راه حق شود فداى فاطمه
هنوز خون پهلويش به صحن خانه مى‏چكد
ظهور منتقم بود فقط دواى فاطمه(س

يا زهرا (س)مددى
هر گلى را فاطمه صاحب عزايش مى‏شود
ليك بانى عزاى او خدايش مى‏شود
فاطمه ظرف نزول وحى بر پيغمبر است
اين مقام اوست، پيغمبر فدايش مى‏شود
فاطميه آمد و بار دگر دلها شكست
جان فداى آن دلى كه همنوايش مى‏شود
هر دلى سوزد به راه او چو باب خانه‏اش
گرچه خاكستر شود دارالشفايش مى‏شود
فاطميه با عمل درس شهادت مى‏دهد
پهلوى بشكسته حرف ابتدايش مى‏شود
هر كه مستى با مِى ساقىِ كوثر مى‏كند
بين ديوار و در ميخانه جايش مى‏شود
ديدن روى على با چشم نيلى ممكن است
هر كه سيلى خورد مشمول دعايش مى‏شود

يا زهرا (س)مددى
بر مشامم مى‏رسد از روى تو بوى بهشت
با تو غبطه مى‏خورد بر خانه‏ام كوى بهشت
اى كبوتر ميل پروازت از اين لانه زچيست؟
زود مى‏بندى چرا بار سفر سوى بهشت
تو بهشت مصطفى بودى چه مى‏گويد اگر
بيند آثار جنايت مانده بر روى بهشت
تا عدو فهميد بر عشق على آيينه‏اى
سنگ بر آيينه زد خصم ستم جوى بهشت
زد به چشمى كه پر از عكس منِ مظلوم بود
خواست در هم بشكند محراب ابروى بهشت
قطره‏هاى خون تو چون ريخته در كوچه‏ها
هر نسيمى مى‏وزد آنجا دهد بوى بهشت
روزگار من ز گيسوى سپيدت شد سياه
لرزش دستم ببين اى ياس مينوى بهشت
مهربان من جوان من به روى اين غريب
چشم نيلى را مبند اى خسته بانوى بهشت

 

يا زهرا (س)مددى
 
چون كه ذكرت با دلم همساز شد

دفتر عشقم بنامت باز شد

چون كه عشقت بر دلم آويختند

پرده ها از ديده ام بگريختند

جمله عالم از وجودت مست شد

هر كه نوشيداز سبويت مست شد

گر نبودي ياس را بوئي نبود

مرتضي را يار و مانوسي نبود

همدم همراز حيدر بوده اي

هم كه بابا را تو مادر بوده اي

سر حق از وجودت ديدني است

بوسه گاه مصطفي بوسيدني است

چون كه عشقت در دلم ماواكند

جمله درها را برويم واكند

 

مادر

 مادر

 

 

امروز روز توست
روزي كه پايداري آن چون هميشگي است
روزي كه نام اصلي آن،(روز زندگي) است
از اولين قدم،
از لحظه نخست
جز روز تو عزيز دلم،روز خوب نيست
روز تو منحصر به طلوع و غروب نیست.....
هر روز نيك روز توست،
هر شام شام توست
زيبايي و طراوت گلها، ز نام توست
مهتاب روشني،
تو فروغ ستاره اي
زيباترين بهار مني،ماه پاره ای اي
از گرمي وجود تو خورشيد گرم شد
دلهاي سخت و سنگ، در بر مهر تو نرم شد

كيست مادر؟ نقشه ايجاد ما
كيست مادر؟ باني بنياد ما
قلب او سرچشمه اميد هاست
سينه او مشرق خورشيدهاست
رمز عشق جاوداني مادر است
كيمياي زندگاني مادر است
هر چه دارم من همه از مادر است
پاي تا سر شعله ام زين اخگر است

 

 

عين آن رازی که ميدانی‌ست او
يا همانی که نميدانی‌ست او
نامه‌ايی ناخوانده با خط کهن
قصه‌ايی تازه که ميخوانی‌ست او
درد دارد، کو که پيدايش کنی
همدم هر درد پنهانی‌ست او
کار و بارش سوختن، افروختن
آنکه در کارش فرومانی‌ست او
لحظه‌ايی از غمگساری دور نيست
گريه‌ی هر ابر بارانی‌ست او
بوی گيسوی سپيدش محشر است
بهتر از هر گل که ميدانی‌ست او
دوستش دارم که در سرمای عمر
همچو گلهای زمستانی‌ست او
روح او پايان نمي‌گيرد به مرگ
ماندنی در عالم فانی‌ست او
از بدايت تا نهايت عاشق است
عشق اول، عشق پايانی‌ست او
اين شگفت نازنين دانی که کيست؟
مادر پر مهر ايرانی‌ست او
 

دلیل بزرگداشت اربعین چیست‌؟

اعتبار اربعین امام حسین(علیه‎السلام) از قدیم الایام میان شیعیان و در تقویم تاریخی‌ وفاداران به امام حسین(علیه‎السلام) شناخته شده بوده و است‌. کتاب مصباح المتهجد شیخ طوسی که حاصل گزینش دقیق و انتخاب معقول شیخ طوسی از روایات‌ فراوان در باره تقویم مورد نظر شیعه در باره ایام سوگ و شادی و دعا و روزه و عبادت است‌، ذیل ماه «صفر» می‌نویسد: نخستین روز این ماه (از سال 121)، روز کشته شدن زید بن علی بن الحسین است‌.
روز سوم این ماه از سال 64روزی است که مسلم بن عقبه پرده کعبه را آتش زد و به دیوارهای آن سنگ‌ پرتاب نمود در حالی که به نمایندگی از یزید با عبدالله بن زبیر در نبرد بود.
روز 20 صفر ـ یعنی اربعین ـ زمانی است که حرم امام حسین(علیه‎السلام) یعنی کاروان ‌اسرا، از شام به مدینه مراجعت کردند و روزی است که جابر بن عبدالله بن ‌حرام انصاری‌، صحابی رسول خدا(صلی الله علیه و آله‌)، از مدینه به کربلا رسید تا به زیارت‌ قبر امام حسین(علیه‎السلام) بشتابد و او نخستین کسی است از مردم که قبر آن ‌حضرت را زیارت کرد.
در این روز زیارت امام حسین(علیه‎السلام) مستحب است و این زیارت‌، همانا خواندن زیارت اربعین است که از امام عسکری(علیه‎السلام) روایت ‌شده است. شیخ طوسی سپس متن زیارت اربعین را با سند به نقل از حضرت صادق(علیه‎السلام) آورده است‌: "السلام علی ولی الله و حبیبه‌، السلام علی خلیل الله و نجیبه‌، السلام علی صفی الله و ابن صفیه ‌...
این مطلبی است که شیخ طوسی‌، عالم فرهیخته و معتبر و معقول شیعه در قرن ‌پنجم در باره اربعین آورده است‌. طبعا بر اساس اعتباری که این روز میان ‌شیعیان داشته است‌، از همان آغاز که تاریخش معلوم نیست‌، شیعیان به حرمت‌ آن‌، زیارت اربعین می‌خوانده‌اند و اگر می‌توانسته‌اند مانند جابر بر مزار امام ‌حسین(علیه‎السلام) گرد آمده و آن امام را زیارت می‌کردند. این سنت تا به امروز در عراق با قوت برپاست‌ و شاهدیم که میلیون‎ها شیعه عراقی و غیر عراقی در این روز بر مزار امام حسین (علیه‎السلام) جمع می‎شوند.
در اینجا و در ارتباط با اربعین چند نکته را باید توضیح داد.

1. عدد چهل‌
نخستین مسأله‌ای که در ارتباط با «اربعین‌» جلب توجه می‌کند، تعبیر اربعین‌ در متون دینی است‌. ابتدا باید نکته‌ای را به عنوان مقدمه یادآور شویم‌:
اصولا باید توجه داشت که در نگرش صحیح دینی‌، اعداد نقش خاصی به‌ لحاظ عدد بودن‌، در القای معنا و منظوری خاص ندارند؛ به این صورت که‌ کسی نمی‌تواند به صرف این که در فلان مورد یا موارد، عدد هفت یا دوازده یا چهل یا هفتاد به کار رفته‌، استنباط و استنتاج خاصی داشته باشد. این یادآوری‌، از آن روست که برخی از فرقه‌های مذهبی‌، به ویژه آنها که تمایلات‌ «باطنی‌گری‌» داشته یا دارند و گاه و بی‎گاه خود را به شیعه نیز منسوب می‌کرده‌اند، و نیز برخی از شبه فیلسوفان متأثر از اندیشه‌های انحرافی و باطنی‌ و اسماعیلی‌، مروج چنین اندیشه‌ای در باره اعداد یا نوع حروف بوده و هستند. در واقع‌، بسیاری از اعدادی که در نقل‎های دینی آمده‌، می‌تواند بر اساس یک‌ محاسبه الهی باشد، اما این که این عدد در موارد دیگری هم کاربرد دارد و بدون یک مستند دینی می‌توان از آن در سایر موارد استفاده کرد، قابل قبول نیست‌. به ‌عنوان نمونه‌، در دهها مورد در کتاب‎های دعا، عدد صد به کار رفته که فلان ذکر را صد مرتبه بگویید، اما این دلیل بر تقدس عدد صد به عنوان صد نمی‌شود. همینطور سایر عددها. البته ناخواسته برای مردم عادی‌، برخی از این اعداد طی‌ روزگاران‌، صورت تقدس به خود گرفته و گاه سوء استفاده‌هایی هم از آن‌ها می‌شود.
تنها چیزی که در باره برخی از این اعداد می‌شود گفت آن است که آن اعداد معین نشانه کثرت ‌است‌. به عنوان مثال‌، در باره هفت چنین اظهار نظری شده است‌. بیش از این‌ هر چه گفته شود، نمی‌توان به عنوان یک استدلال به آن نظر کرد.
مرحوم اربلی‌، از علمای بزرگ امامیه‌، در کتاب کشف الغمه فی معرفة الائمة‌ در برابر کسانی که به تقدس عدد دوازده و بروج دوازده‌گانه برای اثبات امامت‌ ائمه اطهار(علیهم‎السلام) استناد کرده‌اند، اظهار می‌دارد، این مسأله نمی‌تواند چیزی را ثابت کند؛ چرا که اگر چنین باشد، اسماعیلیان یا هفت امامی‌ها، می‌توانند دهها شاهد ـ مثل هفت آسمان ـ ارائه دهند که عدد هفت مقدس است‌، کما این که این کار را کرده‌اند.
حضرت در روایتی که در منابع ‌مختلف از ایشان نقل شده فرموده‌اند: نشانه‌های مؤمن پنج چیز است‌: 1ـ خواندن پنجاه و یک رکعت نماز(17رکعت نماز واجب +11نماز شب+ 23نوافل‌) 2ـ زیارت اربعین 3ـ انگشتری در دست راست 4 ـ وجود آثار سجده ‌بر پیشانی 5 ـ بلند خواندن بسم الله در نماز
عدد «اربعین‌» در متون دینی‌
یکی از تعبیرهای رایج عددی‌، تعبیر اربعین است که در بسیاری از موارد به کار رفته است‌. یک نمونه آن که سن‌ّ رسول خدا(صلی الله علیه و آله‌) در زمان مبعوث شدن‌، چهل بوده است‌. گفته شده که عدد چهل در سن انسانها، نشانه بلوغ و رشد فکری است‌. گفتنی است که برخی از انبیاء در سنین کودکی به نبوّت رسیده‌اند. از ابن عباس(گویا به نقل از پیامبر) نقل شده که اگر کسی چهل ساله شد و خیرش بر شرش غلبه نکرد، آماده رفتن به جهنم باشد. در نقلی آمده است‌ که‌، مردمان طالب دنیایند تا چهل سالشان شود. پس از آن در پی آخرت خواهند رفت‌.(1)
در قرآن آمده است «میقات‌» موسی با پروردگارش در طی چهل روز حاصل ‌شده است‌. در نقل است که‌، حضرت آدم چهل شبانه روز بر روی کوه صفا در حال سجده بود.(2) درباره بنی اسرائیل هم آمده که‌ برای استجابت دعای خود چهل شبانه روز ناله و ضجّه می‌کردند. (مستدرک ج 5،ص 239) در نقلی آمده است که اگر کسی چهل روز خالص برای خدا باشد، خداوند او را در دنیا زاهد کرده و راه و چاه زندگی را به او می‌آموزد و حکمت ‌را در قلب و زبانش جاری می‌کند. بدین مضمون روایات فراوانی وجود دارد. چله نشینی صوفیان هم درست یا غلط‌، از همین بابت بوده است‌. علامه مجلسی در کتاب بحار الانوار در این باره که برگرفتن چهل نشینی از حدیث مزبور نادرست است‌، به تفصیل سخن گفته است‌.
اعتبار حفظ چهل حدیث که در روایات ‌فراوان دیگر آمده‌، سبب تألیف صدها اثر با عنوان اربعین در انتخاب چهل ‌حدیث و شرح و بسط آنها شده است‌. در این نقل‎ها آمده است که اگر کسی از امت من‌، چهل حدیث حفظ کند که در امر دینش از آنها بهره برد، خداوند در روز قیامت او را فقیه و عالم محشور خواهد کرد. در نقل دیگری آمده است که ‌امیرمؤمنان(علیه‎السلام) فرمودند: اگر چهل مرد با من بیعت می‌کردند، در برابر دشمنانم می‌ایستادم‌.(3)
مرحوم کفعمی نوشته است‌: زمین از یک‌ قطب‌، چهار نفر از اوتاد و چهل نفر از ابدال و هفتاد نفر نجیب‌، هیچگاه خالی ‌نمی‌شود.(4)
در باره نطفه هم تصور بر این بوده که بعد از چهل‌ روز عَلَقه می‌شود. همین عدد در تحولات بعدی علقه به مُضْغه تا تولد در نقل‎های کهن به کار رفته است‌، گویی که عدد چهل مبدأ یک تحول دانسته شده‌ است‌.
در روایت است که کسی که شرابخواری کند، نمازش تا چهل روز قبول ‌نمی‌شود. و نیز در روایت است که کسی که چهل روز گوشت نخورد، خلقش ‌تند می‌شود. نیز در روایت است که کسی که چهل روز طعام حلال بخورد، خداوند قبلش را نورانی می‌کند. نیز رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: کسی که لقمه حرامی‌ بخورد، تا چهل روز دعایش مستجاب نمی‌شود.(5) اینها نمونه‌ای از نقل‎هایی بود که عدد اربعین در آنها به کار رفته است‌.

2. اربعین امام حسین(علیه‎السلام)
باید دید در کهن‌ترین متون مذهبی ما، از «اربعین‌» چگونه یاد شده است‌. به عبارت ‌دیگر دلیل بزرگداشت اربعین چیست‌؟ چنان که در آغاز گذشت‌، مهمترین نکته درباره اربعین‌، روایت امام عسکری (علیه‎السلام) است‌. حضرت در روایتی که در منابع ‌مختلف از ایشان نقل شده فرموده‌اند: نشانه‌های مؤمن پنج چیز است‌: 1ـ خواندن پنجاه و یک رکعت نماز(17رکعت نماز واجب +11 نماز شب+ 23نوافل‌) 2ـ زیارت اربعین 3ـ انگشتری در دست راست 4 ـ وجود آثار سجده ‌بر پیشانی 5 ـ بلند خواندن بسم الله در نماز .
این حدیث تنها مدرک معتبری است که جدای از خود زیارت اربعین که در منابع دعایی آمده‌، به اربعین امام حسین(علیه‎السلام) و بزرگداشت آن روز تصریح کرده ‌است‌.
اما این که منشأ اربعین چیست‌، باید گفت‌، در منابع به این روز به دو اعتبار نگریسته شده است‌.
نخست روزی که اسرای کربلا از شام به مدینه مراجعت کردند.
دوم روزی که جابر بن عبدالله انصاری‌، صحابی پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله‌) از مدینه به ‌کربلا وارد شد تا قبر حضرت اباعبدالله الحسین(علیه‎السلام) را زیارت کند. شیخ مفید در«مسار الشیعه» که در ایام موالید و وفیات ائمه اطهار(علیهم‎السلام) است‌، اشاره به روز اربعین ‌کرده و نوشته است‌: این روزی است که حرم امام حسین(علیه‎السلام)، از شام به سوی مدینه مراجعت کردند. نیز روزی است که جابر بن عبدالله برای زیارت امام ‌حسین(علیه‎السلام) وارد کربلا شد.
کهن‌ترین کتابِ دعاییِ مفصلِ موجود، کتاب «مصباح المتهجّد» شیخ طوسی از شاگردان شیخ مفید است که ایشان هم همین مطلب را آورده است‌. شیخ ‌طوسی پس از یاد از این که روز نخست ماه صفر روز شهادت زید بن علی بن‌الحسین(علیه‎السلام) و روز سوم ماه صفر، روز آتش زدن کعبه توسط سپاه شام در سال ‌64 هجری است‌، می‌نویسد: بیستم ماه صفر(چهل روز پس از حادثه کربلا) روزی است که حرم سید ما اباعبدالله الحسین از شام به مدینه مراجعت کرد و نیز روزی است که جابر بن عبدالله انصاری‌، صحابی رسول خدا(صلی الله علیه و آله‌) از مدینه وارد کربلا شد تا قبر حضرت را زیارت کند. او نخستین کس از مردمان بود که امام حسین(علیه‎السلام) را زیارت کرد. در چنین روزی زیارت آن حضرت‌ مستحب است و آن زیارت اربعین است‌.(6) در همانجا آمده است که وقت خواندن زیارت اربعین‌، هنگامی است که روز بالا آمده‌ است‌.
منشأ اربعین چیست‌، باید گفت‌، در منابع به این روز به دو اعتبار نگریسته شده است‌. نخست روزی که اسرای کربلا از شام به مدینه مراجعت کردند. دوم روزی که جابر بن عبدالله انصاری‌، صحابی پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله‌) از مدینه به ‌کربلا وارد شد تا قبر حضرت اباعبدالله الحسین(علیه‎السلام) را زیارت کند.
در کتاب «نزهة الزاهد» هم که در قرن ششم هجری تألیف شده‌، آمده‌: در بیستم ‌این ماه بود که حرم محترم حسین از شام به مدینه آمدند.(7) همین طور در ترجمه فارسی فتوح ابن اعثم(8) و کتاب مصباح کفعمی که از متون دعایی بسیار مهم قرن نهم هجری است‌ این مطلب آمده است‌. برخی استظهار کرده‌اند که عبارت شیخ مفید و شیخ ‌طوسی‌، بر آن است که روز اربعین‌، روزی است که اسرا از شام به مقصد مدینه ‌خارج شدند نه آن که در آن روز به مدینه رسیدند.(9) به هر روی‌، زیارت اربعین از زیارت‌های مورد وثوق امام حسین(علیه‎السلام) است که از لحاظ معنا و مفهوم قابل توجه است‌.
3. بازگشت اسیران به مدینه یا کربلا
اشاره کردیم که شیخ طوسی‌، بیستم صفر یا اربعین را، زمان بازگشت اسرای‌ کربلا از شام به مدینه دانسته است‌. باید افزود که نقلی دیگر، اربعین را بازگشت اسرا از شام را به «کربلا» تعیین کرده است‌. تا اینجا، از لحاظ منابع کهن‌، باید گفت اعتبار سخن نخست بیش از سخن دوم است‌. با این حال‌، علامه مجلسی پس از نقل هر دو اینها، اظهار می‌دارد: احتمال صحت هر دوی اینها(به لحاظ زمانی‌) بعید می‌نماید.(10) ایشان این ‌تردید را در کتاب دعایی خود «زاد المعاد» هم عنوان کرده است‌. با این حال‌، در متون بالنسبه قدیمی‌، مانند «لهوف» و «مثیرالاحزان» آمده است که اربعین‌، مربوط ‌به زمان بازگشت اسرا، از شام به کربلاست‌. اسیران‌، از راهنمایان خواستند تا آنها را از کربلا عبور دهند.
باید توجه داشت که این دو کتاب‌، در عین حال که مطالب مفیدی دارند، از جهاتی‌، اخبار ضعیف و داستانی هم دارند که برای شناخت آنها باید با متون‌ کهن‌تر مقایسه شده و اخبار آنها ارزیابی شود. این نکته را هم باید افزود که ‌منابعی که پس از لهوف‌، به نقل از آن کتاب این خبر را نقل کرده‌اند، نباید به‌ عنوان یک منبع مستند و مستقل‌، یاد شوند. کتاب‎هایی مانند «حبیب السیر» که به ‌نقل از آن منابع خبر بازگشت اسرا را به کربلا آورده‌اند،(11) نمی‌توانند مورد استناد قرار گیرند.
در اینجا مناسب است دو نقل را در باره تاریخ ورود اسرا به دمشق یاد کنیم‌. نخست نقل ابوریحان بیرونی است که نوشته است‌:
در نخستین روز ماه صفر، أدخل رأس الحسین(علیه‎السلام) مدینه دمشق‌، فوضعه یزید لعنة الله بین یدیه‌ و نقر ثنایاه بقضیب کان فی یده و هو یقول‌:

لست من خندف ان لم أنتقم‌ من بنی أحمد، ما کان فَعَل‌
لیْت‌َ أشیاخی ببدرٍ شهدوا جَزَع الخزرج من وقع الاسل‌
فأهلّوا و استهلّوا فرحا ثم قالوا: یا یزید لاتشل‌
قد قتلنا القرن من أشیاخهم‌ و عدلناه ببدر، فاعتدل(12)
وی روز اول ماه صفر را روزی می‎داند که سر امام حسین(علیه‎السلام) را وارد دمشق کرده و یزید هم در حالی که اشعار ابن زبعری را می‎خواند و بیتی هم بر آن افزوده بود، با چوبی که در دست داشت بر لبان امام حسین(علیه‎السلام) می‎زد.
دوم سخن عمادالدین طبری در «کامل بهائی» است که رسیدن اسرا به دمشق را در 16ربیع الاول دانسته ـ یعنی 66 روز پس از عاشورا ـ می‎داند که طبیعی‌تر می‌نماید.

4. میرزا حسین نوری و اربعین‌
علامه میرزا حسین نوری از علمای برجسته شیعه‌، و صاحب کتاب «مستدرک الوسائل» در کتاب «لؤلؤ و مرجان در آداب اهل منبر» به نقد و ارزیابی برخی از روضه‌ها و نقل‎هایی پرداخته که به مرور در جامعه شیعه رواج یافته و به نظر وی ‌از اساس‌، نادرست بوده است‌. ظاهرا وی در دوره اخیر نخستین کسی است که به نقد این روایت پرداخته و دلایل متعددی در نادرستی آن اقامه کرده است.
ایشان این عبارت سید بن طاوس در لهوف را نقل کرده ‌است که اسرا در بازگشت از شام‌، از راهنمای خود خواستند تا آنها را به کربلا ببرد؛ و سپس به نقد آن پرداخته است‌.(13) داستان از این قرار است که سید بن طاوس در «لهوف» خبر بازگشت اسراء را به ‌کربلا در اربعین نقل کرده است‌. در آنجا منبع این خبر نقل نشده و گفته می‌شود که وی در این کتاب مشهورات میان شیعه را که در مجالس سوگواری بوده‌، در آن مطرح کرده است‌.
اما همین سید بن طاوس در «اقبال الاعمال» با اشاره به این که شیخ طوسی در مصباح‌ می‌گوید اسرار روز اربعین از شام به سوی مدینه حرکت کردند و خبر نقل شده ‌در غیر آن که بازگشت آنان را در اربعین به کربلا دانسته‌اند، در هر دو مورد تردید می‌کند. تردید او از این ناحیه است که ابن زیاد مدتی اسراء را در کوفه ‌نگه داشت. با توجه به این مطلب و زمانی که در این نگه داشته صرف شده و زمانی که در مسیر رفت به شام و اقامت یک ماهه در آنجا و بازگشت مورد نیاز است‌، بعید است که آنان در اربعین به ‌مدینه یا کربلا رسیده باشند. ابن طاوس می‌گوید: این که اجازه بازگشت به کربلا به آنها داده باشد، ممکن است‌، اما نمی‌توانسته در اربعین باشد. در خبر مربوط به‌ بازگشت آنان به کربلا گفته شده است که همزمان با ورود جابر به کربلا بوده و با او برخورد کرده‎اند. ابن طاوس در این که جابر هم روز اربعین به کربلا رسیده باشد، تردید می‌کند.(14)
ایشان در باره این اشکال که امکان ندارد اسرا ظرف چهل روز از کربلا به کوفه‌، از آنجا به شام و سپس از شام به کربلا بازگشته باشند، هفده نمونه از مسافرت‎ها و مسیرها و زمان‎هایی که برای این راه در تاریخ آمده را به تفصیل نقل کرده‌اند. در این نمونه‌ها آمده است که مسیر کوفه تا شام و به عکس از یک هفته تا ده دوازده ‌روز طی می‌شده و بنابر این‌، ممکن است که در یک چهل روز، چنین مسیر رفت و برگشتی طی شده باشد. اگر این سخن بیرونی هم درست باشد که سر امام حسین(علیه‎السلام) روز اول صفر وارد دمشق شده‌، می‌توان اظهار کرد که بیست ‌روز بعد، اسرا می‌توانستند در کربلا باشند.
این ممکن است که ابن طاوس لهوف را در جوانی و اقبال را در دوران بلوغ فکری تألیف کرده باشد. در عین حال ممکن است دلیل آن این باشد که آن کتاب را برای محافل روضه خوانی و این اثر را به عنوان یک اثر علمی نوشته باشد. دلیلی ندارد که ما تردیدهای او را در آمدن جابر به کربلا در روز اربعین بپذیریم. به نظر می‎رسد منطقی‎ترین چیزی که برای اعتبار اربعین در دست است همین زیارت جابر در نخستین اربعین به عنوان اولین زایر است.
اما در باره اعتبار اربعین به بازگشت اسرا به کربلا توجه به این نکته هم اهمیت دارد که شیخ مفید در کتاب مهم خود در باب زندگی امامان و در بخش خاص به امام حسین(علیه‎السلام) از کتاب «ارشاد» در خبر بازگشت اسرا، اصلا اشاره‌ای به این که‌ اسرا به عراق بازگشتند ندارد. همین طور ابومخنف راوی مهم شیعه هم‌ اشاره‌ای در مقتل الحسین خود به این مطلب ندارد. در منابع کهن تاریخ کربلا هم مانند انساب الاشراف‌، اخبارالطوال‌، و طبقات الکبری اثری از این خبر دیده نمی‌شود.
روشن است که حذف عمدی آن معنا ندارد؛ زیرا برای چنین ‌حذف و تحریفی‌، دلیلی وجود ندارد.
خبر زیارت جابر، در کتاب بشارة المصطفی آمده‌، اما به ملاقات وی با اسرا اشاره نشده است‌.
مرحوم حاج شیخ عباس قمی هم‌، به تبع استاد خود نوری‌، داستان آمدن‌ اسرای کربلا را در اربعین از شام به کربلا نادرست دانسته است‌.(15) در دهه‌های اخیر مرحوم محمدابراهیم آیتی هم در کتاب ‌بررسی تاریخ عاشورا بازگشت اسرا را به کربلا انکار کرده است‌.(16) همین طور آقای مطهری که متأثر از مرحوم آیتی است. اما این جماعت یک مخالف جدی دارند که شهید قاضی طباطبائی است.
5. شهید قاضی طباطبائی و اربعین‌
شهید محراب مرحوم حاج سید محمدعلی قاضی طباطبائی(ره)‌، کتاب‌ مفصلی با نام «تحقیق در باره اولین اربعین حضرت سید الشهداء» در باره اربعین ‌نوشت‌ که اخیرا هم به شکل تازه و زیبایی چاپ شده است.
هدف ایشان از نگارش این اثر آن بود تا ثابت کند، آمدن اسرای از شام‌ به کربلا در نخستین اربعین‌، بعید نیست‌. این کتاب که ضمن نهصد صفحه‌ چاپ شده‌، مشتمل بر تحقیقات حاشیه‌ای فراوانی درباره کربلاست که بسیار مفید و جالب است‌. اما به نظر می‌رسد در اثبات نکته مورد نظر با همه زحمتی که مؤلف محترم کشیده، چندان موفق‌ نبوده است‌.
ایشان در باره این اشکال که امکان ندارد اسرا ظرف چهل روز از کربلا به کوفه‌، از آنجا به شام و سپس از شام به کربلا بازگشته باشند، هفده نمونه از مسافرت‎ها و مسیرها و زمان‎هایی که برای این راه در تاریخ آمده را به تفصیل نقل کرده‌اند. در این نمونه‌ها آمده است که مسیر کوفه تا شام و به عکس از یک هفته تا ده دوازده ‌روز طی می‌شده و بنابر این‌، ممکن است که در یک چهل روز، چنین مسیر رفت و برگشتی طی شده باشد. اگر این سخن بیرونی هم درست باشد که سر امام حسین(علیه‎السلام) روز اول صفر وارد دمشق شده‌، می‌توان اظهار کرد که بیست ‌روز بعد، اسرا می‌توانستند در کربلا باشند.
باید به اجمال گفت‌: بر فرض که طی این مسیر برای یک کاروان‌، در چنین زمان ‌کوتاهی‌، با آن همه زن و بچه ممکن باشد، باید توجه داشت که آیا اصل این ‌خبر در کتاب‎های معتبر تاریخ آمده است یا نه‌. تا آنجا که می‌دانیم‌، نقل این خبر در منابع ‌تاریخی‌، از قرن هفتم به آن سوی تجاوز نمی‌کند. به علاوه‌، علمای بزرگ شیعه‌، مانند شیخ مفید و شیخ طوسی‌، نه تنها به آن اشاره نکرده‌اند، بلکه به عکس‌ِ آن تصریح کرده و نوشته‌اند: روز اربعین روزی است که حرم امام حسین(علیه‎السلام) وارد مدینه شده یا از شام به سوی مدینه خارج شده است‌.
آنچه می‌ماند این است که نخستین زیارت امام حسین(علیه‎السلام) در نخستین اربعین، توسط جابر بن عبدالله انصاری صورت گرفته است و از آن پس ائمه اطهار(علیهم‎السلام) که از هر فرصتی برای رواج زیارت امام حسین(علیه‎السلام) بهره می‌گرفتند، آن ‌روز را که نخستین زیارت در آن انجام شده‌، به عنوان روزی که زیارت امام‌حسین(علیه‎السلام) در آن مستحب است‌، اعلام فرمودند.
متن زیارت اربعین هم از سوی امام صادق(علیه‎السلام) انشاء شده و با داشتن آن مضامین عالی‌، شیعیان را از زیارت ‌آن حضرت در این روز برخوردار می‌کند.
اهمیت خواندن زیارت اربعین تا جایی است که از علائم شیعه دانسته شده است‌، درست آنگونه که بلند خواندن بسم الله در نماز و خواندن پنجاه و یک رکعت نماز در شبانه روز در روایات بیشماری‌، از علائم شیعه بودن عنوان شده است‌.
زیارت اربعین در «مصباح المتهجد» شیخ طوسی و نیز «تهذیب الاحکام» وی به نقل از صفوان بن مهران جمال آمده است‌. وی گفت که مولایم صادق(علیه‎السلام) فرمود: زیارت اربعین که باید وقت برآمدن روز خوانده شود چنین است ...(17) این زیارت‌، به جهاتی مشابه برخی از زیارات دیگر است‌، اما از آن روی که ‌مشتمل بر برخی از تعابیر جالب در زمینه هدف امام حسین از این قیام است‌، دارای اهمیت ویژه می‌باشد. در بخشی از این زیارت درباره هدف امام حسین‌(علیه‎السلام) از این نهضت آمده است‌: «... و بذل مهجته فیک لیستنقذ عبادک من الجهالة ‌و حیرة الضلالة‌... و قد توازر علیه من غرّته الدنیا و باع حظّه بالارذل الادنی.»؛ خدایا، امام حسین(علیه‎السلام) همه چیزش را برای نجات بندگانت، از نابخردی و سرگشتگی و ضلالت در راه تو داده در حالی که مشتی فریب خورده که انسانیت‌ خود را به دنیای پست فروخته‌اند بر ضد وی شوریده آن حضرت را به‌ شهادت رساندند.
دو نکته کوتاه:
نخست آن که برخی از روایاتی که در باب زیارت امام حسین(علیه‎السلام) در کتاب کامل الزیارات‌ ابن قولویه آمده‌، گریه چهل روزه آسمان و زمین و خورشید و ملائکه را بر امام‌ حسین(علیه‎السلام) یادآور شده است‌.(18)
دوم این که ابن طاوس یک اشکال تاریخی هم نسبت به اربعین بودن روز بیستم صفر مطرح کرده و آن این که اگر امام حسین(علیه‎السلام) روز دهم محرم به شهادت رسیده ‌باشد، اربعین آن حضرت نوزدهم صفر می‌شود نه بیستم‌. در پاسخ گفته شده ‌است، به احتمالی ماه محرمی که در دهم آن امام حسین(علیه‎السلام) به شهادت رسیده‌، بیست و نه روز بوده است‌. اگر ماه کامل بوده‌، باید گفت که روز شهادت را به ‌شمارش نیاورده‌اند.(19)
________________________________________
پی نوشت ها:
1- مجموعه ورام‌، ص 35.
2- مستدرک وسائل، ج 9، ص 329.
3- الاحتجاج‌، ص 84 .
4- بحارالانوار، ج 53، ص 200 .
5- مستدرک وسائل‌، ج 5، ص 217.
6- مصباح المتهجد، ص 787 .
7- نزهة‌الزاهد، ص 241.
8- الفتوح ابن اعثم‌، تصحیح مجد طباطبائی‌، ص‌916.
9- لؤلؤ و مرجان‌، ص 154.
10- بحارالانوار، ج 101، ص 334 ـ 335 .
11- نفس المهموم ترجمه شعرانی‌، ص 269 .
12- آلاثارالباقیه‌، ص 422.
13- لؤلؤ و مرجان‌، ص 152 .
14- اقبال الاعمال‌، ج 3، ص 101 .
15- منتهی الامال‌، ج 1، صص 817 ـ 818 .
16- بررسی تاریخ ‌عاشورا، صص 148 ـ 149 .
17- مصباح المتهجد، ص 788، تهذیب الاحکام‌، ج 6،ص 113، اقبال الاعمال‌، ج 3، ص 101، مزار مشهدی‌، ص 514 (تحقیق قیومی‌)، مزار شهید اول (تحقیق‌ مدرسة الامام المهدی‌، قم 1410، ص 185 ـ 186 .
18- اربعین شهید قاضی‌، ص 386 .
19- بحارالانوار، ج 98، ص 335 .
منبع: سایت خبری بازتاب، رسول جعفریان

متن ادبی اربعین

اربعین حسینی، جویبار همیشه جاری عاشورا، روز شهادت حماسه سازان و اربعین، روز زیارت مرقد عاشورا سازان است. عاشورا، خروش خون حسین(ع) است و اربعین، پژواک این فریاد ظلم شکن است.

عاشورا و اربعین، نقطه ابتدا و انتهای عشق نیست؛ بلکه چله عارفانه تشیع سرخ علوی است.

عاشورا تا اربعین، نقطه اوج عشق حسینی است و در این چهل روز، حسین(ع) تنها سخن محافل است تا در طول عمر انسان، بهانه بیداری و ظلم‏ستیزی باشد.

عاشورا، زمانه خون و ایثار است و اربعین، بهانه تبلیغ و پیمان. در عاشورا، حسین(ع) با تاریخْ سخن گفت و در اربعین، تاریخ پای درس حسین(ع) نشست.

عاشورا روز کشت "خون خدا" در کویر جامعه ظلم‏زده است و اربعین، آغاز برداشت نخستین ثمره آن.

آری، اربعینْ فرصتی برای اعلام همبستگی با عاشوراست. هر اربعین حسینی، قاصد حماسه ای ماندگار، پیامدار استعلای ایمان، نشانه‏ای از شکوه عشق، و برگ همیشه سبزی بر درخت هماره سرخ شهادت است.

اربعین یک واژه نیست؛ کتابی قطور و پرماجراست. کتابی که گذر زمان و حادثه‏های زمین، هرگز نمی‏تواند نوشته‏های آن را محو کند و البته کهنگی در آن راه ندارد.

اربعین، هنرنامه مصوّر آرمان گرایی و حق یاوری است. اربعین، نشانه‏ای بر اعتلای دین و بالندگی زمزمه‏های دعا و تلاوت قرآن در شب عاشورای حسینی است.ر

اربعین، صدای عدالت و صداقت، و شاخه‏های درخت آزادگی است که از خاک کربلا روییده و تا ژرفای روزها و روزگاران ریشه دوانیده است.

اربعین، جویبار همیشه جاری و سرخ تاریخ، و جوشش چشمه‏های خون خداوند از چهار سوی عالَم است.

 


حالا چهل روز است كه مرثيه هامان را در كوچه هاى داغ، مكرر مى كنيم.
چهل شب است كه بر نيزه شدن آفتاب را سر بر شانه هاى آسمان مى گرييم. «اى چرخ! غافلى كه چه بيداد كرده اى».
از شام تا كربلا
از كربلا تا شام، حكايت سرهاى جسور شماست كه شمشيرها را به خاك افكند.
من از روايت خونابه و خنجر مى آيم؛ از شعله هاى به دامن نشسته و فريادهاى بى ياورى.
امروز، اربعين خورشيد است. نگاه كن چگونه پرندگان، بر شاخه هاى درختان روضه مى خوانند؛ چگونه ابرها، فشرده ي فراقى عظيم، پهنه زمين را مى بارند!
رفته ايد و پس از شما، جاده ها، اسير زمستانى هميشگى اند. پرواز ناگهان شما آتشى است كه هرگز فرو نمى نشيند.
زخم عاشورا هميشه تازه است
پاييز را ديده اى، چگونه نوباوگان تابستان را به زمين مى ريزد و سر و روى جهان را به زردى مى نشاند؟! اكنون ديرى است كه پروانه هاى هاشمى مان را شعله هايى يزيدى، بر تپه هاى خاكستر فرو ريخته اند.
ديرى است كه گيسوان كودكى رقيه را بادهاى يغماگر، با خويش برده اند.
زمين، پاييزش را از ياد مى برد، اما زخم عميق عاشورا را هرگز.
سال ها مى گذرد و ما همچنان سوگ كبوترانى آزاده را بر سينه مى كوبيم.
اربعين لاله ها
نزهت بادى
بشير!
وقتى به مدينه النبى رسيديم، مبادا كسى جلوى قافله اسراى كربلا، گوسفندى را سر ببرد! اين كاروان، از سفر چهل روزه با سرهاى بريده بر بالاى نى مى آيد.
نگذار هيچ لاله اى را در رثاى شهدايمان پرپر كنند! سراسر خاك كربلا، پر بود از گلبرگ هاى خونين و پاره اى كه از هر سو مرا صدا مى زدند: «أخَىَّ اخَّى».
اجازه نده كسى بر سر و رويش خاك بريزد؛ هنوز باد، گرد و خاك كوچه هاى كوفه و شام را از سر و روى زنان و كودكان عزادار نربوده است.
اين صورت هاى كبود و دست هاى سوخته، نيازى به گلاب افشانى ندارند؛ هنوز اربعين گل هايى كه با تشنه كامى بر خاك و خون افتادند، نگذشته است.
بگو پاى برهنه به استقبالمان نيايند؛ اين كاروان پر است از كودكانى كه پاى پرآبله دارند.
سفارش كن شهر را شلوغ نكنند و دور و برمان را نگيرند، ما از ازدحام نگاه هاى نامحرم و بيگانه بازگشته ايم.
بگذار آسوده ات كنم بشير!
دل زينب عليهاالسلام براى خلوت مزار جدش پر مى كشد تا به دور از چشم خونبار رباب و سكينه و سجاد عليه السلام و اين كاروان داغدار، پيراهن كهنه و خونين حسين عليه السلام را بر سر و روى خويش بنهد و گريه هاى فرو خورده چهل روزه اش را يك سره رها سازد.


در غروب عطش آلود، وقتی برق شقاوت خنجری آبگون بر حنجره آخرین شهید نشست. وقتی صدای شکستن استخوان در گوش سم‏ها پیچید و آنگاه که خیمه‏ها در رقص شعله‏ها گم شدند، جلادان همه چیز را تمام شده انگاشتند. هشتاد و چهار کودک و زن، در ازدحام نیزه و شمشیر، از ساحل گودالی که همه هستی‏شان را در آغوش گرفته بود گذشتند. تازیانه در پی تازیانه، تحقیر و توهین و قاه‏قاهی که با آه آه کودکان گره می‏خورد، گستره میدان شعله‏ور را می‏پوشاند.
دشمن به جشن و سرور ایستاده است و نوازندگان، دست افشان و پایکوبان، در کوچه‏های آراسته، به انتظار کاروانی هستند که با هفتاد و دو داغ، با هفتاد و دو پرچم، با شکسته‏ترین دل و تاول‏زده‏ترین پا، به ضیافت تمسخر و طعنه و خاکستر و خنده آمده است.
زنان با تمامی زیورآلاتشان به تماشا آمده‏اند. همه را اندیشه این است که با فرو نشستن سرها بر نیزه، همه سرها فرو شکسته است.
اما خروش رعدگونه زینب‏علیها السلام، آذرخش خشم سجادعلیه السلام و زمزمه حسین‏علیه السلام بر نیزه، همه چیز را شکست. شهر یکپارچه ضجه و اشک و ناله شد و باران کلام زینب جان‏ها را شست و آفتاب را از پس غبارها و پرده‏ها به میهمانی چشم‏های بسته آورد.
چهل روز گذشت. حقیقت، عریان‏تر و زلال‏تر از همیشه از افق خون سربرآورد. کربلا به بلوغ خویش رسید و جوشش خون شهید، خاشاک ستم را به بازی گرفت. خونی که آن روز در غریبانه‏ترین غروب، در گمنام‏ترین زمین، در عطشناک‏ترین لحظه بر خاک چکه کرد، در آوندهای زمین جاری شد و رگ‏های خاک را به جنبش و جوشش و رویش خواند. چهل روز آسمان در سوگ قربانیان کربلا گریست و هستی، داغدار مظلومیت‏حسین‏علیه السلام شد. چهل روز، ضرورت همیشه بلوغ است، مرز رسیدن به تکامل است و مگر ما سرما و گرما را به «چله‏» نمی‏شناسیم و مگر میعادگاه موسی در خلوت طور، با چهل روز به کمال نرسید.
اینک، چهل روز است که هر سبزه می‏روید، هر گل می‏شکفد، هر چشمه می‏جوشد و حتی خورشید در طلوع و غروب، سوگوار مظلوم قربانگاه عشق است. چهل روز است که انقلاب از زیر خاکستر قلب‏ها شراره می‏زند. آنان که رنج پیمان‏شکنی بر جانشان پنجه می‏کشید و همه آنان که شاهد مظلومیت کاروان تازیانه و اشک و اندوه بودند و همه آنان که وقتی به کربلا رسیدند که تنها غبار صحنه جنگ و بوی خون تازه و دود خیمه‏های نیم سوخته را دیدند، اینک برآشفته‏اند، بر خویش شوریده‏اند. شلاق اعتراض بر قلب خویش می‏کوبند و اسب جهاد زین می‏کنند. چهل روز است که یزید جز رسوایی ندیده و جز پتک استخوان کوب، فریادی نشنیده، چهل روز است استبداد بر خود می‏پیچد و حق در سیمای کودکانی داغدار و دیدگانی اشکبار و زنانی سوگوار رخ نموده است. اینک، هنگامه بلوغ ایثار است. هنگامه برداشتن بذری است که در تفتیده‏ترین روز در صحرای طف در خاک حاصلخیز قتلگاه افشانده شد.
اربعین است. کاروان به مقصد رسیده است. تیر عشق کارگر افتاده و قلب سیاهی چاک خورده است. آفتاب از پس ابر شایعه و دروغ و فریب سر برآورده و پشت پلک‏های بسته را می‏کوبد و دروازه دیدگان را به گشودن می‏خواند. اربعین است. هنگامه کمال خون، باروری عشق و ایثار، فصل درویدن، چیدن و دوباره روییدن. هنگامه میثاق است و دوباره پیمان بستن. و کدامین دست محبت‏آمیز است تا دستی را که چهل روز از گودال، به امید فشردن دستی همراه، برآمده، بفشارد؟ کدامین سر سودای همراهی این سر بریده را دارد و کدامین همت، ذوالجناح بی‏سوار را زین خواهد کرد؟
اربعین است. عشق با تمام قامت‏بر قله «گودال‏» ایستاده است! دو دستی که در ساحل علقمه کاشته شد، بلند و استوار چونان نخل‏های بارور، سربرآورده و حنجره‏ای کوچک که به وسعت تمامی مظلومیت فریاد می‏کشید، آسمان در آسمان به جست‏وجوی همصدا و همنوا سیر می‏کند. راستی، کدامین یاوری به «همنوایی‏» و همراهی برمی‏خیزد؟
مگر هر روز عاشورا و همه خاک، کربلا نیست؟ بیایید همواره همراه کربلاییان گام برداریم تا حسینی بمانیم.

 

پیامک اربعین حسینی

 

سالی است نکو که دل نکوتر باشد/ چشم از هیجان عشق او تر باشد
آغاز بهار اربعین است و دلم/ ای کاش به گنبدش کبوتر باشد
*‌ * * * * * * *
امشب شب اربعین مصباح هداست/ دل یاد حسین بن علی شیر خداست
پروانه به گرد شمع حق پر زد و سوخت/ امشب شب یاد عشقیاء و شهداست
*‌ * * * * * * *
بسوز ای دل که امروز اربعین است
عزای پور ختم المرسلین است
قیام کربلایش تا قیامت
سراسر درس، بهر مسلمین است
اربعین حسینی تسلیت باد


*‌ * * * * * * *
به یاد کربلا دل‏ها غمین است
دلا خون گریه کن چون اربعین است
*‌ * * * * * * *
خدایا بحق این روز عزیز، ما را چون جابر، از محبان و شیعیان واقعی امام حسین علیه السلام قرار بده/ آمین.
*‌ * * * * * * *
السلام علی الباکین علی الحسین
التماس دعا.
*‌ * * * * * * *
بــاز دگر بـاره رســیــد اربـعـیــن
جوش زند خـون حـسـیـن از زمیــن
شـد چـهـلـم روز عــزای حـسـیــن
جــان جــهــان بـــاد فدای حـسین


*‌ * * * * * * *
چهل شبانه گذر کرد بر زمین بى تو
چهل شبانه بى عشق، بى یقین، بى تو
پس از تو پیرهن سوگوار تا به ابد
چه گریه ها که ندارد در آستین بى تو
*‌ * * * * * * *
از بدرود اشکبار کاروان، چهل غروب گذشته است و قصه هاى سوخته، به چشم هاى فرات مى ریزد.
*‌ * * * * * * *
اربعین، با بوى خون در مشام و آبله در پا، رسیده است تا بگوید همه اتفاقات سرخ، در راستاى شکیبایى زینب علیهاالسلام بود.
*‌ * * * * * * *
چهل شب است که بر نیزه شدن آفتاب را سر بر شانه هاى آسمان مى گرییم. «اى چرخ! غافلى که چه بیداد کرده اى»


*‌ * * * * * * *
چهل روز گذشت. نه اشک‏ها در چشم دوام آوردند، نه حرف‏ها بر زبان! روایت درد، آسان نیست.
*‌ * * * * * * *
چهل روز گذشت. اما چهل سال دیگر چهارصد سال،... هم بگذرد، صدای «هل من ناصر» تو بی‏جواب نخواهد ماند.
*‌ * * * * * * *
اربعین؛ فرصتی برای دیدارها، مجالی برای زیارت آسمانی‏ها، طواف حاجیان داغ‏دیده بر مزار حسین، فرصتی برای یکدله شدن، پیوستن به صاحبان فضیلت و کرامت، آشنایی با عاشقانه‏های هفتاد و دو پروانه.
*‌ * * * * * * *
اربعین؛ تمرین سوختن، تمرین شعله‏ ور شدن، مشق ققنوسی بودن، مشق سوختن در آتش عشق، مشق فداکاری و ایثار، تمرین پرواز با بال‏های شکسته
*‌ * * * * * * *

اسلام را عاشورا بیمه کرد و عاشورا را اربعین.
*‌ * * * * * * *
اربعین که می آید، باید از زینب گفت؛ از حاصل زخم ها و نمازهای نشسته ای که هنوز او را به یاد دارند.
اربعین می آید؛ اما تلاوت زیبایی را تنها در چشمان زینب علیهاالسلام باید جست. اربعین می شکفد و نام زینب گل می کند. زینب از آن چه یزیدیان شرم زده هراس داشتند هم بالاتر بود. زینب علیهاالسلام ، با خطبه ای از غربت در میان هلهله زنان شام، گل گریه کاشت.
*‌ * * * * * * *
اربعین است و کاروان تأثیرگذار عشق آمده است. فرزند مکه و منا ـ زین العباد ـ آمده است؛ پیک انقلاب گر، برای شامیانی آمده است که دل هاشان از بنای مسجد دمشق هم سخت تر بود.
*‌ * * * * * * *
اربعین آمده است؛ همراه سپاه پیروز افتخار و وارثان خون و روشنی
چهل روز از اشک های کربلا می گذرد؛ قطراتی که حاوی پیام فتح اند و دلاورمردی. امروز «جابر» و «عطیه» خود را به مدفن حنجره آزادگی رسانده اند.
*‌ * * * * * * *
در چهلمین روز، تنها چیزی که برای همه تداعی می شود، حدیث خون و پیروزی است.
سجاده نشین لحظه های سرخ عبادت! دستی برآور و سینه ام را عاشورایی کن. می خواهم پس از چهل وادی رنج و گریه، نام تو، مستی فزای دقایق عزایم باشد.
*‌ * * * * * * *
شـد چـهـلـم روز عــزای حـسـیــن
جــان جــهــان بـــاد فدای حـسین
*‌ * * * * * * *
اربـعیـــن آمـــد و اشکــم ز بـصـر می‏آید
گوییا زینب محزون ز سفر می‏آید
باز در کرب و بلا شیون و شینی برپاست
کــز اسیران ره شام خبر می‏آید
(صامت بروجردی)
*‌ * * * * * * *
باز دلم خون شد و چشمم گریست
آنکه درین روز چون من نیست کیست؟
بـــاز دگــــــر بــــاره رسیـــد اربعین
جــوش زنـــد خـــون حـسـیــن از زمین
غــــرق تــلاطــــم شده بحر محیط
یک ســـره درد اســت بـســـاط بَسیط
شــــد چهــلـــم روز عزای حسین
جــــان جهـــــان بــــاد فـــدای حسین

*‌ * * * * * * *
اربعین؛ روز بازگشت پرستوهای داغ‏دار به کاشانه؛ روز رهایی از اسارت‏ها، روز گسستن غل و زنجیرها، هجرت از غربت و آوارگی، ساکن شدن در حریم امن دوست.

*‌ * * * * * * *
اربعین؛ روز زیبایی حقیقت، روز زیارت چشم‏ها از زیبایی‏های کربلا، روز تماشای واقعه عاشورا، روز به گل نشستن خون ذبح عظیم کربلا.
*‌ * * * * * * *
اربعین؛ پایان شمرها و حرمله‏ها، پایان قهقهه‏ها و هوسرانی‏ها، پایان تشنگی‏ها، پایان هراس دخترکان
*‌ * * * * * * *
اربعین؛ روز «نَصْرٌ مِنَ اللّهِ وَ فَتْحٌ قَریبٌ»، روز پیروزی خون بر شمشیر، روز جاودانگی حسین علیه‏السلام .
*‌ * * * * * * *
چهل روز از مرثیه بی‏پایان خدا در خاک می‏گذرد و چهل عمره از بادیه‏پیمایان عرفات کربلا


*‌ * * * * * * *
ای آن که لحظه لحظه کنار تو زیستم! *** امشب، چهل شب است برایت گریستم
امشب چهل شب است که آب از گلوی من *** پایین نرفته، بغض عطشناک کیستم؟

بسوز ای دل که امروز اربعین است / عزای پور ختم المرسلین است

قیام کربلایش تا قیامت /سراسر درس، بهر مسلمین است

اربعن حسینی تسلیت باد

 

/////////////////////////////////////////////////////

 

به یاد کربلا دل‏ها غمین است

دلا خون گریه کن چون اربعین است . . .

 

/////////////////////////////////////////////////////

 

بــاز دگر بـاره رســیــد اربـعـیــن / جوش زند خـون حـسـیـن از زمیــن

شـد چـهـلـم روز عــزای حـسـیــن / جــان جــهــان بـــاد فدای حـسین . . .

 

/////////////////////////////////////////////////////

 

امام صادق-ع: آسمان چهل روز در عزای حسین-ع گریست . . .

اربعین حسینی برشما و خانواده ی محترمتان تسلیت

/////////////////////////////////////////////////////


 

نازم آن آموزگاری را که در یک نصف روز / دانش‌آموزان عالم را همه دانا کند

ابتدا قانون آزادی نویسد بر زمین / بعد از آن با خون هفتاد و دو تن امضا کند . . .

 

/////////////////////////////////////////////////////

 

کاش بودیم آن زمان کاری کنیم / از تو و طفلان تو یاری کنیم

کاش ما هم کربلایی می شدیم / در رکاب تو فدایی می شدیم

 

/////////////////////////////////////////////////////

 

محرم ماه غم نیست ماه عشق است محرم مَحرم درد حسین است . . .

 

/////////////////////////////////////////////////////

 

اردوی محرم به دلم خیمه به پا کرد / دل را حرم و بارگه خون خدا کرد

حسین میا به کوفه ، کوفه وفا ندارد ...


/////////////////////////////////////////////////////

 

ای به دل بسته ، قدری آهسته / کن مدارا با ، زینب خسته ...

یا حسین مظلوم ...

 

/////////////////////////////////////////////////////


 

یه جائیه تو دنیا همه براش می میرن / تموم حاجتا رو همه از می گیرن

بین دو نهر آبه ، یه سرزمین خشکه / شمیم باغ و لاله اش خوشبو ز عط مُشکه

شبای جمعه زهرا زائر این زمینه / سینه زن حسینه ، یل ام البنینه ...

 

/////////////////////////////////////////////////////

 

آبروی حسین به کهکشان می ارزد / یک موی حسین بر دو جهان می ارزد

گفتم که بگو بهشت را قیمت چیست / گفتا که حسین بیش از آن می ارزد . . .

اربعین (به معنای چهلم)، بیستم ماه صفر است که چهل روز بعد از روز عاشورا می باشد. مسلمانان شیعه در این روز مراسم سوگواری به یاد حسین بن علی (ع)، نوه پیامبر اسلام و 72 تن از یارانش را که در روز عاشورا به دست لشکریان یزید به شهادت رسیدند، برگزار می کنند.

 

نازم آن آموزگاری را که در یک نصف روز / دانش‌آموزان عالم را همه دانا کند

ابتدا قانون آزادی نویسد بر زمین / بعد از آن با خون هفتاد و دو تن امضا کند …

—–

کاش بودیم آن زمان کاری کنیم / از تو و طفلان تو یاری کنیم

کاش ما هم کربلایی می شدیم / در رکاب تو فدایی می شدیم

—–

عالم همه قطره و دریاست حسین / خوبان همه بنده و مولاست حسین

ترسم که شفاعت کند از قاتل خویش / از بس که کَرَم دارد و آقاست حسین …

—–

السلام علیک یا ابا عبدالله …

پرسیدم:ازحلال ماه، چراقامتت خم است؟ آهی کشیدوگفت:که ماه محرم است

گفتم: که چیست محرم؟باناله گفت:ماه عزای اشرف اولادآدم است

—–

السلام علیکم یااباصالح المهدى (عج)السلام علیک یاامین الله فى ارض وحجته على عباده

(یاصاحب الزمان آجرک الله)اربعین حسینی بر شما وعاشقان حسین تسلیت عرض مینمایم)

—–

نام من سرباز کوی عترت است / دوره آموزشی ام هیئت است

پــادگــانم چــادری شــد وصــله دار / سر درش عکس علی با ذوالفقار

ارتش حیــدر محــل خدمتم / بهر جانبازی پی هر فرصتم

نقش سردوشی من یا فاطمه است / قمقمه ام پر ز آب علقمه است

رنــگ پیراهــن نه رنــگ خاکــی است / زینب آن را دوخته پس مشکی است

اسـم رمز حمله ام یاس علــی / افسر مافوقم عباس علی (ع)

—–

محرم ماه غم نیست ماه عشق است محرم مَحرم درد حسین است …

—–

بسوز ای دل که امروز اربعین است / عزای پور ختم المرسلین است

قیام کربلایش تا قیامت /سراسر درس، بهر مسلمین است

اربعن حسینی تسلیت باد

—–

به یاد کربلا دل‏ها غمین است

دلا خون گریه کن چون اربعین است …

—–

بــاز دگر بـاره رســیــد اربـعـیــن / جوش زند خـون حـسـیـن از زمیــن

شـد چـهـلـم روز عــزای حـسـیــن / جــان جــهــان بـــاد فدای حـسین …

—–

درسی که اربعین به ما میدهد، زنده نگهداشتن یادِحقیقت وخاطره ی شهادت درمقابل طوفان تبلیغات دشمن است …

« مقام معظم رهبری »

—–

امام صادق(ع): آسمان چهل روز در عزای حسین(ع) گریست …

اربعین حسینی برشما و خانواده ی محترمتان تسلیت

—–

امشب شب اربعین مصباح هداست/ دل یاد حسین بن علی شیر خداست

پروانه به گرد شمع حق پر زد و سوخت/ امشب شب یاد عشقیاء و شهداست

—–

اردوی محرم به دلم خیمه به پا کرد / دل را حرم و بارگه خون خدا کرد

حسین میا به کوفه، کوفه وفا ندارد …

—–

ای به دل بسته، قدری آهسته / کن مدارا با، زینب خسته …

یا حسین مظلوم …

—–

یه جائیه تو دنیا همه براش می میرن / تموم حاجتا رو همه از می گیرن

بین دو نهر آبه، یه سرزمین خشکه / شمیم باغ و لاله اش خوشبو ز عط مُشکه

شبای جمعه زهرا زائر این زمینه / سینه زن حسینه، یل ام البنینه …

—–

السلام ای وادی کرببلا / السلام ای سرزمین پر بلا

السلام ای جلوه گاه ذوالمنن / السلام ای کشته های بی کفن

—–

آبروی حسین به کهکشان می ارزد / یک موی حسین بر دو جهان می ارزد

گفتم که بگو بهشت را قیمت چیست / گفتا که حسین بیش از آن می ارزد …

—–

بنازم آنکه دایم گفتگوی کربلا دارد

دلی چون جابر اندر جستجوی کربلا دارد

به یاد کاروان اربعینی با گریه می گوید

همی بوسم خاکی را که بوی کربلا دارد …

—–

سفر کردم به دنبال سر تو / سپر بودم برای دختر تو

چهل منزل کتک خوردم برادر / به جرم این که بودم خواهر تو …

—–

اربعین آمد و اشگم ز بصر می آید / گوییا زینب محزون ز سفر می آید

باز در کرب و بلا شیون و شینی برپاست / کز اسیران ره شام خبر می آید …

—–

چهل روزه که بوی گل نیومد / صدای چهچه بلبل نیومد

چهل روزه چهل منزل اسیرم / غم چل ساله گویی کرده پیرم …

—–

باز عاشوراییان پیدا شدند / باز هم سوداییان شیدا شدند

اربعین غصه های گل کجاست / اربعین ناله بلبل کجاست

اربعین عشق، عباست چه شد / اربعین، فریاد احساست چه شد …

—–

باز دلم خون شد و چشمم گریست / آنکه درین روز چون من نیست کیست؟

باز دگر باره رسید اربعین / جوش زند خون حسین از زمین …

—–

بار بگشایید اینجا کربلاست / آب و خاکش با دل و جان آشناست

اربعین است اربعین کربلاست / هر طرف غوغایی از غم ها به پاست …

—–

السلام علیکم یااباصالح المهدى (عج)السلام علیک یاامین الله فى ارض وحجته على عباده(یاصاحب الزمان آجرک الله)اربعین حسینی بر شما وعاشقان حسین تسلیت عرض مینمایم)

—–

آبروی حسین به کهکشان می ارزد، یک موی حسین بر دو جهان می ارزد، گفتم که بگو بهشت را قیمت چیست، گفتا که حسین بیش از آن می ارزد


زيارت اربعين


 زيارت اربعين  يعنى بيستم صفر شيخ درتهذيب و مصباح روايت كرده از حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام كه فرموده علامات مؤ من پنج چيز است پنجاه و يك ركعت نماز گذاشتن كه مراد هفده ركعت فريضه و سى و چهار ركعت نافله است در هر شب و روز و زيارت اربعين كردن و انگشتر در دست راست كردن و جبين را در سجده بر خاك گذاشتن و بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمن الرَّحيمِ را بلند گفتن و كيفيّت زيارت حضرت امام حسين عليه السلام در اين روز به دو نحو رسيده يكى زيارتيست كه شيخ در تهذيب و مصباح روايت كرده از صفوان جمّال كه گفت فرمود به من مولايم حضرت صادق عليه السلام در زيارت اربعين كه زيارت مى كنى در هنگامى كه روز بلند شده

باشد و مى گوئى :


 اَلسَّلامُ عَلى وَلِىِّ اللَّهِ وَحَبيبِهِ اَلسَّلامُ عَلى خَليلِ اللَّهِ


 سلام بر ولى خدا و دوست او سلام بر خليل خدا

وَنَجيبِهِ اَلسَّلامُ عَلى صَفِىِّ اللَّهِ وَابْنِ صَفِيِّهِ اَلسَّلامُ عَلىَ الْحُسَيْنِ

و بنده نجيب او سلام بر بنده برگزيده خدا و فرزند برگزيده اش سلام بر حسين

الْمَظْلُومِ الشَّهيدِ اَلسَّلامُ على اَسيرِ الْكُرُباتِ وَقَتيلِ الْعَبَراتِ

مظلوم و شهيد سلام بر آن بزرگوارى كه به گرفتاريها اسير بود و كشته اشكِ روان گرديد

 

اَللّهُمَّ اِنّى اَشْهَدُ اَنَّهُ وَلِيُّكَ وَابْنُ وَلِيِّكَ وَصَفِيُّكَ وَابْنُ صَفِيِّكَ الْفاَّئِزُ

خدايا من براستى گواهى دهم كه آن حضرت ولىّ (و نماينده ) تو و فرزند ولىّ تو بود و برگزيده ات و فرزند برگزيده ات بود كه كامياب شد

بِكَرامَتِكَ اَكْرَمْتَهُ بِالشَّهادَةِ وَحَبَوْتَهُ بِالسَّعادَةِ وَاَجْتَبَيْتَهُ بِطيبِ

به بزرگداشت تو، گراميش كردى بوسيله شهادت و مخصوصش داشتى به سعادت و برگزيدى او را به پاكزادى

الْوِلادَةِ وَجَعَلْتَهُ سَيِّداً مِنَ السّادَةِ وَ قآئِداً مِنَ الْقادَةِ وَذآئِداً مِنْ

و قرارش دادى يكى از آقايان (بزرگ ) و از رهروان پيشرو و يكى از كسانى كه از حق دفاع كردند

الْذادَةِ وَاَعْطَيْتَهُ مَواريثَ الاَْنْبِياَّءِ وَجَعَلْتَهُ حُجَّةً عَلى خَلْقِكَ مِنَ

و ميراثهاى پيمبران را به او دادى و از اوصيائى كه حجت تو بر خلقت هستند قرارش دادى او نيز

الاَْوْصِياَّءِ فَاَعْذَرَ فىِ الدُّعآءِ وَمَنَحَ النُّصْحَ وَبَذَلَ مُهْجَتَهُ فيكَ

در دعوت مردم جاى عذر و بهانه اى (براى كسى ) نگذارد و بيدريغ خيرخواهى كرد و جان خود را در راه تو داد

لِيَسْتَنْقِذَ عِبادَكَ مِنَ الْجَهالَةِ وَحَيْرَةِ الضَّلالَةِ وَقَدْ تَوازَرَ عَلَيْهِ مَنْ

تا برهاند بندگانت را از (گرداب ) جهالت و نادانى و سرگردانى (در وادى ) گمراهى و چنان شد كه همدست شدند بر عليه

غَرَّتْهُ الدُّنْيا وَباعَ حَظَّهُ بِالاَْرْذَلِ الاَْدْنى وَشَرى آخِرَتَهُ بِالثَّمَنِ

آن حضرت كسانى كه دنيا فريبشان داد و فروختند بهره (كامل و سعادت خود را) به بهاى پست ناچيزى و بداد آخرتش رادرمقابل بهائى

الاَْوْكَسِ وَتَغَطْرَسَ وَتَرَدّى فى هَواهُ وَاَسْخَطَكَ وَاَسْخَطَ نَبِيَّكَ

اندك و بى مقدار و بزرگى كردند و خود را در چاه هوا و هوس سرنگون كردند، و تو و پيامبرت را بخشم

وَاَطاعَ مِنْ عِبادِكَ اَهْلَ الشِّقاقِ وَالنِّفاقِ وَحَمَلَةَ الاَْوْزارِ

آوردند و پيروى كردند از ميان بندگانت آنانى را كه اهل دو دستگى و نفاق بودند و كسانى را كه بارهاى سنگين

الْمُسْتَوْجِبينَ النّارَ فَجاهَدَهُمْ فيكَ صابِراً مُحْتَسِباً حَتّى سُفِكَ فى

گناه بدوش مى كشيدند و بدين جهت مستوجب دوزخ گشته بودند آن حضرت (كه چنان ديد) با شكيبائى و پاداش جوئى با

طاعَتِكَ دَمُهُ وَاسْتُبيحَ حَريمُهُ اَللّهُمَّ فَالْعَنْهُمْ لَعْناً وَبيلاً وَعَذِّبْهُمْ

آنها جهاد كرد تا خونش در راه پيروى تو ريخت و حريم مقدسش شكسته شد خدايا آنان را لعنت كن به لعنتى و بال دار و

عَذاباً اَليماً اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ سَيِّدِ

عذابشان كن به عذابى دردناك سلام بر تو اى فرزند رسول خدا سلام بر تو اى فرزند آقاى

الاَْوْصِياَّءِ اَشْهَدُ اَنَّكَ اَمينُ اللَّهِ وَابْنُ اَمينِهِ عِشْتَ سَعيداً وَمَضَيْتَ

اوصياء گواهى دهم كه براستى تو امانتدار خدا و فرزند امانت دار اوئى سعادتمند زيستى و ستوده از دنيا

حَميداً وَمُتَّ فَقيداً مَظْلُوماً شَهيداً وَاَشْهَدُ اَنَّ اللَّهَ مُنْجِزٌ ما وَعَدَكَ

رفتى و گمگشته و ستمديده و شهيد درگذشتى و نيز گواهى دهم كه خدا براستى وفا كند بدان وعده اى كه به تو داده

وَمُهْلِكٌ مَنْ خَذَلَكَ وَمُعَذِّبٌ مَنْ قَتَلَكَ وَاَشْهَدُ اَنَّكَ وَفَيْتَ بِعَهْدِ اللَّهِ

وبه هلاكت رساند هركه را كه دست از ياريت برداشت و عذاب كند كسى كه تو را كشت و گواهم دهم كه تو بخوبى وفا كردى

وَجاهَدْتَ فى سَبيلِهِ حَتّى اَتيكَ الْيَقينُ فَلَعَنَ اللَّهُ مَنْ قَتَلَكَ وَلَعَنَ اللَّهُ

به عهد خدا و جهاد كردى در راه او تا مرگت فرا رسيد خدا لعنت كند كسى كه تو را كشت و خدا لعنت كند

مَنْ ظَلَمَكَ وَلَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً سَمِعَتْ بِذلِكَ فَرَضِيَتْ بِهِ اَللّهُمَّ اِنّى

كسى كه به تو ستم كرد و خدا لعنت كند مردمى كه شنيدند جريان كشتن و ستم تو را و بدان راضى بودند خدايا من تو را

اُشْهِدُكَ اَنّى وَلِىُّ لِمَنْ والاهُ وَعَدُوُّ لِمَنْ عاداهُ بِاَبى اَنْتَ وَاُمّى يَا بْنَ

گواه مى گيرم كه من دوست دارم هر كه او را دوست دارد و دشمنم با هر كه او را دشمن دارد پدرم و مادرم بفدايت اى فرزند

رَسُولِ اللَّهِ اَشْهَدُ اَنَّكَ كُنْتَ نُوراً فىِ الاَْصْلابِ الشّامِخَةِ وَالاَْرْحامِ

رسول خدا گواهى دهم كه تو براستى نورى بودى در پشت پدرانى بلند مرتبه و رحمهائى

الْمُطَهَّرَةِ لَمْ تُنَجِّسْكَ الْجاهِلِيَّةُ بِاَنْجاسِها وَلَمْ تُلْبِسْكَ الْمُدْلَهِمّاتُ

پاكيزه كه آلوده ات نكرد اوضاع زمان جاهليت به آلودگيهايش و در برت نكرد از لباسهاى چركينش

مِنْ ثِيابِها وَاَشْهَدُ اَنَّكَ مِنْ دَعاَّئِمِ الدّينِ وَاَرْكانِ الْمُسْلِمينَ وَمَعْقِلِ

و گواهى دهم كه براستى تو از پايه هاى دين و ستونهاى محكم مسلمانان و پناهگاه

الْمُؤْمِنينَ وَاَشْهَدُ اَنَّكَ الاِْمامُ الْبَرُّ التَّقِىُّ الرَّضِىُّ الزَّكِىُّ الْهادِى

مردمان با ايمانى و گواهى دهم كه تو براستى پيشواى نيكوكار با تقوا و پسنديده و پاكيزه و راهنماى

الْمَهْدِىُّ وَاَشْهَدُ اَنَّ الاَْئِمَّةَ مِنْ وُلْدِكَ كَلِمَةُ التَّقْوى وَاَعْلامُ الْهُدى

راه يافته اى و گواهى دهم كه همانا امامان از فرزندانت روح و حقيقت تقوى ونشانه هاى هدايت

وَالْعُرْوَةُ الْوُثْقى وَالْحُجَّةُ على اَهْلِ الدُّنْيا وَاَشْهَدُ اَنّى بِكُمْ مُؤْمِنٌ

و رشته هاى محكم (حق و فضيلت ) و حجتهائى بر مردم دنيا هستند و گواهى دهم كه من به شما ايمان دارم

وَبِاِيابِكُمْ مُوقِنٌ بِشَرايِعِ دينى وَخَواتيمِ عَمَلى وَقَلْبى لِقَلْبِكُمْ سِلْمٌ

و به بازگشتتان يقين دارم با قوانين دينم و عواقب كردارم و دلم تسليم دل شما است

وَاَمْرى لاَِمْرِكُمْ مُتَّبِعٌ وَنُصْرَتى لَكُمْ مُعَدَّةٌ حَتّى يَاْذَنَ اللَّهُ لَكُمْ

و كارم پيرو كار شما است و ياريم برايتان آماده است تا آنكه خدا در ظهورتان اجازه دهد

فَمَعَكُمْ مَعَكُمْ لامَعَ عَدُوِّكُمْ صَلَواتُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَعلى اَرْواحِكُمْ

پس با شمايم نه با دشمنان شما درودهاى خدا بر شما و بر روانهاى شما

وَاَجْسادِكُمْ وَشاهِدِكُمْ وَغاَّئِبِكُمْ وَظاهِرِكُمْ وَباطِنِكُمْ آمينَ رَبَّ الْعالَمينَ

و پيكرهايتان و حاضرتان و غائبتان و آشكارتان و نهانتان آمين اى پروردگار جهانيان

پس دو ركعت نماز مى كنى و دعا مى كنى به آنچه مى خواهى و برمى گردى

«به ياد رفيقان»

حرفي بگوي و از لب خود كام ده مرا
ساقي زپا فتاده شدم جام ده مرا

فرسود دل ز مشغله جسم و جان بيا
بستان زخود فراغت ايام ده مرا

رزق مرا حواله به نامحرمان مكن
از دست خويش باده گلفام ده مرا

بوي گلي مشام مرا تازه مي‌كند
اي گلعذار بوسه به پيغام ده مرا

بنما تبسمي و خزانم بهار كن
اي نخل بارور گل بادام ده مرا

عمرم برفت و حسرت مستي زدل نرفت
عمري دگر زمعجزه جام ده مرا

اي عشق شعله بر دل پر آرزو بزن
چندي رهايي از هوس خام ده مرا

جانم بگير و جام مي از دست من مگير
اي مدعي هر آنچه دهي نام ده مرا

مرغ دلم به ياد رفيقان به خون تپيد
يا رب اميد رستن از اين دام ده مرا

بشكفت غنچه دلم اي باد نوبهار
خندان دلي بسان «امين» وام ده مرا

آقا اجازه!

آقا اجازه! اين دو سه خط را خودت بخوان!
قبل از هجوم سرزنش و حرف ديگران

آقا اجازه! پشت به من کرده قلبتان
ديگر نمي دهد به دلم روي خوش نشان!

قصدم گلايه نيست، اجازه! نه به خدا!
اصلا به اين نوشته بگوييد «داستان»

من خسته ام از آتش و از خاک، از زمين
از احتمال فاجعه، از آخرالزمان!

آقا اجازه! سنگ شدم، مانده در کوير
باران بيار و باز بباران از آسمان

- اهل بهشت يا که جهنم؟ خودت بگو!
- آقا اجازه! ما که نه در اين و نه در آن!

«يک پاي در جهنم و يک پاي در بهشت»
يا زير دستهاي نجيب تو در امان!

آقا اجازه!............................
.......................................!

باشد! صبور مي شوم اما تو لااقل
دستي براي من بده از دورها تکان...

آقا اجازه! خسته ام از اين همه فريب

آقا اجازه! خسته ام از اين همه فريب،
از هاي و هوي مردم اين شهر نا نجيب.

آقا اجازه! پنجره ها سنگ گشته اند،
ديوارهاي سنگي از کوچه بي نصيب.

آقا اجازه! باز به من طعنه مي زنند
عاشق نديده هاي پر از نفرت رقيب.

«شيرين»ي وجود مرا «تلخ» مي کنند
«فرهاد»هاي کينه پرست پر از فريب!

آقا اجازه! «گندم» و «حوا» بهانه بود،
«آدم» نمي شويم! بيا: ماجراي «سيب»!

باشد! سکوت مي کنم اما خودت ببين..!
آقا اجازه! منتظرند اينهمه غريب....

اگر منتظر واقعي بودم

... نااميدي را از خود دور و امر به معروف و نهي از منکر را از خود شروع مي کردم.
... هيچ گاه گناه نمي کردم.
... در شب و روز و لحظه لحظه زندگيم از خدا مي خواستم به عزت محمد و آل محمد(ص) ظهور مولايم را نزديک تر گرداند و موانع ظهورش را برطرف فرمايد.
... تا مطلع الفجر مي ماندم، همان سپيده اي که به ما وعده داده اند و از آن وعده دهندگان جز صداقت انتظار نيست.
... اول به خودسازي مي پرداختم و خانه دل را از همه تعلقات پاک مي کردم؛ آنگاه منتظر فرج مي شدم.
... ايستگاههاي انتظار را با عشق و ايمان و دعا زيباتر مي کردم.
... خويشتن خويش را به گناه نمي آلودم.
... جان خود را در راه تو، برکف دست مي نهادم.
... زمينه را براي ظهور تو آماده مي کردم.
... جز به سلاح صلاح مجهز نمي شدم.
... هر شب تا پگاه و هر بامداد تا شامگاه، لب و دل و جانم را با رايحه ياد و نام تو عطرآگين مي کردم.
... هيچ واقعه اي نمي توانست مرا از تو جدا کند.
... تنها سر بر آستان محبت تو مي ساييدم و هيچ وقعي به ديگران نمي نهادم.
... فرامين جانشين گران قدرت، ولي فقيه را به جان مي خريدم و تا کوي جانان به سر مي دويدم.
... هر روز شعله عشق حضرتش را در دلم شعله ورتر مي کردم و براي تعجيل در فرجش بسيار دعا مي نمودم که پيامبر(ص) فرموده اند »با فضيلت ترين اعمال امتم انتظار فرج از خداوند است«.
... به دستورات ديني عمل مي کردم و تکليف خود را انجام مي دادم، نه تنها درون خود را اصلاح مي کردم بلکه به راهنمايي و ارشاد ديگران هم مي پرداختم.
... از تو دور نبودم.
... آن موقع خوشبختي را معنا مي کردم.
... هيچ وقت حتي در خواب هم تو را فراموش نمي کردم. در کوچه پس کوچه هاي شهرها و روستاها به راه مي افتادم و از تو و از تو مي گفتم.
... صداي گريه هايت را مي شنيدم و اشکهاي زلالت را مي ديدم. آنوقت دلم تاب نمي آورد من هم در ميان کساني باشم که آسمان دلت را ابري مي کنند و چشمانت را باراني.
... وجودم مالامال از عشق، محبت و صميميت مي شد و دل و جانم را با عطر حضورت شست وشو مي دادم.
... سوار بر اسب انتظار بر دشت زمان مي تاختم و صحراهاي خشک مبارزه با نفس را درمي نورديدم و از کوههاي تحمل مصائب بالا مي رفتم. درياهاي پر تلاطم مشکلات را پشت سر مي گذاشتم و جنگلهاي سرسبز و زيباي جاذبه هاي دنيا را هيچ مي انگاشتم.
... شرمنده رويت نبودم. مگر مي توانم بگويم که غيبت نکرده ام، تهمت نزده ام، از ياد خدا غافل نشده ام و... اما باور من! همواره دوستت داشته ام، اگر منتظر و مومن واقعي نبوده ام اما همواره تو را به شفاعت گرفته ام و شفاعتم کرده اي. کمکم کن تا منتظر واقعي باشم!
... روح من اشتياق يک رود بود و دستان خاکيم سرشار هوس رويش، ديدگانم لبريز ابرهاي باراني پروراننده و حرفهايم دانه هاي در اشتياق رويش، که به دنبال دشتي حاصلخيز سرک مي کشيدند.
... تجلي گامهاي مهربانت را مي ديدم که به ياسهاي هميشه آرام باغ وعده مي دهد شايد جمعه اي ديگر...
... چشمهايم را فرمان مي دادم که تنها به ديدار روي زيباي تو به انتظار بنشيند. اللهم ارني الطلعة الرشيده والغرة الحميد.
...گوشهايم را فرمان مي دادم که تنها شنيدن ترنم نداي »انا بقيةاللَّه خيرلکم ان کنتم مؤمنين« را به انتظار بنشينيد.
...قلب و زبان و دل را فرمان مي دادم تا در حفظ و ياري سرود حضور مولايم هيچ گونه دريغ نورزند.
... تنها به انتظارت نمي نشستم بلکه خود به جست وجويت مي آمدم.
... جمعه هايم آغاز نمي شدند مگر آن که صداي دلنواز قرآنت را مي شنيدم و به نيمروز نمي رسيدم؛ مگر آن که نگاههايت را حس مي کردم، و غروب جمعه ها را نمي ديدم؛ مگر آن که تو بر قلبم ظهور مي کردي.
... خوني جوشان در رگ زندگي و قلبي در سينه تاريخ داشتم. در درون تاريکيها و سرديها به دميدن سپيده دمان چشم داشتم و به اميد طلوع خورشيد مي زيستم.

متن کامل بیانات امام خمینی علیه کاپیتولاسیون

در پی تصویب لایحه ذلت بار اعطای مصونیت سیاسی به اتباع آمریکایی در ایران (کاپیتولاسیون) در سال 1343 حضرت امام خمینی (ره) در تاریخ چهارم آبان ماه 1343 سخنرانی تاریخی و شدید اللحنی را علیه تصویب کاپیتولاسیون ایراد کردند که در تاریخ نهضت اسلامی ایران می درخشد. متن کامل این سخنرانی که منجر به دستگیری و تبعید حضرت امام به ترکیه و سپس نجف شد در ادامه آمده است.



● منبع: سایت - باشگاه اندیشه - به نقل از
http://www.irdc.ir/article.asp?id=66





بسم الله الرحمن الرحیم
انالله و اناالیه راجعون. من تاثرات قلبی خودم را نمی توانم اظهار كنم، قلب من در فشار است؛ این چند روزی كه مسائل اخیر ایران را شنیده ام خوابم كم شده (گریه حضار) ناراحت هستم، قلبم در فشار است. با تاثرات قلبی روز شماری می كنم كه چه وقت مرگ پیش بیاید. (گریه شدید حضار)
ایران دیگر عید (گریه حضار) ندارد، عید ایران را عزا كرده اند، (گریه حضار) عزا كردند و چراغانی كردند، عزا كردند و دستجمعی رقصیدند. ما را فروختند، استقلال ما را فروختند و باز هم چراغانی كردند، پایكوبی كردند. اگر من به جای اینها بودم این چراغانی ها را منع می كردم، می گفتم بیرق سیاه بالای سر بازارها بزنند، بالای سرخانه ها بزنند، چادر سیاه بالا ببرند. عزت ما پایكوب شد، عظمت ایران از بین رفت، عظمت ارتش ایران را پایكوب كردند.
قانونی در مجلس بردند؛ در آن قانون اولا" ما را ملحق كردند به پیمان وین و ثانیا الحاق كردند به پیمان وین! كه تمام مستشاران نظامی آمریكا با خانواده هایشان، با كارمندهای فنی شان، با كارمندان اداری شان، با خدمه شان، با هر كس كه بستگی به آنها دارد، اینها از هر جنایتی كه در ایران بكنند مصون هستند. اگر یك خادم امریكایی، اگر یك آشپز امریكایی مرجع تقلید شما را در وسط بازار ترور كند، زیر پا منكوب كند، پلیس ایران حق ندارد جلوی او را بگیرد! دادگاه های ایران حق ندارند محاكمه كنند! باز پرسی كنند! باید برود امریكا! آنجا در امریكا ارباب ها تكلیف را معین كنند! دولت سابق این تصویب را كرده بود و به كسی نگفت. دولت حاضر این تصویب نامه را در چند روز پیش از این برد به مجلس و در چند وقت پیش از این به سنا بردند و با یك قیام و قعود مطلب را تمام كردند و باز نفسشان در نیامد. در این چند روز این تصویب نامه را بردند به مجلس شورا و در آنجا صحبت هائی كردند. مخالفت هائی شد، بعضی از وكلا هم مخالفت هائی كردند، صحبت هائی كردند لكن مطلب را گذراندند، با كمال وقاحت گذراندند، دولت با كمال وقاحت از این امر ننگین طرفداری كرد. ملت ایران را از سگ های امریكا پست تر كردند. اگر چنانچه كسی سگ امریكائی را زیر بگیرد باز خواست از او می كنند، اگر شاه ایران یك سگ امریكائی را زیر بگیرد باز خواست می كنند و اگر چنانچه یك آشپز امریكائی شاه ایران را زیر بگیرد، مرجع ایران را زیر بگیرد،بزرگتر مقام را زیر بگیرد هیچ كس حق تعرض ندارد. چرا؟ برای اینكه می خواستند وام بگیرند از امریكا، امریكا گفت این كار باید بشود (لابد اینجور است) بعد از سه چهار روز وام 200 میلیونی، 200 میلیون دلاری تقاضا كردند، دولت آمریکا تصویب كرد كه در ظرف پنج سال مبلغ مزبور را به دولت ایران بدهند و در عرض 10 سال، 300 میلیون بگیرند. می فهمید یعنی چه؟ دویست میلیون دلار، هر دلاری 8 تومان در عرض پنج سال وام بدهند به دولت ایران برای نظام و در عرض 10 سال سیصد میلیون، آنطور كه حساب كردند 300 میلیون دلار از ایران بگیرند یعنی 100 میلیون دلار، یعنی 800 میلیون تومان از ایران در ازای این وام نفع بگیرند؛ معذلك، ایران خودش را فروخت برای این دلارها، ایران استقلال ما را فروخت، ما را جزء دول مستعمره حساب كرد، ملت مسلِم ایران را پست تر از وحشی ها در دنیا معرفی كرد، در ازای وام 200 میلیون كه 300 میلیون دلار پس بدهند. ما با این مصیبت چه بكنیم روحانیون با این مطالب چه بكنند به كجا پناه ببرند عرض خودشان را به چه مملكتی برسانند.
كاپیتولاسیون مخالف رای ملت است:
سایر ممالك خیال می كنند كه ملت ایران است، این ملت ایران است كه اینقدر خودش را پست كرده است، نمی دانند این دولت ایران است، این مجلس ایران است، این مجلس است كه هیچ ارتباطی به ملت ندارد، این مجلس، سرنیزه است و این مجلس چه ارتباطی به ملت ایران دارد، ملت ایران به اینها رای ندادند، علمای طراز اول، مراجع، بسیاریشان تحریم كردند انتخابات را، ملت تبعیت كرد از اینها رای نداد؛ لكن زور سرنیزه اینها را آورد در این كرسی نشاند.
نفوذ روحانی مضر به حال دشمنان ملت است نه خود ملت:
در یكی از كتاب های تاریخی كه امسال به طبع رسیده است و به بچه های ما تعلیم می شود، این است كه بعد از اینكه یك مسائل دروغی را نوشته است، آخرش نوشته است كه معلوم شد كه قطع نفوذ روحانیت، قطع نفوذ روحانیون در رفاه حال این ملت مفید است! رفاه حال ملت به این است كه روحانیون را از بین ببرند! همین طور است، اگر نفوذ روحانیون باشد نمی گذارد این ملت اسیر انگلیس، یك وقت باشد، اسیر امریكا، یك وقت باشد. اگر نفوذ روحانیون باشد نمی گذارد كه اسرائیل قبضه كند اقتصاد ایران را، نمی گذارد كه كالاهای اسرائیل در ایران بدون گمرك فروخته بشود. اگر نفوذ روحانیون باشد نمی گذارد كه اینها سرخود یك همچنین قرضه بزرگی را به گردن ملت بگذارند. اگر نفوذ روحانیون باشد نمی گذارد این هرج و مرجی كه در بیت المال هست، بشود. اگر نفوذ روحانیون باشد نمی گذارد كه هر دولتی هر كاری می خواهد انجام بدهد ولو صد در صد برضد ملت باشد. اگر نفوذ روحانیون باشد نمی گذارد كه مجلس به این صورت مبتذل در آید. اگر نفوذ روحانیون باشد نمی گذارد كه مجلس با سرنیزه درست بشود تا این فضاحت از آن پیدا بشود. اگر نفوذ روحانیون باشد نمی گذارد كه دختر و پسر با هم در آغوش هم كشتی بگیرند چنانكه در شیراز شده است. اگر نفوذ روحانیون باشد. نمی گذارد كه دخترهای معصوم مردم زیر دست جوان ها در مدارس باشند. اگر نفوذ روحانیون باشد نمی گذارد كه زن ها را در مدرسه مردها ببرند، مردها را در مدرسه زن ببرند و فساد راه بیندازند. اگر نفوذ روحانیون باشد توی دهن این دولت می زنند، توی دهن این مجلس می زنند، وكلا را از مجلس بیرون می كنند. اگر نفوذ روحانیون باشد تحمیل نمی تواند بشود یك عده از وكلا بر سرنوشت یك مملكتی كه حكومت كنند. اگر نفوذ روحانیون باشد نمی گذارد یك دست نشانده امریكائی این غلطها را بكند، بیرونش می كنند از ایران. نفوذ ایرانی، نفوذ روحانی مضر به حال ملت است نخیر مضر به حال شماست، مضر به حال شما خائن هاست نه مضر به حال ملت. شما دیدید با نفوذ روحانی نمی توانید هر كاری را انجام دهید، هر غلطی را بكنید، می خواهید نفوذ روحانی را از بین ببرید. شما گمان كردید كه با صحنه سازی ها می توانید كه بین روحانیون اختلاف بیندازید نمی توانید، این خواب را باید به در مرگ برای شما حاصل شود، نمی توانید همچو كاری انجام دهید، روحانیون با هم هستند. من به تمام روحانیون تعظیم می كنم، دست تمام روحانیون را می بوسم، آن روز اگر دست مراجع رامی بوسیدم، امروز دست طلاب را هم می بوسم (گریه حضار) من امروز دست بقال را هم می بوسم (گریه شدید حضار).
اعلام خطر به كلیه اقشار ملت:
آقا من اعلام خطر می كنم، ای ارتش ایران! من اعلام خطر می كنم ای سیاسیون ایران! من اعلام خطر می كنم، ای بازرگانان! من اعلام خطر می كنم، ای علمای ایران! ای مراجع اسلام! من اعلام خطر می كنم، ای فضلا! ای طلاب ! ای مراجع! ای آقایان! ای نجف! ای قم! ای مشهد! ای تهران! ای شیراز! من اعلام خطر می كنم، خطردار است، معلوم می شود زیر پرده چیزهایی است و ما نمی دانیم. در مجلس گفتند نگذارید پرده ها بالا برود، معلوم می شود برای ما خواب ها دیده اند. از این بدتر چه خواهند كرد. نمی دانم از اسارت بدتر چه از ذلت بدتر چه؟ چه می خواهند با ما بكنند. چه خیالی دارند اینها. این قرضه دلار چه به سر این ملت می آورد این ملت فقیر ده سال 100 میلیون دلار، 800 میلیون تومان نفع پول به آمریكا بدهد! در عین حال ما را بفروشید برای یك همچو كاری!
نظامیان امریكائی، مستشاران نظامی امریكایی به شما چه نفعی دارند آقا اگر این مملكت اشغال امریكاست پس چرا اینقدر عربده می كشید، پس چرا اینقدر دم از ترقی می زنید اگر این مستشاران نوكر شما هستند پس چرااز ارباب ها بالاترشان می كنید پس چرا از شاه بالاترشان می كنید اگر نوكرند مثل سایر نوكرها با آنها عمل كنید، اگر كارمند شما هستند مثل سایر ملل كه با كارمندانشان عمل می كنند شما هم عمل كنید. اگر مملكت ما اشغال آمریكائیست پس بگوئید، پس ما را بردارید بریزید بیرون از این مملكت. چه می خواهند با ما بكنند این دولت چه می گوید به ما، این مجلس چه كرد با ما این مجلس غیر قانونی این مجلس محرم، این مجلسی كه به فتوای و به حكم مراجع تقلید تحریم شده است، این مجلسی كه یك وكیلش از ملت نیست، این مجلسی كه به ادعا می گوید ما از انقلاب سفید آمده ایم. آقا كو این انقلاب سفید! پدر مردم را در آوردند. آقا من مطلعم، خدا می داند كه من رنج می برم، من مطلعم از این دهات، من مطلعم از این شهرستان های دور افتاده، از این قم بدبخت، من مطلعم از گرسنگی خوردن مردم، از وضع زراعت مردم.
سكوت در مقابل ابرقدرت ها از معاصی كبیره است:
آقا فكری بكنید برای این مملكت، فكری بكنید برای این ملت. هی قرض روی قرض بیاورید! هی نوكر بشوید! البته دلار نوكری هم دارد، دلارها را شما می خواهید استفاده كنید نوكریش را ما بكنیم. اگر ما زیر اتومبیل رفتیم كسی حق ندارد به امریكائی ها بگوید بالای چشمت ابروست لكن شماها استفاده اش را بكنید، مطلب این طور است. نباید گفت اینها را آن آقایانی كه می گویند كه باید خفه شد، این جا هم باید خفه شد این جا هم خفه بشویم ما را بفروشند و خفه بشویم قرآن ما را بفروشند و خفه بشویم والله گناهكار است كسی كه داد نزند، والله مرتكب كبیره است كسی كه فریاد نكند (گریه شدید حضار).
به داد اسلام برسید:
ای سران اسلام به داد اسلام برسید، ای علمای نجف به داد اسلام برسید، ای علمای قم به داد اسلام برسید، رفت اسلام. (گریه شدید حاضرین در مجلس) ای ملل اسلام! ای سران ملل اسلام! ای روئسای جمهور ملل اسلامی! ای سلاطین ملل اسلامی! ای شاه به داد خودت برس، به داد همه ما برسید. ما زیر چكمه امریكا برویم چون ملت ضعیفی هستیم! چون دلار نداریم! امریكا از انگلیس بدتر، انگلیس از آمریكا بدتر، شوروی از هر دو بدتر، همه از هم بدتر، همه از هم پلیدتر.
امروز دولت آمریكا منفورترین دولت در نظر ماست:
اما امروز سر و كار ما با این خبیث هاست، با امریكاست. رئیس جمهور امریكا بداند، بداند این معنا را كه منفورترین افراد دنیاست پیش ملت ما، امروز منفورترین افراد بشر است پیش ملت ما، یك همچنین ظلمی به دولت اسلامی كرده است، امروز قرآن با او خصم است، ملت ایران با او خصم است. دولت امریكا بداند این مطلب را، ضایع كردند او را در ایران، خراب كردند او را در ایران.
ما را به آمریكا فروختند:
برای مستشارها مصونیت می گیرید بیچاره وكلا داد زدند آقا از این دوست های ما بخواهید به ما این قدر تحمیل نكنند، ما را نفروشید، ما را به صورت مستعمره در نیاورید، كی گوش داد به اینها. از پیمان وین یك ماده را اصلا ذكر نكرده اند، ماده 32 ذكر نشده است، من نمی دانم آن ماده چه است، من كه نمی دانم رئیس مجلس هم نمی داند، وكلا هم نمی دانند، نمی دانند كه قبول كردند طرح را. طرح را قبول كردند، طرح را امضا كردند، تصویب كردند اما عده ای اقرار كردند كه ما اصلا نمی دانیم چیست. (آنها هم لابد امضا نكرده باشند) آن عده دیگر بدتر از آنها بودند، یك عده جهالند اینها. رجال سیاسی ما، صاحب منصب های بزرگ ما، رجال سیاسی ما، یكی بعد از دیگری را كنار می گذارند، الان در مملكت ما به دست رجال سیاسی كه وطنخواه باشند چیزی نیست، در دست آنها چیزی نیست،ارتش هم بداند یكی تان را بعد از دیگری كنار می گذارند، دیگر برای شما آبرو گذاشتند برای نظام شما آبرو گذاشتند كه یك سرباز امریكائی بر یك ارتشبد ما مقدم است یك آشپز امریكائی بر یك ارتشبد ما مقدم شد در ایران دیگر برای شما آبرو باقی ماند اگر من بودم استعفا می كردم، اگر من نظامی بودم استعفا می كردم، من این ننگ را قبول نمی كردم، اگر من وكیل مجلس بودم استعفا می كردم.
قطع نفوذ روحانی قطع ید رسول الله است:
باید نفوذ ایرانی ها قطع بشود! باید مصونیت برای آشپزهای امریكائی، برای مكانیك های امریكائی برای اداری امریكائی، اداری و فنی، مامورین، كارمندان اداری، كارمندان فنی برای خانواده هایشان مصونیت باشد لكن آقای قاضی در حبس باشند! آقای اسلامی را با دستبند ببرند این ور و آن ور! این خدمتگزارهای اسلام، علمای اسلام در حبس باید باشند، وعاظ اسلام در حبس باشند، طرفداران اسلام باید در بندرعباس حبس باشند برای این كه اینها طرفدار روحانیت هستند، خودشان یا روحانی اند یا طرفدار روحانی. این را در تاریخ ایران دست مردم دادند اینها، سند دست دادند كه معلوم شد رفاه حال این ملت به این است كه قطع نفوذ روحانیین بشود! یعنی چه رفاه حال ملت در این است كه قطع ید رسول الله... از این ملت بشود! روحانیون خودشان چیزی نیستند كه، روحانیون هر چه دارند از رسول الله است، باید قطع ید رسول الله از این ملت بشود! اینها این را می خواهند، این را می خواهند تا اسرائیل با دل راحت هر كاری این جا بكند، تا آمریكا با دل راحت هر كاری می خواهد بكند.
تمام گرفتاری های ما از امریكا است:
آقا تمام گرفتاری ما از این آمریكاست، تمام گرفتاری ما از این اسرائیل است. اسرائیل هم از امریكاست، این وكلا هم از امریكا هستند، این وزرا هم از امریكا هستند، همه تعیین آنهاست، اگر نیستند چرا نمی ایستند در مقابل، داد بزنند؟
روحانیت سدی در مقابل مطامع استعمارگران:
من الان حافظه ام درست نیست، نمی توانم بفهم مطلب را خوب، الان در حال انقلاب هستم، در یك مجلس از مجالس سابق كه مرحوم مدرس، مرحوم آسید حسن مدرس در آن مجلس بود، اولتیماتومی از دولت روس آمد به ایران كه اگر فلان قضیه را انجام ندهید (كه من حالا هیچی از آن را یادم نیست) ما از فلان جا كه قزوین ظاهرا بوده است می آئیم به تهران و تهران را می گیریم و دولت ایران هم فشار آورد به مجلس كه باید این را تصویب كند. یكی از مورخین، مورخین آمریكائی می نویسد كه: یك روحانی با دست لرزان آمد پشت تریبون ایستاد و گفت: آقایان اگر بناست ما از بین برویم چرا با دست خودمان برویم، رد كرد. مجلس به واسطه مخالفت او جرات پیدا كرد و رد كرد و هیچ غلطی هم نكردند. روحانی این است، یك روحانی توی مجلس بود نگذاشت آن قلدر شوروی را، روسیه سابق را، پیشنهاد اولتیماتومش را یك روحانی ضعیف، یك مشت استخوان رد كرد. امروز هم باید روحانی نباشد، برای همین قطع ید روحانی باید بكنند تا به آمال و آرزوی خودشان برسند، من چه بگویم؟!
بر ملت است كه فریاد بزند چرا ما را فروختید:
این قدر انباشته است مطالب، این قدر مفاسد در این مملكت زیاد است كه من با این حالم، با این سینه ام، با این وضعم نمی توانم عرضه بكنم، نمی توانم مطالب را به آن مقداری كه می دانم به عرض شما برسانم؛ لكن شما موظفید به رفقایتان بگوئید، آقایان موظفند ملت را آگاه كنند، علما موظفند ملت را آگاه كنند، ملت موظف است كه در این امر صدا در بیاورد، با آرامش عرض برساند، به مجلس اعتراض كند، به دولت اعتراض كند كه چرا یك همچنین كاری كردید چرا ما را فروختید مگر ما، بنده شما هستیم؟
دولت و مجلس غیرقانونی و خائن به اسلام و ملتند:
شما كه وكیل ما نیستید، وكیل هم بودید، اگر خیانت كردید به مملكت خود به خود از وكالت بیرون می روید، این خیانت به مملكت است. خدایا اینها خیانت كردند به مملكت ما. خدایا دولت به مملكت ما خیانت كرد، به اسلام خیانت كرد، به قرآن خیانت كرد. وكلای مجلسین خیانت كردند، آنهایی كه موافقت كردند با این امر، وكلای مجلس سنا خیانت كردند، این پیرمردها، وكلای مجلس شورا آنهائی كه رای دادند خیانت كردند به این مملكت، آنها وكیل نیستند، دنیا بداند اینها وكیل ایران نیستند اگر هم بودند من عزلشان كردم، از وكالت معزولند، تمام تصویب نامه هائی كه تا حالا نوشته اند، تمامش غلط است. از اول مشروطه تا حالا بر حسب نص قانون، به حسب نص قانون، قانون را اگر قبول دارند به حسب نص، به حسب نص قانون، بر حسب اصل دوم متمم قانون اساسی تا مجتهدین نظارت نكنند در مجلس، قانون هیچی نیست، كدام مجتهد نظارت می كند الان اگر پنج تا ملا تو این مجلس بود، اگر یك ملا تو این مجلس بود تو دهن اینها می زد، نمی گذاشت این كار بشود. من به آنان كه به ظاهر مخالفت كردند، این حرف را دارم به آنها، چرا آقا خاك تو سرتان نریختید چرا پا نشدید یقه آن مردك را بگیرید همین من مخالفم و سر جای خود بنشینید و آن همه تملق بگوئید! مخالفت این است. باید هیاهو كنید، باید بریزید وسط مجلس، به هم باید بپرید كه نگذرد این مطلب، به صرف اینكه من مخالفم درست می شود! دیدید كه می گذرد، پس نگذارید یك همچون مجلسی وجود پیدا كند، از مجلس بیرونشان كنید. ما این قانونی را كه در مجلس واقع شد، قانون نمی دانیم. ما این مجلس را مجلس نمی دانیم، ما این دولت را دولت نمی دانیم، اینها خائنند به مملكت ایران، خائنند.
خداوندا امور مسلمین را اصلاح كن. خداوندا دیانت مقدسه اسلام را عظمت به آن عنایت فرما. خدایا اشخاصی كه خیانت می كنند به این آب و ملك، خیانت می كنند به اسلام، خیانت می كنند به قرآن، آنها را نابود كن.
والسلام علیكم و رحمه الله و بركاته

مداحی شهادت امام علی (ع)

اکبری

1

حجم

زمان

957 KB

02:44

دانلود

2

حجم

زمان

3.49 MB

10:13

دانلود

3

حجم

زمان

1.50 MB

04:24

دانلود

4

حجم

زمان

2.40 MB

07:02

دانلود

5

حجم

زمان

3.24 MB

09:29

دانلود

کریمی

1

حجم

زمان

 MB3.55

10:24

دانلود

2

حجم

زمان

 MB3.10

09:05

دانلود

3

حجم

زمان

 MB1.01

02:57

دانلود

4

حجم

زمان

 MB4.62

13:31

دانلود

5

حجم

زمان

 MB2.67

07:50

دانلود

 

6

حجم

زمان

 MB2.62

07:40

دانلود

7

حجم

زمان

 MB2.40

07:02

دانلود

8

حجم

زمان

 MB2.65

07:46

دانلود

9

حجم

زمان

 MB3.62

10:36

دانلود

10

حجم

زمان

 MB1.72

05:02

دانلود

 
 
 
 
حدادیان

1

حجم

زمان

 MB1.90

05:33

دانلود

اگر يکبار، تنها يکبار تو را ببينم...

... با هزاران بوسه بر پايت سر بر سجده شکر به درگاه يگانه معبود مي سايم و سپاس مي گويم که چشمم را به ديدار بهار روشن کرده است.
... نمي دانم با کدامين واژه، باکدامين لبخند، با کدامين ترانه، جشن ديدارت را گلگون خواهم کرد.
... به بزرگترين آرزوي خود رسيده ام و ديگر چيزي جز وصال تو نمي خواهم.
... هزاران آينه دل، رو در روي جمالت مي گذارم تا مکرر حضورت در ميان زلال جان شيفتگانت رخ نمايد.
... و فقط حق داشته باشم که يک خواسته طلب کنم مي خواهم کمکم کند تا شيعه واقعي باشم.
... در آرزوي ديدار دوباره جمالت همچنان خواهم ماند.
تکتم با دوست

... از شادماني بال در مي آورم، پرواز مي کنم و در هر فرصتي با خداي يگانه، راز و نياز مي کنم تا مرا شايسته آن گرداند که همواره از فيض حضور و وجود مقدس تو، سرشار باشم.

عاجزانه از خداوند مي طلبم که نعمت رؤيت خورشيد را، حتي لحظه اي از من نگيرد.
... سر بر قدمت مي نهم تا به يکباره تاريکي هجران به صبح وصال بدل گردد و گرمي نگاهت را بر تار و پود وجودم مي نشانم و دل و انديشه ام را با محبتت عجين مي کنم تا هرگز يادت از خاطرم نرود.
... شکايت بعضي از مسئولان را مي نمايم و درخواست مي کنم تا زودتر تشريف بياوريد و با افراد خاطي هرگونه که مصلحت مي دانند عمل کنند.
... خاک پايت را توتياي چشم مي کنم.
... جانم را کف دست مي گيرم و به قربانگاه عشق مي آورم و در زير پايت قرباني مي کنم. جاني که يک عمر چشم انتظار، بودنش را به بهانه ديدنت به زمين تحميل کرده است.
... با شرمساري مي گويم شفاعتم کن تا هنگامه محشر رسوا و زيانکار نباشم.
... عقده دل را با تو باز خواهم کرد و عشق و علاقه اي را که سالهاست براي هيچ کس ابراز نداشته ام و در گلويم چنبره زده با زيباترين واژه هاي هستي برايت خواهم خواند.
... مي گويم: يا اباصالح! ما غافلان، راه راست گم کرده ايم. دست ما را بگير و به راهي که ذات مقدس احديت فرمان داده رهنمون ساز.
... به تو خواهم گفت: نمره بهترين اعمالم را در پستوي خانه دل پنهان کرده ام تا تو بيايي نشانت دهم، شايد مرا به سربازيت بپذيري.
... حضورت را عاشقانه فرياد مي کردم تا بدانند اين منم پيوندي گنگ را باز يافته ام؛ به اهورايي مقدس تکيه داده ام که به يمن قدمهايش بهار از زمين مي جوشد و زمزم هزاران سال پيش به استقبال چنين روزي آمده است.
... به نم گريه هايت که ردپاي تمام رودها بر زمين است قسمت مي دادم تا نسيم نوازشگر گامهاي شکيبايت را از گمگشته هاي خاک دريغ مداري.
... همان يک ديدار مرا کفايت مي کند تا روشني چشمهاي بي فروغ من باشد.

اگر مي دانستم کجايي...

... ستاره هاي آسمان را برايت گلچين و گونه هايم را فرش راه تو مي کردم.
... به همه اقيانوسها، به همه درياها، به همه صحراها و به همه کهکشانها پلي مي بستم تا اولين باغبان گلچين گل وجود تو کردم.
... به شوق ديدارت پاي در راه مي نهادم تا اگر شده يک لحظه چهره نوراني تو را زيارت کنم و دردهاي ناگفته خود را به تو بازگو کنم.
... دل از دنيا و ظواهر زودگذرش مي کندم و به سوي تو مي آمدم و سختيهاي راه را به جان و دل پذيرا مي شدم.
... از ناکجاي وجود بي مقدارم تا آستان بي کران کوي تو، در ميان سيلاب اشک پلي از نياز مي زدم. پلي از انتظار، از غيبت تا ظهور.
... با شقايقها به ميهماني ات مي آمدم و آنقدر بر در منزلت مي کوفتم تا رخسار پر مهرت را بر من ظاهر سازي.
... تمام مسير رسيدن به تو را با عطر گلهاي صلوات و شبنمهاي عشق مي پوشاندم.
تکتم با دوست

... خويشتن خويش را به رداي سبز و آسماني ات مي آويختم، از ديده سرشک شادي مي ريختم، الماس مهر تو را با بوسه هايم مي آميختم و به هيچ روي دامنت را از دست نمي دادم.

... با پاي دل به سويت مي آمدم و خاک پايت را توتياي ديدگان مي کردم تا چشمهايم که سالها انتظار مقدمت را کشيده اند نور بگيرند.
... بي درنگ و عاشقانه به سويت مي دويدم.
... مي آمدم و کنيز درگاهت مي شدم.
... براي رسيدن به سر کويت مسير صعب العبور انتظار را با پاي پياده طي مي کردم تا به کوچه هاي سبز وصال برسم.
... به سر تپه معراج شقايق مي شتافتم و بر هر رد پايت نرگسي مي کاشتم و پاي هر پنجره اي شعري مي خواندم که بيايي.
... باد را صدا مي زدم تا بوزد و جهانيان را آگاه کند؛ برگ را ورق کرده و خبر خوش يافتنت را بر آن اعلام مي کردم. به خورشيد مي گفتم، تا نورش را پنهان دارد که در سايه شما نور او جلوه اي ندارد.

... سپيدترين ياسها را سنگفرش قدوم مبارکت مي کردم و گلگون ترين شقايقها را بر سينه سفيد کاغذ به تصوير مي کشيدم تا کوچه کوچه هاي شهر را به يمن آمدنت آذين بندم.
... آنقدر مي ايستادم تا بر من بگذري و آشفتگي ام را افزون گرداني.

... سراسيمه به سويت مي شتافتم اگر نمي پذيرفتي، پناهنده ات مي شدم و اگر پناهم نمي دادي ميهمانت، که تو کريمي و پدرانت نيز.

... اگر بر دوش باد مي نشستم و گستره آسمانها را مي پيمودم و ستارگان را چراغ راهم مي ساختم تا بدانجا رسم که تو هستي. آن گاه سجاده را مي گشودم و در آن سحرگاهي که هستي در سکوت فرو رفته تا زمزمه دعايت را بشنود همراه با فرشتگان به تو اقتدا مي کردم.

.. درخششهاي فجر اميد را مشعل راه مي کردم و به آفاق نور بار مطلع انوار خيره مي شدم و عاشقانه به کويت مي آمدم تا خاک راهت را توتياي چشم بيمارم کنم.

... ديگر دليلي براي ماندن و فرصتي براي تفکر نداشتم. با کوله باري از عشق به ميهماني شب چشمانت مي آمدم و زير نور مهتاب امنيت، خستگي از تن مي زدودم.

اگر مُردَم

اي آفريدگار صبح !
در جشن با شکوه روزي که آغاز مي شود و در تمامي روزهايي که شيريني نام تو بر لبانم مي نشيند من عهد ديرينه ي خويش را با صاحب صبح و امام عصر تازه مي کنم و دست بيعتم را در زلال دستانش معطر مي سازم تا شعر سپيد اين عشق در صحن دلم تکرار شود .
طراوت جاري اين عهد و بيعت هرگز از باغ خاطرم بيرون نمي رود و پيوسته شال سبز محبتش را بر گردن مي نهم تا نوازشگر شانه هاي لرزانم باشد.
خالق مهربان من !
اگر دست تقدير تو ، لباس سپيد آخرت را بر تن من پوشاند و درخت زندگي ام، تنبه خواب زمستاني و ابدي خويش سپرد و ميان آن ماه تابان در آسمان چشم مردمان آشکار شد ، مرا از محراب قبرم بر انگيز و توفيق احرام در صحن و صفايش عنايت کن تا لبيک گويان در گرد کعبه ي وجود مقدسش طواف کنم
اي اجابت کننده هر دعا !
پنجره قلب منتظران رو به آسمان بي  کرانت گشوده است تا به يک اشارت تو، غبار غم و اندوه غيبت از دل ها بر خيزد و چشم ها به تماشاي باران  ظهور بنشيند.
خدايا !
شب يلداي هجران را به يمن ظهور ماه کاملش ، کوتاه کن که شب پرستان ، همچنان چشم بر صبح صادقش بسته اند و ما مؤمنان طلوع خورشي جمالش را نزديک مي دانيم

اگر آینه نبود

بارها ديده بودمت
آنچنان که آب را در آب
و آسمان را در آبي
و سبز را در عشق.
غبار، آينه را تهمت بست
وگرنه
زمانِ ما بي امام نيست.
اي سکوت بلند
گوشهايمان کر باد
اگر خاموشي ات را نشنويم.
کجائي که ديدارت محض است
پاهايمان خشت است و دستهايمان بي تکليف.
اگر مي دانستم از کدام سمت مي رويي
پيامبر گلها را وحي مي دادم
تا گلها را به مقدّس ترين خاک بشارت دهد.
درختان برگ ريزان دوري تواند
و قرنهاست که ايستاده اند
تا جمالت را زانو زنند
شاخه ها سلامتي ات را هر لحظه در قنوت اند
بيابانها فراق ترا ترک خورده اند
و خروش مي کنند درياها اضطراب دوري ات را.
زمين آينه دار حضور توست
تا عظمت را بر کهکشانها ناز بَرَد.

چشمهايمان را فرشي ساخته ايم
تا هر چشمي گلي باشد بر قالي قدمهايت،
اگر که نيائي
گلها را آفت مي گيرد
و زالوها به تخت مي نشينند
شب ماه را مي بلعد
و نور واژه اي مي شود بي نور
پنجره ها ديوار مي شوند
و بصيرت را اسيري مي برند
زنجيرها طويل مي شوند و رودخانه ها پر سنگ.
اگر که نيائي
من گريه مي کنم اي بزرگوار
من هرگز کودکي ام را نفروخته ام
من در غربت
چون طفلي بازي مي کنم خيال ترا در کوچه هاي شهر،
اي نور مرا با توست گفتگو
که زالوها به تخت مي نشينند
و شب ماه را مي بلعد.

بلند نيست شب بي تو بودن
عمر ما کوتاه است
زبانمان چربِ شيطان است
وگرنه دوست، نشاني ات را به ما مي داد.
اگرچه کفشهايمان آلوده ست
و ابليس خشنود
امّا بي نصيب باد، قلبي که بي تو آب خورد.

فراموشي هديه دشمنان توست
تا بشريّت را به خنده فريب دهند.
ما چراغاني مي کنيم يادت را
تا پادشاه شهر کوران بداند
که چشمهايمان را فرشي ساخته ايم
تا هر چشمي چراغي باشد بر مقدم ظهور تو
و در چراغاني ات مي زدائيم ياد خويش را.
هر روز روزِ تولد توست
و هر که بي تو قدم زند
کوچه اش بن بست است
و مسيرش تب آلود.
اگر کسي نيست ميان غلامانت که شعر بدوزد بر بلنداي قامتت
من فداي تو مي شوم،
هرچند، غلام تو خود معشوق شعر ماست.

کدام سقف
آسمان را سقفي نيست
معمار تمنّايت چنين خواسته است
تا فرشتگان هر روز
زمين را خيره شوند
تا ذکرشان قبول گردد.
اگر که دير کني
پرستوها بال مي ريزند
و کرکس ها درختها را فتح مي کنند
مارها تخم ريزي مي کنند
زمستان طولاني مي شود
و يتيمان بي پناه
اگر که دير کني
فرصت نمي دهند هواي صاف را
دود جاي ابرها را مي گيرد
و ديگر بغضي نمي ترکد
آب را مي بندند
و زخم مي شود احساس
درد زياد مي شود و بي دردي زيادتر.

اي سکوت بلند
کلاغها هرگز، صدايشان رسا نخواهد بود
قناري ها هرچند در قفس
امّا قناري اند
و کلاغها هرچند قشنگ تر
سياه تر.
سکوتت رساترين فرياد
و غيبتت ازل را به ابد پيوند مي دهد
ما در اين ميان
شمشيرت را به انتظار نشسته ايم
که حکم کني
که دشمنانت را تيغ
و دوستانت را عشق.

محرابت کجاست
تا پيامبران اشارت کنند بشريت را به راستي.
منظومه ها قافيه باز نام تواند
کتابها نام ترا ورق مي زنند و قلمها نام ترا در نوبتند.
در کدام مسجد نماز مي گذاري
که ديريست کبوتران بي دانه مانده اند
و زيبا نشستن را تجربه نکرده اند.

عصمت خالِ خاندان توست
و تو، خالِ خاندان عصمتي،
پيچ زلف تو صراط المستقيم ماست
تو پيداترين گنج پنهان مائي
اگر آينه نبود فهم تو غيرممکن بود
غبار آينه را تهمت بست
وگرنه زمانِ ما بي امام نيست.
اگر حيا نبود
مي شکستند آينه ها هرچه زشت را.

تو روزه دار قرنهايي
و تنها کسي که بيشترين نماز را اقامه کرده است.
تو تنها شب نشين غم تنهائي خويشي
که غصه ات باران را آفريد
اگر که اشک ما گرانبهاست، به حرمت باران توست
وگرنه شوري اشکهايمان را دليلي نيست.

اي بلند قامت
ظهورت قيامتي است
که خفاشها هرگز
تصور اينهمه روشني را نخواهند داشت.
اگر که دير کني
چراغها اميدشان تاريک مي شود
و دستها گره مي خورد بر زانوانِ غم
خورشيد به اميد تو روشن است
و ماه به اميد تو مي چرخد
که شايد ديگر خوف را از ياد برده باشد.


ما بزرگتر از قلبمان مي تپيم
چون تو، وارث آن ظهري که لاله ها
مشقِ عشق کردند
و آغاز شد خشم ستارگان با سياه چاله ها.


نگاه مي کني و مي گذري
و ما همچنان
فرو مي رويم گريبانِ غفلت خويش را
تو کشفِ حقيقتي
تو آتش بس آشوبي
اشاره مي کني و تاريخ تمام مي شود
سلام مي دهي و مي روي.

آقاي ما!

آقاي ما!

در عبور از گذر لحظه ها، در تپش مدام زمين و نگاه زهرآلود زمان، دستهاي ما تو را مي طلبد يا مولا!
مهر در سراشيب جاده ي عمل زير چرخهاي سنگين ستم له ميشود در نبودت!
تو ما را رها نخواهي کرد و ما هر روز و هر ساعت و حتي هر ثانيه در آرزوي زيارت رخ چون خورشيدت، دست بر آسمان داريم و در محمل نياز، از پروردگار بلند مرتبه، ظهور پرشکوه تو را تمنّا مي کنيم!
آقاي ما!
بيا که احساس نيازمند توست!
پرنده ها در سلام صبحگاه خود تو را مي خوانند و گلها به اميد نوازشت رخ مي نمايانند!
بيا که دستهاي نا توان ما در آرزوي ياوري تو مولا، شب و روز از گونه هامان قطرات شبنم را بر مي چيند و لطافت باران را به جاده هاي عشق مي پاشد، بلکه گلستاني بسازد از گلهاي ناز و اطلسي که فرش راهت باشد و خاک قدمت!
بيا که زمين تشنه ي محبت و سلام توست و زمان در نقطه ي انتظار ايستاده است..........

امروز فردا

يا لطيف
فردا را چگونه مي توان ديد
فردايي که امروزش همه در غوغا است
فردايي که امروزش را از عمق افکار خسته مردم مي بينم
کجاست يک دل آرام
کجاست آرزوهاي آرزو نشده
کجاست اميدي که باز سوي اميدوارش باز گردد
نمي دانم دلم را دست کدامين فکر بسپارم
نمي دانم اشکم را براي که بريزم
نمي دانم سوز عشق را از که بايد بياموزم
کاش ميشد در بن بست سکوت  خانه اي از فکر نساخت
کاش ميشد عشق را در خاکستر ياد ها نگاه داشت
کاش ميشد اشک را در جويبار احساس نريخت
چرا اين مردم دل هاشان را با اب سياه افکار ديگران مي شويند
چرا اين مردم عطش بودن را در انتظار  ديدار يار سيراب نمي کنند
چشمانم از خيره شدن بر صفحات خالي ذهنم خسته شده
نمي دانم چرا هر چه در بيراه هاي تنهاييم پرسه ميزنم خانه تنهايي هايم را نمي يابم
کاش مي آمدي و من را از حصار سخت دو دلي نجات ميدادي
فردا روز توست
روز شنيدن بوي نرگس
روز ديدن خال گونه ات
روز انتظار
روز تقديم اشکها بر زير پايت
روز شکستن ديوار دوري هفت روز
مرا درياب
مي داني چه هستم
مي داني چه بايد باشم
مي داني چه مي خواهم باشم
دستم را بلند کرده از تو مدد مي خواهم
تا يک دل آرام را ,
تا آرزوي بازگشتت را ,
تا اميد به انتظارت را
از تو طلب کنم 
مي خواهم بدانم
چگونه دلم را به دست افکار تو ,
اشکم را در دامان تو ,
سوز عشق را براي تو داشته باشم
ديگر نمي گويم کاش ميشد
ميگويم از تو مي خواهم که خانه اي را که در بن بست سکوت ساخته ام ويران سازي
ميگويم از تو مي خواهم که عشق به خودت را همچون داغي آتش در سينه ام نگاه داري
ميگويم از تو مي خواهم که اشک هايم را در جويبار انتظارت بريزم

با او حرف زدم
صدايم را از ميان انبوه درد هاي عاشقانش شنيد
من مي سوزم
جوابش را نمي شنوم
دفتر افکارم سفيد است
اما
او برايم نوشته است
با رنگ سفيد
مي خواهد من خود بيابم
مي دانم نوشته است که فرياد سکوتش بلند است
آري
بايد بشنوم
مي دانم که سبکي هواي درونم از گرد و غبار قدمهايش بر روي ذهن پريشانم است
مي دانم که آرامش درياي قلبم از آرامش آبيه نگاهش است
منتظر آمدنم است پس منتظر آمدنش مي مانم
با عشق به او ,
با مدد از او
و  با توکل از خداي او
يا حق


زندگینامه ابوهریره ملعون

ابوعبدالله یا عبدالرحمان‌بن­عامر دَوسی از اصحاب مشهور پیامبر بود كه شخصیت روایی‌اش همواره مورد بحث بوده است. به‌رغم شهرت فراوانش در میان اصحاب، در ضبط نام و نسب او و پدرش چنان اختلافی در میان منابع وجود دارد كه گفته‌اند در فرهنگ اسلامی هیچ‌كس مانند او و پدرش در ضبط نام اختلاف نداشته‌اند. از نام او و پدرش در دورۀ جاهلیت و اسلام اثری یافت نشده از این‌رو همه او را با كنیه‌اش می‌شناسند. از نام‌های او در دوران جاهلی عبدشمس، عبدغنم می­باشد. در دوران اسلامی عبدالله و عبدالرحمان شهرت بیشتری دارند. به گفتۀ خودش به‌سبب علاقۀ بسیار به گربه‌ها، پیامبر به او كینۀ باهویره داد.

   او در حدود بیست سال قبل از هجرت به دنیا آمده است. وی در زمانی كه اسلام آورد، به شدت فقیر بود تا جایی كه در بسیاری از منابع او را جزء اصحاب صفه گفته‌اند.
  در منابع آمده است كه در جنگ موته حضور داشته است. تا آخر عمر پیامبر، او جزء اصحاب صفه در مدینه باقی ماند و پس از پیامبر در دورۀ عمر به حكومت بحرین گمارده و پس از دو سال به اتهام سوء استفاده از بیت‌المال از حكومت عزل شد. در روزگار عثمان او به خاندان ابوالغاص و امویان علاقمند و به آن‌ها نزدیك گردید و چون به هنگام محاصرۀ خانۀ عثمان از او حمایت كرد و مورد احترام بنی‌امیه بود. مروان‌حكم هنگام حكومت بر مدینه در غیبت خود گاهی او را جانشین خود می‌ساخت.
  در روزگار علی (علیه‌السلام) جزء یاران معاویه شد و از یاری علی (علیه السلام) دست برداشت. او به زور از تمام مردم یمن و حجاز برای معاویه بیعت گرفت و معاویه پس از آن او را پیشوای نماز و حاكم مدینه كرد. در این ایام او به جعل احادیث بسیاری در فضل معاویه اقدام نمود و از این‌رو به ثروت و مقام والایی دست یافت.
   او بیش از صحابه دیگرحدیث نقل كرده و صحت احادیث او، با توجه به كوتاهی دورۀ مصاحبت او با پیامبر، مورد تردید واقع شده است. در ضمن بیش از هشتصد نفر از صحابه و تابعین از او حدیث نقل كرده‌اند. او از آغاز متهم به جعل و وضع احادیث به ویژه به نفع معاویه و ضد علی (علیه السلام) بود به طوری كه عایشه و عمر او را توثیق نمی‌كردند.
  عمر به خاطر افراط در نقل حدیث، او را تهدید به تبعید كرد و تازیانه زد و نكوهش كرد كه تو بسیار نقل حدیث می‌كنی و دربارۀ تو باید گفت كه بر پیامبر خدا دروغ می‌بندی. عایشه هم او را تكذیب می‌كرد و دروغ‌گو می‌خواند.
  ابوجعفر اسكافی معتزله گفته است:
 
«ابوهریره نزد ما غیر موثق بوده و روایاتش پذیرفته نیست زیرا عمر به او تازیانه زد و او را دروغ‌گو خطاب كرد. ده هزار درهم ربوده شده از بیت‌المال را از او گرفت و او را رسوا ساخت. و از حكومت بحرین بركنار كرد.»
 
  ابوحنیفه هم ابوهریره را به دلیل آن‌كه هر چه را كه می‌شنید بدون تأمل در معنا و تشخیص ناسخ و منسوخ آن روایت می‌كرد؛ غیرموثق می‌دانست.
ابن‌كثیر هم به نقل از بسربن سعید آورده كه ابوهریره هم از رسول خدا (ص) و هم از كعب الاحبار نقل كرده و گاهی حدیث پیغمبر را از كعب و حدیث كعب را از رسول خدا (صلی­الله­علیه­و­آله) روایت نموده است. ابوهریره گفتار كعب را برای مردم نقل می‌كرد و كعب گفتار ابوهریره را تصدیق می‌نمود و این‌گونه اسرائیلیات به گونه‌ای گفته می‌شد كه گویی از پیامبر (ص) نقل شده‌اند و بدین ترتیب ابوهریره و كعب در نشر این‌گونه خرافات در میان مسلمانان با یكدیگر هم‌دست بوده‌اند.
  احادیث او اصول و فروع دین را فرا گرفته و علمای مذهب اربعه و متكلمان آنان چون اشاعره و دیگران در بسیاری از احكام و قوانین الهی به آن احادیث استناد كرده‌اند.
ابوهریره، در زمان خلافت عمر مدتی حاکم بحرین بود و چون در این مدت پولهای زیادی از خزانه برای خودش برداشته بود، عمر او را از منصبش برکنار کرد و اموال را از او پس گرفت. اما در زمان عثمان در موقع محاصره خانه عثمان، از او حمایت کرد. به همین جهت مورد حمایت و احترام بنی امیه شد. از این رو زمانی که مروان بن حکم حاکم مدینه بود، بعضی ایام در غیبت خود او را نایب و جانشین خود می نمود. وفات او بین سالهای 57 تا 59 هجری بود.
  وی در سن 78 سالگی وفات یافت و ولیدبن عتبه بر او نماز خواند و در قبرستان بقیع مدینه دفن شد. ولیدبن عتبه مرگ او را به معاویه خبر داد و معاویه به جهت این‌كه او از یاران عثمان بود، توصیه به دستگیری بازماندگانش كرد.
 
 
منابع:
1) عسقلانی، ابن حجر؛ اصابة، بیروت، دارالجیل، 1412، چاپ اوّل، ج1، ص426
2) ابوریه، محمود؛ ابوهریره، مصر، دارالمعارف، چاپ سوم، ص50،51
3) ابن‌اثیر، علی‌بن محمد الجزری؛ اسدالغابة، بیروت، لبنان، دارالمعرفة، 1418، چاپ اوّل، ج5، ص120،121 ، 277
4) بلادزی، انساب‌الاشراف، دمشق، دارالیقظة العربیه، چاپ اوّل، ج5، ص73 5) دایرة المعارف بزرگ اسلام، تهران، مركز دایرة المعارف بزرگ اسلامی، چاپ اوّل، ج6، ص400-397
6) ابن سعد، طبقات‌الكبری، بیروت، لبنان، دارالكتب العلمیه، 1410، چاپ اوّل، ج2، ص277، ج4، ص294، 308-298
7) ابن ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغه، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1380، چاپ دوّم، ج1،ج4
8) ابوریه، محمود، بازرگان حدیث، ترجمۀ محمدوحید گلپایگانی، تهران، كتاب‌فروشی محمدی، ص106
9) علامه عاملی، شرف‌الدین؛ ابوهریره و احادیث ساختگی، ترجمۀ نجف­علی میرزایی، نشر مترجم،1372، چاپ اوّل، ص215
10) ذهبی، محمدبن عثمان؛ وفیات‌الاعیان، دمشق، دارالفكر، 1412ه.ق، چاپ اوّل، ص39
 
 

او يكی از صحابه ای است كه در اواخر عمر پيامبر (ص) مسلمانان شد و بر پايۀ طبقات ابن سعد ، از طبقه نهم يا دهم خواهد بود . در اواخر سال هفتم هجری ، نزد رسول خدا ( ص) آمد و به اين ترتيب تاريخ نويسان می گويند : همراهی او با پيامبر (ص) از سه سال فراتر نمی رود . (1)  و برخی از آنان اين مدت را به كمتر از دو سال تقليل می دهند ؛ زيرا پيامبر او را همراه با بن الحضرمی به بحرين فرستاد و هنگامی كه پيامبر در گذشت او دربحرين بود .
ابوهريره از كسان‍ی نبود كه به جهاد و دلاوری مشهور شده باشند و نيز از سياستمداران و انديشمندان يا از فقها ی خويش حافظه نبود . و حتی خواند ن و نوشتن را نمی دانست به نزد پيامبر (ص) آمد تا شكمش را سير كند ، چنانكه خودش گفته است .
و پيامبر نيز همين گونه فهميد و او را درميان اهل صفه جای داد و هرگاه صدقه ای خوراكی برای پيامبر(ص) می اوردند آن را برای ايشان می فرستاد و او خود دربارۀ خويش روايت كرده است كه بسيار گرسنه می ماند و درراه صحابه می نشست و خود را به غش و بی حالی می زد به اميد اين كه او را به خانه ببرند و غذايی بدهند .
ولی او بخاطر روايات فروانی كه از رسول خدا (ص) نقل كرده شهرت يافته است روايات او از شش هزار حديث فراتر رفته و همين سبب شده كه توجه محققان را به خودجلب كند ؛ زيرا گذشته از كوتا ه بودن دوران مصاحبت خود با پيامبر (ص) دربارۀ حواد ثی روايت می كند كه هرگز درآنها حضور نداشته است .
برخی از محققان همۀ احاديث خلفای را شدين و « عشره مبشره » ( ده نفری كه مژده بهشت دارند ) و همسران رسول خدا (ص)‌و اهل بيت (عليه السلام ) را گردآوری كرده اند مجموع آنها به يك دهم يا حتی يك صدم روايات ابوهريره به تنهايی‌ نشده است با اينكه می دانيم از جملۀ اين افراد علی بن ابی طالب ( عليه السلام ) است كه بيش از سی سال پيامبر ( صلی الله عليه و آله ) را همراهی كرده است .
از همين جا انگشت اتهام روی ابوهريره نهاده شد و او را به دروغ و جعل حديث و تدليس متهم كرده اند و گفته اند كه نخستين راوی است كه دراتهام به دروغگويی متهم شد .
ولی اهل سنت و جماعت او را «راوية‌ الاسلام !! »  می خواند و بسيار گرامی می دارند و شايد برخی هم عقيده داشته باشند كه از علی (عليه السلام ) نيز داناتر بود !! زيرا خودش دربارۀ خويش روايت كرد ه است كه گفتم :‌يا رسول الله ! من از تو روايات فراوانی را می شنوم و فراموش می كنم . ....
فرمود :‌عبايت را پهن كن . پس مشت خود را پر كرد و فرمود : آن را جمع كن ، من آن را جمع كردم ، و ديگر چيز‍ی را فراموش نكردم . (1)

واكنش عمر نسبت به ابوهريره
ابوهريره به اندازه ای حديث از پيامبر (ص) روايت كرد كه عمر بن خطاب با تازيانه خود او را زد و به او گفت : بسيار روايت نقل می كنی و سزاوار آن هستی كه بر رسول خدا (صلی الله عليه و آله ) دروغ ببندی ؛ زيرا روايتی نقل كرده بود كه خدا آسمان و زمين را آفريد و  شمرده ديد هفت روز شده است چون عمر شنيد او را خواند و گفت كه آن حديث را دوباره برايش بخواند وقتی دوباره خواند ، عمر نيز دوباره او را زد و گفت : خدا می گويد درشش روز و تو می گويی در هفت روز ؟
ابوهريره گفت شايد آن را از كعت الاحبار شنيده باشم . عمر گفت : تا وقتی نتوانسته ای ميان روايات پيامبر ( صلی الله عليه و آله )‌و احاديث كعب الاحبار فرق بگذار‌ی پس حديث نقل نكن . (1)
از امير مؤ منان علی (‌عليه السلام )‌ نيز روايت شد ه كه فرمود :‌بدانيد دروغگوترين مردم بر رسول خدا ( صلی الله عليه و آله ) ( كه اكنون زنده اند ) ابوهريره دوس است .
عايشه نيز بارها او را دروغگودانسته و بسياری از احاديثی را كه رسول خدا (ص) نقل كرده رد نموده است و يكبار با زشت شمردن كار او گفت : كی شنيدی كه پيامبر (ص) اينگونه سخن بگويد ؟‌ به او گفت : تو به جای شنيدن حديث ايشان سرگرم آينه و سرمه دان و حنا بودی‌هنگامی كه عايشه بر دروغگو دانستن او پا فشاری‌كرد و او را مورد ارزيابی قرار داد دراين هنگام ابوهريره اعتراف كرد و گفت : من آن رااز پيامبر خدا (ص) نشنيده ام بلكه از فضل بن عباس شنيده ام . (3)
ابن قتيبه در خصوص اين روايت او را متهم ساخته و می گويد : ابوهريره پای فضل بن عباس را پيش كشيد با آنكه او مرده بود و حديث را به او نسبت داد تا به مردم وانمود كند كه از او شنيده است . (4) سير اعلام التبلای ذهبی


ابوهريره از ديدگاه اهل تسنن
ابوهريره در زمان زندگی خود ميان صحابه ره دروغگويی و تدليس و داشتن روايات دروغين فراوان معروف بود تا آنجا كه برخی از آنان او را مسخره می كردند و از او می خواستند كه مطابق ميل آنها حديث درست كند .
روايت شد ه كه يكی از افراد قبيله قريش پوستين تازه ای خريده بود و با پوشيده آن به خود نمايی می پرداخت روز‍ی از كنار ابوهريره می گذشت به او گفت : ای‌ابوهريره ! تو از رسول خدا(ص) بسيارحديث نقل می كنی ! آيا از پيامبر(ص) دربارۀ پوستين من چيزی نشنيده ای؟!
ابوهريره گفت :‌ از ابولقاسم شنيدم كه می گفت : يكی از پيشينيان در لباس‍ی نو ، خودنمايی می كرد كه خدا او را به كام زمين فرو برد و او پيوسته در آنجا فرو می رود تا قيامت بپا شود به خدا سوگند ! نمی دانم از قبيله يا خانوادۀ تو بوده است يا نه ؟‌! (1)
چگونه او را به دروغ و حديث سازی متهم نكنند با اينكه او خود گواهی می دهد كه از قوطی خود حديث در می آورد و آن را به پيامبر (ص) نسبت می دهد !
بخاری در صحيح خود آورده است كه :‌ابوهريره گفت : پيامبر  (ص) فرمود : بهترين صدقه آن است كه ثروتی بر جای بگذارد و دست بالا بهتر از دست پايين است و بايد از افراد زير نظر خود آغاز كنی .
زن می گويد : يا به من نان بده يا مرا طلاق گوی . و برده می گويد : مرانان بده و به كارگير و فرزند می گويد : به من غذا بده مرا به كه وا می گذاری ؟  گفتند : ای ابوهريره ! اين را از پيامبر (ص)‌ شنيدی ؟! گفت : نه اين از كيسه ابوهريره بود (2)
و معاويه او را به فرمانداری مدينه منوره گمارد . و برای او كاخ عميق را ساخت و او را به ازدواج زن اشراف زاده ای درآورد كه درگذشته ابوهريره خدمتگزار او بود .
اگر می بينيد كه ابوهريره وزير نزديك به معاويه است اين به خاطر دانش و شرف و يا برتری او نبود بلكه معاويه می ديد كه ابوهريره احاديثی دارد كه او آنها را می خواهد ودر صدد رواج دادن آن می باشد و اگر برخی از صحابه در لعن ابوتراب دودل بودند و بر ايشان دشوار بود ابوهريره علی (عليه السلام ) را در ژرفای خانه اش و در برابر شيعيان لغت می كرد ! ابن ابی الحديد روايت كرده است كه : ابوهريره هنگامی كه « در سال جماعت » با معاويه به مسجد كوفه آمد چون ديد كه مردم بسياری به پيشوا از آمده اند بر زانو نشست و دستش را به پيشانی خود كوبيد و گفت : ای مردم عراق ! آيا گمان می كنيد من بر پيامبر خدا (ص) دروغ می بندم و خودم را به آتش می سوزانم ؟‌به خدا سوگند ! شنيدم كه پيامبر خدا (ص) می فرمود : هر پيامبری حرمی دارد و حرم من در مدينه از عير تا نور است و هر كس در آنجا حادثه ای به پا كند لعنت خدا و همۀ فرشتگان و مردم بر او باد و من گواهی می دهم كه علی (ع)‌در آن حادثه ای به وجود آورد!
وجود اين سخن به معاويه رسيد او را پاداش داد و گرامی داشت و او را فرماندار ساخت . (1)‌
بی گمان ابوهريره به اين پست بالا يعنی فرمانداری مدينه پايتخت اسلام نرسيد مگر به پاس خدماتی كه برای معاويه و ديگر فرمانروايان بنی اميه انجام داده بود پاك است خدای كه حال مردم را دگرگون می سازد .
ابوهريره هوادار بنی اميه بود و آنان نيز از زمان عثمان بن عفاف و رهبر خود او را دوست داشتند نظر او دربارۀ  عثمان با نظر همه صحابه از مهاجر و انصار مخالف بود .
 او صحابه ای  را كه در قتل عثمان شركت داشتند ، يا در اين كار تحريك كرده بودند كافر می دانست.
ب‍ی گمان او علی بن اب‍ی طالب (عليه السلام ) را متهم به قتل عثمان می ساخت واين را از سخن او در مسجد كوفه می فهميم كه گفت: علی در مدينه حادثه ای پديد آورده واو را از زبان پيامبر (صلی الله عليه وآله ) و ملائكه همه مردم لعنت م‍ی كند!

به همين دليل ابن سعد در طبقات خود آورده است كه ابوهريره در سال  59 در گذشت و فرزند عثمان ، زير تابوت او را گرفتند و او را تا بقيع بر دوش كشيدند تا پاس نظر او دربارۀ   
عثمان را داشته باشند .
بخاری اين حديث را با سند از او آورده است : مردم می گويند: ابوهريره بسيار می گفت: اگر دو آيه در كتاب خدا نبود ، من هيچ را روايت نمی كردم سپس می خواند:

« ان الذين يكتمون ما انزلنا  من البينات والهدی من بعد ما بيناه للناس فی الكتاب اولئك يلعنهم الله و يلعنهم اللاعنون» .(2)

برادارن ما از مهاجرين ، بيشتر در بازار سرگرم معامله بودند . وبرادران ما از انصار ، بيشتر سرگرم پرداختن به اموال ودارايی خويش بودند و ابوهريره هميشه برای سير كردن شكم خود همراه پيامبر بود و در صحنه هايی حاضر می شد كه آنها نبودند و چيزها ی را حفظ می كرد كه آنها خفظ نمی كردند.(3)
پس چگونه ابوبريره میگ.يد : اگر دو آيه در كتاب خدا نبود ، من اصلا حدي نقل نمی كردم و دوباره در اينجا می گ.يد : من دو ظرف از پيامبر خدا نگه داشته ام ، يكی را در پخش كردم واگر ديگری را پخش می كردم ، اين گلو را می بريدند.(1)
آيا درد اينجا كه خودش گواهی می دهد كه با وجود آيه در كتلب خدا ، باز هم حق كتمان كرده است؟!
نبايد ابوهريره را سرزنش كرد ؛ زيرا خود ، ارزش خويش را می شناسد و دربارۀ خود گواهی داده است كه خدا و پيامبر ( صلی الله عليه وآله ) ولعنت كنندگان بخاطر پنهان كردن حديث پيامبر او را لعنت می كنند بلكه بايد اهل سنت و جماعت را سرزنش كرد كه ابوهريره را «روايۀ اهل سنت » می خوانند با اينكه خود او گواهی  م‍ی‌دهد كه روايات را پنهان كرده و تدليس و دروغ به كار برده است . و مسائل را با هم مخلوط كرده و حديث و اعترافات صحيحی است كه در صحيح بخاری و ديگر كتب صحاح اهل سنت و جماعت آمده است .

 

ابو جعفر اسكا فی گويد :
معاويه جماعتی از صحابه وتابعين را مامور جعل احاديث قبيحه در حق حضرت علی (عليه السلام ) نمود تا موجب طعن بر آن جناب گردد و پاداش فراوانی به ايشان می داد تا رغبت بيشتری در اين گونه تجاسر و خيانتها در ايشان پديد آمده وبر مجعولات ، دلگرم تر باشند( )
همين ابوهريره است كه چون معاويه به عراق آمد، در حضور او و جمع مسلمانان به علی بن ابی طالب اهانت نمود و او نيز به پاداش اين بی حيايی را والی مدينه گردانيد.
همين ابوهريره است كه هتاكی و ب‍ی پروائی در تجاسر را به جائی رسانيد كه حتی به رسول خدا ( صلی الله عليه و آله ) نيز اهانت نمود می گويد: از ايشان شنيده ام كه م‍ی  فرمود:
پروردگارا ، محمد بشری نيست ، غضب می كند همانطور كه ايشان غضب می كنند پس هر مومنی را كه آزارش نموده ويا دشنامش داده ويا تازيانه اش زده ام ، عمل مرا كناره گناه قرار بده ، ودر روز قيامت موجب تقرب و‍ی گردان ( )
با توجه به اينكه متقدمين از اصحاب رسول خدا ( صلی الله عليه وآله ) كه زودتر از ابوهريره اظهار اسلام نموده بودند و يا رسول گرامی اسلام معاشرت زيادی داشته و در غالب مجالس آن حضرت امير مومنان علی ( عليه السلام ) كه باب علم آن حضرت بوده ودر خطبه ای كه برای مردم ايراد نمودند ، فرمودند :
( ينحدر عنی السبيل و لا يرقی الی الطير ) حال چگونه ممكن است حتی توهم شود كه احاديث آن حضرت وساير صحابه پيامبر ( صلی الله عليه و آله ) به اندازه احاديث ابوهريره نباشد با اينكه او حدود سه سال بيشتر رسول خدا ( صلی الله عليه وآله ) را درك نكرده آن هم با آن وضع رقت باری كه از نظر معيشت داشته ، كه برای اعاشه و سير كردن شكمش همواره به خانه اين و آن رهسپاری شده است؟!!
   
آيا عايشه كه ده سال ، پيش از اسلام آوردن ابوهريره همسر رسول خدا ( صلی الله عليه وآله) بوده و در كانون وحی ، زندگی م‍ی كرده و در حدود 14 سال در محضر ايشان بوده ، و اندكی پيش از ابوهريره از دنيا رفته است ، چطور ممكن است كه عشری از اعشار منقولات ابوهريره را نداشته باشد ولی ابوهريره در مدت سه سال چند هزار حديث از آن حضرت نقل كرده باشد ؟
عقل سليم اين كذب آشكار را چگونه بپذيرد ؟ آيا هر با شعوری به سادگی و آسانی درك نم‍ی كند كه «ابوهريره » با كمال وقاحت و بدون هيچ بيم و باكی ، مجدانه به جعل احاديث اشتغال داشته است ؟

در نهايت بنا بر آنچه كه گذشت جز اين نمی توان قضاوت نمود : كسی كه قسمت اعظم عمرش به تكدی گذشته و دست حاجتش برابر اين و آن دراز بوده ، و چون به بيت المال مسلمانان رسيده از دزدی خوداری نكرده ، بطوری كه مضروب عمر قرارگرفته است ؛ حال كه راهی برای بدست آوردن نان و آش و رسيدن به اميال دنيوی و خائنانه خود پيدا نموده واز سفره انعام بی كران حكومتهای جور برخوردار گرديده ، مسلم است كه با همه مقدسات دينی به جنگ در می آيد و برای اينكه بيشتر جلب نظر كند و اربابان از هر گونه دروغ و افتراء و رسوائی باكی نخواهد داشت .

 

زندگینامه حضرت آیت‏ا... هاشمی شاهرودی

 

 سید محمود هاشمى شاهرودى

سید محمود هاشمى شاهرودى از شاگردان برجسته ، آگاه واز تربیت یافتگان حوزه فقهى- مبارزاتى شهید سید محمد باقر صدر وامام خمینى(رحمه ا... علیهما) است که در حوزه درس خارج این دو شخصیت والا مقام‏پرورش یافته وسالها در حوزه علمیه نجف اشرف از محضر شریفشان فیض برده است. آیه اللّه هاشمى از همان آغاز بازگشت به وطن اسلامى ایران به تدریس خارج فقه واصول مشغول وبیش ازهیجده سال است که افتخار تدریس خارج فقه و اصول در حوزه علمیه قم را دارند. ایشان همواره در کنار تدریس‏عهده دار مسوولیتهاى مهم ومتعددى بوده که به خوبى از عهده انجام آنان بر آمده و اکنون نیز علاوه بر تدریس درمسئولیتهاى:

  1. رئیس قوه قضائیه.
  2. عضو سابق فقهاى شوراى نگهبان.
  3. عضو مجلس خبرگان رهبرى.
  4. عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام.
  5. عضو شورایعالى مدیریت حوزه علمیه قم.
  6. نائب رئیس جامعه مدرسین حوزه علمیه قم.
  7. عضو مجمع جهانى اهل بیت(ع).

انجام وظیفه مى‏نمایند.

مهمترین مسولیت ایشان ط‏ى سالهاى اخیر تاسیس موسسه دایره المعارف فقه اسلامى بر مذهب اهل‏بیت است که به فرمان رهبر معظم انقلاب حضرت آیه اللّه خامنه‏اى تاسیس وریاست‏این موسسه به ایشان واگذار گردید.

با همت وتلاش آیه اللّه هاشمى این موسسه توانسته دهها اثر ارزشمند فقهى - کلامى را در راستاى اهداف وظایف خویش وبه منظور خدمت به فقه اهل بیت(ع) تدوین و منتشر نماید.

در کنار تدوین کتاب، انتشار دو فصلنامه (فقه اهل بیت(ع)) فارسى و عربى و فصلنامه (المنهاج) که در شعبه لبنان موسسه تدوین ومنتشر مى‏شود، کار دیگر فرهنگى است که در این موسسه و با نظارت ایشان‏صورت مى‏گیرد.

حوزه کارى این فصلنامه ها بررسى وتبیین جدیدترین دیدگاههاى فقهى وبیان مسائل مستحدثه مى‏باشدکه در این راستا موفقیتهاى چشم‏گیرى صورت گرفته است.
آیه اللّه سید محمود هاشمى فرزند مرحوم آیه اللّه سید على حسینى شاهرودى از سلسله سادات حسینى‏شاهرود است که در مرداد سال 1327 ه ش. در شهر نجف ودر بیت علم ودانش دیده به جهان گشود.

مادر ایشان دختر مرحوم آیت اللّه العظمى حاج سید على مددى موسوى قائینى از علما بزرگ خراسان‏بوده است که سالهاى متمادى در شهر مقدس مشهد، به تدریس وتربیت طلاب حوزه علمیه واقامه جماعت درحرم مطهر رضوى ثامن الائمه(ع) مى‏پرداختند.

مرحوم والد آیه اللّه هاشمى از وارستگان حوزه علمیه نجف واولین کسى است که تقریرات بحثهاى فقهى -اصولى آیه اللّه خوئى را به رشته تحریر در آورد.
وى تحصیلات ابتدایى را در مدرسه علوى - که مخصوص ایرانیان مقیم نجف اشرف بود - به پایان برده ودر همان سن نوجوانى تحصیلات حوزوى را آغاز نمود.
از آنجا که وى از نبوغ علمى واستعدادى سرشار در فراگیرى علوم حوزوى برخوردار بودند در اندک زمان‏ممکن، دروس مقدمات وسطح را باموفقیت به پایان رسانیده به حوزه درس خارج فقهاى ومراجع نامدار آن زمان‏پیوستند.

ایشان باحضور در محضر درس خارج فقه واصول حضرت آیه اللّه العظمى شهید سید محمد باقرصدر(ره)، حضرت آیه اللّه العظمى امام خمینى(ره)وحضرت آیه اللّه العظمى خوئى، سالها به کسب علم‏ودانش پرداخت.

از مهمترین ویژگیهاى ومزایاى برجسته ایشان بهره‏گیرى والهام از اندیشه‏هاى مبتکرانه اساتید خود مانندامام خمینى و شهید صدر است که با اسلوبى جدید، و با نگاهى نو گرا به مباحث پرداخته وبا توجه به نیازها ى‏روز حکومت اسلامى مبانى فقهى اهل بیت را عرضه مى‏دارند. از آنجا که ایشان از جمله شاگردان برجسته‏واز نخبگان درس خارج حضرت امام، وشهید صدر، بودند همواره مورد توجه ویژه اساتید خود قرارداشتند.


امام، به دفتر ومسولین وقت شهریه نجف اشرف دستور فرموده بودند، نسبت به تامین امور معیشتى ونیازهاى مالى ایشان عنایت ویژه‏اى صورت گیرد. شهید صدر(ره) نیز با آنکه به کسى اجازه اجتهاد نمى‏داد و دراین خصوص فوق العاده احتیاط مى‏کردند، به آیه اللّه هاشمى اجازه اجتهاد داده ودر خصوص وى تعابیرى بسیاربلندى فرموده‏اند.
در حالیکه هاشمى در سن جوانى بوده و هنوز سى سال از عمر شریف خود را سپرى نکرده بودند این‏چنین از جانب استاد خود توصیف مى‏شوند:

(امروز ایشان از مجتهدینى است که اسلام ومسلمین به او چشم دوخته وامیدبسته‏اند... از خداوند بزرگ مسئلت دارم، ایشان را که ذخیره اى براى شریعت‏واسلام است، در پناه خود محفوظ نگهدارد)

پیش از پیروزى انقلاب اسلامى ودر اوج مبارزات مردم ایران به رهبرى امام امت بر علیه رژیم ستم شاهى، رژیم‏بعث عراق در اقدامى مشابه در سال 1974م به حوزه علمیه نجف یورش برده جمعى از علما بویژه علماى‏ایرانى وشاگردان شهید صدر را دستگیر وبه زندان انداخت.

آیه اللّه هاشمى شاهرودى از جمله کسانى بود که در پى این یورش دستگیر وروانه زندان شد. پس از مدتى‏در حالیکه مورد انواع شکنجه‏هاى بدنى وروحى قرار داشت باوساطت مراجع وعلماى وقت آزاد گردید.

بار دیگر، در پى تظاهرات مردم عراق پس از پیروزى انقلاب اسلامى به رهبرى امام خمینى ، وشورش‏مردم نجف اشرف، رژیم بعث ایشان را تحت پیگرد قرار داده که این بار بدلیل بازگشت وى به وطن اسلامى ایران‏رژیم عراق موفق به دستگیرى ایشان نگردید.

آیه اللّه هاشمى پس از ورود به ایران خدمت حضرت امام شرفیاب وبا موافقت ایشان ارتباط میان نیروهاى‏خارج از کشور بویژه شهید صدر وحوزه علمیه نجف اشرف با امام خمینى را به عهده گرفت. وى در این راستا تلاش بى وقفه‏اى را آغاز وبا بسیح نیروهاى متعهد ومومن به انقلاب از هیچ کوششى دریغ نکرده ودر اندک زمانى‏توانست بادستور حضرت آیه اللّه خامنه‏اى -که در آن زمان از سوى امام مسوولیت نهضتهاى اسلامى را به عهده داشت- تشکیلات جامعه روحانیت مبارز ومجلس اعلا اسلامى عراق را سازماندهى ومدیریت نماید. در یکى از ملاقتهاى اعضاى مجلس اعلا باحضرت امام باتوجه به شناختى که امام از آیه ا... هاشمى داشتند به وى خطاب نموده واز ایشان مى‏خواهند تدریس در حوزه علمیه قم را بر هر چیزى ترجیح داده‏و بررسى مسائل فقهى خصوصا در رابطه با احیاى فقه حکومتى استوار بر ادله واستنباط صحیح جواهرى رامشغول شوند.

ایشان نیز باتوجه به توصیه استاد از همان آغاز ورود به کشور ( اول فروردین ماه سال 1358) به تدریس‏خارج فقه و اصول پرداختند.
برخى کتاب‏هاى فقهى - اصولى که در بحثهاى خارج ایشان تدریس شد عبارتند از:

  • حقوق جزا در اسلام (فقه حدود وتعزیرات)
  • کتاب الخمس (که در دو جلد تالیف و چاپ شده است)
  • اجاره، بیع، قضا، مضاربه، شرکت، مساقاه، مزارعه، صوم و...


از طرفى دیگر تدریس دو دوره خارج اصول همراه با تالیف تقریرات خارج اصول شهید صدر در یک‏مجموعه هفت جلدى تحت عنوان (بحوث فى علم الاصول) یکى دیگر از کارها وخدمات علمى ایشان ط‏ى‏سالهاى گذشته است.

از آنجا که ایشان داراى اندیشه‏هاى فقهى جدید ومتناسب بانیازهاى روز جامعه اسلامى بوده وهستند ازاقدامات فرهنگى مهمى همچون :
کنگره نقش زمان ومکان در اندیشه‏هاى امام خمینى(ره).
اولین کنگره دایره المعارف فقه اسلامى بر مذهب اهل بیت به ریاست ایشان برگزار که هر دوکنگره در سطحى وسیع مورد استقبال بزرگان و فضلا حوزه ودانشگاه قرار گرفتند. به علاوه سلسله مقالاتى پیرامون مسائل وموضوعات مستحدثه از قبیل، ضمان کاهش ارزش پول، دیات‏شش گانه ، علم شخص قاضى، محارب ومفسد فى الارض، استبداد در استیفاى قصاص و... از دیگر فعالیتهاى‏فقهى - فرهنگى معظم له بوده که در فصلنامه فقه اهل بیت (ع) به چاپ رسیده است .
مقام معظم رهبرى حضرت آیه اللّه خامنه‏اى باشناخت وآگاهى که از مراتب علمى ایشان داشتند در حکم‏تاسیس موسسه دایره المعارف خطاب به ایشان مى‏فرمایند:
جنابعالى را که چهره درخشانى در علم و عمل بوده و بحمدا... از مقام‏والایى در فقه و علوم مرتبط به آن برخوردارید براى انجام این اقدام بزرگ ، شایسته دانسته، مسئوولیت ایجاد و اداره موسسه اى براى تهیه این‏دائره المعارف را به جنابعالى محول مى‏کنم....

مجموعه‏اى از آثار و تالیفات چاپ شده آیه ا... هاشمى:

  1. بحوث فى علم الاصول‏7 جلد
  2. کتاب الخمس‏2 جلد
  3. مقالات فقهیه‏1 جلد
  4. قاعده فراغ و تجاوز1 جلد
  5. حکومت اسلامى‏1 جلد
  6. جهان بینى اسلامى 1 جلد
  7. تفسیر موضوعى بخشى از نهج البلاغه 10 جلد
  8. تفسیر آیه (مودت ذى القربى)1 جلد
  9. استقلال در استیفاء قصاص (مقاله علمى)
  10. ذبح با دستگاههاى پیشرفته (مقاله علمى)
  11. احکام فقهى کاهش ارزش پول (مقاله علمى)
  12. کاوشى نو در اقسام دیه و چگونگى آن (مقاله علمى)
  13. آنچه بزهکار افزون بر دین باید بپردازد(مقاله علمى)
  14. اختیار ولى امر در عفو کیفرها (مقاله علمى)
  15. علم شخص قاضى (مقاله علمى)
  16. پیش بها یا بیعانه (مقاله علمى)
  17. محارب کیست و محاربه چیست(مقاله علمى)
  18. حکم بى حس کردن اعضاء هنگام اجراى‏کیفرهاى جسمانى(مقاله علمى)
  19. حکم پیوند عضو قطع شده در قصاص (مقاله علمى)
  20. قصاص، حق انحلالى یا مجموعى؟(مقاله علمى)
  21. علم قاضى(1)(مقاله علمى)
  22. علم قاضى(2)(مقاله علمى)

زندگینامه محمد بن ابوبکر

پدرش خلیفه اول، ابوبکر بن ابی قحافه و مادرش اسماء بنت عمیس خثمعیه بود که بعد از فوت ابوبکر، با امیرالمؤمنین علیه السلام ازدواج کرد. در روز 25 ذیقعده سال حجه الوداع (دهم هجری) در محلی به نام ذوالحلیفه میان راه مکه و مدینه متولد شد.
پس از مرگ ابوبکر، علی علیه السلام او را تربیت کرد. در جنگ جمل و صفین همراه امیرالمؤمنین علیه السلام بود و در ماه رمضان سال 37 هجری پس از شهادت مالک اشتر، از طرف امیرالمؤمنین به حکومت مصر منصوب شد. در زمان حکومتش بر مصر، معاویه سپاهی به فرماندهی عمرو عاص به جنگ او فرستاد. محمد بن ابوبکر شکست خورده، دستگیر شد و در ماه صفر سال 38 هجری به قتل رسید. 
قاتل او معاویه بن خدیج سکرین بود.

محمد بن ابوبکر از اصحاب و شیعیان امیرالمؤمنین علیه السلام و مردی پارسا و عالم بود. از او فرزند باتقوایی به نام ابوالقاسم به یادگار ماند.

بعد از شهادت، او را در شکم حمار (الاغ) مرده ای گذاشتند و سوزاندند. قبر منسوب به او از مابقی بدن سوخته آن بزرگوار است. دشمنان اهل بیت(ع) هنگامی که کنار قبر آن بزرگوار می روند پشت به قبر می کنند و برای "ابوبکر" فاتحه می خوانند!

زندگینامه سلمان فارسی

نام و نسب :

نام سلمان را پیامبر گرامی اسلام (ص) برای او برگزید . سلمان در این باره می گوید:(( پیامبر مرا از بردگی آزاد کزد و نام مرا سلمان گذاشت )) قبل از آن نام او روزبه بود.

مشخصات دیگر :

کنیه او ابو عبدالله ، معروف به سلمان الخیر و آزاده شده ی رسول الله (ص) است . از نسب وی سوال شد ، پاسخ داد: ((من سلمان پسر اسلام هستم))

 

سلمان فارسی که نام اصلی وی روزبه و زادگاهش دشت ارژن در کازرون فارس بوده از فرزندان اشراف پارسی از سلسله «پیشدادیان‏» بود.

پدرش فروخ ‏بن مهیار یکی از روحانیان زرتشتی بود .وی در کودکی بر اثر از دست دادن مادر خود تحت سرپرستی عمه‏اش در آمد.

روزبه بعد از آنکه دریافت قرار است او را شش ماه با اعمال شاقّه زندانی سازند و پس از آن اگر به آیین نیاکانش ایمان نیاورد اعدامش کنند، با همکاری عمه‏اش گریخت .

مدتی به مسیحیت گرائید و چون از کشیشان شنیده بود که ظهور پیامبر جدید نزدیک است، خانه را ترک گفت. در بیابان کاروانی دید که به سوی شام می‏رفت؛ پس به مسافران پیوست و رهسپار سرزمینهای ناشناخته گردید. مدتی در شام و موصل اقامت جست تا آن که در سرزمین‌های عربی به اسارت قبیله بنی کلب در آمد و مردی از بنی قریظه او را به بردگی خرید و به یثرب برد.

 

جابر نقل می‏کند که رسول خدا فرمود:

همانا اشتیاق بهشت به سلمان بیش از اشتیاق سلمان به بهشت است؛ و بهشت به دیدار سلمان عاشق‏تر از دیدار سلمان به بهشت است.

پیامبر اکرم گفت:

هر که می‏خواهد به مردی بنگرد که خداوند قلبش را به ایمان درخشان کرده، به سلمان بنگرد.

او همچنین گفت:

سلمان از من است، کسی که به او ستم کند به من ستم کرده‌است و کسی که او را بیازارد مرا آزرده‌است.

امام صادق گفت:

«سَلْمانُ عَلِمَ الإِسْمَ الأَعْظَم»؛ سلمان اسم اعظم را می‏دانست.

شیخ مفید از جعفربن مؤدّب روایت می کند که سلمان، عمار، ابوذر و مقداد ارکان اربعه هستند.

 

پیامبر اسلام گفته‌است:اگر دین در ثریّا بود، سلمان و پارسیان به آن دسترسی پیدا می‏کرد.

وسعت و عمق آگاهی‌های سلمان به حدی بود که برای هر کس قابل هضم نیست.

امام صادق فرمود: رسول خدا و علی اسراری را که دیگران قدرت تحمل آن را نداشتند به سلمان می‏گفتند و او را لایق نگهداری علم مخزون و اسرار می‏دانستند؛ از اینرو یکی از القاب سلمان، «مُحَّدث» است.

سلمان دارای علم بلایا و منایا (حوادث آینده) بود و همچنین از متولّمان (قیافه‏شناسان) و محدثان به شمار می‏رفت. جایگاه علمی سلمان چنان بود که امام صادق در باره‏اش فرمود:در اسلام، مردی که فقیه‏تر از همه مردم باشد، همچون سلمان، آفریده نشده‌است.

پیامبر اسلام فرمود:سلمان دریای علم است که نمی‏توان به عمق آن رسید.

ابونعیم سلمان را با این ویژگی ها می ستاید:پیشگام ترین فارسیان به اسلام، مِهتر دلیران، تلاش گری که آرام نگرفت و دریایی که فرو ننشست، دانشمندی فرزانه و عابدی آگاه.

 

سلمان سرانجام، در اواخر خلافت عثمان در سال ۳۵ هجری وفات یافت. علی پیکرش را غسل داد، کفن کرد و بر آن نماز گزارد. همراه ایشان، جعفر بن‏ابی‏طالب و خضر نبی، بر پیکر سلمان نماز گزاردند. بعضی از راویان چنین نقل کرده‏اند که علی بر کفن سلمان شعری نوشت که معنای آن چنین است:بر شخص کریم و بزرگواری وارد شدم، بی‏آنکه توشه نیک و قلب پاک داشته باشم؛ ولی بردن توشه نزد شخص کریم و بزرگوار، زشت‏ترین کار است.

آرامگاهش کنار طاق کسری در شهر مدائن عراق، در ۵ فرسخی بغداد است. در دوره بعثی‌ها بسیاری از نام‌های تاریخی را از جمله سلمان فارسی را به سلمان پاک تغییر دادند.

صدام این لقب را به او داد یعنی اینکه او با اسلام آوردن و عرب شدن از آلودگی مجوسی و فارسی پاک شده‌است این نام جدید سلمان سیاسی شدن نام های مذهبی نام دارد. و چون عربها پ ندارند و او را سلمان باک می‌گویند و آرامگاه او بنام حی سلمان باک معروف است.

حرم او طی اقدامات تروریستی به دنبال هتک حرمت حرم ائمه اطهار سامرای عراق مورد اصابت خمپاره قرار گرفت.

 

زندگینامه مقداد یار پیامبر

ابو سعید مقداد بن عمرو کندی بهرائی از سابقین در اسلام و از افراد اندکی است که در روزهای سخت و هراس آور ، دعوت به اسلام گردید و چنان در دین و عقیده خویش استقامت نشان داد که شخصیتهای صدر اسلام را بشگفتی افکند ، روزی به عبدالرحمن بن عوف گفت: بخدا این داستانی را که برای خاندان پیغمبر (ص) پس از در گذشت او پیش آمد در هیچ جا سراغ ندارم . عبدالرحمن گفت: به این موضوع چکار داری؟ ، مقداد گفت: بخدا سوگند من آنان را دوست دارم چون پیامبر (ص) دوستشان داشت و مرا از آنان وجد و شوری در دل است که اکنون اظهار نتوانم کرد تا اینکه اجتماعی فراهم آید و حق آنان و میراث رسول را از دست دیگران بگیرد.

     عبدالرحمن گفت: من خودم را بواسطه تو به زحمت انداختم . مقداد گفت: تو مردی را کنارزدی که بحق فرمان می داد و به عدالت و حفظ حقوق اجتماع در میان جامعه رفتار می کرد در اینجا عبدالرحمن بوی پرخاش می کند و می گوید این سخن را به مردم مگو ( مبادا افکار روشن شود ) باری این اثیر در "اسدالغابه" نسب وی را تا جد بیست و یکمش ذکر می کند و می گوید: او را مقداد بن اسود می گفتند چون اسود بن عبد یغوب زهری او را پسر خود خوانده بود و نیز کندیش می گفتند چون با طایفه بنی کنده هم پیمان شده بود سپس اضافه می کند که احمد بن صالح مصری گفته: وی حضرمی است و پدرش باکنده هم پیمان گشت و بکندی خوانده شد ولی صحیح این است که مقداد بهراوی است.

     مقداد به حبشه مهاجرت کرد سپس به مکه باز گشت و در هجرت پیغمبر (ص) به مدینه نتوانست همراه باشد لذا در آنجا درنگ کرد تا اینکه پیغمبر (ص) عبید بن حارث را با گروهی فرستاد آنان با جمعیتی که عکرمه بن ابی جهل امیرشان بود به هم رسیدند .

     مقداد و عتبه بن غزوان هم با این گروه مشرکین از مکه بیرون آمدند تا بدینوسیله به مسلمین بپیوندند این دو دسته به هم بر خوردند ولی جنگ واقع نگشت و مقداد و عتبه از آنان جدا گشته و به مسلمانان ملحق شدند .

     مقداد در تمام جنگها شرکت کرد و از جمله جنگ بدر بود که در آن غزوه موقعیتی نمایان داشت و گفته شده که تنها فرد سوار در آن جنگ مقداد بود هنگامی که پیغمبر (ص) به طرف بدر حرکت می کرد خبری رسید که کفار قریش برای مقاومت و جلوگیری بسیج کرده اند ، پیغمبر (ص) با مردم مشورت کرد که چه کنند؟ ابن اثیر می گوید: ابوبکر و عمر سخن نیکو گفتند ، اما مقداد بپا خاست و گفت: یا رسول الله (ص) آنچه را که خداوند امر فرموده اجرا ساز ، ما با تو هستیم .

     فضائل و مناقب مقداد چنانکه ابن اثیر می گوید بسیار است پاره ای از آنها را شیخ بزرگوار محمد بن نعمان مفید در کتاب "اختصاص" وعلامه مجلسی در "بحار" و محدث قمی در "منتهی الامال" و ابن اثیر در "اسد الغابه فی معرفه الصحابه" آورده اند و از جمله این حدیث است که ابن اثیر از حافظ ابو عیسی ترمذی نقل کرده که پیغمبر (ص) فرمود: خدای عزوجل مرا به دوستی چهار کس امر کرده و خبرم داده که آن چهار نفر را دوست دارم . گفتند: کیانند ؟ فرمود: علی (سه مرتبه تکرار کرد ) و ابوذر و مقداد و سلمان .

     مقداد در راه توسعه اسلام و استقرار حق و حقیقت در جای خویش پیوسته می کوشید و از این راه می توان به بلندی فکر و بزرگی روح و دوراندیشی و انساندوستی او پی برد . پس از در گذشت پیغمبر (ص) خویش را بسی به زحمت انداخت و در راه استقرار خلافت در قرار گاه اصلی آن اقدامها کرد و مکرر در مجامع اصحاب و مسجد پیغمبر (ص) و غیر آن اشخاص را گرد هم جمع می کرد و با سخنانی پخته و نصایحی بیدار کننده و سوز و گدازی فراوان افکار را بیدار می کرد.

     مقداد دلی روشن و پاک داشت که اعتقادات حقه خود را بدان تکیه داده بود و در راه محبت علی (ع) و اطاعت فرمان وی ضرب المثل بود .

     مقداد به سال 33 هجری در گذشت . ابن اثیر و علامه امینی گفته اند که عمر هنگام وفات هفتاد سال بوده است بنابراین ولادت وی 24 سال قبل از بعثت بوده است.

    باری مقداد به گفته محدث قمی از ارکان اربعه و بسیار عظیم القدر و شریف المنزله است و دینداری و شجاعت او از آن افزون است که به تحریر آید. درود بر روان تابناک مقداد ، درود بر آن روح پهناور که در کالبدی پاک همواره به عشق بر قراری خلافت و عدالت عمومی اوج می گرفت و پیوسته با طلوع و غروب ماه و گذشت تیره شبان بیاد اطفال یتیم بود و برای احیای حقوق اجتماع در راه استقرار خلافت علی (ع) می کوشید امروز هم که خورشید می درخشد اشعه خود را بر مزار او به عنوان خوابگاه یک انسان بزرگ و یک طرفدار حقوق عمومی و حکومت الهی نثار می کند.

  

      (برگرفته از کتاب یاران پیامبر - نوشته غلامرضا قدسی - انتشارات بعثت )

طلحه و زبیر؛ عاقبت دنیا زدگی و طمع ‌ورزی

طلحه ابن عبیدالله از بستگان و یاران نزدیک پیامبر اکرم بود. قبل از بعثت پیامبر، از معدود کسانی بود که توانایی خواندن و نوشتن داشتند و از اولین کسانی بود که به پیامبر ایمان آوردند. در بسیاری از غزوات شرکت کرد. در جنگ احد نیز هنگامی که ورق برگشت و کفار به مسلمین حمله کردند، طلحه فداکاری و شجاعت بسیاری به خرج داد و از جمله‌ی کسانی بود که فرار نکردند و به دفاع از پیامبر پرداختند. در غزوه تبوک و حجه الوداع نیز همراه پیامبر بود. او عضو شورای شش نفرهای بود که عمر برای تعیین خلیفه پس از خود ترتیب داده بود. در این شورا به همراه زبیر به امیرالمومنین علی علیه السلام رأی داد؛ ولی سرانجام عثمان به خلافت برگزیده شد.

در اواخر خلافت عثمان بسیاری از صحابه پیامبر و جمع کثیری از مردم از کارهای عثمان ناراضی بودند. طلحه نیز به همراه عایشه جزو این دسته بود و دشمنی سرسختانه‌ای با او پیدا کرد. پس از قتل عثمان، طلحه و زبیر از اولین کسانی بودند که با امیرالمومنین علی بیعت کردند؛ ولی پس از مدتی از امام خواستند حکومت قسمتی از سرزمین‌های اسلامی را به آنها بسپارد؛ اما چون امام درخواست آنها را رد کرد، به عایشه و بنی امیه و مخالفان امیرالمؤمنین علیه السلام در مکه پیوستند؛ مقدمات جنگ جمل را فراهم نمودند و به سوی بصره رهسپار شدند.

طلحه در جنگ جمل کشته شد. قاتل او مروان بن حکم، داماد عثمان بود. مروان با وجود این که خودش جزو سپاه طلحه بود، به انتقام خون عثمان به طور ناشناس طلحه را هدف تیر قرار داد و او را به قتل رساند.

 

ناکثین که آنها را «اصحاب جمل» نیز می نامند، افرادی بودند نظیر طلحه و زیبر که از اصحاب خاص پیامبر به شمار می رفتند و خدمات بسیار ارزنده ای برای اسلام و پیامبر(ص) انجام داده بودند، بطوریکه رسول اعظم(ص) در فضیلت آنان جملات متعددی به زبان آورده بودند.

 

زبیر به هنگام اسلام آوردن، سنش دوازده یا پانزده بود و پس از وفات پیامبر(ص)، زبیر از جمله افرادی بود که به علی(ع) وفادار ماند بطوریکه در دفاع از امیرالمومنین مورد ضرب و شتم شدید طرفداران ابوبکر قرار گرفت.

 

پس از قتل عثمان طلحه اولین کسی بود که با حضرت علی(ع) بیعت کرد و زبیر دومین نفر بود. واقدی، تاریخ نگار بزرگ اسلام می نویسد: روز جنگ احد تنها 3 تن از مهاجرین یعنی علی(ع)، طلحه و زبیر و 8 تن از انصار تا سر حد جان در رکاب پیامبر جنگیدند و بقیه بی استثنا پا به فرار گذاشتند.

 

بعد از کشته شدن زبیر وقتی چشمان امام علی(ع) به شمشیر زبیر افتاد فرمود: «این شمشیر، کرارا غبار غم از چهره پیامبر خدا زدوده است. امیرالمومنین(ع) بر سر جنازه ی طلحه نیز فرمود: ای‌ ابومحمد! بر من‌ سخت‌ گران‌ است‌ که‌ تو را در زیرستارگان‌ آسمان‌ کشته‌ ببینم‌، و ای‌کاش‌ خداوند بیست‌سال‌ قبل‌ از این ‌روز، جان‌ مرا گرفته‌ بود!»

 

اما چه می شود که طلحه و زبیر با این همه صفات ارزشمند، تبدیل به طلحه و زبیر نقش بسته در ذهن های ما می گردند؟ حضرت علی(ع) در خطبه ۱۵۱ نهج البلاغه عبارتی نقل می فرمایند به این مضمون: «همانا ازمستی های نعمت بترسید» و در ادامه در خطبه ۱۸۵ می فرمایند: «و آن در هنگامی است که شما مست می گردید، اما نه از باده بلکه از نعمت و رفاه»

 

سرازیر شدن نعمتهای بی حساب در زمان عمر و عثمان بسوی جهان اسلام و تقسیم غیرعادلانه ثروت و تبعیضهای ناروا، جامعه اسلامی را دچار بیماری مزمن «دنیازدگی» و «رفاه طلبی» کرد. افرادی که تا چند سال پیش فاقد هرگونه ثروت و سرمایه ای بودند دارای ثروت بی حساب شدند. این جا بود که دنیا کار خود را کرد و اخلاق امت اسلام به انحطاط گرائید. طلحه و زبیر هم از این قاعده مستثنی نبودند.

 

مسعودی، صاحب «مروج الذهب» می نویسد:

 

«زبیر بن العوام خانه ای در بصره بنا کرد که اکنون در سال 332 (زمان خود مسعودی است) هنوز باقی است و معروف است خانه هایی در مصر، کوفه و اسکندریه بنا کرد. ثروت زبیر بعد از وفات پنجاه هزار دینار پول نقد و هزار اسب و هزارها چیز دیگر بود.

 

خانه ای که طلحه بن عبدالله در کوفه با گچ و آجر و ساج ساخت هنوز (در زمان مسعودی) باقی است و به دار الطلحتین معروف است. عایدات روزانه طلحه از املاکش در عراق هزار دینار بود. در سر طویله او هزار اسب بسته بود. پس از مردنش یک سی و دوم ثروتش هشتاد و چهار هزار دینار برآورد شد.»

 

طلحه و زبیر از نزدیکترین افراد به رسول الله بودند، لکن سکرات نعمت و رفاه آنها را به سوی طمع ورزی و اشرافی گری سوق داد و باعث شد که در مقابل امیرالمومنین(ع) بایستند که پیامبر در وصفش فرمود:

 

«سوگند به آن خدایی که جان من در دست قدرت اوست، اگر نبود این که گروهی از امت من تو را مثل انصاری که عیسی را به خدایی اشتباه گرفتند، غلو کنند در مورد فضایل و مناقب تو، مطالبی می گفتم که تمام مسلمانان خاک زیر پای تو را توتیای چشم خود می کردند.»

 

البته نباید گمان ببریم که با مرگ طلحه و زبیر توسط مروان بن حکم و ابن جرموز، خلق و منش طلحه و زبیر هم رخت بر بست، بلکه تاریخ اسلام در ادوار مختلف طلحه و زبیرهای متعددی به خود دیده است. کسانیکه اتفاقا چون طلحه و زبیر روزگاری نقش بی بدیلی در دفاع از اسلام داشتند، لکن پس از گذشت مدتی، وقتی که اصطکاک آنان با تنعمات دنیایی زیاد شد در مقابل همان اسلام و نماینده خدا، شمشیر کشیدند.

 

شناخت طلحه و زبیر( و اصحاب جمل)

چون رعد خروشیدند و چون برق درخشیدند اما کاری از پیش نبردند و سر انجام سُست گردیدند.ولی ما این گونه نیستیم تا عمل نکنیم ، رعد و برقی نداریم. و تا باریم سیل جاری نمی سازیم.  

 

 

آیا علی(ع) طلحه و زبیر را بخشید؟

 

طلحه و زبیر بیعت با علی(ع) را شکستند و جنگ جمل را به راه انداختند و هر دو در این جنگ کشته شدند و حضرت این دو را نبخشید. علی(ع) وقتی چشمش به صورت بی جان زبیر افتاد، خطاب به جسد او فرمود: تو مدتی با پیامبر خدا مصاحب بودی و با او پیوند خویشاوندی داشتی(زبیر پسر عمه پیامبر(ص) بود) ولی شیطان بر عقل تو مسلط شد و کار تو به این جا انجامید.(1)

حضرت چون جسد طلحه را دید فرمود: برای تو سابقه‏ای در اسلام بود که میتوانست تو را سود بخشد، ولی شیطان تو را گمراه کرد و لغزانید و به سوی آتش شتافتی.(2) در این سخنان امام(ع) تسلط شیطان بر طلحه و زبیر را تصریح میفرماید، ولی از توبه یا بخشش آنان حرفی نمیزند.

پی نوشت‏ها:

 

 

1 - جعفر سبحانی، فروغ ولایت، ص 417.

 

2 - همان، ص 422.

 


 

ابوعبیده جراح

ابوعبیده جراح

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد.

ابوعبیده جرّاح نام کامل وی (عامر بن عبدالله بن جرّاح بن هلال بن ابی طلحه بن حارث فهری قرشی) از اصحاب محمّد پیغمبر اسلام و از جمله مهاجران است.

 

 زندگی در زمان محمد

ابوعبیده در قبیله بنی حارث در مکّه ولادت یافت. در سال ۶۱۱ میلادی، ابوعبیده به توصیه ابوبکر اسلام آورد. او نخستین مرد از طایفه بنی حارث بود که اسلام آورد. اسلام آوردن او باعث شد که تحت شکنجهٔ قریش قرار بگیرد. به دستور محمّد، ابوعبیده به حبشه هجرت کرد.

 

در سال ۶۲۲ میلادی، ابوعبیده از حبشه به مدینه هجرت کرد. محمّد بین ابوعبیده و معاذ پسر جبل پیوند برادری بست.

 

ابوعبیده در جنگ بدر، بر علیه سپاه پدرش عبدالله بن جرّاح می‌جنگید. در این جنگ، عبدالله بن جرّاح راه را بر پسرش بست و آن دو به جنگ پرداختند. سرانجام، عبدالله بن جرّاح به دست ابوعبیده کشته شد. به روایت صحیح مسلم، وقتی این خبر به محمّد رسید، محمّد این آیه از قرآن را خواند: «هیچ قومی را نمی‌یابی که ایمان به خدا و به روز رستاخیز دارند و با دشمنان خدا و رسولش دوستی کنند، هر چند پدرانشان باشند، یا فرزندانشان، یا برادران یا خویشاوندان ایشان، آنان کسانی هستند که خدا ایمان را بر قلوب ایشان نوشت، و با روحش ایشان را استوار گردانید و آن‌ها را در بهشت‌هایی وارد می‌کند که از زیر درختانش نهرهایی جاری است، در آن جاودانه می‌مانند، خدا از آن‌ها خشنود است، و آنان نیز از خدا خشنودند، آنان طایفه خداوندند، و ایشان رستگارانند سوره مجادله- آیه ۲۲»

 

در سال ۶۲۵ میلادی، ابوعبیده در احد بر علیه خالد پسر ولید جنگید. در این جنگ بسیاری از مسلمانان فرار کردند، در حالی که ابوعبیده ایستادگی کرد و محمّد را از حمله سپاهیان قریش نجات داد. معروف است که چند دندان ابوعبیده در این جنگ شکست.

 

در سال ۶۲۷ میلادی، ابوعبیده در جنگ خندق و نیز جنگ بنی قریظه شرکت جست. او هم چنین با قبیله‌های ثلعبه و انمار که روستاهای مسلمان را غارت می‌کردند جنگید و از این دو مأموریت جنگی پیروز بازگشت.

 

در سال ۶۲۸ میلادی، ابوعبیده در صلح حدیبیه شرکت کرد و در بیعت رضوان نیز حضور داشت. او هم چنین در این سال، در جنگ خیبر شرکت جست.

 

در سال ۶۲۹ هجری، محمّد عمروعاص را به ذات السّلاسل فرستاد و ابوعبیده را به فرماندهی سپاه رسانید. او در این نبرد، در کنار ابوبکر و عمر می‌جنگید. در همین سال ابوعبیده در مأموریت‌های جنگی تربه، خثعم، و سیف الجرّه شرکت داشت.

 

در سال ۶۳۰ هجری، در واقعه فتح مکّه ابوعبیده فرماندهی یکی از چهار سپاه مسلمان را که از چهار جهت وارد مکّه می‌شدند، بر عهده گرفت.

 

پس از آن ابوعبیده فرماندگی سپاه را در جنگ حنین، و جنگ طائف بر عهده گرفت. هم چنین ابوعبیده در جنگ تبوک حاضر بود. در بازگشت از جنگ تبوک، محمّد ابوعبیده را برای تبلیغ اسلام به میان مسیحیان نجران فرستاد. ابوعبیده در میان مسیحیان نجران به قضاوت برگزیده شد و مدّتی در آن جا باقی ماند. مدّتی هم به دستور محمّد برای جمع آوری خراج به بحرین رفت. او در سال ۶۳۲ میلادی و در زمان مرگ محمّد در مکّه بود.

 

 

نقش او در سقیفه

ابوعبیده جرّاح از کسانی بود که پس از مرگ محمّد در سقیفه بنی ساعده حاضر شد. ابوبکر اصرار کرد که ابوعبیده خلافت را بپذیرد اما ابوعبیده نپذیرفت و ابوبکر را برای خلافت برتر دانست. ابوعبیده از نخستین کسانی بود که با ابوبکر بیعت کرد.

 

روایت شده که ابوعبیده پس از بیعت با ابوبکر، به نزد علی پسر ابی طالب رفت و گفت: «ای عموزاده، اگر نبود که ابوبکر از پیران قوم ما و تو از جوانان این قوم هستی، کسی سزاوارتر از تو به خلافت در میان این امّت پیدا نمی‌شد زیرا اگر فضل و علم و تقوا و ایمان تو را با همه اهل عالم بسنجند زیادتی کند. تو صبر کن، که اگر عمر تو وفا کند، روزی خلافت به تو خواهد رسید» علی جواب داد: «ای ابوعبیده، می‌ترسم پیشینه نیکویت را به کار جدیدت تباه سازی» و ابوعبیده پاسخ داد: «اگر پیش از آن که با ابوبکر بیعت کنم، این را از تو می‌شنیدم، بی شک از تو می‌پذیرفتم و در تو تردید نکرده با تو به خلافت بیعت می‌کردم»

 

 

در زمان خلافت ابوبکر

ابوعبیده فرمانده یکی از سپاه‌های چهارگانهٔ ابوبکر در جنگ‌های ردّه بود. ابوعبیده هم چنین تا قبل از ورود خالد پسر ولید به سوریه، فرمانده سپاه مسلمانان در حمص بود. سپاه ابوعبیده و خالد در شهر بصره به یکدیگر پیوستند و قلعه بصره را در محاصره خود گرفتند.ابوعبیده هم چنین هدایت قلب سپاه مسلمانان در جنگ اجنادین را بر عهده داشت. این جنگ به سقوط قلعه بصره انجامید. در سال ۶۳۹ میلادی، ابوعبیده و خالد در جنگ یاکوسا، ارتش رومیان را شکست دادند. پس از شکست رومیان در یاکوسا، هراکلیوس امپراتور روم فرمان جنگ داد. فرمانده سپاه مسلمانان در این جنگ که به معراج الصفر معروف است، ابوعبیده جرّاح بود. ابوعبیده جرّاح هم چنین در حرب العقاب با رومیان وارد جنگ شد و به پیروزی رسید. با پیروزی مسلمانان در این دو جنگ، ابوعبیده وارد دمشق شد و شهر دمشق به تصرّف مسلمانان درآمد.

 

 

در زمان خلافت عمر

در سال ۶۳۴ میلادی، ابوبکر مرد و عمر به خلافت رسید. عمر ابوعبیده جرّاح را فرمانده سپاه اسلام قرار داد. در زمان عمر پس از فتح شرق، سوریه، اردن، فلسطین و ترکستان تحت فرمان ابوعبیده درآمد. ابوعبیده، خالد را فرمانده سواره نظام قرار داد و در سال ۶۳۴ میلادی جنگ دیگری با رومیان آغاز کرد که به ابوالقدس مشهور شد. دیگر نبردهای مشهور او در زمان خلافت عمر عبارت‌اند از: مراج الروم، فتح دوم دمشق، جنگ اول حمص، جنگ دوم حمص، جنگ سوم حمس، جنگ یرموک، فتح اورشلیم، فتح حلب، جنگ پل حنین، جنگ رود، جنگ حذیر و جنگ مریش.

 

در خشکسالی عربستان در سال ۶۳۹ میلادی، ابوعبیده درخواست عمر را اجابت کرد و بیش از چهارهزارشتر را غذا و آب بار کرد و به مدینه آمد امّا چهارهزار دیناری که عمر به او پیشنهاد کرده بود به عنوان اجر عملش دریافت کند، دریافت نکرد.

 

ابوعبیده در نزد عمر احترام بسیاری داشت. پس از این که عمر به ضربه خنجر فیروز مجوسی مجروح شد گفت: «اگر ابوعبیده زنده بود او را به جانشین خودم منصوب می‌کردم امّا حال که او مرده، از میان اصحاب شورایی برمی گزینم تا آن‌ها خلیفه‌ای بنشانند»

 

 

مرگ

ابوعبیده در سال ۶۴۰ بر اثر بیماری طاعون درگذشت معاذ پسر جبل بر پیکر او نمازگزارد. او در روستای جبیه بالغور در اردن مدفون گشت. ابوعبیده هنگام مرگ، پنجاه و هشت سال داشت.

 

 

 

 

 

خانواده

پسران ابوعبیده یزید، عبید و عمیر همگی در سنین بچگی مردند. هر چند از دو همسرش ورجه و هند بنت جابر دو دختر پس از مرگ او باقی ماندند.

 

 

 

جایگاه در میان اهل سنت و شیعیان

ابوعبیده جرّاح در بین اهل سنت از احترام برخوردار است. اهل سنت معتقدند که محمّد او را امین امّت خوانده‌است. هم چنین ایشان معتقدند که محمّد به ابوعبیده پسر جرّاح بشارت بهشت داده‌است. با این حال شیعیان معتقد به عدل و رضوان او نیستند و او را به خاطر نقشی که در به خلافت رسیدن ابوبکر داشته‌است، نکوهش می‌کنند.

 

 

منابع

ویکی پدیای عربی

زندگی صحابه، محمود طریقی، مشهد، ۱۳۸۵

صحیح مسلم، ۸ جلد، تهران ۱۳۳۳ به شرح نووی

معارف و تعاریف، سید مصطفی حسینی دشتی، قم، ۱۳۶۱، ج ۶، ص ۲۷۹

عبدالله پسر عمر

عبدالله پسر عمر از اصحاب محمّد پیغمبر اسلام بود. مادرش زینب بنت مظعون و پدرش عمر بن خطّاب خلیفه دوم مسلمانان بود. او همراه پدرش دین اسلام را پذیرفت و با پدرش عمر به مدینه هجرت کرد. عبدالله پسر عمر، در زمان اسلام آوردن هفت سال داشت. او نخست در سنّ پانزده سالگی، در نبرد خندق شرکت کرد. پس از آن در نبرد تبوک و موته نیز جنگید. عبدالله پسر عمر در بیعت رضوان حضور داشت و به قولی با عبدالرحمن پسر ابوبکر پیوند برادری بست. او در نبرد یرموک، عراقین و قادسیه شرکت داشت. با به خلافت رسیدن علی بن ابی طالب، عبدالله پسر عمر از بیعت کردن با او سرپیچید. ابن عمر، در این زمان برای عمره از مدینه به مکّه رفت. در نبرد صفّین، ابن عمر به سپاه معاویه پیوست و بر علیه علی جنگید. پس از واقعه حکمیّت، ابن عمر آغاز خلافت معاویه را اعلام کرد و خود نیز با معاویه بیعت نمود. وقتی معاویه خلافت یزید را اعلام کرد، ابن عمر آن را خلاف سنت پیغمبر دانست امّا پس از مدّتی خود با یزید بیعت کرد و در مدینه خطبه‌ای خواند تا مردم مدینه را از شورش بر علیه یزید منصرف کند. عبدالله پسر عمر، به قضا و قدر اعتقاد داشت و از طرفداران دین تقدیرگرایانه بود و در خطبه اش در مدینه نیز خلافت یزید را تقدیر خداوند دانست که مبارزه با آن ممکن نیست. ابن عمر، از راویان حدیث نزد اهل سنت است. او در زمان خلافت عبدالملک بن مروان درگذشت.

زندگینامه عمر

عمر بن خطاب بن نفیل از قبیله قریش بود. او در سال 13 ( عام الفیل ) در مکه به دنیا آمد. کنیه‌اش «ابوحفص» و مادرش، حنتمه، خواهر ابوجهل بود. تا پیش از مسلمان شدن، از دشمنان رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به شمار می‌رفت.

بنا بر برخی روایات، هنگامی که عمر از سوی سران قریش مامور کشتن رسول خدا شد، متوجه شد که خواهر و شوهرخواهرش مسلمان شده‌اند. از این رو خشمگین به خانه آنها رفت و خواهر خود را به شدت کتک زد. اندکی بعد با آیات قرآن آشنا شد و در سال ششم بعثت اسلام آورد.

عمر اندکی پیش از رسول خدا به مدینه هجرت کرد. وی در بسیاری از جنگ های زمان پیامبر شرکت داشت؛ لیکن مورخان هیچ ماجرایی از مبارزات او نقل نکرده‌اند. هنگام رحلت خاتم الانبیا، مانع نوشتن وصیت‌نامه شد و گفت:« تب بر رسول خدا چیره شده و هذیان می‌گوید!» از این رو، مایه حسرت بسیاری از یاران رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شد که چرا مسلمانان از آن وصیت مهم محروم شدند.

عمر در سقیفه بنی ساعده حضور داشت و بیشترین نقش را در برگزیدن ابوبکر و بیعت مردم با او ایفا کرد. ابوبکر نیز در هنگام مرگ، وصیت کرد که عمر پس از وی خلیفه شود. از این رو عمر در سال 13 هجری، پس از مرگ ابوبکر، به خلافت دست یافت و لقب «امیرالمؤمنین» را برای خود برگزید. عمر ده سال و شش ماه خلافت کرد و در این مدت به تاسیس دیوان و دفتر برای حکومت همت گماشت و مقررات حکومتی بسیاری وضع کرد. بسیاری از سرزمین‌های اسلامی (مانند عراق، فلسطین، شام، مصر و بخش‌های بسیاری از ایران ) در دوران خلافت او فتح شد.

یکی از اقدامات نادرست وی، طبقه‌‌بندی اصحاب رسول خدا جهت دریافت حقوق و مزایا بود؛ به طوری که در سال اّخر زندگی خود با مشاهده اختلاف طبقاتی شدید بین مسلمانان گفت:«اگر سال دیگر زنده باشم، بیت المال را به روش پیامبر به طور مساوی بین مردم تقسیم می‌کنم.»

با این حال، زندگی ساده‌ای داشت و در امور مالی سختگیر بود. مورخان عمر را مردی بلندقد، سرخ‌رو و تندخو توصیف کرده‌اند که در مواردی به رسول خدا نیز اعتراض می‌نموده است؛ از جمله در واقعه صلح حدیبیه و متعه حج.

حفصه، دخترش، یکی از همسران رسول خدا بود.

عمر در 27 ذیحجه سال 23 هجری، در 63 سالگی بر اثر ضربه شمشیر ابولولو جان سپرد و در خانه رسول خدا، در کنار مرقد پیامبر به خاک سپرده شد.

 

منابع:

اسدالغابه، ج 4، ص 145،

الکامل، ج 2، ص 209 تا 219 و 9 تا 19،

معجم رجال الحدیث، ج 13، ص 31.

 

پست های مرتبط :

 

شیعه یا سنی ؟ 1


شیعه یا سنی ؟ 2


شیعه یا سنی ؟ 3


شیعه یا سنی ؟ 4

 
اشکالاتی بر عمر و همراهان


فاطمه (س) شهادت يا وفات

 

زندگینامه سپهبد فضل الله زاهدی

  

  

 

در این مقاله به سپهبد فضل الله زاهدی می پردازیم.به زوایای زندگی شخصی و خصوصی و کشوری و..... این فرد والامرتبه در زمان حکومت پهلوی اول و دوم.
جامعترین و کاملترین مطلبی که تا به حال به انضمام تصاویر در مورده این شخصیت در فضای مجازی قرار گرفته است را هم اکنون مشاهده میکنید.


فضل الله زاهدی در سال 1275(به نقلی 1271) در شهر همدان به دنیا آمد.پدرش نصرالله خان بصیر دیوان از خرده مالکان و متنفذان همدان بود که، پیشکاری در دستگاه امیر افخم قره گوزلو از ملاکین بزرگ همدان را داشت.
نام خانوادگی آنها زاهدی انتخاب شده بود چون پدر فضل الله خود را از تبار ((شیخ زاهد گیلانی)) می دانست.
این خانواده از همان زمان با رضا خان ( رضا شاه بعدی ) که در آن هنگام فرمانده آتریاد همدان بود آشنایی داشتند و به گونه ای بود که با یکدیگر رفت و آمد خانوادگی می نمودند.
زاهدی تحصیلات متوسطه را اتمام کرد و وارد قشونی شد که ژنرال انگلیسی دانسترویل در منطقه همدان ایجاد کرده بود شد و سپس وارد قزاقخانه شد و دوره سواره نظام را آنجا گذراند و سپس وارد آتریاد همدان به فرماندهی سرهنگ رضاخان با ستوان سومی گشت.
وی که از کودکی سر نترس و شجاعی داشت به زودی مدارج ترقی را پیمود، به نحوی که پس از 6 سال به درجه سرهنگی ارتقا پیدا کرد.
وی به دلیل شرکت در منازعات داخلی کشور و نیز مقابله با نهضت جنگل و قیام کردها و..... و عملکرد فعالانه مورد تشویق قرار میگرفت.وی پس از کودتای رضاخان در سال 1299 هجری شمسی به درجه سرتیپی رسید.زاهدی در سرکوب و دستگیری شیخ خزعل و نبرد با قوای نهضت جنگل شرکت فعالانه داشت اما به زودی به علت عملکرد نامناسبی که در استان فارس داشت خلع درجه و برکنار شد. ( گویا مشغول خوش گذرانی و عیاشی بوده که البته او سابقه ای بس درخشان! در این اموردارد و داشته!)


این در حالی بود که وی نشان ذوالفقار که بالاترین نشان نظامی ایران بود را به خاطر سرکوبی سیمیقیتو کرد و فتح قلعه چهریق به دست آورده بود.....
زاهدی مدتی بعد به ریاست نظمیه کل کشور منسوب شد اما باز هم به خاطر نالایقی و سستی از کار برکنار شد و اینبار نیز خلع درجه و حتی زندانی گشت!
زاهدی در سال 1301 زمانی که ابوالقاسم لاهوتی در آذربایجان سر به شورش نهاد پس از شکست وی به ریاست دادگاهی منصوب شد که افسران همکار لاهوتی را به محاکمه کشید.زاهدی در زمان حاکمیت رضاخان دارای مشاغل گوناگون و بعضا مهمی گشت و البته باید توجه داشت که وی مورد توجه شخص رضاخان قرار داشت و وی تا سال 1320 انواع گوناگونی از مشاغل را بر عهده گرفته بود و در سال 1320 بود که وی به عنوان ریاست ژاندارمری و چندی بعد با ارتقا درجه با درجه سرلشکری به عنوان فرمانده لشکر اصفهان منصوب شد اما مدتی نگذشته که توسط نیروهای انگلیسی به دلیل اینکه گفته میشد افکارش متمایل به هیتلر آلمانی گرائیده بازداشت و به مدت سه سال به فلسطین تبعید گشت(البته باید بگم در برخی منابع اومده که دو سال تبعید شده و روایات مختلفه)
لازم به ذکر است که نقل شده است که منصوب شدن وی به ژاندارمری کل کشور به دلیل شک و شبهه رضاخان به او بوده که بعد از احضار به تهران وی دستگیر شده و او را تنزیل درجه داده اند اما پس ار مدت کوتاهی عفو و آزاد شده (اینجور امور از رضاخان بعید نبوده وی در حکومتش به هر کسی که شک میکرد با او همین کار را میکرد و البته دلیل اینکه او این افراد را به مناصب بالایی میگماشت این بود که در کنار خود او باشند تا مدتی آنها را تحت نظر بگیرد و مطمئن شود که حدسش درست است یا نه.... شاید تنها کسی که توانست از دست رضاشاه فرار کند سرلشکر آیرم بود که به نحوی جالب توانست سر رضاخان شیره بمالد و البته باید بگم وقتی رضاخان میفهمید اشتباه کرده و..... معمولا فرد مورد نظر را مورد تفقد ملوکانه قرار میداد! هرچند در مورده سرلشکر آیرم اینقدر دست دست کرد که در نهایت ایرم توانست به آلمان فرار کند.)
زاهدی پس از بازگشت به کشور به فرماندهی سپاه جنوب گمارده شد و با بریتانیایی ها همکاری میکرد(وی قبلا توسط همین بریتانیایی ها زندانی و تبعید گشته بود) و با کمک آنها دست به ساماندهی قیام جنوب پرداخت تا با سیاستهای شوروی در آذربایجان مقابله شود.
زاهدی در سال 1328 توسط سپهبد رزم آراد بازنشسته شد.جالب اینجاست که در سال 1328 محمدرضا شاه که جهت بازدید عازم انگلستان شد قبل از سفر فضل الله زاهدی را که از افراد مورد اعتماد وی بود در راس شهربانی آن زمان قرار داد و گفته می شود این اقدام برای مقابله با تندرویهای سپهبد رزم آرا بود که در آن زمان ریاست ستاد ارتش را برعهده داشت انجام شده.
در این دوران رزم آرا قصد داشت که از ورود مصدق و دیگر اعضای جبهه ملی به مجلس جلوگیری کند اما زاهدی عملکردی به غایت متفاوت داشت و او سعی داشت امکان توفیق جبهه ملی را در انتخابات میسر سازد و در نهایت گروهی از نامزدهای جبهه ملی برنده انتخابات شدند به همین خاطر وی مورد توجه جبهه ملی قرار گرفت و در کابینه حسین علا در سمت وزیر کشور قرار گرفت و در کابینه دکتر مصدق نیز این سمت را حفظ نمود ولی ناگهان با دکتر مصدق اختلاف پیدا کرده و باز هم در تغییر رویه ای عجیب و سریع به صف شاه پرستان می پیوندد و وارد مجلس سنا می شود و سرانجام در کودتای 28 مرداد 1332 هجری شمسی حکومت ملی دکتر مصدق را سرنگون می سازد.
البته لازم به ذکر است که نقش وی در این کودتا تقریبا هیچ بود و سرانجام پس از اطمینان ازاینکه کودتا به نفع امریکا و انگلیس پایان یافته سوار بر تانک وارد تهران میشود و از آن به بعد مدام فخر میفروخته که من این هستم و من اونم و....



نخستین روزها پس از کودتای 28 مرداد


در یکی از مجالس که وی بسیار از این حرفها میزده و به صدا کردن اسمش توسط جمال امامی که در سقوط مصدق کمتر از زاهدی نقش نداشته جواب نداده ناگهان جمال امامی جلو می آید و با زبان ترکی و بلند میگوید:
(( تیمسارجان چه خبرت است؟! خیال میکنی شق القمر کرده ای؟ آن روز به جای تو یه گوربه (گربه!) هم روی تانک گذاشته بودند کودتا می کرد!!!!! ))



کرمیت روزولت، مجری طرح کودتای 28 مرداد 1332


زاهدی قبل از کودتا به اتهام مشارکت در قتل افشار طوس احضار و مورد تعقیب قرار گرفت که باعث شد وی به مجلس برود و در آن تحصن کند و پس از بیرون آمدن از آنجا نیز تحت الحمایه امریکا و انگلیس قرار گرفت برای اینکه وی انتخاب شده بود تا نخست وزیر بعد مصدق باشد.
جاسوسان آمریکایی و انگلیسی در ایران بعد از مدتی مشاجره با محمد رضا شاه توانستند موافقت او را برای نوشتن حکم نخست وزیری زاهدی و امضای آن بگیرند اما شاه که میترسید این کودتا و نقشه شکست بخورد بعد از مدتی شرط گذاشت که هنگام اجری کودتا به خارج از کشور برود که موافقت شد و سرانجام پس از کش و قوسهای زیادی در نهایت نهضت ملی نفت ایران و حکومت مصدق در هم شکست و زاهدی نخست وزیر ایران گردید.
به هر صورت فضل الله زاهدی پس از کودتا به مدت 2 سال نخست وزیر ایران بود و بر آن حکومت میکرد .دوران حکومت وی مملو ازستمگری و فساد مالی و اخلاقی و البته همراه با اقتدار بود .
وی تا روز 17 فروردین 1334 که شاه توانست حکم عزل وی را با موافقت بیگانگان به خصوص آمریکا امضا کند نخست وزیر ایران بود و پس از آن شاه وی را سفیر ایران در سازمان ملل کرد.به نحوی باید گفت که شاه فضل الله را محترمانه از کشور اخراج کرد!!!


 


سابقه وی در سازمان ملل بسیار درخشان است! به نحوی که وی تنها یک بار در محل رسمی کار خود حاضر شد و آن هم برای تقدیم اعتبارنامه بود!
اما نباید از یاد برد که زاهدی در اوقات بسیاری که ایران در سازمان ملل در آستانه قطعنامه ای به ضررش قرار میگرفت این زاهدی بود که ازا ین کار جلوگیری میکرد.


در یک نمونه وی عده ای از کسانی را که میخواستند در سازمان ملل بر علیه ایران قطعنامه صادر کنند به مهمانی در سفارت مجلل ایران دعوت می کند و با برگزاری مهمانی مجلل و البته غیر اخلاقی و وعده پول و.... کارهای دیگری که از عهده وی به راحتی بر می آمده آنان را راضی میکند که کشورهای مطبوعشان را از اقدام به کارشان پشیمان کنند.
وی به گونه ای معروف بوده که هر کدام از نمایندگان خواستار ارتباظ نامشروعی با زنان در مقر سازمان ملل بوده اند به وی برای پیدا کردنش مراجعه میکرده اند!!!
البته این الطاف و اکرام ایتام زاهدی هیچوقت بی دلیل نبوده است اما باید گفت که وی نه تنها به فکر دیگران بوده بلکه حسابی به فکر عیاشی و خوش گذرانی خودش نیز بوده است!
وی در ویلای سرخ در شهر مونتروی سوئیس به همراه چندین منشی و پرستار زن زیبا وجوان مشغول عیش و نوش و خوشگذرانی بوده است و سرانجام نیز در آغوش یکی از این پرستاران درگذشت.
فضل الله زاهدی هیچگونه تحصیلات نظامی نداشت چه در داخل کشور و چه در خارج کشور.
وی فردی زن باره ، رفیق باز و عیاش و دیکتاتور بود.
او 2 بار ازدواج کرد.زن نخست او دختر مؤتمن الملک پیرنیا بود که اردشیر و هما ثمره ی این ازدواج بودند. زندگی گناه آلود زاهدی موجب جدایی و متارکه ی این زوج شد.زاهدی بار دیگر با تاجی اتحادیه ازدواج کرد که مجدد متارکه نمود و تا آخر عمر مجرد زندگی کرد.




فرزندان فضل الله زاهدی ، اردشیر و هما در کنار پدر



وی در سال 1336 با توجه به حرکتهایی که در جهت او در محافل سیاسی به وقوع پیوست در اردیبهشت ماه سال 1336 به ایران بازگشت (البته تاریخ دیگری نیز نقل شده و آن مهرماه سال 1335 است و البته وی برای مراسم ازدواج اردشیر پسرش با شهناز دختر شاه به ایران برگشت) و مجدد پس از مدت کوتاهی راه سفر به اروپا را در پیش گرفت و تا پایان حیاتش یعنی در 12 شهریور1342 در آنجا ماند.
شاه پس از بازگشت مجدد او به اروپا وی را سفیر کبیر ایران و نماینده دائم ایران در ژنو کرد.


 

این هم اردشیر و شهناز پهلوی در کنار فضل الله زاهدی



اسدااله علم نقل قولی جالبی در مورده او دارد:

یکشنبه 28 مرداد 52 (اسدالله علم دراین روز برای احترام به اون کسانی که کودتا 28 مرداد رو راه اندازی کرده بودند رفته بود سر مزار!!!)

صبح بر مزار شهدای 28 مرداد و سپهبد زاهدی گل گذاشتم.فاتحه ای در آرامگاه شاهنشاه فقید خواندم..... اما عجیب این بود که بر سر مقبره ی زاهدی بانی کودتای 28 مرداد و ساقط کننده ی مصدق مگس هم پرنمیزد.یاللعجب از این مردم ابن الوقت


البته به نظرم اسدالله علم باید میگفت: یاللعجب از این درباریان ابن الوقت نه مردم!
مردم هیچگاه از کودتای 28 مرداد خاطره ای خوش نداشتند که حال بیاییند سر قبر کسی که باعث آن کودتا بود (هرچند تو همینشم شکه!)

معاذ بن جبل خزرجی انصاری

معاذ بن جبل خزرجی انصاری، از قبیله خزرج و ساکن شهر مدینه بود. در سال سیزدهم بعثت به همراه کاروان 75 نفری مسلمانان یثرب راهی مکه شد و در ایام حج، در عقبه منی با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بیعت کرد. این بیعت در تاریخ به بیعت دوم عقبه مشهور است.

معاذ که در آن زمان حدود هیجده سال داشت مسلمان شد و در زمره اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم درآمد. در مراسم عقد اخوت اسلامی که سال اول هجرت در مدینه برگزار شد، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بین معاذ بن جبل و عبدالله بن مسعود، پیمان برادری استوار ساخت. او که از جوانان فعال و خوش‌خلق و سخاوتمند یثرب بود و در هنگام هجرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم تلاش وافری کرده بود، در دفاع از پیامبر خدا نیز ثابت‌قدم و استوار گام برداشت و در جنگ بدر، جنگ احد و تمامی جنگ‌های عصر رسول خدا شرکت کرد.

معاذ که از هوش سرشاری برخوردار بود، آموزش قرآن و حلال و حرام شریعت محمدی را از مکتب پیامبر خدا آموخت و در زمره آگاهان به کتاب خدا در آمد. از این رو آن حضرت به مردم توصیه می‌فرمود که قرآن را از معاذ بن جبل فرا گیرند.

پس از غزوه تبوک، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم معاذ بن جبل را به عنوان « قاضی » به یمن فرستاد و به مردم یمن نوشت: «انی بعثت لکم خیر اهلی...» (من یکی از بهترین یارانم را به سوی شما فرستادم...) .

معاذ همچنان در مقام قضاوت یمن باقی ماند تا این که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به جوار رحمت حق پیوست و او به مدینه بازگشت.

 

منابع:

اسدالغابه،‌ ج 5، ص 194؛

الطبقات، ‌ج 3،‌ ص 583؛‌

معجم الرجال الحدیث ج 18، ص 183؛

تنقیح المقال، ج 3، ص 220؛

ابوعبدالرحمن عبدالله بن مسعود

ابوعبدالرحمن عبدالله بن مسعود، از اصحاب مشهور رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و از صاحبان مصاحف و محدثان و مفسران بزرگ بود. عبدالله در مکه متولد شد. در کودکی به چوپانی گوسفندان عقبة بن ابی معیط (از سران قریش، مقتول در جنگ بدر ) اشتغال داشت. محدثان آورده‌اند که او در آغاز بعثت بر اثر معجزه‌ای که از رسول خدا دید، مسلمان شد. به همین جهت او یکی از نخستین مسلمانان صدر اسلام به شمار می‌رود. پیش از مسلمان شدن در خانه ارقم زندگی می‌کرد و بعد از قبول اسلام به خدمتگزاری خانه پیامبر اکرم پذیرفته شد.

ابن مسعود از آن دسته از صحابه بود که خیلی زود در پرتو صحبت رسول خدا با رموز قرآن و حقایق اسلام آشنا شد؛ تا جایی که پیامبر او را مامور کرد در مقابل معاندان اسلام بایستد و از اسلام دفاع کند. او نخستین مسلمانی بود که قرآن را به صدای بلند در مکه تلاوت کرد و کافران او را به شدت کتک زدند.

عبدالله دو بار به حبشه هجرت کرد و سپس به خانه معاذ بن جبل در مدینه وارد شد. پیامبر بین او و معاذ بن جبل (به قولی سعد بن معاذ )، پیمان برادری استوار ساخت.

گفته‌اند او در بسیای از غزوات پیامبر شرکت داشته است. شاهکارش در جنگ بدر آن بود که ابوجهل، بزرگ‌ترین دشمن رسول خدا، را با شمشیر خود او سر برید. در نبرد احد و بسیاری از غزوات دیگر پیامبر نیز شرکت داشته است.

از جزئیات زندگی عبدالله بن مسعود، پس از رحلت رسول خدا اطلاع دقیقی در دست نیست. تنها نام او در جنگ یرموک و سایر فتوحات شام برده شده است. مدتی از سوی عمر سرپرستی بیت المال و تعلیمات دینی مردم آن سامان را عهده‌دار بود. لیکن پس از درگذشت عمر، عثمان به ماموریتش در آن جا خاتمه داد.

ابن مسعود با عثمان روابط دوستانه‌ای نداشت. از این رو به هنگام جمع قرآن مورد بی‌مهری عثمان قرار گرفت. سرانجام در سال 32ق در مدینه درگذشت و بنا به وصیتش، به هنگام شب به خاک سپرده شد تا عثمان بر پیکر او نماز نگزارد و در تشییع جنازه اش شرکت نجوید.

ابن مسعود مانند برخی از صحابه، احادیث فراوانی از رسول خدا در فضایل امیرمومنان علی علیه السلام روایت کرده است که از پایه‌های معتقدات شیعه به شمار می‌رود. حدیث خلافت، حدیث ولایت، حدیث سیق اسلام علی علیه السلام، حدیث تقرب، حدیث حکمت و. . . که در صحاح ستّه و مدارک معتبر اهل سنت نیز از او نقل شده، از جمله‌ی آنهاست.

 

منابع :

الطبقات الکبری، الاستیعاب، اسد الغابه، معجم الرجال الحدیث، دایره المعارف تشیع، قاموس الرجال

جابر بن عبدالله عمرو انصارى

نوجوان انصار

در میان هفتاد نفر مسلمان که در یک شب تاریخى یثرب با پیامبر (صلى الله علیه و آله) پیمان دفاع و پشتیبانى بستند، نوجوانى به چشم مى خورد که همراه پدرش در آن بیعت تاریخى شرکت کرده بود، او کسى جز جابر بن عبدالله عمرو انصارى نبود عبدالله بن عمرو (پدر جابر) یکى از دوازده نفرى بود که پیامبر اسلام آنان را از میان هفتاد نفر برگزید.

 

یار قدیمی اسلام

جابر نه تنها از روز نخست، پیمان دفاع از اسلام و جانبازى در راه خدا بست بلکه عملا نیز در راه پیشرفت اسلام از جانبازى و فداکارى فروگذار نکرد به طورى که در اغلب جنگهاى که در زمان حیات پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله) رخ داد، در رکاب آن حضرت شرکت داشت. او نه تنها در میان جنگ و جهاد در راه خدا یک قهرمان و شخصیت بزرگى بود، بلکه در میدان علم و دانش و معارف اسلامى نیز چهره ممتازى به شمار مى رفت. او از علوم و معارف خاندان رسالت، بهره ها اندوخته و دانشها آموخته بود و گنجینه هاى سرشارى از علوم و دانش خاندان پیامبر (صلى الله علیه و آله) در سینه داشت به همین دلیل بود که حتى امام محمد باقر (علیه السلام) در بعضى اوقات با استناد به جابر انصارى حدیثى را نقل مى نمود. در میان خاندان پیامبر، جابر جزء گروه معدودى است که در میان شیعه شهرت و محبوبیت خاصى دارند و در افکار عمومی، چهره شناخته شده اى به شمار مى روند، علت این امر، ارتباط و پیوند معنوى عمیق جابر با خاندان به ثبوت رسانیده است.

 

لوح آسمانی

او بود که لوح آسمانی را که در آن بر امامت ائمه علیهم السلام تصریح شده، نزد حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها دید و از روی آن، نسخه‌ای برای خود نوشت. او در نوزده غزوه از غزوه‌های رسول خدا شرکت داشت. در جنگ صفین یاور امیرالمومنین علی علیه السلام بود و پیوسته مردم را به اطاعت و دوستی آن امام دعوت می‌نمود. جابر در حال عبور از کوچه های مدینه این سخن پیامبر را نقل می‌کرد که:« علی خیر البشر فمن ابی فقد کفر »؛ (علی بهترین مردم است. هر کس از محبت و ولایت او رو بگرداند کافر است.) و همچنین می‌گفت:« ای مردم! فرزندان خود را به دوستی با امیرالمؤمنین علی علیه السلام تربیت کنید.»

 

جایگاه جابر

امام صادق (علیه السلام) ضمن حدیث مفصلى فرمود: جایز نسبت به ما خاندان پیامبر (صلى الله علیه و آله) وفادار و صمیمى بود. جابر پس از رحلت پیامبر (صلى الله علیه و آله) پیوسته در کنار خاندان رسالت بود و در جریان مبارزه امیر مؤمنان (علیه السلام) با سرکشى هاى معاویه در کنار آن حضرت قرار داشت و در جنگ صفین جزء یاران على (علیه السلام) بود. علاوه بر همه این ها، آمدن جابر به زیارت امام حسین (علیه السلام) در کربلا، شخصیت جاویدى به او بخشیده است که تا زمانى که نام سرور شهیدان حسین بن على (علیه السلام) زنده است نام جابر نیز در پرتو آن جلوه گر است، و همین امر باعث شده است که نام جابر در بسیارى از محافل و مجالس دینی، همراه نام امام حسین (علیه السلام) برده شود.

 

 

ابو زبیر مى گوید: جابر به عصا تیکه مى کرد و در کوچه ها و مجالس انصار مى گشت و مى گفت: على بهترین انسانهاست و هر کس این مطلب را انکار کند حق کشى کرده است آنگاه مى گفت: اى گروه انصار! فرزندان خود را با مهر على تربیت کنید.

 

 

باز ابو زبیر مى گوید: از جابر پرسیدم: على چگونه شخصیتى بود؟ او ابروان خود را که روى چشمانش افتاده بود، بالا کشید و گفت: على بهترین افراد بشر در روى زمین بود، ما، در زمان رسول خدا، منافقان را از طریق عداوت با على (علیه السلام) مى شناختیم. از جابر در مورد جنگ و مخالفت با على (علیه السلام) پرسیدند وى پاسخ داد: در حرمت جنگ با علی، جز کافران کسى شک نمى کند.

جابر از نخستین کسانى بود که پس از رحلت پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله) به على (علیه السلام) پیوست و در پیمان خود با او وفادار و صمیمى ماندند. البته گرایش جابر به سوى امیر مؤمنان (علیه السلام) بى جهت نبود زیرا خود یکى از راویان حدیث معروف "غدیر" و نیز حدیث مشهور "منزلت" است که در کتابهاى مختلف سنى و شیعه از طرق مختلف نقل شده است.

 

ترجمه حدیث منزلت چنین است: پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله) به على (علیه السلام) فرمودند آیا نمى خواهى نسبت به من به منزله هارون نسبت به موسى باشى جز اینکه پیامبرى بعد از من نخواهد بود؟ و دیگر اینکه یکى از افتخارات جابر، این است که حامل سلام پیامبر اسلام براى امام باقر (علیه السلام) پیشواى پنجم شیعیان بود که سالها پس از رحلت پیامبر این سلام را به حضرت باقر (علیه السلام) ابلاغ نمود.

 

اولین زائر حسین

نخستین زائر امام حسین (علیه السلام) جابر بود. در زمانى که همه از حکومت یزید در هراس و ترس بودند تنى چند با شهامت و تن دردادن به همه خطرات از امام به نیکى یاد کردند و به قاتلان و دشمنان او لعن و نفرین مى فرستادند یکى از پیشتازان برجسته این گروه جابر بود که براستى سند زرینى در ابراز علاقه به خاندان رسالت از خود به جا گذاشت و هنوز چهل روز از شهادت حضرت سید الشهداء (علیه السلام) نگذشته بود که به زیارت تربت پاک او شتافت. زیارت جابر، یک زیارت عادى نبود، بلکه یک زیارت حماسى و توأم با اشک و آه و حسرت بود او با این عمل خود درسى بزرگ در زمینه ولایت و ابراز علاقه به خاندان پیامبر به آیندگان آموخت. او سه بار صدا زد:

 

یا حسین

 

آنگاه گفت چگونه دوستى است که جواب دوست را نمى دهد؟

چگونه مى توانى پاسخ بدهى در حالى که رگهاى گردنت بریده شده، و خونت ریخته و سرت از بدن جدا گشته است؟

گواهى مى دهم که تو زاده بهترین پیامبران، فرزند سرور مؤمنان فرزند همزاد تقوى، از نسل هدایت پنجمین عضوء اصحاب کساء فرزند سرور برگزیدگان الهى، و زاده فاطمه سرور زنان جهانى چگونه چنین نباشى در حالى که از دست سرور پیامبران غذا خورده، در دامن پرهیزکاران پرورش یافته اى، از پستان ایمان شیر خورده و با نور ایمان از شیر باز گرفته شده اى تو چه در زندگى و چه پس از مرگ پاک بوده اى، دلهاى مؤمنان از فراق تو آزرده گشته است ولى در زنده بودن تو شکى ندارند سلام و درود خدا بر تو باد، گواهى میدهم که در راه برادرت یحیى بن زکریا گام نهادى و مثل او به شهادت رسیدى.

 

سپس جابر به اطراف قبر نگریست و چنین گفت: "درود بر شما روان هاى پاکى که در آستان حسین (علیه السلام) خفته و در بارگاه او آرمیده اید! گواهى مى دهم که شما نماز را بر پاى داشتید زکات را پرداختید، امر به معروف و نهى از منکر نمودید با بیدینان به جهاد برخاسته خدا را پرستش نمودید تا آنکه مرگ را در آغوش کشیدید سوگند به خدائى که محمد (صلى الله علیه و آله) را به پیامبرى بر انگیخته، ما نیز در پاداش شما شریکیم.

 

وفات

جابر که آخرین بازمانده گروه شکست کنندگان در پیمان عقبه بود پس از عمرى مجاهدت و کوشش در راه خدا در حالى که از مرز نود سالگى گذشته بود در سال 78 دیده از جهان فرو بسته و براى همیشه در خاک مدینه آرمید. درود به روان پاک وى و هم پیمانانش که هرگز در مبارزه با کفر و شرک و ستم، لحظه ای از پاى ننشستند. او بیش از 90 سال عمر کرد و بعد از ملاقات با امام باقر در مدینه وفات کرد. او آخرین نفر از اصحاب رسول خدا بود که در مدینه از دنیا رفت.

 

 

منابع

تحفه الاحباب،‌ شماره 90، ‌ص 66

پایگاه اسلامی الشیعه

مروان بن حکم

ابن ابی العاص ابن امیه بن عبد مناف مکنی به ابوعبدالملک و سرسلسله بنی‌مروان بود. در سال دوم هجرت در مکه متولد شد و در طائف پرورش یافت. پدرش حکم بن ابی العاص از استهزاکنندگان رسول خدا و مطرود آن حضرت بود.

مروان و پدرش به زبان رسول خدا مورد لعنت قرار گرفته اند. مروان و پدرش به حکم و دستور رسول خدا از مدینه تبعید شدند و حق ورود به مدینه را نداشتند. با آن که عثمان برای رفع تبعید، چند بار نزد پیامبر اکرم از آنان شفاعت کرد، ولی مورد قبول حضرتش واقع نشد.

در زمان خلافت ابوبکر نیز عثمان به شفاعت آنان پرداخت ولی ابوبکر گفت: من تبعیدی و رانده‌شده رسول خدا را به مدینه راه نمی‌دهم.

در زمان خلافت عمر باز هم عثمان برای بازگشت آنان به مدینه اقدام کرد ولی عمر هم گفت: من تبعیدی و رانده‌شده رسول خدا را به مدینه راه نمی‌دهم. تا اینکه عثمان خود به خلافت رسید و وسیله بازگشت مروان و پدرش حکم بن ابی العاص را به مدینه مهیا کرد.

مروان از خاصان و دبیران عثمان شد و به دامادی عثمان نائل آمد. وقتی عثمان به قتل رسید، همراه طلحه و زبیر و عایشه رهسپار بصره گردید و در جنگ جمل مغلوب و دستگیر شد. امیرالمؤمنین با شفاعت امام حسن علیه السلام او را عفو فرمود ولی بیعت او را نپذیرفت و فرمود دست او دست خیانت است؛ اگر صد بار هم بیعت کند باز هم نقض می‌کند و بعد جمله معروف خود را -که از آینده خبر می‌داد- بیان فرمود: او را رها کنید. او سپس در جنگ صفین در کنار معاویه جنگید.

معاویه در سال 42 هجری او را حاکم مدینه قرار داد. مروان در بسیاری از فتنه های مدینه و شام شرکت داشت و در سال 64 پس از کناره‌گیری معاویه بن یزید از خلافت، ادعای خلافت کرد. مردم هم با او بیعت نمودند.

برخی گویند همسر او ام خالد در خواب، بالشی بر روی او قرار داد و او را خفه کرد.

مروان دارای قامتی دراز و خلقتی آشفته بود؛ به طوری که او را خیط باطل (درازقد منحرف) لقب داده بودند.

 

منابع: لغت‌نامه دهخدا به نقل از منتهی الارب نهج البلاغه، اعلام زر کلی.

زندگینامه ابوبکر

عبدالله بن عثمان تیمی نام اصلی ابوبکر است که اهل سنت، او را خلیفه اول بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می‌دانند. پدرش ابوقحافه عثمان و مادرش ام الخیر سلمی نام داشت. ابوبکر در سال 571 یا 572 میلادی حدود سه سال پس از عام الفیل در مکه و در میان قبیله «تیم بن مره»، یکی از طوایف قریش، به دنیا آمد.

بنا به نوشته مورخان، ابوبکر پیش از اسلام به بازرگانی (در رشته بزازی) اشتغال داشت و مردی ثروتمند بود. برخی مورخان نیز گفته‌اند وی کسب و کاری بی اهمیت داشته است. ابوبکر مدتی پس از بعثت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم مسلمان شد. برجسته‌ترین حادثه زندگی ابوبکر همراهی با پیامبر در هجرت به مدینه و پنهان شدن در غار ثور است.

وقتی پیامبر از طریق وحی از توطئه قتل خویش آگاه شد، تصمیم به هجرت به مدینه گرفت، که در ابتدای راه به ابوبکر برخورد، و به اتفاق او از مکه خارج شد.

در پی تعقیب مکیان، ابوبکر ترسیده بود اما پیامبر وی را آرام کرد. اهل سنت برای همراهی ابوبکر با پیامبر در هجرت به مدینه، به ویژه اقامت چند روز در غار ثور، اهمیت بسیار قائل شده اند.

اما مفسران شیعه و برخی از اهل سنت با توجه به جمله « لا تحزن » در آیه 40 سوره توبه ( که اشاره دارد به توصیه پیامبر به ابوبکر مبنی بر نترسیدن از چیزی) بر این باورند که این همراهی ابوبکر تصادفی بوده و با توجه به هراس و وحشت او، فضیلتی برای وی به شمار نمی آید.

وقتی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و ابوبکر به قبا رسیدند، ابوبکر اصرار کرد بی‌درنگ رهسپار شهر مدینه شوند ولی پیامبر مدتی برای رسیدن پسر عموی خود، علی بن ابی طالب، به انتظار نشست. این امر بر ابوبکر گران آمد، پیامبر را رها کرد و خود تنها به مدینه رفت و در محله سنح مدینه، به منزل خارجه بن زید اقامت کرد.

 

 

محاجه امام علی علیه السلام با ابوبکر درباره فدک:

امام صادق علیه السلام فرمود:

بعد از آنکه ابوبکر فدک را گرفت امیرالمؤمنین علیه السلام به او فرمود:

چرا فاطمه را از میراث رسول الله محروم کردی و حال آنکه فدک در زمان خود رسول خدا جزو املاک فاطمه بود؟

ابوبکر گفت:

«فدک غنیمت اسلام و متعلق به همه مسلمین است. اگر فاطمه شاهد بیاورد که رسول الله آن را به او داده قبول است و الا حقی ندارد.»

 

امیرالمؤمنین فرمود:«ای ابوبکر، آیا بر خلاف حکم خدا حکم می‏کنی؟»

گفت:«نه.»

فرمود:«اگر یکی از مسلمان‌ها چیزی داشته باشد مانند لباسی یا خانه‏ای و من ادعا کنم که متعلق به من است، از چه کسی دلیل و شاهد می‏خواهی؟»

ابوبکر گفت:«از تو.»

امام فرمود:«پس چرا از فاطمه دلیل و شاهد خواسته‏ای در صورتی که فدک متعلق به فاطمه بوده است؟ اگر مسلمان‌ها حقی در آن دارند، آنها باید دلیل و شاهد بیاورند.»

ابوبکر که با جوابی منطقی روبرو شده بود، ساکت و متحیر ماند.

 

عمر گفت:

«ای علی! ما را رها کن! ما از پس دلائل تو برنمی‏آئیم. اگر شهود عادلی می‏آوری بیاور و الا فدک مال مسلمین است. نه تو در آن حق داری و نه فاطمه.»

امیرالمومنین به ابوبکر فرمود:«ای ابوبکر آیا کتاب خدا را خوانده‏ای؟»

گفت:«بله.»

فرمود:بگو این آیه درباره ما نازل شده یا کسانی غیر از ما: انما یریدالله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا. (خداوند اراده کرده است که هرگونه رجس و پلیدی را از شما اهل بیت بزداید و شما را پاک گرداند.)

ابوبکر گفت:«درباره شما.»

امام فرمود:«اگر کسانی بیایند و شهادت بدهند که فاطمه، دختر رسول خدا، عمل زشتی انجام داده چه می‏کنی؟»

ابوبکر گفت:«بر او حد جاری می‏کنم همان طور که بر سایر زن‏های مسلمین حد می زنم.»

امیرالمؤمنین فرمود:«تو در این صورت کافر می‏شوی!»

گفت:«چرا؟»

فرمود:«چون تو شهادت خدای تعالی را در پاکی و عصمت فاطمه زهرا رد کرده‏ای و شهادت مردم را پذیرفته‏ای؛ همان طور که الان هم حکم خدا و رسولش را رد کرده‏ای و شهادت یک شخص بیابان‏نشین را قبول کرده‌ای، فدک را از او گرفته‏ای و گمان می‏کنی که غنیمت مسلمین است.

رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:« مدعی باید دلیل بیاورد و تو سخن رسول خدا را رد کرده‏ای!!»

با این استدلال کوبنده دیگر کسی را یارای جواب نبود و مردم به همهمه افتادند و به یکدیگر نگاه تعجب می‏کردند.

بعضی گفتند:«به خدا قسم علی علیه السلام راست می‏گوید.»

مجلس به هم خورد و امیرالمؤمنین به خانه برگشتند.

ابوبکر به عمر گفت:

دیدی امروز علی علیه السلام با ما چه کرد! به خدا اگر بخواهد چنین کند، خلافت ما را تباه می‏کند؛ چه کنیم؟!

عمر گفت:«نظر من این است که فرمان بدهی تا او را بکشند.»

ابوبکر گفت:« چه کسی می‏تواند او را بکشد؟»

عمر گفت:«خالدبن ولید.»

رفتند و جریان را به خالد گفتند، او هم قبول کرد.

ابوبکر گفت:

علی که به مسجد می‏آید، در موقع نماز در کنارش بنشین. وقتی سلام نماز را دادم، گردن علی علیه السلام را بزن.

 

اسماء بنت عمیس که در آن زمان همسر ابوبکر بود جریان را به امیرالمؤمنین خبر داد. امام پیغام داد که خداوند مرا حفظ می‏کند.

سپس به مسجد رفت. خالد کنار امام آمد و نماز شروع شد.

همه به نماز ایستادند. همین که ابوبکر برای تشهد آخر نشست، از گفته خودش پشیمان شد و ترس او را گرفت. بنابراین همینطور نشسته بود و فکر می‏کرد و جرات نداشت سلام نماز را بگوید.

مردم خیال کردند ابوبکر به اشتباه افتاده. ناگهان ابوبکر با صدای بلند گفت:

ای خالد آنچه را که گفتم انجام نده، السلام علیکم و رحمه الله و برکاته!

 

امیرالمؤمنین رو کرد به خالد و فرمود:« ابوبکر تو را به چه کاری امر کرده بود؟»

خالد گفت:«فرمان داده بود گردنت را بزنم.»

امام فرمود:«این کار را می‏کردی؟»

خالد گفت:به خدا قسم اگر نگفته بود « انجام نده » تو را کشته بودم.

امام فرمود:«دروغ می‏گویی. به خدا اگر حکم الهی نبود، می فهمیدی که کدام دسته- من و شیعیانمـ یا ابوبکر و پیروانش ضعیف‏تریم.»

بعد با دو انگشت مبارک، گلوی خالد را گرفت و فشار داد.

خالد نعره بلندی کشید؛ به طوری که مردم ترسیدند. خالد قدرت حرف زدن نداشت. بالاخره ابوبکر دست به دامان عباس، عموی امیرالمؤمنین، شد.

عباس جلو آمد و شفاعت کرد. امیرالمومنین هم خالد را رها کرد.

 

نامه امیرالمؤمنین علیه السلام به دستگاه خلافت:

امیرالمؤمنین علیه السلام هنگام غصب فدک نامه بسیار تندی به مضامین عالی و کلمات کوبنده خطاب به غاصبین نوشت. در آن نامه آمده است: اینان کارشان به اینجا کشیده که میراث پاکان‏ نیکوکار را قسمت کرده‏اند و با غصب کردن هدیه رسول خدابه دخترش، گناه سنگینی را متحمل گشته‏اند.

 

گویا من می‏بینم که در گمراهی در حرکتید همانطور که شتر برای آسیاب با چشم بسته به دور خود می‏گردد، به خدا قسم اگر اجازه می‏داشتم سرهای شما را همانند درو کردن گندم از بدن‏هایتان جدا می‏کردم و آنچنان جمجمه‏های شجاعان شما را از جا می‏کندم که چشمان شما از شدت گریه و زاری مجروح گرداند و به وحشت بیفتید از زمانی که مرا شناخته‏اید من هلاک ‏کننده و نابود کننده لشگرها بوده‏ام؛ شادابی‏های شما را به باد می‏دادم و آشوب‏های شما را می‏خواباندم.

 

وقتی که من شجاعانی را که شمشیرشان را می‏چرخاندند و مبارز می‏طلبیدند، سر از بدنشان می‏کندم، شما در خانه‏هایتان معتکف بودید.

به خدا قسم اگر بگویم آنچه را که خداوند درباره شما فرموده است دنده‏هایتان در پهلوهایتان فرو می‏رود، چه کنم اگر حرف بزنم میگویید علی حسودی می‏کند! اگر ساکت شوم میگویید علی از مرگ ترسید.

 

هیهات، هیهات، من خودم برای دشمنان، مرگ می‏آورم و بدون هراس در شب ساکت، خود را در کام مرگ می‏اندازم من با خود دو شمشیر سنگین و دو نیزه بلنده برداشته‏ام و پرچم‏های کفر را سرنگون کرده‏ام و ناراحتی‏ها را از صورت نازنین رسول خدا که بهترین خلائق است زدوده‏ام.

 

هان که به خدا قسم پسر ابیطالب به مرگ انس بیشتری دارد از بچه به سینه مادرش، زنان همچون بچه ‏مرده‏ها برای شما بگریند اگر من آیاتی را که درباره شما نازل شده بگویم مانند طنابی که در چاه بلندی آویزان باشد، به خود می‏لرزید و از خانه‏هایتان پا به فرار می‏گذارید. ولی من غضب خود را آسان می‏گیرم و خشم خود را فرو می‏خورم تا خدای خود را ملاقات کنم، با دستی شکسته، بی‏بهره از لذتهائی که شما می‏برید و سفره‏ای خالی از نان‏هایی که شما می‏خورید.

 

دنیای شما در نظر من چیزی نیست مگر مانند ابری که بالا می‏آید و سپس غلیظ میگردد و هنوز بارشی نداشته، از هم پاره شده، آسمان روشن می‏گردد.

آرام باشید که به زودی غبار غفلت زدوده می‏شود و نتایج اعمال خود را که بسیار هم تلخ است ببینید. . . و کافی است خداوند برای قضاوت و رسول خدا برای دشمنی با شما و قیامت برای ایستادن و جواب دادن. . .

سلام بر آنکس که پیرو هدایت است.

 

 

 

منابع:

الطبقات، ‌ج 3،‌ ص 169؛

سفینه البحار،‌ ج 1، ص 347؛

مستدرکات علم الرجال، ‌ج 8، ص 342 الغدیر،‌ ج 3،‌ ص 73 - 329؛

اسدالغابه، ‌ج 3،‌ ص 209؛

قاموس الرجال،‌ ج 6، ص 503؛

بحارالانوار، ج 29، ص 128 و 127 و 199.

بحار الانوار، ج 29، ص 140، ح 30.

 

 

پست های مرتبط :

 

شیعه یا سنی ؟ 1


شیعه یا سنی ؟ 2


شیعه یا سنی ؟ 3


شیعه یا سنی ؟ 4

 
اشکالاتی بر عمر و همراهان


فاطمه (س) شهادت يا وفات

 

زندگینامه اسماء بنت عمیس

اسماء بنت عمیس یکی از زنان بزرگوار و محترم صدر اسلام است. او خواهر میمونه همسر رسول خدا است و از کسانی است که به حبشه مهاجرت کرده است، اسماء که در ابتدا همسر جعفر بن ابیطالب بود. همراه شوهرش به دستور رسول خدا به حبشه مهاجرت کرد و در آنجا از جعفر سه پسر به نام عبدالله و محمد و عون بدنیا آورد و سپس به مدینه برگشت.

 

در جنگ موته، که جعفر بن ابیطالب به دستور رسول خدا فرماندهی سپاه مسلمین را به عهده داشت پس از قطع شدن دست‏هایش به شهادت رسید؛ وقتی خبر شهادت جعفر به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رسید، حضرت به دیدن اسماء رفتند.

اسماء می‏گوید من بچه‏های خود را شستشو داده بودم و خوشبو کرده بودم که یک‏مرتبه رسول خدا وارد شدند و فرمودند بچه‏های من کجایند؟ من آنها را حاضر کردم. رسول خدا آنها را به سینه چسباندند و آنها را بوییدند و به گریه افتادند، و بر سر آنها دست مبارک را می‏کشیدند.

 

اسماء می گوید عرض کردم: یا رسول الله طوری سر بچه‏های من دست می‏کشید که گویا یتیم شده‏اند. رسول خدا از عقل و درایت او تعجب کردند و فرمودند: بله، شوهرت شهید شد. اسماء شروع کرد به گریه کردن. رسول خدا فرمود ای اسماء گریه نکن. خداوند به من خبر داده است که به جعفر دو بال از یاقوت سرخ عطا فرمود و او اکنون در بهشت پرواز میکند و به همراه ملائکه هر کجا که بخواهد می رود.

 

سپس رسول خدا به فاطمه علیهاسلام دستور دادند برای اسماء غذا تهیه کنند و به مدت سه روز از او پذیرایی نمایند و به او تسلیت دهند و این عمل - اطعام افراد مصیبت زده تا سه روز - از آن موقع سنت شد.

 

اسماء پس از شهادت جعفر بن ابیطالب و گذشتِ مدتی با ابوبکر ازدواج کرد و از او محمدبن ابی بکر بدنیا آمد. محمد بن ابی بکر در دامان امیرالمؤمنین بزرگ شد و او از مفاخر اسلام و والی مصر از طرف امیرالمومنین علیه السلام است.

 

اسماء یکی از زنهایی است که به سرنوشت اسلام عنایت داشته و لذا احادیثی از او به یادگار مانده است از جمله حدیث معروف « رد شمس » که راویان زیادی آنرا نقل کرده‏اند.

 

اسماء می‏گوید سر مبارک رسول خدا روی دامن امیرالمؤمنین بود و آن حضرت نماز عصر را نخوانده بود، تااینکه خورشید غروب کرد. (در بعضی از روایات نزدیک بود غروب کند.) رسول خدا بلند شدند و فرمودند: ای علی نماز خوانده‏ای؟ امیرالمومنین عرض کرد: نه. رسول خدا دعا کردند و خورشید برگشت. اسماء می‏گوید من دیدم که خورشید طلوع کرد بعد از اینکه غروب کرده بود و نورش بر کوهها و روی زمین افتاد.

 

اسماء بنت عمیس در زمانی که زوجه ابوبکر بود، بعضی از خبرهای سری را به امیرالمؤمنین علیه السلام می‏رساند و اوامر آن حضرت را اطاعت می‏کرد و نیز در جریان زندگی فاطمه علیهاسلام نقش مهمی داشت و گویی همیشه با آن بزرگواران زندگی می‏کرد؛ این نکته از تاریخ زندگانی او کاملا مشهود است که به چند نمونه آنرا اشاره می‏کنیم.

 

وقتی خدیجه علیهاسلام در بستر وفات بود گریه می‏کرد. اسماء می‏گوید به آن مخدره گفتم چرا گریه می‏کنید؟ فرمود فاطمه‏ام هنوز کوچک است. من ناراحت شب عروسی او هستم که مادر ندارد و هر دختری در شب عروسی به کمک احتیاج دارد.

 

اسماء می‏گوید به خدیجه عرض کردم من عهد می‏کنم اگر زنده باشم به جای شما به او کمک کنم. در شب عروسی فاطمه علیهاسلام رسول خدا دستور دادند که همه بروند. اسماء می‏گوید من ماندم. رسول خدا که خواستند بیرون بروند، مرا دیدند و فرمودند: تو کیستی؟ گفتم: « اسماء بنت عمیس » فرمود: مگر نگفتم همه بروند؟ عرض کردم: چرا یا رسول الله. پدر و مادرم فدایت باد. من قصد مخالفت نداشتم ولی با خدیجه علیهاسلام عهدی کردم و جریان را گفتم. رسول خدا فرمود آیا تو را به خدا برای این موضوع توقف کرده‏ای؟ عرض کردم: بله یا رسول الله. آن حضرت به گریه افتادند و مرا دعا فرمودند.

 

اسماء بنت عمیس با خانواده فاطمه علیهاسلام رفت و آمد بسیار نزدیکی داشته لذا در مسأله زایمان فاطمه علیهاسلام مسئولیت قابلگی امام حسن و امام حسین علیهماالسلام را به عهده داشته و حتی در روایتی امیرالمؤمنین می‏فرماید: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به اسماء و ام سلمه فرمودند بروید و در موقع زایمان فاطمه علیهاسلام حاضر باشید. وقتی که بچه‏اش متولد شد در گوش راست او اذان و در گوش چپ او اقامه بگویید که هر بچه‏ای را چنین کنند، از شیطان محفوظ می‏ماند. از این روایت جلالت و قدر این دو بانوی محترمه به‏خوبی آشکار است.

 

وقتی که شهادت فاطمه علیهاسلام نزدیک شد، آن حضرت فرمود ای اسماء بقیه حنوط پدرم را از فلان مکان بیاور و کنار سر من بگذار. اسماء می‏گوید من حنوط را آوردم و گذاشتم، بعد فاطمه علیهاسلام پارچه‏ای روی خود کشید و فرمود: منتظر باش و پس از لحظاتی مرا صدا کن. اگر جواب ندادم بدان به پدرم ملحق شده‏ام.

 

اسماء می‏گوید کمی منتظر شدم و سپس آن مخدره را صدا زدم. چندین بار صدا کردم. جوابی نیامد. پارچه از روی مبارکش کنار زدم. دیدم روح مبارکش مفارقت کرده. خود را روی بدن بی‏جان زهرا انداختم و او را میبوسیدم. یتیمان زهرا سلام الله علیها آمدند و گفتند: ای اسماء، مادر ما چطور در این ساعت خوابیده؟ اسماء می‏گوید: ای فرزندان رسول خدا؛ مادر شمااز دنیا رفته. بروید و پدرتان را خبر کنید.

 

اسماء می‏گوید فاطمه علیهاسلام به من وصیت فرمود که هیچکس در غسل آن حضرت شرکت نکند مگر امیرالمؤمنین و من. پس آن بدن مبارک را من و علی علیه السلام غسل دادیم. (امیرالمؤمنین غسل می‏داد و من کمک می‏کردم.) بعد از وفات ابوبکر، اسماء بنت عمیس با امیرالمؤمنین علیه السلام ازدواج کرد و از آن حضرت، « یحیی»؛ و بعضی گفته‏اند همچنین «عون» را به دنیا آورد و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم این جریان را در شب عروسی فاطمه علیهاسلام به اسماء فرموده بود که ای اسماء در آینده تو با امیرالمؤمنین ازدواج خواهی کرد و از او پسری خداوند به تو عنایت خواهد فرمود.

 

اسماء می‏گوید روزی فاطمه علیهاسلام - در دوران بیماری‏اش - به من فرمود: من از این نحوی که جنازه زن را بدون حفاظ می‏گذارند و روی آنرا پارچه‏ای میاندازند، خوشم نمی‏آید و این عمل را قبیح و زشت می‏دانم. چون حجم بدن پیداست و هر کس آنرا ببیند، خصوصیات بدنی آن میت دیده می‏شود.

 

اسماء می‏گوید من عرض کردم ای دختر رسول خدا وقتی که من در حبشه بودم، دیدم آنها برای اموات خود تابوت درست می‏کنند؛ من آنرا به شما نشان می‏دهم.

رفتم و با شاخه‏های تازه خرما تابوتی درست کردم و پارچه‏ای روی آن انداختم. وقتیکه فاطمه علیهاسلام آنرا مشاهده کردند فرمودند: به به- چه خوب است و چه زیباست! هر کس را داخل این تابوت بگذارند محفوظ است و فهمیده نمی‏شود که مرد است یا زن. مثل همین برای من بساز و مرا مستور و پوشیده بساز، خداوند تو را از آتش جهنم بپوشاند و دور سازد.

 

امام صادق علیه السلام می‏فرماید اولین تابوتی که در اسلام ساخته شد برای فاطمه علیهاسلام بود.

 

منابع:

بحار الانوار، ج 21، صفحات 54- 55- 63- 42.

بحار الانوار، ج 43، صفحات 138- 255- 186- 185- 141- 189- 212.

بحار الانوار، ج 44، صفحات 250.

بحار الانوار، ج 42، صفحات 105.

زندگینامه طلحه

طلحه ابن عبیدالله از بستگان و یاران نزدیک پیامبر اکرم بود. قبل از بعثت پیامبر، از معدود کسانی بود که توانایی خواندن و نوشتن داشتند و از اولین کسانی بود که به پیامبر ایمان آوردند. در بسیاری از غزوات شرکت کرد. در جنگ احد نیز هنگامی که ورق برگشت و کفار به مسلمین حمله کردند، طلحه فداکاری و شجاعت بسیاری به خرج داد و از جمله‌ی کسانی بود که فرار نکردند و به دفاع از پیامبر پرداختند. در غزوه تبوک و حجه الوداع نیز همراه پیامبر بود. او عضو شورای شش نفرهای بود که عمر برای تعیین خلیفه پس از خود ترتیب داده بود. در این شورا به همراه زبیر به امیرالمومنین علی علیه السلام رأی داد؛ ولی سرانجام عثمان به خلافت برگزیده شد.

در اواخر خلافت عثمان بسیاری از صحابه پیامبر و جمع کثیری از مردم از کارهای عثمان ناراضی بودند. طلحه نیز به همراه عایشه جزو این دسته بود و دشمنی سرسختانه‌ای با او پیدا کرد. پس از قتل عثمان، طلحه و زبیر از اولین کسانی بودند که با امیرالمومنین علی بیعت کردند؛ ولی پس از مدتی از امام خواستند حکومت قسمتی از سرزمین‌های اسلامی را به آنها بسپارد؛ اما چون امام درخواست آنها را رد کرد، به عایشه و بنی امیه و مخالفان امیرالمؤمنین علیه السلام در مکه پیوستند؛ مقدمات جنگ جمل را فراهم نمودند و به سوی بصره رهسپار شدند.

طلحه در جنگ جمل کشته شد. قاتل او مروان بن حکم، داماد عثمان بود. مروان با وجود این که خودش جزو سپاه طلحه بود، به انتقام خون عثمان به طور ناشناس طلحه را هدف تیر قرار داد و او را به قتل رساند.

 

شرح کاملتری از زندگینامه این دنیا زده

زندگینامه عثمان بن عفان

عثمان بن عفان بن ابی العاص بن امیه در شمار مسلمانانی است که در همان سالهای نخست به دعوت ابوبکر، مسلمان شد. وی از بنی امیه و یکی از اشراف و ثروتمندان مکه بود و اسلام وی در میان خاندانی که قریب به اتفاقشان مخالف اسلام بودند، عجیب می نمود. او در شمار مهاجران به حبشه بود، اما به زودی به مکه بازگشت و به مدینه مهاجرت کرد. وی در مدینه به ترتیب با دو دختر رسول خدا ام کلثوم و رقیه که هر دو به زودی درگذشتند، ازدواج کرد(كه البته اين خود جاي بحث دارد كه بايد به ديگر پست ها مراجعه شود) و لذا به ذوالنورین مشهور شد.

 

عثمان به دلیل بیماری همسرش در بدر حاضر نشد. در جنگ احد نیز به اتفاق جمیع مورخان در شمار فراریان بود . بعدها در تاریخ نیز جز در قضیه حدیبیه یادی از وی وجود ندارد.

 

در زمان ابوبکر وی از افراد نزدیک به وی بوده و کاتب وی به شمار می آمد. در دوره عمر نیز از نفوذ قابل توجهی برخوردار بود و در آن شرائط نماینده بنی امیه به شمار می آمد.

 

احتمالاً عمر دریافته بود یا عملاً به آن تمایل داشت که عثمان به دلیل نفوذ و محبوبیت در قریش، زمینه بیشتری برای خلافت پس از او دارد. لذا با تعیین او در شورای شش نفره راه خلافت او را هموار نمود، عثمان در آخرین روز ذی حجه سال 23 به عنوان خلیفه بر منبر رسول خدا جای گرفت، خلافتی که اّن را باید آغاز خلافت امویان دانست.

 

عثمان از همان ابتدا قدرتمندانه به اداره امور پرداخت. او به گمان خود زیرکانه عمل کرد، زیرا در شش سال نخست خلافت بسیار آرام عمل کرد، و کوشید تا موقعیت خود را مستحکم کند. پس از آن در نیمه دوم خلافت بود که سیاستهای اصلی خویش را آشکار کرد و به تدریج دگرگونی در ساختار سیاسی مناطق مختلف پرداخت. او اساساً در اندیشه سپردن خلافت به بنی امیه بود و این کارها را مقدمه ای برای اموی کردن تمام امور سیاسی انجام می داد.

 

وی در اقدامات خود در آغاز از حمایت قریش برخوردار بود و می کوشید تا سهم همه آنان را حفظ کند. اما در شش سال دوم خلافت کار وی قدرت بخشیدن به طایفه خاص اموی شد این امر خشم برخی از قریش را نیز برانگیخت. حاکم کردن افراد خاندان اموی بر شهرها، خشم بسیاری را برانگیخت و مردم را به مرور به شورش بر ضد وی وا داشت.

 

در زمان او بسیاری از سرزمینها فتح شد. مانند قفقاز، خراسان، کرمان، قبرس و قسمتهایی از شمال آفریقا. بدین ترتیب ثروتها و غنائم بی شماری به مرکز خلافت سرازیر شد که تقسیم آنها حساسیت ویژه ای می طلبید. گر چه عثمان به این امر توجه نکرد و تقسیم ناعادلانه غنائم یکی از عواملی گشت که در بروز شورش علیه او نقش مؤثری داشت. به طور کلی علل شورش ضد عثمان را می توان بدین ترتیب تقسیم بندی کرد:

 

1. بدعتهای دینی توسط عثمان.

2. واگذاری فرمانداری شهرها به افرادی از خاندان بنی امیه.

3. بذل و بخششهای بی حساب او به افراد خاندان اموی.

4. آزار بعضی از اصحاب بزرگ رسول خدا مانند ابوذر و عماریاسر.

 

بدین ترتیب مردم از او ناراضی شدند و بسیاری از بزرگان صحابه، مخالفت علنی را با او آغاز کردند. کسانی چون طلحه، زبیر، عایشه، عمار یاسر، عبدالرحمن بن عوف، عبدالله بن مسعود، ابو ایوب انصاری، جابر بن عبدالله انصاری و ابوذر و . . . .

 

البته همه اینان به قتل او اعتقاد نداشتند یا آنرا به مصلحت نمی دیدند، اما به هر روی شدیدترین انتقادات را به اعمال و رفتار سیاسی و دینی او داشتند. در این شرائط امام علی نه به همراه عثمان بود و نه بر ضد او اقدام می کرد. به مرور اعتراضات علیه عثمان بالا می گرفت و عثمان مجبور بود برای آرام کردن آنها از زور استفاده کند که خود این امر منجر به نزاع و درگیری بیشتر می شد.

 

تا وقتی که عده ای از مردم مصر و کوفه به عنوان اعتراض نزد عثمان آمدند. پس از مدتی گروه بیشتری از مصریان که شمار آنها را بین چهارصد تا هفتصد نفر گفته اند به مدینه آمدند و درخواستهای خود را مطرح کردند. عثمان تعهد کرد که به درخواستهای آنان توجه کند. مصریان به شهر خود بازگشتند اما توطئه ای شد مبنی بر اینکه آنها کشته شوند.

 

این عده از جریان آگاهی یافتند و خشمگین به مدینه بازگشتند. خبر به کوفیان نیز رسید. از آنجا دویست نفر و از بصره صد نفر به مدینه آمدند و عثمان را در محاصره گرفتند و ابتدا از او خواستند تا از حکومت کناره گیری کند اما عثمان زیر بار این وضع نمی رفت. تلاش های امام علی که میانجی صلح بود نیز ره به جایی نبرد.

 

عثمان چهل و نه روز در محاصره بود. در این مدت از شهرهای مختلف استمداد کرد. اما کسی به کمکش نرفت، تا سرانجام توسط انقلابیون به قتل رسید .

 

منابع :

تاریخ خلفا،‌ ص 142، 146، 155 به نقل از منابع متعدد که در همین کتاب مسطور است .

 

 

 

 

پست های مرتبط :

 

شیعه یا سنی ؟ 1


شیعه یا سنی ؟ 2


شیعه یا سنی ؟ 3


شیعه یا سنی ؟ 4

 
اشکالاتی بر عمر و همراهان


فاطمه (س) شهادت يا وفات

 

زندگینامه عایشه

تاریخ ایران و اسلام برای هر ایرانی مسلمان اهمیت فراوانی دارد. هر مسلمان یا کلا هر ایرانی باید از گذشته مذهبش و کشورش آگاه باشد. یعنی هر ایرانی باید بداند در کجای تاریخ ایستاده است. همانطور که معلم شهید علی شریعتی نیز پایه کار خود را بر جستجو در متون تاریخی و کشف ناگفته ها گذاشت و دیدیم و دیدید که چه نتیجه درخشانی گرفت.

 ذکر تاریخ از آن جهت مهم تر می نماید که بدانیم گذشته چراغ راه آینده است. هر حرکتی و هر جنبشی اگر درس گرفتن از گذشتگان را مد نظر خود قراردهد موفق تر خواهد بود. قصد ما از نوشتن اینگونه وقایع تاریخی تکرار مکررات نیست. گفتن چیزهایی که همه می دانند ملال آور و خسته کننده است. بنابراین ما نیز پایه حرکت خود را به پیروی از معلم شهید بر جستجوی منابع تاریخی و کشف و مطرح کردن ماجرا ها و اتفاقاتی است که گرد تاریخ و سالیان دراز بر آنها نشسته قرار می دهیم. سعی می کنیم خواننده پس از خواندن این مقاله خود را در میان اطلاعاتی ببیند که از آنها اطلاع نداشته است. وگرنه ذکر مجدد گفته هایی که همگان می دانند چندان جذابیتی ندارد. در عین حال علت یابی رفتار انسان ها نیز مد نظر ماست.

در اولین مقاله از سلسله مقالات تاریخی به ذکر گوشه ها و ناگفته هایی از زندگی عایشه همسر پیامبر می پردازیم. عایشه شخصیتی است که برادران اهل سنت ما او را می ستایند که همسر پیامبر بوده و شیعیان او را با دیده تردید می نگرند که با علی جنگیده و سبب کشته شدن بسیاری شده است. قصد ما از این نوشته تحلیل نیست. تنها اطلاعاتی از این زن به دست خواننده میدهیم تا خود به قضاوت بنشیند. در این راه از روش تحقیق کمک می گیریم و سعی میکنیم تصویری همه جانبه از او بدست دهیم که تحقیق یکطرفه و پر از غرض ارزشی ندارد. همچنین تحلیل این موضوع که چه شد که عایشه همسر پیامبر و از معتمدین آن حضرت به جایی رسید که رودر روی علی ایستاد و آن فتنه ها را ایجاد کرد. ریشه یابی شخصیت عایشه ریشه یابی شخصیت یک زن نیست. چرا که عایشه ها در طول تاریخ بسیار بوده اند. اگر در تاریخ بنگریم بسیار انسانهایی می بینیم که اول با یک نهضت مردمی و یا کاریزماتیک پیش آمدند و سپس به آن پشت کردند. عایشه نماد یک تفکر است. نماد انسان هایی است که در همه زمان ها و اعصار وجود دارند.

عایشه دختر ابوبکر صدیق نخستین دختری بود که در اسلام متولد شد. این خصوصیت نزدیکان و برخی از یاران محمد را به این فکر انداخت که نخستین زنی را که در اسلام متولد شده و از جاهلیت خاطره ای ندارد همسر پیامبر گردانند . ابوبکر به پیامبر چنین پیشنهادی کرد. پیامبر پذیرفت و عایشه ۷ ساله را نامزد کرد (و در ۱۷ سالگی با او ازدواج کرد) تا هم نخستین دختری که در اسلام زاده شده است و طلیعه اولین نسل مسلمانان جهان است به نام او باشد و هم با ابوبکر خویشاوند گردد. محمد با پیوند های زناشویی نوینی که استوار ترین پیوند های اجتماعی آن روزگار بود روابط خویش را با یاران با نفوذش مستحکم تر می ساخت.

عایشه آن طور که از کتب تاریخی بر می آید زنی بود زیبا و حسود. حساس؛ گستاخ و عاشق. عایشه تنها دختری بود که به خانه ی محمد آمد. دیگران همه بیوگانی بودند که به مصلحتی سیاسی یا اخلاقی به همسری پیامبر در آمده بودند. عایشه جز زیبایی و جوانی زنی بسیار باهوش و خوش سخن بود. او به راستی عاشق پیغمبر بود به طوریکه حتی نمی توانست ببیند محمد به فاطمه؛ علی؛ حسن و حسین محبت می کند و آتش خشم و حسادت در وجودش شعله ور می شد. محمد هر گاه از تلاطم های دشوار خسته می شد عایشه را می خواند و می گفت:"کلیمنی یا حمیرا"(با من حرف بزن گلگونه من!)(1)

همانطور که گفتیم عایشه نمی توانست محبت محمد را به دیگران تحمل کند. محمد وقتی ابراهیم به دنیا آمد؛ هر وقت خسته می شد به نخلستان می رفت و به پیش پسرش ابراهیم که از ماریه بود و تنها فرزند پسر رسول خدا. از این جهت محمد ابراهیم را بسیار دوست داشت. ابراهیم را در بغل می گرفت و می بوسید و نوازشش می کرد. روزی محمد پسرش را به پیش عایشه برد و به او گفت:" عایشه.ببین این ابراهیم چقدر به من شبیه است. اما عایشه که از آتش حسد می سوخت با اخمی تلخ و لحنی سرد گفت:" نه!هیچ شباهتی با تو ندارد!"و به ابراهیم که کمی رشید تر از سنش نشان میداد اشاره کرد و گفت:"هر بچه ای را اگر اینقدر شیر دهند از این هم گنده تر میشود."پیامبر بی هیچ پاسخی برگشت(2)

شاید این حسادت از آن جهت بود که عایشه نتوانست برای پیامبر فرزندی بیاورد. در هر حال این ماجرا حاکی از عمق حسادت عایشه به دیگر زنان پیغمبر دارد.

همانطور که گفتیم محمد نیز به عایشه علاقه زیادی داشت. محمد حسنین هیکل نویسنده مصری مینویسد:"محبتی که نسبت به عایشه داشت بعد از ازدواج به وجود آمد و هنگام ازدواج وجود نداشت"(3)

نقل قولی از عمر , روشن کننده قسمت دیگری از مشاجرات گاه و بیگاه عایشه است با محمد.

عمر پس از انکه می شنود دخترش حصفه (که زشت رو بود) زن پیامبر, با عایشه جوان و زیبا در آزار پیامبر همدست شده و در رفتارش از او تقلید می کندخشمگین بر سرش فریاد زد و گفت: تو به عایشه که به زیبایی و عشقی که پیغمبر به او دارد می نازد نگاه نکن. بخدا می دانم که محمد تو را دوست ندارد و اگر به خاطر من نبود تا حالا طلاقت داده بود(4)

روزی پیغمبر با علی خلوت کرده بود و به نجوا پرداخته بود. این گفتگو در نزد عایشه به درازا کشید. بر آشفت و خشمگینانه به طرف آن دو رفت تا حسدی که در سینه اش می جوشید بیرون ریزد. ناگهان بر سر علی که نمی دانست چه گناهی مرتکب شده است فریاد زد"من از هر ۹ روز یک روز با رسول خدا هستم. این یک روز هم تو نمی گذاری با من باشد.پسر ابیطالب؟!

علی کلمه ای بر زبان نیاورد. با بردباری و در کمال آرامش از او چشم پوشید. اما محمد شکیبایی نکرد. چهره اش به خون نشست. چشمانش از خشم مشتعل گردید و با خشونتی بی سابقه او را از خود راند و گفت:"برگرد سر جایت!"عایشه مات و مبهوت ماند. محمد ادامه داد"به خدا قسم هیچ یک از افراد خانواده ام یا دیگران بغض او را در دل ندارد مگر اینکه از دایره ایمان بیرون رفته است!(5)

ماجرای افک

پیغمبر در هر یک از غزوات به قید قرعه یکی از زنانش را با خود می برد. در غزوه بنی المصلق عایشه با وی همراه شد. در حالی که ۱۶ یا ۱۷ ساله بود. در بازگشت عایشه برای قضای حاجت از کجاوه بیرون رفت. بعد از آمدن متوجه شد که گردنبندش در حین قضای حاجت افتاده است. از کجاوه بیرون آمد و بدنبال گردنبند رفت. سپاهیان به خیال انکه عایشه در کجاوه است آنرا بلند کردند و راه افتادند. همینکه عایشه برگشت کاروان را ندید. از کاروان جا مانده بود. روی خودش پارچه ای کشید وهمانجا خوابید. در قدیم مردی پشت سر کاروان حرکت می کرد تا اگر وسیله ای از کاروانیان در بین راه افتاده بود بردارد و به آنها در آخر راه تحویل دهد. در این سفر صفوان بن معطل سلمی این وظیفه را بر عهده داشت. همینکه عایشه را دید گفت انا لله و انا علیه راجعون!

عایشه به جا ماندنش را تعریف کرد. صفوان هم عایشه را بر شتر سوار کرد و به مدینه برد. هنگامی که به مدینه رسیدند عایشه مستقیم به خانه خودش رفت. منافقان به سرپرستی عبدلله ابن ابی شروع به سخن چینی کردند و عایشه را متهم کردند. سخن دهان به دهان رسید تا رسول خدا متوجه گشت. رفتارش نسبت به عایشه سرد گشت. خود عایشه هم خبر نداشت. محمد هم بسیار ناراحت بود. علی به او گفت:" ناراحت نباش ای رسول خدا. زن زیاد است. می توانی به جای او زن دیگری بگیری.از کنیزش بپرس.(همین اظهار نظر علی بود که عایشه از او کینه بدل گرفت و این کینه و عقده در جمل سر باز کرد)"از کنیز پرسیدند که قاعدتا او هم خبر نداشت. سر انجام پس از کش و قوس های فراوان محمد به خانه عایشه رفت و از او خواست حقیقت را بگوید و اگر کار خطایی کرده بگوید و از خدا طلب بخشش کند.عایشه هم چنان به گریه افتاده بود که صدایش در نمی آمد. در این لحظات ایه های ۱۱ و ۱۷-۲۰ سوره ی نور مبنی بر حکم لزوم ۴ شاهد برای اثبات زنا و ۸۰ ضربه شلاق برای انکه تهمت زده است مشخص شد و این ماجرا پایان پذیرفت.(6)

محمد در آخرین روز های حیاتش به دیدار عایشه رفت در حالیکه سردردش شدت یافته بود.عایشه نیز سردرد گرفته بود ومی نالید و می گفت : وای سرم.وای سرم! پیغمبر در جواب گفت تو نه ! بلکه من وای سرم! ای عایشه چه ضرری داشت که تو پیش از من می مردی و من بر جنازه ات حاضر می شدم. کفنت میکردم. بر تو نماز می خواندم و خاکت می کردم؟ عایشه بی درنگ گفت: و بعد به خانه من برمی گشتی و با یکی از زنانت خواب می کردی!پیغمبر خندید و خواست ادامه دهد که درد مجال نداد و شدت کرد.(7)

در آخرین لحظات عمر, محمد به عایشه و حصفه که بالای سر او بودند گفت در پی علی بفرستید واو را بخوانید. عایشه و حصفه که حس می کردند این خواستن ممکن است فواید بسیاری در آینده داشته باشد و فردا به کارشان آید فوری ابوبکر و عمر را هم صدا کردند وقتی این سه تن بالای سر پیامبر حاضر شدند. پیغمبر که فرصت را از دست رفته می دید گفت:کاری ندارم.همه تان بروید(8)

بعد از فوت پیامبر تا زمان عثمان در نوشته های تاریخی اثری به آن صورت از عایشه نمی بینیم. تا روزگار عثمان؛ زمانی که عثمان پلیدی ها را به اوج رسانید و یک تنه حکومت اسلامی را به قهقرا کشاند سر و کله ی عایشه پیدا شد. گرچه قبل از این هم به عنوان همسر پیغمبر شخصیت ذی نفوذی بود. او که از این همه ظلم و ستم عثمان به تنگ آمده بود بنای ناسازگاری با او گذاشت.

 عثمان را "پیر کفتاری خرفت" نامید. یکی از پیراهن های پیامبر را بر بالای در خانه اش آویخته بود و خودش هم جلوی در ایستاده بود و به هر کس که رد می شد می گفت:"این پیراهن رسول خداست. هنوز نپوسیده که عثمان سنتش را پوسانید و به دور انداخت(9) و بدین ترتیب شورشیان را تهییج می کرد و به قتل خلیفه دعوت می نمود.

عایشه باد کاشت و طوفان درو کرد.

بعد از قتل عثمان و خلیفه شدن علی عایشه بسیار ناراحت شد. چرا که به هیچ وجه نمی خواست علی خلیفه شود. و از همان ابتدا بنای ناسازگاری گذاشت. او که تا دیروز عثمان را پیر کفتار می نامید و بر قتلش رضا داشت به یکباره تغییر موضع داد و عثمان را مظلوم و قتیل فی سبیل الله خواند.

عایشه آنقدر از خلافت علی ناراحت بود که گفت:" مقتول قطعه قطعه شده ی دیروز را در غوغای خود فرو برده اند و به جایش کم سن و سالی (علی) را گذاشته اند".(10)

وی همچنین گفت:"به خدا قسم اگر قرار بود این امر (خلافت) برای پسر ابیطالب به انجام رسد آرزو داشتم آن (اسمان) بر روی این (زمین) فرود آید.(11)

به هر حال او از مدینه خارج شد و به مکه رفت. در آنجا با همکاری طلحه و زبیر سپاهی به خونخواهی عثمان جمع کرد و به بصره و کوفه رفت. در آنجا با سپاه علی درگیر شد و شکست خورد. ماجرای جنگ جمل بسیار مفصل است و انشالله در فرصت مقتضی گوشه هایی از آن را می آورم. همین بس که بر سر افسار شتر عایشه ۷۰ نفر کشته شدند. او توانست به یمن داشتن امتیاز همسری پیغمبر عده ی زیادی را دور خود جمع کند و این یاران او به حدی به او ارادت داشتند که می گفتند:"سرگین شتر مادرمان بوی مشک میدهد!(12)

 قبل از جنگ همانطور که داشتند به سوی بصره حرکت می کردند به محلی رسیدند به نام حواب. صدای عو عو سگهای آنجا بگوش می رسید. عایشه تا این اسم را شنید ناگهان بر خود لرزید. رنگ از صورتش پرید و گفت مرا برگردانید..مرا برگردانید.چه شده بود که عایشه این گونه منقلب شده؟این ماجرا به یادش افتاده است..:

نشسته است و ظرفی آب جلویش قرار دارد و با آب آن سر محمد را می شوید. در کنارش ام سلمه بزرگوار نشسته و خرما را با شیر مخلوط می کند تا غذایی فراهم سازد. محمد ناگهان سرش را از میان دو دست عایشه آزاد کرد و با شتاب نگاهی به آن دو زن انداخت. با صوتی آرام و متین گفت:" کاش می دانستم کدامیک از شما صاحب شتر دم دراز هستید. سگهای حواب بر وی عوعو می کنند و از راه راست منحرف شده اید. ناگهان ام سلمه با دستپاچگی سر از روی غذایی که تهیه می کرد برداشت و گفت: پناه می برم به خدا و پیغمبرش از اینکه من باشم. محمد ادامه داد: گویی سگهای حواب بر یکی از شما زنان عو عو کرده. سپس دست خود را به پشت عایشه زد و گفته ی خود را چنین پایان داد:"مبادا آن زن تو باشی حمیرا..."(13)

سرانجام از میان لشکریان ۴۰ نفر را آوردند که شهادت دهند این سرزمین حواب نیست!

علی بعد از پیروزی در جنگ جمل با عایشه به مهربانی و گذشت رفتار کرد و در مقابل اعتراض دوستان گفت: او زن پیغمبر بود و احترامش واجب است.حسابش با خداست.

علی او را با عزت و احترام در حالی که ۴۰ زن او را همراهی می کردند به مکه فرستاد.

و اینگونه بود پایان عایشه...زنی که چندین هزار نفر را بر سر جاه طلبیش به کشتن داد. زنی که نبود آنطور که باید باشد.زنی که...

 پاورقی ها 

1-ن.ک به اسلام شناسی.چاپ مشهد.مجموعه درسهای دکتر علی شریعتی در دانشگاه مشهد صفحه 513

2-همان.صفحه 400

3-عباس محمود عقاد.حقایق الاسلام و اباطیل الخصومه صفحه 65

4-اسلام شناسی صفحه 540

5-والله لا یبغضه احد من اهل بیتی و لا من غیر همالا و هو خارج عن الایمان!

ن.ک به کتاب ارزشمند الامام علی نوشته نویسنده دانشمند اهل تسنن عبدالفتاح عبد المقصود با ترجه محمد مهدی جعفری جلد سوم.فاجعه جمل صفحه 95.

6-اسلام شناسی 233

7-همان 435

8-تاریخ طبری جلد2 صفحه 52

9-روزگار عثمان.عبدالفتاح عبدالمقصود صفحه 116

10-همان صفحه 408

11-همان صفحه 96

12-فاجعه جمل353

13-همان صفحه 91


 

عایشه دختر ابوبکر و همسر پیامبر است. کنیه او ام عبدالله و مادرش ام رومان دختر عمیر بن عامر بن وهمان بن حارث بن غنم بن مالک بن کنانه است. پیامبر در سال دوم یا سوم پس از هجرت با او ازدواج کرد زمانی که آن حضرت در گذشت عایشه، هجده ساله بود.

 

عایشه از آن پس تا هنگام مرگ به شخصیتی موثر تبدیل شد که حوادث زیادی را پدید آورد. در زمان پیامبر پس از اینکه پیامبر رازی را به او و همسر دیگرش حفصه گفت، برخلاف آنچه پیامبر گفته بود که آنرا افشا نکنند، آنها راز را بر ملا کردند. خداوند در همین زمینه آیاتی را در سرزنش این دو نازل فرمود. (آیات اولیه سوره تحریم)

 

در زمان عثمان، عایشه به یکی از سرسخت ترین مخالفان او تبدیل گردید. عثمان دستور داده بود که عطای او را قطع کنند. یک وقتی عثمان وارد مسجد شد. عایشه صدا زد که ای خیانتگر! در امانت خیانت کردی و رعیت را ضایع نمودی. عثمان در مقابل، آیه مربوط به زن حضرت نوح را بر وی تطبیق کرد.

 

زمانی دیگر عثمان کسانی را که به شرابخوری ولید بن عقبه شهادت داده بودند، تهدید به مجازات کرد. عایشه بر او بانگ زد که حدود شرعی را بلا اجرا گذاشته و گواهان را مورد اهانت خود قرار داده ای؟ آن شاهدان از ترس مجازات، به خانه عایشه پناه بردند. عایشه به عثمان می گفت: چه زود سنت و روش رسول خدا را ترک کردی. وی عثمان را نعثل (مردی یهودی) می نامید.

این سخنان که از دهان همسر پیامبر خارج می شد. تاثیر بسزایی در سقوط عثمان گذاشت این دشمنی تا جایی رسید که عایشه فتوای قتل عثمان را صادر کرد.

 

عایشه از زمان خود پیامبر با امیرالمومنین دشمنی داشت، لذا پس از خلافت امام علی، طلحه و زبیر که به مخالفت با آن حضرت پرداخته بودند، با علم به این امر نزد عایشه رفته و او را نیز با خود همراه ساختند.

آنها به بصره رفته و تعدادی را کشتند و بیت المال بصره را مصادره و عثمان بن حنیف حاکم بصره را مورد شکنجه قرار دادند. امیر المومنین بلافاصله همراه با سپاهی حرکت کردند و جنگ جمل میان آنها واقع شد. جمل به معنای شتر و حاکی از نقشی است که عایشه در جنگ داشته، چرا که عایشه بر شتر سرخ مویی سوار بود که سپاهیان از آن محافظت می کردند.

 

سرانجام امام حسن آن شتر را که نماد این سپاه بود از بین برد. وقتی جنگ با شکست سپاه جمل به پایان رسید. حضرت علی علیه السلام دستور داد تا عایشه را با احترام به مدینه باز گردانند. خود عایشه همیشه با یاد آوری این جریان تاسف می خورد و می گریست. اما نقش عایشه فراتر از این امور بود.

 

وقتی امام حسن مجتبی به شهادت رسید، خواستند آن حضرت را در جوار مرقد پیامبر دفن کنند. اما عایشه بار دیگر کینه خود را به اهل بیت نشان داد و گفت « چنین چیزی هرگز انجام نخواهد شد.» مروان بن حکم و دیگر بنی امیه نیز با دفن حضرت در آنجا مخالفت کردند بنابراین امام حسین که بنا به وصیت خود حضرت مجتبی نمی خواست خونی ریخته شود، آن حضرت را در بقیع دفن فرمود.

 

معاویه وقتی که به مدینه آمد با عایشه دیدار کرد نظر او را درباره ولایتعهدی یزید پرسید. عایشه مخالف آن بود. اما معاویه گفت که این قضای الهی است و مردم بیعت کرده اند.

وی هدایای زیادی را برای عایشه می فرستاد و حتی زمانی قرض های او را نیز پرداخت.

عایشه جزو دوازده پیشوای اهل سنت می باشد. او احادیث زیادی نقل کرده که برای اهل سنت بسیار مهم و معتبر می باشد.

 

منابع: تاریخ خلفا، ص 159 و 388.

سقیفه بنی ساعده، ص 145،

تاریخ ابن کثیر،‌ج 8، ص 136.

زندگینامه عبد الرحمن بن عوف

عبدالرحمن از قبیله بنی زهره، پسر عموی سعد بن ابی وقاص و داماد عثمان بن عفان می باشد.

وی از نخستین مهاجران بوده و در بیشتر جنگها همراه پیامبر شرکت داشت.

پس از رحلت رسول خدا، عبدالرحمن با چند تن دیگر از مهاجران در سقیفه حاضر شد و از بیعت، با ابوبکر جانبداری کرد. وی از هواداران خلیفه اول و دوم بود.

هنگامی که خلیفه دوم ضربت خورد اعضای شورای شش نفره تعیین کرد و گفت: اگر سه نفر با یکی و سه نفر دیگری با شخص دیگر بودند، سه نفری را انتخاب کنید که عبدالرحمن بن عوف با آنهاست.

دو نامزد اصلی در جریان تعیین خلیفه امام علی و عثمان بن عفان. بودند.

شرط سپردن خلافت به امام علی علیه‌السلام:

عبدالرحمن سپردن خلافت به امام علی را مشروط به عمل به کتاب خدا، سنت رسول و سیره ابوبکر و عمر نمود که امام شرط سیره ابوبکر و عمر را نپذیرفت.

در عوض، عثمان آنرا پذیرفت و عبدالرحمن با او بیعت کرد و بدین ترتیب عثمان خلیفه مسلمین گردید.

امام علی به عبدالرحمن فرمود:

تو عثمان را برگزیدی تا خلافت را پس از خود به تو بازگردانددنیا را به کامش کردی، این نخستین روزی نیست که شما بر ضدّ ما به پشتگرمی یکدیگر برخاسته اید فصبرجمیل والله المستعان.

سپس حضرت از خداوند خواست تا میان آندو دشمنی پدید آورد.

در دوران اولیه خلافت عثمان، عبدالرحمن به خوبی از عطایای او بهره مند بود که به نحوی که عثمان در حدود000/560/2 دینار به وی بخشید. اما در اواخر عمر بر سر مسائلی از جمله مسئله خلافت عبدالرحمن پس از عثمان بین آندو اختلاف و دشمنی پدید آمد. عبدالرحمن عهد کرد که هرگز با او سخن نگوید.

پس از مدتی عبدالرحمن بیمار شد و عثمان به عیادتش رفت، اما او رو به سوی دیوار کرد و با وی سخن نگفت.

اودر سال 32 ه. ق در زمان خلافت عثمان در مدینه در گذشت.

وی یکی از ثروتمندان بازرگانان قریش بود و پس از خود ثروتی بی شمار باقی گذارد. هزار شتر، صد اسب، ده هزار گوسفند و زمینهای کشاورزی. هریک از چهار زن او به مقدار 84 هزار درهم ارث بردند.

شيعه به رأي اكثريت مردم مسلمان احترام نگذاشته و آنها را حاكمان باطل شمرده است؟

چرا شيعه به رأي اكثريت مردم مسلمان در بيعت با حاكمان اسلامي احترام نگذاشته و آنها را حاكمان باطل شمرده است؟

 

از جمله مباحثي كه فقها و متكلّمان مطرح كرده اند اين است كه آيا بيعت مردم با شخصي به عنوان حاكم اسلامى، بيعت اهل حلّ و عقد و يا حتّي دو يا يك نفر، به حكومت آن شخص مشروعيت مي بخشد يا اين كه مشروعيت حكومت هر شخص، از آن جا كه حاكميت و حكومت بالاصاله از براي خداست، بايد از جانب خداوند ـ باواسطه يا بدون واسطه ـ ثابت شود و بيعت مردم در حقيقت التزامي عملي از جانب آنان و تعهدي است بر گوش دادن به سخنان حاكم و اطاعت كردن از دستورهايش و اين بيعت، عهدي است كه ثمره و فايده اش تنها براي بيعت كننده است؟

 

اهل سنت قول اوّل، و شيعه اماميه قول دوم را برگزيده اند. اكنون به بررسي اين موضوع مي پردازيم.

 

 

رأي اهل سنت

 

فقها و متكلمان اهل سنت يكي از مصاديق تفويض شرعى، به تعبيري ديگر اسبابِ مشروعيت بخشيدن به حكومت را بيعت عموم مردم يا بيعت اهل حلّ و عقد مي دانند و معتقدند كه خلافت و زعامت به توسط آن مشروع مي گردد. برخلاف شيعه اماميه كه تنها نظريه نصّ را قبول دارند و بيعت را سببِ مشروعيت حكومت و حكم نمي دانند، بلكه تنها التزامي عملي از جانب مردم به رهبر مي دانند كه با آن حكومتش فعليّت پيدا مي كند.

 

اينك آراي اهل سنت را نقل مي كنيم:

 

1ـ ابوالحسن علي بن محمّد ماوردى (متوفاي 405 ه( مي گويد:

 

«اگر اهل حلّ براي تعيين امام تفحّص كنند تا كسي را بيابند كه شروط امامت در او به طور اكمل جمع است؛ آن گاه با وي بيعت كنند، امامت براي او ثابت مي شود. از همين رو بر تمام مردم است كه با وي بيعت كرده و التزام به اطاعت او دهند.» [1]

 

2ـ قاضي عبدالجبار معتزلي (متوفاي 415) مي گويد:

 

«اگر برخي از اهل حلّ و عقد كسي را به عنوان امام معرفي كردند، او امام مردم مي گردد و بر بقيه واجب است كه امامت او را بپذيرند. از همين رو بيعت نكردن ساير افراد امّت در انعقاد امامت او تأثيري ندارد، زيرا عقد امامت به مجرّد بيعت اهل حلّ و عقد تمام مي شود… .» [2]

 

3ـ ابن تيميه (متوفاي 728 ه( مي گويد:

 

«مقصود از امامت تنها به قدرت و سلطنت حاصل مي گردد و اگر با كسي بيعتي صورت گرفت، اين قدرت و سلطنت براي او حاصل شده او امام مردم است… .» [3]

 

4ـ دكتر محمّد خالدي اردني مي گويد:

 

«بيعت بر تمام مسلمانان واجب است و آن حقِّ هر مسلماني ـ مرد يا زن ـ است، زيرا بيعت تنها راه شرعي در توليت و عزل است. از آن جا كه تعيين خليفه واجب است، و اين عمل بدون بيعت تمام نمي شود، پس مقدمه واجب ـ كه بيعت است ـ نيز واجب است.» [4]

 

5ـ دكتر طه حسين مي گويد:

 

«امر خلافت به طور كلّي قائم بر بيعت (رضايت مردم) است. پس در حقيقت خلافت عقدي است بين حاكمان و مردم… .» [5]

 

 

تسامح در عدد بيعت كنندگان

 

علماي اهل سنت بيعت را يكي از اسباب مشروعيت حكومت امام مي دانند و ظاهر كلامشان اين است كه مشروعيّت از جانب بيعت تمام افراد جامعه يا تمام اهل حل و عقد حاصل مي گردد. اما با پي گيري آراي آنان به اين نتيجه خواهيم رسيد كه مشروعيت حكومت امام بيعت كلّ لازم نيست، بلكه حتّي دو يا يك نفر هم اگر بيعت كنند، اين مشروعيّت حاصل خواهد شد.

 

1ـ قاضي عبدالرحمن ايجي شافعي (متوفاي 757 ه( مي گويد:

 

«امامت ثابت مي شود به بيعت اهل حلّ و عقد‏ برخلاف نظر شيعه. بنابراين، ديگر احتياجي به اجماع نيست، زيرا دليل عقلي يا سمعي بر آن اقامه نشده است، بلكه بيعت يك يا دو نفر از اهل حلّ و عقد كافي است.» [6]

 

2ـ ميرسيد شريف جرجاني نيز همين نظريه را در شرح عبارت فوق قبول كرده است. [7]

 

3ـ عبدالقاهر بغدادى از ابوالحسن اشعري (متوفاي 330 ه( نقل مي كند:

 

«امامت ثابت مي شود براي هر كس كه صلاحيت آن را داشته باشد، حتي با بيعت يك نفر از اهل اجتهاد و ورع؛ در اين صورت بر ديگران واجب است كه از وي اطاعت كنند… .» [8]

 

4ـ ابوالحسن ماوردى مي گويد:

 

«عالمان در عدد كساني كه با بيعت آنان ثابت مي گردد اختلاف كرده اند: گروهي معتقدند كه امامت تنها با بيعت همه اهل حلّ و عقد از هر شهري منعقد مي شود، تا رضايت عمومي براي حاكم حاصل گردد. دسته اي ديگر معتقدند كه امامت به بيعت پنج نفر منعقد و ثابت مي گردد؛ يك نفر بيعت كند و چهار نفر ديگر به بيعت با او راضي باشند. اين گروه به دو دليل استدلال كرده اند: يكي اين كه: امامت و خلافت ابوبكر با بيعت پنج نفر منعقد شد و بقيه مردم از آنان متابعت كردند. ديگر اين كه: عمر، شورا را رد شش نفر قرار داد تا اين كه يكي از آنان با رضايت پنج نفر ديگر، به امامت برسد و اين رأي اكثر فقيهان و متكلمان است. عالمان كوفه معتقدند كه اگر سه نفر با يكديگر مشورت كرده و دو نفر از آنان با يكي بيعت كنند، خلافت و امامت او مشروع خواهد شد. گروهي ديگر معتقدند كه حتّي با بيعت يك نفر هم امامت او مشروع مي گردد، زيرا عباس به علي(ع) عرض كرد: دستت را بده تا با تو بيعت كنم.» [9]

 

5ـ جبائي از معتزله مي گويد:

 

«امامت منعقد و ثابت مي شود با بيعت پنج نفر كه بر يك نفر اجتماع كنند.» [10]

 

6ـ امام الحرمين، جويني مي گويد:

 

«در انعقاد امامت، اجماع شرط نيست، بلكه بدون اجماع نيز امامت منعقد مي گردد… و اگر اجماع شرط نباشد، عدد معيني نيز شرط نيست، لذا مي توان گفت كه امامت به بيعت يك نفر از اهل حلّ و عقد نيز ثابت مي گردد.» [11]

 

7ـ قرطبي (متوفاي 671) مي گويد:

 

اگر با كسي از جانب يك نفر از اهل حلّ و عقد بيعت شود، امامت او ثابت مي گردد و بر مردم است كه از او اطاعت كنند، برخلاف نظر برخي از مردم كه مي گويند: امام تنها با بيعت جماعتي از اهل حلّ و عقد منعقد مي شود.

 

ابوالمعالي نيز معتقد است: «امامت با بيعت يك نفر ثابت مي گردد، و اين مسئله، اجماعي است… .» [12]

 

 

بيعت در لغت

 

1ـ خليل بن احمد فراهيدي مي گويد: «بيعت دست به دست هم دادن بر ايجاب بيع و معامله است، هم چنين به معناي دست به دست هم دادن براي اطاعت نيز به كار مي رود.» [13]

 

2ـ فيومي نيز دقيقاً همان معناي خليل را در مورد بيعت بيان مي كند. [14]

 

3ـ راغب اصفهاني مي گويد: «"بايع السلطان؛ با سلطان بيعت كرد" يعني اين كه فرد به ازاي خدماتي كه سلطان انجام مي دهد، پيروي و اطاعت از وي را مي پذيرد… .» [15]

 

4ـ ابن اثير مي گويد: «بيعت عبارت است از معاقده و معاهده.» [16]

 

روشن شد كه بيعت و بيع، افزون بر آن كه از يك ريشه و ماده اند، داراي معناي نزديك به هم هستند.

 

ابن اثير در ادامه معناي بيعت مي افزايد: «گويا هر يك از آن دو (مبايعان) آن چه در اختيار دارند، به طرف مقابل مي فروشند…»

 

 

بيعت در اصطلاح

 

ابن خلدون مي گويد:

 

«بيعت، پيمان بستن براي فرمان بري و اطاعت است. بيعت كننده با امير خويش پيمان مي بندد كه در امور مربوط به خود و مسلمانان، تسليم نظر وي باشد و در هيچ چيز از امور مزبور با او به ستيز برنخيزد و تكاليفي كه بر عهده وي مي گذارد و وي را به انجام دادن آن مكلّف مي سازد اطاعت كند، خواه آن تكاليف موافق ميل او باشد يا مخالف آن.» [17]

 

 

اقسام بيعت

 

بيعت را مي توان به سه نوع تقسيم كرد:

 

1ـ بيعت دعوت يا متابعت: اولين بيعت در تاريخ اسلام بيعت عقبه اولي است. در اين بيعت، پيامبر(ص) با دوازده نفر ـ كه يكي از آنان زن بود ـ بيعت كرد، تا قومشان را به اسلام دعوت كنند و از بيعت كنندگان، بر جهاد بيعت نگرفت، بلكه بيعت تنها براي دعوت بود.

 

2ـ بيعت بر جهاد: همانند بيعت عقبه دوم كه پيامبر(ص) با 72 مرد و زن بيعت كرد؛ تا با دشمنان پيامبر(ص) و اسلام مقابله كنند. هم چنين بيعت رضوان (بيعت شجره) نيز جزو اين دسته است.

 

3ـ بيعت ولايت و امامت: مسلمانان در غدير خم با اميرالمؤمنين(ع) بيعت كردند كه او بعد از رسول خدا(ص) خليفه مسلمين است. اين بيعت در حقيقت مردم است به اطاعت، به رغم اين كه ولايت اميرالمؤمنين(ع) از جانب خداوند منصوص است و مشروعيتش را از اذن خداوند كسب كرده، نه اين كه بيعت به آن مشروعيت بخشد.

 

 

موارد بيعت هاي پيامبر(ص)

 

پيامبر اكرم(ص) با اصحابش در موارد متعددي بيعت نمودند كه به طور خلاصه به آنها اشاره مي كنيم:

 

 

1ـ بيعت عقبه اولى

 

اين بيعت در سال دوازدهم از بعثت پيامبر(ص) صورت گرفت كه در آن دوازده نفر از اهل مدينه با پيامبر(ص) بيعت كردند: دو نفر از قبيله اوس و ده نفر از قبيله خزرج.

 

مضمون آن التزام به عمل كردن به تعاليم دين بوده است. [18]

 

 

2ـ بيعت عقبه دوم

 

اين بيعت در سال سيزدهم بعثت صورت گرفت كه زمينه ساز هجرت پيامبر(ص) به مدينه شد. اين بيعت در موسم حجّ با 72 مرد و زن صورت گرفت. عبادة بن صامت، از جمله كساني كه در آن بيعت حضور داشته درباره مفاد بيعت مي گويد: «ما با رسول خدا(ص) بيعت كرديم در امر جنگ كه به سخنان او گوش داده و از وي در سختي و آسايش حمايت كنيم… .» [19]

 

 

3ـ بيعت هنگام حركت به سوي بدر

 

امام موسي بن جعفر(ع) از پدرش نقل مي كند: «هنگامي كه پيامبر(ص) به مدينه هجرت نمود، و وقت آن شد كه به سوي بدر حركت كند، مردم را به بيعت با خود دعوت نمود. مردم نيز دعوت او را پذيرفتند و بر سمع و طاعت با او بيعت كردند.» [20]

 

 

4ـ بيعت رضوان يا بيعت شجره

 

پيامبر(ص) در سال هشتم هجرت با 1500 نفر از مهاجران و انصار، به قصد اداي حجّ يا عمره به طرف مكه حركت كردند. هنگامي كه به «حديبيه» رسيدند لشكر دشمن از حركت آنان به سوي مكه جلوگيري كرد. با مشاجرات فراوان كه بين دو طايفه واقع شد، قرار بر اين شد كه در آن مكان با مشركان مصالحه اي صورت گيرد و در نتيجه پيامبر(ص) با اصحابش سال آينده براي اعمال حجّ به مكه وارد شوند. در اين موقع بود كه پيامبر(ص) با اصحابش در زير درختي بيعت كردند. قرآن نيز به آن اشاره كرده مي فرمايد: « لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنينَ إذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ». [21]

 

 

منبع: شيعه شناسي و پاسخ به شبهات، علي اصغر رضوانى، ج 2، صص: 439ـ445

 

راه راست كدام است؟

راه مستقيم، از نظر قرآن، پرستش خدا و تمسك به خداى سبحان و در راه اهل نعمت قرار گرفتن است. مراد اهل نعمت، در ديدگاه قرآن و سنت، همان انبيا و صديقين و شهدا و صالحين و امامان معصوم(ع) است.1
راه راست چگونه محقق مى‏شود و انسان چگونه مى‏تواند در آن راه بيفتد؟ در اين باره توضيح آيت‏الله جوادى آملى تقديم مى‏گردد:
صراط مستقيم، تنها راه هدايت: انسان موجودى ايستا و بى‏حركت نيست بلكه سالك و رونده است و مقصود اين حركت و سلوك نيز «لقاءالله» است. قرآن كريم خطاب به همه انسان‏ها مى‏فرمايد: «يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحاً فملاقيه»2. همه افراد بشر، مؤمن و كافر، «مسافر الى الله» هستند و همگى آنان به ملاقات پروردگارشان خواهند رسيد؛ با اين تفاوت كه مؤمنان، جمال و مهر حق را ملاقات مى‏كنند و كافران جلال و قهر او را. يكى خدا را به وصف «ارحم‏الراحمين» ملاقات مى‏كند و ديگرى او را به وصف «اشدالمعاقبين» مى‏يابد.


در بين همه راه‏هايى كه انسان مى‏تواند طى كند و به خداوند برسد، تنها يك راه «صراط مستقيم» و راه هدايت است و ديگر راه‏ها اعوجاجى و منحرفند. اگر كسى در راه درست و در صراط مستقيم حركت كند، در پايان راه به خداى «ارحم‏الراحمين» مى‏رسد و اگر از بيراهه برود، باز هم به همان خدا مى‏رسد؛ ولى با وصف «اشد المعاقبين».
صراط مستقيم و نيز راه‏هاى انحرافى را كتب آسمانى و خصوصاً قرآن كريم معرفى كرده‏اند: «انا هديناه السبيل اما شاكراً و اما كفوراً4.» اين انسان است كه بايد خودش راه مستقيم را انتخاب كند، يا از طريق نهر بزرگ صراط مستقيم به عمق دريا برسد و يا از طريق جويبارهاى پيچ در پيچ برود و در كناره‏هاى دريا بماند.
صراط مستقيم نزديك‏ترين و سالم‏ترين راه رسيدن به خداوند است، بزرگراه آشكار هدايت است كه هيچ‏گونه شك و ترديد و ابهامى در آن وجود ندارد و اگر انسانى از صراط مستقيم خارج مى‏شود، براى وجود نقص در اين راه نيست بلكه به دليل ضعف خود او و وسوسه شيطان است.
«صراط» همان بزرگراه آشكار و روشن را مى‏گويند و «مستقيم» به چيزى گفته مى‏شود كه نقص و كجى و اعوجاج درونى نداشته باشد. اگر راهى هموار نباشد و بخشى از آن فراز داشته باشد و بخشى نشيب، برخى از مقاطع آن قابل رفتن باشد و برخى غير قابل رفتن، يكدست و يكسان نيست و نمى‏تواند صراط مستقيم باشد.
«صراط مستقيم» راهى است كه خداى سبحان براى هدايت انسان معين كرده و آغاز اين راه در درون فطرت الاهى همه انسان‏ها است و پايان آن لقاى خداوند است. كلمه «صراط» در همه آيات قرآنى به صورت مفرد آمده و تثنيه و جمع ندارد كه اين خود قرينه‏اى بر يگانگى و وحدت صراط مستقيم است. خداى سبحان - چنان كه قبلاً گذشت - درباره اعجاز قرآن كريم فرمود: كتابى است كه اختلاف درونى و كثرت و ناهماهنگى در آن راه ندارد و سر آن را «من عندالله» بودن قرآن بيان فرمود: «افلا يتدبرون القرآن ولو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافاً كثيراً5.» راهى كه از سوى خداوند براى هدايت بشر طراحى و تعيين شود، راهى كه از خداوند واحد است و به سوى خداوند واحد هدايت مى‏كند؛ چنين راهى تعددپذير نيست و لذا فرمود: «از اين صراط مستقيم من تبعيت كنيد و به دنبال سبل و راه‏هاى ديگر نرويد6.» مقصود از «سبل» در اين كريمه، سبل اعوجاجى و انحرافى است يعنى راه‏هايى كه برخلاف صراط مستقيم باشند. اما در مقابل راه‏هاى كج، «سبل الله» نيز هست؛ يعنى راه‏هايى فرعى كه به صراط مستقيم منتهى مى‏شوند. صراط مستقيم مانند خورشيد است و سبل الاهى نورهايى كه از جهات و زواياى گوناگون به صراط مستقيم متصلند و به همين جهت مى‏فرمايد: «كسانى كه در راه ما و براى رسيدن به لقاى پروردگارشان به مجاهده مى‏پردازند به يقين آنان را به سبل و راه‏هاى فرعى خود هدايت مى‏كنيم‏7.»
صرف اين كه كلمه صراط در قرآن به طور «نكره» ياد شده دليل تعدد صراط مستقيم نيست و هر پيامبر، صراط مستقيم خود را دارد، بلكه همه مكاتب و همه آورندگان آن مكاتب بر يك صراط مستقيم‏اند.
تصوير صراط مستقيم در قرآن: قرآن كريم «صراط مستقيم» را به دو گونه ترسيم كرده؛ در برخى از آيات آن را به صورت راهى افقى تصوير نموده است و در برخى ديگر به صورت راهى عمودى. در كريمه‏اى مى‏فرمايد: «آنان كه به قيامت ايمان ندارند از صراط مستقيم منحرفند8». و در كريمه ديگرى مى‏فرمايد: «قل اننى هدانى ربى الى صراط مستقيم ديناً قيماً ملة ابراهيم حنيفاً9.» «حنيف» در مقابل «جنيف» است. اگر كسى در راهى كه مى‏رود تمام تلاشش اين باشد كه به سمت چپ و راست جاده گرايش داده باشد، او را جنيف مى‏گويند؛ يعنى اهل جنف و گرايش به انحراف است؛ و چنين شخصى، اگر مراقب نشود، منحرف خواهد شد. اما رونده‏اى كه تمام تلاشش اين است كه در وسط جاده حركت كند و اين حالت را حفظ كند، او را «حنيف» مى‏گويند.
اين آيات كريمه، صراط مستقيم را به صورت راهى افقى ترسيم كرده كه دو طرف آن انحراف است و تنها راه وسطى راه هدايت است و لذا از حضرت اميرالمؤمنين(ع) آمده است: «چپ و راست گمراهى است و راه وسطى همان جاده و صراط مستقيم است و دو طرف آن ضلالت است و تمام كتاب‏هاى آسمانى و آثار نبوت پيامبران بر همان صراط است...10.»
و در سوره «طه» به جاى صفت «مستقيم» صفت «سوى» را براى صراط ذكر مى‏فرمايد: «اى پيامبر، بگو به مخالفان كه مترصد و منتظر باشيد كه به زودى خواهيد دانست چه كسى از اصحاب صراط سوى است و چه كسى هدايت يافته است‏11.»
«صراط سوى» يعنى بزرگراه هدايتى كه در حالت توسط و اعتدال قرار دارد و عارى از هرگونه انحراف است.
در كريمه ديگرى نيز مى‏فرمايد: «افمن يمشى مكباً على وجهه اهدى امن يمشى سوياً على صراط مستقيم؛ آيا آن كه بيراهه مى‏رود و افتان و خيزان و بر روى خود حركت مى‏كند هدايت يافته‏تر است يا آن كه به صورت سوى و در صراط مستقيم حركت مى‏كند؟12.»
قرآن كريم تصوير دقيق‏ترى را نيز از صراط مستقيم ارائه كرده كه همان تصوير «عمودى و صعودى» آن است. در آيه‏اى مى‏فرمايد: طغيان و تجاوز نكنيد؛ زيرا هر كس طغيان كند، غضب من بر او حلال مى‏گردد و در او حلول مى‏كند و هر كس كه مستحق عذاب من گردد، سقوط خواهد كرد: «ولا تطغوا فيه فيحل عليكم غضبى و من يحلل عليه غضبى فقد هوى‏13.»
«هفوفى» كه مصدر فعل «هَوى‏» است، به معناى سقوط و فرو افتادن است و سقوط در مسير و طريق عمودى رخ مى‏دهد نه در راه افقى. مثلاً وقتى كه انسان از طنابى بالا مى‏رود اگر رها شده بيفتد، مى‏گويند سقوط كرده و آن گاه كه بر جاده افقى حركت مى‏كند، رهايى و جدايى وى را انحراف مى‏گويند.
قرآن كريم، انسان را در حال صعود به سوى خداوند مى‏داند. لذا مى‏فرمايد: «واعتصموا بحبل الله جميعاً ولا تفرقوا14.» چون خداوند عَلىّ و متعالى است و طنابى كه از طرف او آويخته شده از بالا به پايين است، اعتصام به آن طناب براى صعود به بالا است. البته در طناب صاعد نيز انحراف به چپ يا راست مطرح است، ليكن انحراف از آن همراه با سقوط است.
تعبير قرآن درباره كلمه طيبه نيز همين است كه صعود مى‏كند و به سوى خدا بالا مى‏رود: «اگر كسى عزت و بزرگى را مى‏خواهد بايد بداند كه همه عزت از خدا و نزد خدا است و اگر كسى مى‏خواهد به اين عزت برسد، عقايد پاك و طوبى و عمل صالح است كه راه تكامل عمودى را مى‏توان با آن طى كرد و بالا رفت تا عنداللهى شد و به نزد خداوند رسيد و آن گاه جلوه‏اى از عزت خداوند نصيب او مى‏شود.15»
قرآن و عترت، دو ظهور صراط مستقيم: قرآن كريم، صراط مستقيم را دين قيمى مى‏داند كه خود ايستاده و پيروان خود را به ايستادگى مى‏رساند. خداى سبحان به پيامبر اكرم(ص) مى‏فرمايد: «اى پيامبر، بگو به درستى كه پروردگارم مرا به صراط مستقيمى دعوت نموده كه دين قيم است به دينى كه خود ايستاده و هم پيروانش را به ايستادگى مى‏رساند كه همان روش حنيف و متعادل و ميانه ابراهيم خليل(س) باشد16.»
همه اديان الاهى تا قبل از آمدن دين ديگرى صراط مستقيم هستند، ليكن چون برجسته‏ترين روش را ابراهيم خليل(ع) نشان داده، قرآن كريم دين را به روش او نسبت مى‏دهد و چون صراط مستقيم دين الاهى است.قرآن كريم كه بيان كننده دين الاهى است و امام معصوم(س) كه قرآن ناطق و قرآن ممثّل است، هر دو صراط مستقيم‏اند؛ و از اين‏رو در روايات، صراط مستقيم بر قرآن و بر امام تطبيق شده است.
همان‏طور كه گفته شد، صراط مستقيم بزرگراه آشكار و نزديك‏ترين راه حنيف و متعادل به سوى خداوند است و اگر بر قرآن و امام معصوم تطبيق شده، براى آن است كه هر كس به دنبال اين دو حركت كند، يقيناً با سلامتى به مقصدش مى‏رسد.
از امام صادق(ع) درباره صراط سؤال شد. آن حضرت فرمودند: «صراط راه رسيدن به معرفةالله است. صراطى در دنيا داريم و صراطى در آخرت. آن صراطى كه در دنيا است، همان امام واجب‏الاطاعة است كه هر كس در دنيا او را بشناسد و به هدايت او اقتدا كند، در آخرت از روى صراطى كه پلى است بر روى جهنم عبور مى‏كند و كسى كه امام را در دنيا نشناسد، پايش از صراط آخرت مى‏لغزد و به جهنم مى‏افتد17.»
صراط در قيامت به صورت پلى در خواهد آمد كه بر روى جهنم قرار دارد و انسان به ناچار بايد از روى آن عبور كند. آن كس كه در دنيا صراط مستقيم را به آسانى و با رغبت در درون خود پيمود، پيرو قرآن و مطيع امام و از اصحاب صراط السوى بود، آن جا هم «كالبرق الخاطف»(برق جهنده) از اين پل مى‏گذرد و مشكلى ندارد؛ ولى اگر در دنيا گاهى اهل ديانت بود و گاهى اهل انحراف نتيجه‏اش، اين است كه در آن صراط هم گاهى مى‏افتد و گاه برمى‏خيزد. در دنيا چنين است تا رحمت الاهى در آخرت با او چه كند.
لازم است توجه شود كه صراط مستقيم بيش از يكى نيست، ليكن آن واحد حقيقى گاهى به صورت كتاب تدوينى ظهور مى‏كند مانند قرآن و زمانى به صورت كتاب تكوينى جلوه‏گر مى‏شود، مانند عترت؛ چون معصومين(ع) يك نورند و حقيقت قرآن هم خلق رسول اكرم است، پس حقيقت قرآن همان خلق اهل بيت عصمت(ع) خواهد بود و عصاره آن در قيامت ظهور ويژه دارد كه براى اهل محشر متمثل مى‏شود.
قرآن و عترت حبل الاهى‏اند: سير تكاملى انسان به سوى خداوند سيرى صعودى است. از همين‏رو، خداى سبحان مى‏فرمايد: «همه با هم به حبل خدا معتصم شويد18.» كوهنوردان براى صعود بر صخره‏هاى بلند، نيازمند طناب و دستگيره هستند تا سقوط نكنند. در آيه كريمه ديگرى مى‏فرمايد: «هر كس به خداوند و به حبل و دين او اعتصام جويد به طور قطع به صراط مستقيم هدايت مى‏شود.»19
«حبل‏الله» همان دين خدا است كه از عقايد و اخلاق و احكام تشكيل شده است؛ و دين حقيقت واحدى است كه در قرآن و عترت ظهور كرده و قرآن و عترت بيان تفصيلى رسول اكرم(ص) هستند. در بعضى از نقل‏هاى حديث متواتر و مشهور «ثقلين» آمده است كه «هما حبلان» يعنى اين دو، كتاب و عترت، حبل الاهى هستند.20


پى‏نوشت:

1. فاتحه(1): 6و7؛ آل عمران(3):101ù51؛ نساء(4):69.
2. انشقاق(84): 6.
3. انسان(76): 3.
4. نساء(4): 82.
5. انعام(6): 153.
6. عنكبوت(29): 69.
7. مؤمنون(23): 74.
8. انعام(6): 161.
9. نهج‏البلاغه، خطبه 16.
10. طه(20): 135.
11. ملك(67): 22.
12. طه(20): 81.
13. آل عمران(3): 103.
14. فاطر(35): 10.
15. انعام(6):161.
16. بحار، ج 8، ص 66.
17. آل عمران(3): 103.
18. آل عمران(3): 101.
19. قرآن در قرآن، تفسير موضوعى قرآن، رسالت قرآن، ص‏216-214ù203-199.

ترانه های عاشورایی

همواره تجّسم قیام است حسین (ع)

در سینة عاشقان ، پیام است حسین (ع)

در دفتر شعر ما ، ردیف است هنوز

دل چسب‌ترین شعر کلام است حسین (ع)

 

 

در باور شب ، شهاب بودن ، عشق است

هم صحبت آفتاب بودن ، عشق است

در کرب و بلا به روی لب‌های حسین (ع)

یک جرعه زلال آب بودن ، عشق است

 

*  *  *

 

عالم ، همه خاک کربلا بایدمان

پیوسته به لب ، خدا خدا بایدمان

تا پاک شود ، زمین ز ابنای یزید

همواره حسین ، مقتدا بایدمان

 

*  *  *

 

از خون تو شمشیر ، وضو بگرفته است

مرگ از تو هزار آبرو بگرفته است

زان بادة خونین که تو بر لب زده‌ای

 آتش به دل جام و سبو بگرفته است

 

*  *  *

تیغ از رخ او ز ترس ، گریان گردید

مرگ از نگهش به خویش لرزان گردید

آوخ ، چه سیه کاری و ننگی ابدی

از مرگ حسین (ع) ، سهم انسان گردید

 

*  *  *

 

گر بر ستم قرون ، بر آشفت حسین (ع)

بیداری ما خواست ، به خون خفت حسین (ع)

آنجا که زمان ، محرم اسرار نبود

با لهجة خون ، سرّ گلو گفت حسین (ع)

 

 *  *  *

 

الحق که به ما درس وفا داد حسین (ع)

هر چیز که داشت بی‌ریا داد حسین (ع)

یعنی که تأملی کنید ای یاران !

آن هستی خود زکف چرا داد حسین (ع)؟

 

*  *  *

 

آن روز که آهنگ سفر داشت حسین (ع)

از راز شهادتش خبر داشت حسین (ع)

از بهر سرودن یکی قطعة سرخ

هفتاد و دو واژه در نظر داشت حسین (ع)

 

*  *  *

 

هم «حیّ علی الفّلاح » او خونین بود

هم سجده بی سلاح او خونین بود

افسوس که چند ساعتی بعد نماز

پیشانی ذوالجناح او خونین بود

 

*  *  *

 

در دشت عطش ، لاله صفت سوخت حسین (ع)

تا مشعل آزادگی افروخت حسین (ع)

بر لوح فلق ، تا به قیامت ، نقش است

درسی که زخون ، به خلق آموخت حسین (ع)

 

*  *  *

 

عشق است که سوی کربلا می‌آید

با پرچم خون و بانگ «لا » می‌آید

تا نقش کند، ستارة صبح سپید

بر قامت نیزه ، سر جدا می‌آید

 

*  *  *

 

ما حلقه به گوش عشق روح افزاییم

سرمست زشور جام عاشوراییم

گشتیم چو قطره ، محو در عشق حسین (ع)

اکنون به طفیل عشق او دریاییم

 

*  *  *

 

هر چند که مضمون غریبت تنهاست

نام تو سرِود موج موج دریاست

بالی ز علی (ع) است با تو ، بالی زحسین (ع)

پرواز تو از غدیر تا عاشوراست

 

 

ما حلقه به گوش عشق روح افزاییم

سرمست زشور جام عاشوراییم

گشتیم چو قطره ، محو در عشق حسین (ع)

اکنون به طفیل عشق او دریاییم

 

 

آن روز که آهنگ سفر داشت حسین (ع)

از راز شهادتش خبر داشت حسین (ع)

از بهر سرودن یکی قطعة سرخ

هفتاد و دو واژه در نظر داشت حسین (ع)

 

 

از خون تو شمشیر ، وضو بگرفته است

مرگ از تو هزار آبرو بگرفته است

زان بادة خونین که تو بر لب زده‌ای

آتش به دل جام و سبو بگرفته است

 

 

در باور شب ، شهاب بودن ، عشق است

هم صحبت آفتاب بودن ، عشق است

در کرب و بلا به روی لب‌های حسین (ع)

یک جرعه زلال آب بودن ، عشق است

 

 

بر نیزه ، سری به نینوا مانده هنوز

خورشید ، فرا ز نیزه‌ها مانده هنوز

در باغ سپیده ، بوته بوته گل خون

از رونق دشت کربلا مانده هنوز

 

 

چشم ها از هیبت چشمم به پیچ و تاب بود

محو چشمم چشم ها و چشم من بر آب بود

چشم گفتم چشم دادم چشم پوشیدم زآب

من سراپا چشم و چشمم جانب ارباب بود

 

 

 

 

کارنامه منافقین

مقدمه
در جريان انقلاب اسلامي و دوران پس از پيروزي، برخي از واژه‌ها معنا و مفهومي دوباره يافتند. يكي از اين واژه‌ها «منافقين» مي‌باشد كه در انقلاب اسلامي علاوه بر معناي عام آن كه در آيات قرآني به عنوان دشمن دين و ياران شيطان معرفي شده است،‌ در معناي خاصي نيز كاربرد پيدا كرد. در حالي كه در جاي جاي قرآن به پرهيز از نفاق و نحوه‌ي برخورد با منافقين اشاره شده و حتي يكي از سوره‌هاي كتاب الهي به اين نام و به اين موضوع اختصاص يافته است، امام خميني نيز از واژه‌ي «منافقين» براي مشخص نمودن منحرفان از راه انقلاب و مخالفان مكتب اسلامي استفاده نمود.
بر اين اساس، سازمان مجاهدين خلق كه با توسل به ايدئولوژي التقاطي ماركسيسم اسلامي به خشونت، ترور و جلوگيري از بازسازي پرداخته بود و مانعي عمده بر سر راه مشاركت سياسي ـ اجتماعي تلقي مي‌شد، به عنوان مشخص‌ترين چهره‌ي نفاق در ايران شناخته شد. از اين رو در بحث حاضر ضمن ريشه‌يابي «نفاق» و «منافق» در آموزه‌هاي ديني و قرآني، چگونگي شكل‌گيري سازمان مجاهدين خلق (منافقين) و اعمال شيطاني آنها را در جريان پيروزي انقلاب اسلامي و دوران استقرار نظام جمهوري اسلامي مرور خواهيم كرد.

نفاق در آموزه‌هاي ديني مسلمانان
در طول تاريخ همواره دو اردوگاه توحيد و شرك، خداپرستي و هواپرستي و قطب‌هاي قابيل و هابيل، ابراهيم و نمرود، موسي و فرعون، محمد(ص) و ابولهب در مقابل هم قرار داشته و درگير بوده‌اند. از اين رو مفاهيمي همانند مؤمن، كافر، مشرك، منافق، مجاهد، صديق، شهيد، متقي و صالح كه در قرآن به كار رفته نيز بيانگر جهت‌گيري اعتقادي مي‌باشد.
نزد خداوند اهميت نفاق و چندپارگي‌هاي ناشي از آن آنچنان زياد است كه يكي از سو‌ره‌هاي كتاب الهي به اين نام و به اين موضوع اختصاص دارد. علاوه بر اين در جاي جاي قرآن به پرهيز از نفاق و نحوه‌ي برخورد با منافقين اشاره شده است. كلام‌الله، منافق را دشمن دين معرفي نموده و از نابخشودگي گناهان آنان به وسيله پروردگار سخن مي‌گويد.1
براساس آموزه‌هاي قرآني، كافران و منافقان، هر دو ياران شيطانند: «انا جعلنا الشياطين اولياءاللذين لايؤمنون».2 «فقاتلوا اولياءالشيطان».3 در آيات سوره احزاب، منافقاني كه ولايت كافران را مي‌پذيرند، «حزب الشيطان» ناميده شده‌اند، اما كافران چنين نامي نيافته‌اند. اين نكته بيانگر آن است كه علاقه و ارتباط منافقان با شيطان رابطه ويژه‌اي است كه به درجه «استحواذ» يعني سيطره‌ كامل بر رهبري آنها مي‌رسد: «استحوذ عليهم الشيطان». تعبير «استحواذ» تنها در اين آيه و آيه ديگري كه آن هم مربوط به منافقان است ذكر شده است: «و ان كان للكافرين نصيب قالوا الم نستحوذ عليكم و نمنعكم من المؤمنين».4 اين علاقه و رابطه ممتاز سبب مي‌شود كه منافقان نسبت به كافران، به عضويت در حزب شيطان سزاوارتر باشند.
افراد و گروه‌‌هايي نيز كه به دعوت اصلاحي پاسخ مثبت ندهند و با آن از در ستيز و نبرد مسلحانه برخيزند، از مفسدين هستند و با آنان نيز بايد برخورد قاطع و عملي كرد تا جامعه انسان‌ها از لوث وجود آنان پاك گردد. دستور جهاد با كفار و منافقان كه درصدد تخريب پايه‌هاي ايماني و عقيدتي صحيح در جامعه‌اند و با حكومت ديني پيامبر درگير مي‌شوند نيز در همين راستا ارائه شده است: «يا ايهاالنبي جاهد الكفار و المنافقين و اغلظ عليهم».5
در ميان احاديث نيز مي‌‌توان نمونه‌هاي بسياري را در باب نفاق و منافق يافت كرد. امام علي (ع) در يكي از بيانات خود درباره وصف مخالفين اسلام و منافقين اين چنين اشاره مي‌كند: «...وجعلوهم حكاماً علي رقاب الناس فاكلوا بهم الدنيا». «... و حكومتشان را بر مردم تحميل كردند و به وسيله آن به دنيا‌خوارگي پرداختند.» 6 در حالي كه در اسلام، حكومت وحكام تحميلي نيستند و منتخب مردم مي‌باشند.
امام صادق (ع) نيز در شرح منافق چنين مي‌فرمايد: «منافق عملهاي ظاهري ريائي را به صورت عمل شرعي مي‌كند،‌ و عملهاي شرعي كه از خدا و پيغمبر متلقي شده است و در غايت عزت و رفعت است بازيچه انگاشته به طريق استهزاء و سخريه با او سلوك مي‌نمايد. و در صورت عملي كه از سيرت عاري است، از او صادر مي‌شود و ظاهري كه از باطن خالي است از او به ظهور مي‌رسد. و از اين غافل است كه اين نحو سلوك، با شارع و شرع، موجب انهدام دين است و حرمان از رحمت و وصول به سجين.»
به طور كلي در آموزه‌هاي اسلامي به دو نوع نفاق اشاره شده است. نخستين نفاق اخلاقي است كه تنها فرد و برخي از اطرافيان وي را گرفتار انحراف مي‌كند. اين نوع نفاق در احاديث با نشانه‌هايي نظير دروغگويي، خلف وعده و خيانت در امانت مشخص شده است. دومين نوع نفاق سياسي است كه نتيجه و شكل تكامل يافته نفاق اخلاقي مي باشد. اين نوع نفاق كه در آيات قرآن مكرر از آن ياد شده بخش زيادي از جامعه را دچار انحراف مي‌كند. از اين رو امام خميني همواره بر ضرورت حفظ وحدت در مقابل تلاشهاي منافقين و مفسدين خارج و داخل براي ايجاد شكاف بين مردم تأكيد مي‌نمودند. امام در مورد نفاق سياسي و لزوم مقابله جدي با منافقين معتقد بودند كه «منافق‌ها هستند كه بدتر از كفارند، آني‌كه مي‌گويد مسلمان هستم و بر ضد اسلام عمل مي‌كند و مي‌‌خواهد به ضد اسلام عمل بكند، آن است كه در قرآن بيشتر از آنها تكذيب شده تا ديگران. ما سوره منافقين داريم، اما سوره كفار نداريم . سوره منافقين داريم كه براي منافقين از اول شروع مي‌كند اوصافشان را مي‌گويد.
اسلام هميشه گرفتار يك همچو جمعيت‌هايي بوده است. درصدر اسلام زياد جمله هست در زمان حكومت امير‌المؤمنين (ع) اينها زياد بودند. در زمان خود پيغمبر اكرم (ص) نيز زياد بودند و همينطور در طول تاريخ، اسلام گرفتار يك همچون مسائل بوده است و گرفتار اين كه اشخاص هم از خود مسلمان‌ها، مردم خوب، مردم اسلامي گول مي‌خوردند، ازاينها،‌ از اين اشخاص كه با صورت اسلامي مي‌آمدند وحي مي‌كردند، گول مي‌خوردند.»7
براساس همين «عقل سياسي» است كه امام مي‌فرمايد: «شما مي‌بينيد كه تمام سعي منافقين و مفسدين خارج و داخل بر اين است كه بين مردم شكاف ايجاد نمايند و اين خود، بهترين دليل است كه ما بايد وحدتمان را حفظ كنيم.»
در ايران پس از انقلاب اسلامي كلمه منافق علاوه بر معناي عام آن كه پيش‌تر شرح داده شد، در معناي خاصي نيز كاربرد پيدا كرد، در واقع يكي ازنتايج انقلاب، آشكار شدن ماهيت برخي گروه‌ها و جريان‌هاي مخالف بويژه منافقان بود كه پيش از انقلاب با بهره‌گيري از ايدئولوژي التقاطي اسلام و ماركسيسم و پس از انقلاب با گرايش به خشونت و ترور به ايجاد اغتشاش و شهادت بسياري از چهره‌هاي سياسي و مذهبي و مردم عادي دست زدند.

سازمان مجاهدين خلق
سازمان مجاهدين خلق در سال 1345 توسط شش تن از اعضاي پيشين نهضت آزادي و فارغ‌التحصيلان دانشگاه تهران (محمد حنيف‌نژاد، سعيد محسن، علي‌اصغر بديع‌زادگان، احمد رضايي، محمود عسكري‌زاده و رسول مشكين‌فام) تشكيل شد.
در وهله نخست، مفسران و نظريه‌پردازان سازمان به ويژه حنيف‌نژاد و رضايي، اسلام را مطابق با ديدگاه نهضت آزادي تفسير كردند اما به مرور زمان و با گسترش روز افزون فرهنگ ماركسيستي در ميان نيروهاي راديكال مخالف رژيم، مجاهدين نيز به سهم خود تحت تأثير اين نفوذ قرار گرفتند و سعي در تبيين و تلفيق برخي از آراي پرطرفدار ماركسيسم در قالب باورهاي اسلامي كردند. به نحوي كه صريحاً بيان داشتند: «... اين احساس در همه ما مشترك بود كه ... مذهب بدون آميختن ماركسيسم ـ لنينيسم در متن آن حتي يك سانتي‌متر نمي‌تواند ما را جلو ببرد.» 8
بدين ترتيب آن بخش از تعاليم و اعتقادات اسلامي كه يا بالصراحه و يا با تفسير و برداشت‌هاي رايج هم جهت با اصول و انديشه‌هاي ماركسيستي به نظر مي‌رسيدند، از سوي مجاهدين بيشتر مورد تأكيد و آموزش قرار گرفتند. در مقابل آن قسمت از اصول و احكام اسلامي كه با ادبيات ماركسيستي و انديشه‌هاي رايج انقلابي حاكم بر طيف مبارزين راديكال همخواني نداشتند و بعضاً رو در روي اين انديشه‌ها قرار مي‌گرفتنند، به حال خود رها شده و جائي در ايدئولوژي مجاهدين نمي‌يافتند.
در واقع دين‌شناسي سازمان مشتمل بر يك هسته و يك پوسته بود. هسته آن ماركسيستي و پوسته آن اسلامي بود و برخي از اعتقادات آنها با مباني فكري شيعه مغايرت داشت. به عنوان مثال آنها عصمت پيامبر و ائمه را نفي مي‌كردند و معتقد بودند كه آنها نيز از اشتباه مصون نيستند. آنها همچنين به مقوله معاد با استفاده از نظريات داروين جنبه مثالي مي‌دادند و مسأله تقليد از مجتهدان را نپذيرفتند. در واقع آنها تفسيري ارائه مي‌كردند كه سازمان در رهبري آن قرار مي‌گرفت. 9
به تدريج ردپاي نظريه‌هاي ماركسيسم در زمينه‌‌هاي تكامل اجتماعي، تضاد ديالكتيك، ماترياليزم تاريخي و برخي ديگراز مقولات در آثار و انديشه‌هاي مجاهدين پديدار و متداول گرديد. بالاخص در اقتصاد،‌ مجاهدين نزديكي زيادي با ماركسيسم پيدا نمودند. ايران را جامعه‌اي نيمه فئودالي‌ـ نيمه استعماري باحكومت بورژوازي كمپرادور و وابسته به امپرياليزم جهاني معرفي مي‌كردند. بدين ترتيب سازمان در بخش آموزش‌هاي سياسي و اجتماعي تحت تأثير ماركسيسم ـ لنينيسم قرار گرفت و در نهايت علمي بودن اصول ماركسيسم را تحت عنوان «علم مبارزه» و يا «علم تكامل اجتماعي» به رسميت شناختند و عملاً مرز بين اين جهان‌بيني و اسلام را محو نمودند.
عليرغم تمام اين تلاش‌ها كارگزاران سازمان به خوبي دريافته بودند كه براي به دست‌آوردن پايگاه مردمي و رخنه در دل توده‌ها پيش از هر كار بايد امام خميني را به پشتيباني از سازمان واداشت و از جايگاه امام در ميان ملت براي سازمان بهره‌برداري نمود. از اين رو نخست در پي ربودن هواپيماي تاكسي اير از دبي و بردن آن به بغداد، سازمان از راه غيرمستقيم فشارهايي بر امام آورد تا به پشتيباني از ربايندگان هواپيما و سازمان آنان برخيزد. اما اين نقشه به سبب ژرف‌نگري امام به بار ننشست و با شكست روبرو شد. سپس درخواست‌هاي متعددي براي ديدار با امام مطرح شد، ولي امام در برابر ديدارهاي اعضاي سازمان، ضمن مخالفت با مبارزه مسلحانه10 و تأكيد بر نابودي اين تشكيلات، اعلام نمودند: ‌«من از مجموع اظهارات و نوشته‌هايشان به اين نتيجه رسيدم كه اين جمعيت به اسلام اعتقاد ندارد، ‌ليكن چون مي‌داند كه در كشوري مانند ايران كه بيش از هزار سال است اسلام در رگ و پي اين ملت ريشه دوانيده است جز با نام اسلام نمي‌توان پيشرفت كرد، لذا اسلام را ملعبه كرده‌اند. بالاي نوشته خود نام خدا را مي‌گذارند ليكن ذيل آن همان حرف‌ها و بافته‌هاي ماركسيست‌‌ها و ماديون است. اين فكر در من فقط در حد يك گمان بود ليكن هر چه گذشت و نوشته‌‌هايشان بيشتر منتشر شد اين گمان در من بيشتر تقويت شد. البته من نمي‌خواهم بگويم همه آنهايي كه با اين جمعيت هستند اين جوري‌‌اند. ممكن است در ميان آنها افرادي باشند كه واقعاً به اسلام اعتقاد داشته باشند و چه بسا افرادي كه فريب آنها را خورده باشند ليكن اساس تشكيلات اين جمعيت روي اعتقاد به اسلام نيست.»11
ديري نگذشت كه پيش‌بيني و ژرف‌انديشي امام همگان را متحير نمود. 12 به تدريج سازمان مجاهدين پس از سال 1351 به ماركسيسم گرايش بيشتري پيدا كرد. در اواخر سال 1352 اعضاي سازمان به مطالعه گسترده‌اي درباره انقلابيون كوبا، ويتنام، چين و روسيه مشغول شدند. در اواسط سال 1353 اعضاي فعال خود را به كارخانه‌ها فرستادند و در اواخر همان سال برخي سران آن از ضرورت تركيب ماركسيسم و اسلام سخن گفتند.
اما سرانجام در ارديبهشت 1354 بيشتر رهبران سازمان كه هنوز آزاد بودند در بيانيه‌اي به تغيير ايدئولوژي و پذيرش ماركسيست ‌ـ لنينيست و كنار نهادن اسلام از سازمان رأي دادند. كادر رهبري سازمان در جزوه‌اي با عنوان بيانيه مواضع ايدئولوژيك اعلام كرد كه پس از ده سال زندگي مخفي، چهار سال مبارزه مسلحانه و دوسال باز‌انديشي ايدئولوژيكي گسترده، به اين نتيجه رسيده است كه نه اسلام، بلكه ماركسيسم فلسفه انقلابي راستين است.آنها نوشتند «ما هرچه پوستين هزار و چهارصد ساله اسلام را با توجيهات علمي وصله مي‌نموديم، بخش ديگري از آن دچار پارگي مي‌شد.» زيرا13 اسلام ايدئولوژي طبقه متوسط است ولي ماركسيسم ايدئولوژي «رستگاري و رهايي طبقه كارگر.»
با اين چرخش ايدئولوژيكي كامل، شكاف عميقي در سازمان مجاهدين پديد آ‌مد. در حالي كه برخي از اعضاي سازمان به ويژه در تهران از اين تغيير موضع پشتيباني مي‌كردند، اعضاي ديگر بويژه در استانها، اسلامي باقي ماندند. سازمان مجاهدين به دو جناح رقيب تقسيم شد كه هر يك نشريه، تشكيلات و فعاليتهاي ويژه خود را داشت و رقباي خود رابه طرح كودتا، كشتن سران و لو دادن يكديگر متهم مي‌نمود. جناح مجاهدين ماركسيست به فعاليت‌هاي كارگري خود شدت بخشيد، خواستار تشكيل يك حزب كارگري جديد شد،‌ نشريه قيام كارگر را منتشر كرد. اما عدم همكاري نيروهاي اسلامي با سازمان، اختلافات داخلي و حجم اطلاعات زيادي كه به دست ساواك رسيده بود باعث شد تا ساواك به سرعت سازمان را از هم فروپاشد.
ظرف چند ماه بقاياي نيروهاي سازمان اعم از ماركسيست و مسلمان به چنگ ساواك گرفتار شدند و از اواسط سال 1355 ديگر عملاً سازمان وجود خارجي نداشت.
در جريان پيروزي انقلاب، چند تن از كادرهاي قديمي آن از زندان آزاد شدند،‌به سرعت شروع به سازماندهي كردند و در روزهاي منتهي به پيروزي انقلاب به جمع‌آ‌وري ميزان زيادي اسلحه مبادرت ورزيدند. اين گروه از همان روزهاي اوج انقلاب به انحاء مختلف در مقابل نظام نوپاي جمهوري اسلامي ايستادند و براي جذب جوانان و توده‌هاي مردم و انجام كارهاي سياسي، «جنبش ملي مجاهدين» را تأسيس كردند.

منافقين انقلاب اسلامي
همزمان با اوج‌گيري نهضت اسلامي ايران و پيروزي آن در سال 1357، سازمان مجاهدين خلق با اين اعتقاد كه نظام جمهوري اسلامي نظامي مرتجع است و با بزرگ جلوه‌دادن خطر ارتجاع، مبارزه عليه انقلاب اسلامي و برنامه‌ريزي جهت به دست گرفتن حكومت را آغاز كرد. سازمان با جمع‌آوري سلاح از پادگان‌ها و جذب و اغفال نيروهاي جوان و سازماندهي آنها در پي فراهم آوردن يك زمينه اجتماعي مناسب بود. در ابتدا مزورانه خود را همگام و همراه نهضت اسلامي نشان مي‌داد و حتي عكس امام را نيز در كنار آرم سازمان قرار داده و از ايشان به عنوان رهبري قاطع و سازش ناپذير ياد مي‌كرد. پس از روي كار آمدن بني‌صدر با نزديك شدن به او آشوب‌ها و تظاهرات زيادي را آشكارا سازمان دادن و دست پنهان آنان در بسياري از آشوب‌هاي منطقه‌اي محسوس بود، اما پس از عزل بني‌صدر از رياست جمهوري، منافقين كه تنها اميد خود را از دست رفته مي‌ديدند در تاريخ 30 خرداد 1360 با انتشار اطلاعيه‌اي عليه نظام جمهوري اسلامي ايران اعلان جنگ مسلحانه كردند و درصدد نابودي انقلاب اسلامي برآمدند. بدين ترتيب تابستان 1360 با ايجاد آشوب و هرج و مرج در شهرها، به آتش كشيدن وسايل نقليه عمومي، ضرب و شتم مردم بي‌دفاع و ترورهاي كور، عليه نظام اسلامي آغاز گرديد. منافقين اولين ضربه هولناك را در ششم تير 1360 با انفجار بمبي در مسجد ابوذر و سوء قصد به جان آيت‌الله خامنه‌اي و سپس در هفتم تير همان سال با انفجار دفتر مركزي حزب جمهوري اسلامي و به شهادت رساندن 72 تن از مسئولين طراز اول كشور از جمله دكتر بهشتي رئيس ديوان عالي كشور وارد آوردند. دو ماه بعد نيز با انفجار دفتر نخست‌وزيري موجبات شهادت رئيس‌جمهور رجايي و نخست‌وزير باهنر را فراهم كردند. 14 از جمله اقدامات ديگر منافقان مي‌توان به ترور شهيد دكتر آيت، انفجار دفتر دادستاني، به شهادت رساندن آيت‌الله قدوسي، شهداي محراب و تعداد زيادي از مردم عادي اشاره نمود. 15
اقدامات تروريستي اين سازمان از مهمترين خساراتي بود كه بر نظام نوپاي جمهوري اسلامي وارد آمد. زيرا دولت انقلابي به ناگهان با از دست دادن حدود دويست‌ نفر از دولتمردان و رهبران طراز اول خود مواجه شد. از سوي ديگر تصور طراحان اعمال فوق اين بود كه با از دست دادن اين عده، رژيم انقلابي سقوط كرده و زمينه براي كسب قدرت ‌آنها فراهم مي‌شود. با اين حال سازمان مجاهدين خلق با رهبري مقتدرانه امام خميني و حضور پرشور مردم در صحنه‌هاي مختلف مواجه شد و از توطئه‌هاي فوق راه به جايي نبرد.
از اين رو رئيس سازمان همراه بني‌صدر به پاريس گريخت و بقيه كادرهاي آن تحت امر موسي خياباني به ايجاد ترور و انفجار ادامه دادند. تقريباً تا سال 61 كليه خانه‌هاي تيمي و پايگاه‌هاي عمليات شهري آنها از بين رفت و باقي مانده ‌آنها سعي كردند آخرين ضربات خود به انقلاب را با استقرار در عراق و ارائه اطلاعات به بعثي‌ها و بازجوئي از اسراي ايراني وارد كنند. اوج وابستگي منافقين به رژيم تجاوزگر بعثي را مي‌توان در اواخر جنگ تحميلي مشاهده نمود كه عمده قواي خود را با پشتيباني عراق وارد مرزهاي غربي كشور كردند كه البته به لطف پايمردي رزمندگان ايراني در عمليات مرصاد به كلي نابود شدند.
همچنين منافقين طي تمام اين سال‌ها كه مستقيماً در به شهادت رساندن چند هزار نفر از ملت مسلمان ايران نقش داشتند. روابط گسترده‌اي با رژيم صهيونيستي و سازمان‌هاي جاسوسي غربي نيز برقرار كرده بودند. اگر چه فعاليت‌ هاي منافقين در عراق و مناطق مرزي تحت نظر عراقي‌‌ها صورت مي‌گرفت، با اين حال فعاليت‌هاي سازمان در بيرون از عراق خارج از كنترل رژيم بعثي بود و شامل رابطه بابسياري از سرويس‌هاي اطلاعاتي غربي به ويژه سازمان اطلاعاتي اسراييل (موساد) مي‌شد.
نخستين همكاري‌هاي سازمان با موساد در اوايل دهه 80 شكل گرفت و از آن زمان تاكنون، منافقين از حمايت سرويس‌هاي صهيونيستي برخوردار مي‌باشند. به هر حال با توجه به اين مطلب كه ميان رژيم صهيونيستي و فرقه‌اي نامتعارف كه ايدئولوژي خود را ملغمه‌اي دروغين از ماركسيسم و مذهب شيعه قرار داده است،‌ هيچگونه وابستگي ايدئولوژيك يا اهداف دراز مدت نمي‌تواند وجود داشته باشد،‌ بنابراين مي‌توان نتيجه گرفت كه صهيونيست‌ها از اعمال وطن فروشانه و خائنانه‌ي اين گروهك به نفع خود نهايت استفاده را مي‌برند و در عوض منافقين چيزي به جز ننگ به دست نمي‌آورند.
امام خميني كه آگاهانه وقايع را نظاره مي‌كردند، ضمن منافق ناميدن سازمان مجاهدين خلق آنان را چنين معرفي نمودند: «اينان كه از امپرياليسم انتقاد سرسختانه منافق‌گونه مي‌كردند، اكنون معلوم شد كه چهره واقعي آنان چه چهره كريهي است و امروز به خوبي روشن است كه اينان به دامان امپرياليست‌ها پناهنده و با كمك آنان به توطئه عليه جمهوري اسلامي برخاسته‌اند و با شايعه‌سازي و دروغ‌پردازي مي‌خواهند جوانان معصوم را به دام بكشند و با استفاده از خون مظلومان، امر اربابانشان را اجرا كنند. بايد در همه منابر به اين جوان‌هايي كه گول خورده‌اند از اين منافقين و امثال آنها نصيحت بشود، دعوت به حق بشود، بايد آنها را فهماند كه اينهايي كه شما را دعوت مي‌كنند به ضد جمهوري اسلامي قيام كنيد، اينها با اسلام بد هستند،‌ با اسم اسلام مي‌خواهند اسلام را از بين ببرند. اينهايك روز با مقاصد اسلامي همراه نبوده‌اند، اينها نهج‌البلاغه و قرآن را اسباب دست قرار دادند براي اين كه نهج‌البلاغه و قرآن را از بين ببرند و اين جوان‌هاي بي‌اطلاع، اين پسرهاي بي‌اطلاع، دستخوش اين تبليغات سوء اينها شده‌اند و در مقابل ملت ايستاده‌اند.» 16
اهميت نفاق و منافق در نزد امام آنچنان زياد بود كه حتي ايشان در وصتيت‌نامه سياسي ـ الهي خويش نيز توصيه‌هايي را درباره مقابله با منافقين مطرح كردند: «امروز و در آتيه نيز آنچه براي ملت ايران و مسلمانان جهان بايد مطرح باشد و اهميت آن را در نظر گيرند، خنثي كردن تبليغات تفرقه‌افكن خانه‌برانداز است. توصيه اينجانب به مسلمين و خصوص ايرانيان بويژه در عصر حاضر، آن است كه در مقابل اين توطئه‌ها عكس‌العمل نشان داده و به انسجام و وحدت خود، به هر راه ممكن افزايش دهند و كفار و منافقان را مأيوس نمايند.» 17

نتيجه‌گيري
انقلاب اسلامي و حوادث پس از آن چهره‌ي واقعي بسياري از افراد و گروه‌ها را آشكار ساخت. يكي از اين گروه‌ها، كه به سبب ناديده گرفته شدن از سوي مردم به اعمال خشونت‌آميز روي آورد و بسياري از بزرگان انقلاب و مردم عادي را به شهادت رساند، سازمان مجاهدين خلق است كه از سوي امام خميني با عنوان «منافقين» ياد شد. بنابر آموزه‌هاي ديني و قرآني، نه تنها اعمال خشونت‌آميز اين گروه در داخل، بلكه همكاري منافقين با دشمنان ايران، نيز كاملاً مردود شناخته شده است؛ زيرا مطابق با آيات قرآن، كساني كه دم از اسلام مي‌زنند اما با دشمنان اسلام رابطه برقرار مي‌كنند و حرف‌هاي دشمنان اسلام را ترويج مي‌كنند، همان منافقيني هستند كه جايگاهشان همچون كافران در جهنم است.
با توجه به آن‌چه گذشت از يك سو مي‌توان به عمق اعمال خائنانه، وطن‌فروشانه و منافقانه‌ي اين گروهك تروريستي پي‌برد و از سوي ديگر مي‌توان دلايل انزجار ملت ايران نسبت به گروهك منافقين را به خوبي درك نمود.
شعيب بهمن
پي‌نوشت‌ها:
1. قرآن مجيد،‌ سوره المنافقون، آيات 4 و 6.
2. قرآن مجيد،‌سوره اعراف، آيه 27.
3. قرآن مجيد، سوره نساء، آيه 76.
4. قرآن مجيد، سوره نساء، آيه 141.
5. قرآن مجيد، سوره توبه، آيه 73 و سوره تحريم،‌آيه 91.
6. نهج‌البلاغه، باب خطب، كلام 210.
7. صحيه‌نور، ج 12، صص 192 ـ 202.
8. حميد روحاني، نهضت امام خميني، تهران: مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1372، ج 3، ص 355 ـ 345.
9. روزنامه جمهوري اسلامي، سال دوم، شماره 317، تيرماه 1359، ص 3.
10. حسين روحاني،‌نشريه پيكار، شماره 80، ص 17.
11. رسول جعفريان، جريان‌ها و سازمان‌هاي مذهبي سياسي ايران، تهران: مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1383، ص 683، و همچنين ر. ك. وصيت‌نامه سياسي ـ‌الهي امام خميني، تهران، مؤسسه چاپ و نشر عروج، 1379، ص 72 و 115.
12. علي‌اكبر هاشمي رفسنجاني، دوران مبارزه،‌زير نظر محسن هاشمي، تهران:د فتر نشر معارف انقلاب، 1384، ج1، ص 245 ـ 249.
13. پيشين، حميد روحاني، ص 499.
14. وصيت‌نامه سياسي ـ الهي امام خميني، تهران: مؤسسه چاپ و نشر عروج، 1379، ص 193.
15. جمعي از نويسندگان،‌انقلاب اسلامي و چرايي و چگونگي رخداد آن، قم: دفتر نشر معارف، 1382، ص 187.
16. صحيفه‌نور، ج 15، صص 201 ـ 208.
17. پيشين، وصيت‌نامه سياسي ـ الهي امام خميني، ص 25.

منبع : سایت ساجد

جایگاه و اهمیت شب قدر

شب قدر

چنان ‏كه درك شب قدر، كاری مشكل است، بیان جایگاه و «قدر» شب قدر عملی است دشوار كه تنها راه ‏یافتگان به آن شب عزیز می‏توانند واقعیت و حقیقت آن را بیان دارند؛ چرا كه قرآن به پیامبر خدا فرمود: «و تو چه دانی شب قدر چیست؟»

در وصف آن همین بس كه «از هزار ماه برتر است» و مسائلی بر قدر و منزلت این شب افزوده است، از جمله:

 

1- نزول قرآن

نزول جامع‏ترین، كامل‏ترین و ماندگارترین كتاب الهی بر عظمت و منزلت شب قدر افزوده است. قرآن خود می‏گوید: «شَهْرُ رَمَضانَ الَّذی اُنْزِلَ فیهِ الْقُرْانَ»(1)؛ «ماه [مبارك] رمضان ماهی است كه در آن قرآن نازل شده است.» اما در چه شبی از شب‌های آن ماه، قرآن نازل شده است؟ آیه دیگر بیان می‏كند كه «اِنّا اَنْزَلْناهُ فی لَیْلَةٍ مُبارَكَةٍ» (2)؛ «به راستی، آن [قرآن] را در شبی پر بركت نازل كردیم.» و این شب مبارك را در سوره قدر مشخص فرموده كه «اِنّا اَنْزَلْناهُ فی لَیْلَةِ الْقَدْرِ» (3)؛ «به حقیقت ما آن [قرآن] را در شب قدر فرود آوردیم.» پس باید گفت نزول قرآن در چنین شبی بر عظمت آن می‏افزاید. این نكته را هم اضافه كنیم كه این نزول، نزول دفعی است بر قلب رسول گرامی اسلام، نه نزول تدریجی كه آغاز آن با آغاز بعثت یعنی بیست و هفتم رجب همراه است.

 

2- تقدیر امور

در نام‏گذاری شب قدر بیان‌های مختلفی وارد شده است: برخی آن را به معنای شبی با عظمت و بزرگ «لَیْلَةُ الْعَظَمَة» (4) گرفته‌‏اند؛ چرا كه قدر در قرآن به معنای منزلت و بزرگی خداوند آمده، در آیه‏ای می‏خوانیم: «ما قَدَرُوا اللهَ حَقَّ قَدْرِهِ»(5) ؛ «قدر ندانستند (و نشناختند) خدا را آنگونه كه حقّ عظمت او بود.»

«قدر» به معنای تقدیر و اندازه‌‏گیری و تنظیم است. این معنی را هم لغت تأیید می‏كند و هم قرآن و روایات. راغب اصفهانی می‏گوید: «لَیْلَةُ الْقَدْرِ اَیْ لَیْلَةٌ قَیَّضَها لِأُمُورٍ مَخْصُوصَة » (6)؛ شب قدر یعنی شبی كه (خداوند) برای [تنظیم و تعیین] امور مخصوصی آن را آماده [و مقرّر] نموده است.» و قرآن كریم می‏فرماید: در آن شب «یُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكیمٍ» (7) «هر كاری بر طبق حكمت [خداوند] جدا (و تعیین و تنظیم) می‏گردد.»

در بحارالانوار روایتی آمده كه: «هر كس در شب‏ قدر، از روی ایمان و محاسبه (و اخلاص) نماز گزارد، خداوند گناهان گذشته او را می‏بخشد.»

و امام صادق علیه‏ السلام فرمود: «التَّقْدیرُ فی لَیْلَةِ الْقَدْرِ تِسْعَةُ عَشْرٍ، وَالاِْبْرامُ فی لَیْلَةِ اِحْدی وَ عِشْرینَ وَالْاِمْضاءُ فی لَیْلَةِ ثَلاثَ وَ عِشْرینَ (8)؛ « تقدیر امور و سرنوشت‌ها در شب قدر، یعنی شب نوزدهم، تحكیم آن در شب بیست و یكم، و امضا ‏آن در شب بیست و سوم صورت می‏گیرد.»

و امام رضا علیه ‏السلام فرمود: «... یُقَدَّرُ فیها ما یَكُونُ فی السَّنَةِ مِنْ خَیْرٍ اَوْ شَرٍّ اَوْ مَضَرَّةٍ اَوْ مَنْفَعَةٍ اَوْ رِزْقٍ اَوْ اَجَلٍ وَ لِذلِكَ سُمِّیَتْ لَیْلَةُ الْقَدْر (9)؛ در آن شب (قدر) آنچه كه در سال واقع می‏شود، تقدیر و اندازه‌‏گیری می‏شود، از نیكی و بدی و سود و زیان و روزی و مرگ. به همین جهت نیز شب قدر شب اندازه‌گیری نامیده شده است.»

و طبق روایات فراوانی (10) سرنوشت افراد برای سال بعد، مانند: رزق و روزی، مرگ و میرها، خوشی و ناخوشی‌ها، حج رفتن و حوادث دیگر زندگی، بر اساس استعدادها و لیاقت‌ها، رقم می‏خورد، و این تقدیر حكیمانه هم، در انسان هیچ گونه «اجبار» و «سلب اختیاری» به وجود نمی‌‏آورد. می‏توان بین تمام اقوال این گونه جمع كرد كه در این شب با عظمت و بزرگ، با فرود ملائكه آسمانی، تقدیرات یك سال مشخص و بر قلب حجّت زمان علیه‏السلام عرضه می‏شود.

شب قدر

3- سند امامت

شب قدر بزرگ‏ترین سند امامت و تداوم آن در طول زمان است. در روایات فراوانی، وجود شب قدر را در هر زمان دلیل لزوم امامت و بقای آن دانسته ‏اند، لذا سوره قدر به منزله شناسنامه اهل‌بیت علیهم‏السلام شمرده شده است كه به برخی روایات اشاره می‏شود:

از امام صادق علیه ‏السلام نقل شده است كه فرمود: علی علیه‏السلام زیاد می‏فرمود: هیچ‏ گاه تیمی و عدوی (ابوبكر و عمر) خدمت پیامبر جمع نشدند مگر آن كه آن حضرت سوره «اِنّا اَنْزَلْناهُ ...» را با خشوع و گریه می‏خواند، سپس آن دو عرض می‏كردند چقدر رقّت شما نسبت به این سوره شدید است. پیامبر اكرم صلی ‏الله ‏علیه ‏و ‏آله می‏فرمود: به جهت آنچه چشمم دیده و دلم فهمیده است و به جهت آنچه دل این شخص [یعنی علی علیه‏السلام ] پس از من خواهد دید. آن دو می‏گفتند: مگر شما چه دیده‌‏ای و او چه می‏بیند؟

رسول اكرم فرمود: «هر كس كه از فیض شب قدر محروم گردد، از تمام خیرات محروم شده است و محروم نمی‌‌ماند از خیرات شب قدر، مگر كسی كه (با اعمال خویش) خود را محروم نموده باشد.»

فرمود: پیامبر اكرم صلی ‏الله‏ علیه ‏و ‏آله برای آن دو نوشت «تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَالرُّوحُ فیها بِاِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ اَمْرٍ» ؛ «ملائكه و روح در آن شب با اذن پروردگارشان برای (تقدیر) هر كاری نازل می‏شوند.» آن‏گاه می‏فرمود: آیا بعد از «كُلُّ اَمْرٍ؛ تمام امرها» كه خداوند می‏فرماید، چیزی باقی خواهد ماند؟ می‏گفتند: نه. سپس حضرت می‏فرمود: آیا می‏دانید آن كسی كه هر امری بر او نازل می‏شود كیست؟ می‏گفتند: تو هستی ای رسول خدا! آن‏گاه می‏فرمود: بله ولی آیا شب قدر بعد از من هم ادامه دارد؟ می‏گفتند: بله. می‏فرمود: آیا [در شب‌های قدر] بعد از من هم آن امر نازل می‏شود؟ می‏گفتند: بله. سپس می‏فرمود: بر چه كسی؟ می‏گفتند: نمی‏دانیم. سپس آن حضرت از سر من (علی) می‏گرفت (و دست را روی سر من قرار می‏داد) و می‏فرمود: اگر نمی‏دانید بدانید، آن شخص پس از من این مرد است.

فرمود: پس آن گاه آن دو نفر همیشه این‏گونه بودند كه شب قدر را بعد از پیامبر اكرم صلی ‏الله‏ علیه ‏و ‏آله به سبب هراسی كه بر دل آن دو می‏افتاد، می‏شناختند.» (11)

و در جای دیگر علی علیه ‏السلام فرمود: «به حقیقت شب قدر در هر سال وجود دارد و امر سال در آن شب نازل می‏شود و به راستی برای آن امر صاحبان امری است. عرضه شد آنان چه كسانی هستند؟ فرمود: «اَنَا وَ اَحَدَ عَشَرَ مِنْ صُلْبی اَئِمَّةً مُحَدَّثُونَ» (12)؛ من و یازده امام از نسل من كه همه امامانی محدَّث می‏باشند ( ملائكه را نمی‏بینند ولی صدای آنها را می‏شنوند). »

و در برخی روایات آمده كه خود ولایت علی علیه ‏السلام و ائمه علیهم‏السلام جزء تقدیرات آن شب است (13) و دستور داده‌‏اند كه با مخالفان برای اثبات امامت و بقای آن و زنده بودن مهدی علیه‏ السلام به شب قدر استدلال كنید.(14) آری، بقای شب قدر دلیل محكمی است بر بقای امامت و بقای امامت اقتضا می‏كند حیات و زنده بودن مهدی علیه ‏السلام را و حیات مهدی علیه ‏السلام نشانه حیات مذهب پیشتاز و همیشه در صحنه تشیّع است. لذا اسلام اصیل و قرآن تا ابد زنده است.

شب قدر

از اینجا روشن شد كه شب قدر، یعنی شب ولایت و امامت (15) و معنای روایاتی كه شب قدر را به فاطمه زهرا علیها‏السلام تفسیر نموده (16) است، روشن شد كه حقیقت شب قدر امامت و ولایت است و حقیقت ولایت و امامت زهرای مرضیه علیها‏السلام است.

امام صادق علیه‏ السلام فرمود: «التَّقْدیرُ فی لَیْلَةِ الْقَدْرِ تِسْعَةُ عَشْرٍ، وَالاِْبْرامُ فی لَیْلَةِ اِحْدی وَ عِشْرینَ وَالْاِمْضاءُ فی لَیْلَةِ ثَلاثَ وَ عِشْرینَ ؛ « تقدیر امور و سرنوشت‌ها در شب قدر، یعنی شب نوزدهم، تحكیم آن در شب بیست و یكم، و امضا ‏آن در شب بیست و سوم صورت می‏گیرد.»

4- بخشش گناهان

یكی دیگر از ویژگی‌های شب قدر بخشش گناهان و عفو عاصیان و مجرمان است، لذا باید تلاش نمود تا این فیض عظمای الهی شامل حال انسان شود. وای به حال انسانی كه در شب قدر مورد غفران الهی قرار نگیرد؛ چنان كه پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله می‏فرمود: «كسی كه شب قدر را درك كند، پس بخشیده نشود پس خدا او را (از رحمت خویش) دور می‏سازد.» (17)

و در جای دیگر فرمود: «هر كس كه از فیض شب قدر محروم گردد، از تمام خیرات محروم شده است و محروم نمی‌‌ماند از خیرات شب قدر، مگر كسی كه (با اعمال خویش) خود را محروم نموده باشد.» (18)

لذا باید تلاش مضاعف نمود تا غفران الهی در این شبِ بخششِ گناهان شامل حال انسان گردد.

پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله می‏فرمود: «كسی كه در شب قدر به پاخیزد (و آن شب را)  از روی ایمان و محاسبه (و اخلاص ‏بیدار باشد) گناهان گذشته‌‏اش بخشوده می‏شود.» (19)

در بحارالانوار در ذیل این روایت اضافه شده: «هر كس در شب‏ قدر، از روی ایمان و محاسبه (و اخلاص) نماز گزارد، خداوند گناهان گذشته او را می‏بخشد.» (20)

 

پی‌نوشت‌ها:

1- بقره/ 185 .

2- دخان/ 3 .

3- قدر/ 1.

4- تفسیر نوین، محمدتقی شریعتی، ص275/ مجمع البیان، ابوعلی طبرسی، ج1، ص 518 .

5- حج/ 74 .

6- المفردات فی غریب القرآن، دفتر نشر الكتاب، ص 395 .

7- دخان/ 4 .

8- وسائل الشیعه، حرّ عاملی، دار الاحیاء التراث، ج 7، ص259/ تفسیر نور الثقلین، ج 5، ص627/ البرهان فی تفسیر القرآن، ج 4، ص487 .

9- عیون اخبارالرضا، ج2، ص 116 .

10- تفسیر نورالثقلین، ج5، ص631 / البرهان فی تفسیر القرآن، ج 4، ص 486/ بحار الانوار، ج94، صص 141 – 18 .

11- اصول كافی، محمد بن یعقوب كلینی، ترجمه سید جواد مصطفوی، تهران، كتابفروشی اسلامیه، ج1، ص 363 – 364 .

12- اثباة الهداة، شیخ حرّ عاملی، قم مطبعة العلمیة، ج2، ص 256/ بحارالانوار (همان)، ج 94، ص15، ح26 .

13- همان، ص18 .

14- اصول كافی، ج1، ص 353 - 362 - 364، روایت 6 .

15- مبلغان عزیز توجه داشته باشند كه یكی از شب‌های قدر را حتما به صحبت و سخنرانی در مورد امام زمان علیه ‏السلام اختصاص دهند كه هم تناسب دارد و هم لازم است و هم عنایاتی را به دنبال دارد.

16- تفسیر فرات كوفی، مؤسسه نشر، ص581 .

17- بحار الانوار، ج94، ص80، ح47 .

18- كنز العمّال، علی متقی هندی، بیروت، مؤسسه الرساله، ج8، ص534، ح28 . 24 .

19- وسائل الشیعه، ج10، ص 358، ح13601.

20- بحار الانوار، ج93، ص 366، ح 42 .

منبع:  

سایت سراج

 

و رمضان آمد ... بسم الله لطفا با وضو وارد شوید


اللهم لک صمت و علی رزقک افطرت و علیک توکلت

روزه از ابعاد مادی و معنوی ، جسمی و روحی دارای فواید فراوانی است. روزه در سلامت معده و پاكسازی آن از انواع غذاها كه موجب انواع بیماری ها می باشد ، اثرات فوق العاده ای دارد. روزه هم جسم و هم روح را پالایش می كند . اگر در روزه داری به تمامی جهات توجه داشته باشیم در پایان ایام روزه داری ، روح و جسمی تزكیه شده خواهیم داشت.

پیامبر اكرم (ص) و روزه

پیامبر خدا (ص) فرمود : المعدة بیت كل داء ، والحمئة رأس كل دواء.(اركان اسلام ، ص 108)

معده مركز و خانه هر دردی است و پرهیز و اجتناب( از غذاهای نامناسب و زیاد خوردن )

اساس و رأس هر داروی شفا بخش است.

و نیز ایشان در جایی دیگر می فرماید : صوموا تصحوا و سافروا تستغنوا.

روزه بگیرید تا صحتو سلامتی خویش را تضمین كنید و سفر نمایید تا مالدار شوید ، زیرا مسافرت و حمل كالای تجارتی از شهری به شهری یا از كشوری به كشور دیگر ، باعث رفع نیازمندی های جامعه و عمران كشورها می گردد.

حضرت رسول در روایت دیگری می فرماید : لكل شیء زكاة و زكاة الابدان الصیام.(كافی، ج4، ص62)

برای هر چیزی زكاتی است و زكات بدنها روزه است.

حضرت علی (ع) و روزه

امام در قسمتی از یكی از خطبه ها می فرماید:

و مجاهدة الصیام فی الایام المفروضات، تسكینا لاطرافهم و تخشیعا لابصارهم، و تذلیلا لنفوسهم و تخفیفا لقلوبهم ، و اذهابا للخیلاء عنهم و لما فی ذلك من تعفیر عتاق الوجوه بالتراب تواضعا و التصاق كرائم الجوارح بالارض تصاغرا و لحوق البطون بالمتون من الصیام تذللا(نهج البلاغه، خطبه192)

با روزه گرفتنهای دشوار ، در روزهایی كه واجب است ، اندامهایشان با این كار آرام می گیرد و دیده هایشان خاشع و جانهایشان خوار می گردد و دلهایشان سبك می شود و خودبینی از ایشان به وسیله این عبادتها زدوده می گردد. و با گزاردن چهره های شاداب با تواضع بر خاك و با نهادن مواضع سجده بر زمین خود را در مقابل خدا خرد می نمایند و اینكه با روزه داری شكمها به پشت می رسند.

روزه برای آزمایش اخلاص

حضرت علی (ع) در جای دیگری می فرماید:

والصیام ابتلاء لاخلاص الخلق(نهج البلاغه ، حكمت 252)

روزه برای آزمایش نمودن اخلاص مردم است.

یكی از دلایل وجوب روزه برای مردم ، آزمایش اخلاص مردم است؛

چرا كه روزه در ایجاد اخلاص عمل بسیار مؤثر است.

روزه سپر در مقابل عذاب الهی

حضرت امیرالمومنین علی(ع)در قسمتی دیگر از نهج البلاغه می فرماید:

صوم شهر رمضان فانه جنة من العقاب.(نهج البلاغه، خطبه110)

در این بحث امام یكی از دلایل وجوب روزه ماه رمضان را،

سپر و مانع در مقابل عقاب الهی دانسته اند؛

یعنی روزه موجب غفران و آمرزش گناهان است.

امام رضا (ع) و روزه

وقتی از حضرت درباره فلسفه روزه می پرسند، ایشان می فرماید:

همانا مردم مأمور به روزه گرفتن شدند تا درد و ناگواریهای گرسنگی و تشنگی را دریابند

و آن گاه استدلال كنند بر سختیهای گرسنگی و تشنگی و فقر آخرت

كه پیامبر اكرم (ص) در خطبه شعبانیه فرمود:

"واذكروا بجوعكم و عطشكم جوع یوم القیمة و عطشة"

به وسیله گرسنگی و تشنگی از روزه داریتان ، گرسنگیها و تشنگیهای روز قیامت را به یاد آورید،

كه این یادآوری انسان را به فكر تدارك برای قیامت می اندازد

تا جد و جهد بیشتری در كسب رضای خدا بنماید.(وسائل الشیعه، ج7، ص3)

امام رضا (ع) در جایی دیگر درباره فلسفه روزه این چنین می فرماید:

علت روزه برای درك درد گرسنگی و تشنگی است تا بنده ذلیل، متضرع و صابر باشد.

همچنین در روزه انكسار و شكستگی شهوات وجود دارد.

آری روزه از افضل طاعات است؛ شریعت و احكام الهی تعدیل شهوات و در دست گرفتن مهار آنها،

را توسط روزه میسر ساخته و برای تزكیه و طهارت نفس و تصفیه از اخلاقیات رذیله

آن را واجب نموده است.

البته مقصود از روزه داری تنها امساك از خوردن و آشامیدن نیست بلكه غرض نهایی كف نفس می باشد؛

همان طور كه رسول گرامی اسلام(ص) فرمودند:

روزه برای هر فرد سپری است؛

چرا كه روزه دار، سخن زشت نگوید و كارهای بیهوده انجام ندهد.(همان، ص4)

پس روزه انسان را از انحرافات و لغزشها و از دشمنانی بزرگ چون شیطان نفس، رهایی می دهد.

و اگر روزه دار، به چنین مراتبی نرسد،

فقط گرسنگی و تشنگی را درك نموده و این پایین ترین درجه روزه داری می باشد.

(علل الشرایع، شیخ صدوق، بخش روزه)

دانلود مداحی و مرثیه شهادت امام علی (علیه السلام)

1. حاج منصور ارضی

ردیف

موضوع

اجرا

حجم
(KB)

زمان
1 روضه حضرت علی (ع) 1,378 0:05:51


 

2. ملا باسم

ردیف

موضوع

اجرا

حجم
(KB)

زمان
1 قسماً بدمائک  یا حیدر 1,650 0:07:00
2 یا یوم اشوف اعتابک 1,664 0:07:04


 

3. حاج سعيد و محمد حسين حداديان

ردیف

موضوع

اجرا

حجم
(KB)

زمان
1 باز با يه كم نون و نمك ...  (روضه) 766 0:04:19


 

4. حاج مهدی سلحشور

ردیف

موضوع

اجرا

حجم
(KB)

زمان
1 بی تو از مدینه به سینه یک شعله دارم تا ابد 1,163 0:04:56


 

5. حاج محمد رضا طاهری

ردیف

موضوع

اجرا

حجم
(KB)

زمان
1 زداغت رشته ی جانم گسسته 866 0:03:40


 

6. حاج محمود کریمی

ردیف

موضوع

اجرا

حجم
(KB)

زمان
1 اشك زينبت      مرهم سرت 1,845 0:10:28
2 علی ای همای رحمت    تو چه آیتی خدا را 293 0:01:37
3 شبايی که دلا رو غم می گيره 1,143 0:07:47
4 حیدر، اول، آخر، دائم، حاکم، عالم ... 859 0:03:38


 

7. حاج عبدالرضا هلالی

ردیف

موضوع

اجرا

حجم
(KB)

زمان
1 حیدر بابا    ای شهریار عالم 719 0:03:02

تصاویری  قدیمی و جدید از حرم حضرت معصومه

برای دیدن تصاویر در ابعاد واقعی روی آن ها کلیک کنید

چرا نام امامان(ع) در قرآن نیامده است؟

روایت اول :

آیت‌الله جعفر سبحانی

 

پرسشگر تصور می‌کند که اگر نام امام و یا امامان در قرآن می‌آمد، اختلاف از بین می‌رفت، در حالی که این اصل کلیّت ندارد. چه بسا ذکر اسامی پیشوایان دوازده‌گانه، سبب می‌شد که آزمندان حکومت و ریاست به نسل‌کشی بپردازند تا از تولد آن امامان جلوگیری کنند، چنانکه این مسئله درباره حضرت موسی(ع) رخ داد.

 

 

 

 

روش آموزشی قرآن بیان کلیات و اصول عمومی است، تشریح مصادیق و جزئیات غالباً بر عهده پیامبر گرامی(ص) می‌باشد. رسول‌خدا(ص) نه تنها مأمور به تلاوت قرآن بود، بلکه در تبیین آن نیز مأموریت داشت، چنانکه می‌فرماید:

 

و أنزلنا إلیک الذکر لتبیّن للنّاس ما نزّل إلیهم و لعلّهم یتفکّرون.(1) و قرآن را بر تو فرستادیم تا آنچه برای مردم نازل شده است، برای آنها بیان کنی و آشکارسازی، شاید آنان بیندیشند.

 

در آیه یادشده دقت کنید، می‌فرماید: «تبیّن» و نمی‌گوید: «لتقراً» یا «لیتلو» و این نشانه آن است که پیامبر(ص) علاوه بر تلاوت، باید حقایق قرآنی را روشن کند.

 

بنابراین انتظار اینکه مصادیق و جزئیات در قرآن بیاید، همانند این است که انتظار داشته باشم همه جزئیات در قانون اساسی کشور ذکر شود. اینک برخی از روش‌های قرآنی را در مقام معرفی افراد بیان می‌کنیم:

 

1. معرفی به نام

گاهی شرایط ایجاب می‌کند که فردی را به نام معرفی کنند، چنانکه می‌فرماید: و مبشّراً برسولٍ یأتی من بعدی اسمه احمد(2)، (عیسی می‌گوید): من به شما مژده پیامبری را می‌دهم که پس از من می‌آید و نامش احمد است.

 

در این آیه حضرت مسیح، پیامبر پس از خویش را به نام معرفی می‌کند و قرآن نیز آن را از حضرتش نقل می‌نماید.

 

2. معرفی با عدد

و گاهی شرایط ایجاد می‌کند که افرادی را با عدد معرفی کند، چنانکه می‌فرماید: و لقد أخذ الله میثاق بنی‌اسرائیل و بعثنا منهم اثنی عشر نقیباً ... .(3) و خدا از فرزندان اسرائیل پیمان گرفت و از آنان دوازده سرگروه برانگیختم.

 

3. معرفی با صفت

بعضی اوقات شرایط ایجاب می‌کند که فرد مورد نظر را با اوصاف معرفی کند، چنانکه پیامبر خاتم را در تورات و انجیل، با صفاتی معرفی کرده است.

 

الذین یتّبعون الرسول النّبیّ الأمّیّ الذی یجدونه مکتوباً عندهم فی التوراة و الإنجیل یأمرهم بالمعروف و ینهاهم عن المنکر و یحلّ لهم الطیّبات و یحرّم علیهم الخبائث و یضع عنهم إصرهم و الأغلال التی کانت علیهم... .(4)

 

کسانی که از رسول و نبی درس ناخوانده‌ای پیروی می‌کنند که نام و خصوصیات او را در تورات و انجیل نوشته می‌یابند، که آنان را به نیکی دعوت کرده و از بدی‌ها بازشان می‌دارد، پاکی‌ها را برای آنان حلال کرده و ناپاکی‌ها را تحریم می‌نماید و آنان را امر به معروف و نهی از منکر می‌کند و بارهای گران و زنجیرهایی که بر آنان بود، از ایشان برمی‌دارد...

 

با توجه به این روش، انتظار اینکه اسامی دوازده‌ امام با ذکر نام و اسامی پدر و مادر در قرآن بیاید، یک انتظار بی‌جا است؛ زیرا گاهی مصلحت در معرفی به نام است و گاهی معرفی به عدد و احیاناً معرفی با وصف.

 

مسائل زیادی وجود دارد که قرن‌ها مایة جنگ و جدل و خونریزی در میان مسلمانان شده است، ولی قرآن درباره آنها به طور صریح و قاطع که ریشه‌کن کننده نزاع باشد سخن نگفته است، مانند:

 

ـ صفات خدا عین ذات اوست یا زائد بر ذات؟

ـ حقیقت صفات خبری مانند استواری بر عرش چیست؟

ـ کلام خدا قدیم یا حادث است؟

ـ خلقت بر اساس جبر استوار است یا اختیار؟

 

این مسائل و امثال آنها هر چند از قرآن قابل استفاده است، ولی آن چنان شفاف و قاطع که نزاع را یک سره از میان بردارد، در قرآن وارد نشده است و حکمت آن در این است که قرآن مردم را به تفکّر و دقت در مفاد آیات دعوت می‌کند، بیان قاطع همه مسائل، به گونه‌ای که همه مردم را راضی سازد، بر خلاف این اصل است.

 

معرفی به نام، برطرف کننده اختلاف نیست

پرسشگر تصور می‌کند که اگر نام امام و یا امامان در قرآن می‌آمد، اختلاف از بین می‌رفت، در حالی که این اصل کلیّت ندارد؛ زیرا در موردی تصریح به نام شده ولی اختلاف نیز حاکم گشته است.

 

بنی‌اسرائیل، از پیامبر خود خواستند فرمان‌روایی برای آنان از جانب خدا تعیین کند تا تحت امر او به جهاد بپردازند و زمین‌های غصب‌شده خود را باز ستانند و اسیران خود را آزاد سازند. آنجا که گفتند:

 

إذ قالوا لنبیّ لهم ابعث لنا ملکاً نقاتل فی سبیل‌الله.(5) آنان به یکی از پیامبران خود گفتند: برای ما فرمان‌روایی معین کن تا به جنگ در راه خدا بپردازیم...

 

پیامبر آنان به امر الهی فرمان‌روا را به نام معرفی کرده، گفت: إنّ الله قد بعث لکم طالوت ملکاً...(6) به راستی که خدا طالوت را به فرمان‌روایی شما برگزیده است.

 

با وجودی که نام فرمان‌روا به صراحت گفته شد، آنان زیر بار نرفتند و به اشکال تراشی پرداختند و گفتند:

 

أنّی یکون له الملک علینا و نحن أحقّ بالملک منه و لم یؤت سعةً من المال...(7) از کجا می‌تواند فرمان‌روای ما باشد، حال آنکه ما به فرمان‌روایی از او شایسته‌تریم، و او توانمندی مالی ندارد؟...

 

این امر، دلالت بر آن دارد که ذکر نام برای رفع اختلاف کافی نیست، بلکه باید شرایط جامعه، آماده پذیرایی باشد. چه بسا ذکر اسامی پیشوایان دوازده‌گانه، سبب می‌شد که آزمندان حکومت و ریاست به نسل‌کشی بپردازند تا از تولد آن امامان جلوگیری کنند، چنانکه این مسئله درباره حضرت موسی(ع) رخ داد و به قول معروف:

 

صد هزاران طفل سر ببریده شد / تا کلیم‌الله موسی زنده شد

 

درباره حضرت مهدی(عج) هم که اشاره‌ای به نسب و خاندان ایشان شد، حساسیت‌های فراوانی پدید آمد و خانه حضرت عسکری(ع) مدت‌ها تحت‌نظر و مراقبت بود تا فرزندی از او به دنیا نیاید و در صورت تولد، هر چه زودتر به حیات او خاتمه دهند.

 

در پایان یادآور می‌شویم: همان‌طوری که گفته شد، قرآن بسان قانون اساسی می‌باشد و انتظار اینکه همه چیز در آن آورده شود، کاملاً بی‌مورد است. نماز و روزه و زکات نیز که از عالی‌ترین فرائض اسلام است به طور کلی در قرآن وارد شده و تمام جزئیات آنها از سنّت پیامبر(ص) گرفته شده است.

 

پی‌نوشت‌ها:

٭ برگرفته از: افق حوزه، 3/5/1386.

1. سورة نحل (16)، آیة 44.

2. سورة صف (61)، آیة 6.

3. سورة مائده (5)، آیة 11.

4. سورة اعراف (7)، آیة 157.

5. سورة بقره (2)، آیة 246.

6. سورة بقره (2)، آیة 247.

7. همان.

 

 


روایت دوم :

 

 

گاهي برخي از مخالفات شيعة اماميه اشكال مي‌كنند كه اگر آن طوري كه شما مي‌گوييد، امامت از اصول دين است و امامان بعد از رسول خدا«صلي الله عليه و آله» دوازده نفر از ذريّة رسول خدايند، و اين مسأله از اهميّت فراواني برخوردار است، چرا در قرآن سخني از امامت به ميان نيامده است؟ چرا نام ائمة اهل بيت و مقام پيشوايي و امامت آنان در قرآن به طور صريح نيامده است؟ اگر آن چنان كه شيعه مي‌گويد؛ امامت از اهميّت به سزايي در جامعه برخوردار است، بايد به طور صريح در قرآن آمده باشد. در حالي كه چنين نيست. ما در صدد آنيم كه در اين بحث به اين مسأله بپردازيم.

ديدگاه‌هاي مختلف

در پاسخ به اين كه چرا نام اهل بيت «عليهم السلام» به طور صريح در قرآن نيامده است، سه ديدگاه مطرح است:

الف) ديدگاه افراطي

در اين ديدگاه گفته‌ مي‌شود نام اهل بيت عليهم السلام و مقام پيشوايي آنان در قرآن به طور صريح بوده ، ليكن پس از وفات پيامبر خدا«صلي الله عليه و آله» و در عصر جمع آوري قرآن و تدوين آن، قرآن تحريف گشته و نام اهل بيت از قرآن ساقط شده است.

اين ديدگاه در ميان فريقين طرفداراني بسيار اندك دارد .استناد اين افراد چيزي جز روايات نيست، رواياتي كه از نظر سند و دلالت مخدوش و بسياري از مصادر آن‌ها بي‌اعتبارند. ابن شنبوذ بغدادي از علماي اهل سنّت ، آية شريفة (وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللهُ بِبَدْرٍ وَ اَنْتُمْ اَذِلّةُ...)[1] را چنين قرائت مي‌كرده‌ است (وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللهُ بِبَدْرٍ ـ بسيف عليّ ـ وَ اَنْتُمْ أَذِلَّة)[2] او تأويل آيه و مورد نزول آن را با تنزيل خلط كرده، بدون آنكه بر اين توهّم خود دليلي اقامه كند.

محدّث نوري از علماي شيعه، انگيزه‌اش در تدوين « فصل الخطاب» اثبات همين مدعاست كه نام اهل بيت در قرآن بوده و به تحريف ساقط شده است .

وي در دليل نهم خود مي‌گويد: «نام اوصياي خاتم پيامبران و دختر ايشان حضرت زهراي مرضيه عليها السلام و برخي از صفات ويژگي‌هاي آنان در تمام كتاب‌هاي آسماني گذشته بوده است... پس بايد نام آنان در قرآن نيز كه سيطره بر كتاب‌هاي پيشين دارد و كتاب جاودانه است، بوده باشد.»[3]

در واقع محدّث نوي با اين قول، ناخواسته با خود قرآن مخالفت كرده است، چون اگر قرآن سيطره بر كتاب‌هاي آسماني پيشين دارد، همان‌گونه كه فرموده: (وَ اَنْزلْنا إلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكتابِ وَ مٌهَيْمناَ عَلَيْه)[4]

بايد قرآن معيار صحّت و سقم محتواي كتاب‌هاي پيشين باشد و تكليف آنها را تعيين كند، ليكن محدّث نوري معيار صحت و سقم آيات قرآن را كتاب‌هاي آسماني قبل مي‌داند و تكليف قرآن را با آنها روشن مي‌كند، از اين رو حكم به تحريف قرآن كرده مي‌گويد: «نام ائمه از قرآن ساقط شده است.»

ب) ديدگاه تفريطي

در اين ديدگاه گفته مي‌شود، نه تنها نام اهل بيت در قرآن نيامده بلكه هرگز مقام پيشوايي و امامت آنان به طور مطلق در قرآن مطرح نشده است و هر آيه‌اي كه دربارة اهل بيت به طور عام و يا امام علي«عليه‌السلام» به طور خاص نازل شده باشد تنها بيان كنندة فضايل و مناقب آن‌هاست. و خداوند از امامت آنان سخني به ميان نياورده است .

اين ديدگاه جمهور اهل سنّت است كه ضعف آن در بررسي تطبيقي آيات ولايت، بيان شده است.

ج)ديدگاه معتدل

اين ديدگاه جمهور متكلّمان، مفسّران محدثان شيعه است. آنان بر اين باورند كه هرچند نام اهل بيت به طور صريح در قرآن نيامده است، ليكن خداوند آياتي متعدد دربارة پيشوايي اهل بيت ـ به ويژه امام علي«عليه‌السلام» و مناقب آنان نازل كرده است و پيامبر خدا «صلي الله عليه و آله» كه مبيّن و معلّم آيات خدا است، آنها را به طور صريح و روشن براي امّت بيان كرده است، به گونه‌اي كه اگر جهالت‌ها و عنادها رخت بربندد براي همگان اين مطلب روشن و هويدا خواهد شد.

در منابع فريقين رواياتي به چشم مي‌خورد كه دلالت بر حجم عظيمي از آيات قرآن دربارة اهل بيت «عليهم السلام» دارد.

حكمت عدم تصريح

ممكن است كسي سؤال كند: گرچه به طور اجمال ذكري از اهل بيت مخصوصاً امام علي«عليه‌السلام» در قرآن شده است، ولي چرا به طور صريح و شفاف اسامي آنان در قرآن نيامده است تا هر گونه شك و شبهه‌اي را از ميان بردارد؟ در اينجا به جواب‌هايي اشاره مي‌كنيم:

1- قرآن كريم، كتابي است آسماني كه در آن كليّات اموري كه متكفّل سعادت بشر در دنيا و آخرت است بيان گرديده، و شرح اسرار و دقايق و حقايق و جزئيات آن به نبّي اكرم اسلام«صلي الله عليه و آله» واگذار گرديده است. همان طور كه تفصيل همة آيات در تمامي ابواب به عهدة آن حضرت محوّل شده، تشريح آيات امامت نيز به او واگذار شده است. خداوند متعال گفتار رسول خود را به طور مطلق امضا كرده است، آنجا كه مي‌فرمايد:(أَنْزَلْنا إلَيْكَ الذِّكرَ لِتُبَيِِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ اِلَيهِم) [5]«و ما به سوي تو ذكر (قرآن) تفسير و تبيين و تعيين مصداق آيات قرآن ذكر كرده براي ما حجيت دارد. و با مراجعه به روايات فريقين مشاهده مي‌نماييم كه آيات بسياري بر اهل بيت«عليهم السلام» تطبيق شده است .

ابو بصير مي‌گويد:‌از امام صادق«عليه‌السلام» دربارة آية (أطِيعُوا اللهَ وَ أطِيعُوا الرَّسولَ وَ أُولِي الأمرِ مِنّْكُمّ([6] پرسيدم فرمود: (أُولِي الْأمر( علي بن ابي‌طالب و حسن و حسين«عليه‌السلام» است. گفتم: مردم مي‌گويند: چرا نام علي و اهل بيت ايشان در كتاب خدا نيست؟ فرمود: به آنان بگو: نماز بر رسول خدا«صلي الله عليه و آله» نازل شد ولي خداوند ركعات آن را كه سه يا چهار تاست (در كتابش) نام نبرد، تا آنكه رسول خدا«صلي الله عليه و آله» آن را براي مردم تفسير كرد. زكات بر ايشان نازل شد ولي اينكه از چهل درهم، يك درهم زكات دارد را نام نبردند تا آن كه رسول خدا«صلي الله عليه و آله» براي آنان مقدار زكات را تفسير كرد. و حج نازل شد و خداوند  به مردم نفرمود هفت بار طواف كنيد تا آنكه رسول خدا«صلي الله عليه و آله»  براي آنان تفسير كرد. آيه (أطِيعُوا اللهَ وَ أطِيعُوا الرَّسولَ وَ أُولِي الأمرِ مِنّْكُمّ( نيز دربارة علي و حسن و حسين«عليه‌السلام» نازل شد و رسول خدا«صلي الله عليه و آله» (آن را تفسير كرد) و دربارة علي«عليه‌السلام» فرمود: هر كس من مولاي اويم (و اطاعت من بر او واجب است) علي هم مولاي اوست و (اطاعتش بر او واجب است) و فرمود: شما را به كتاب خدا و اهل بيتش سفارش مي‌كنم. من ازخدا خواسته‌ام بين‌ آن دو جدايي نيندازد تا بر من در سر حوض (كوثر) وارد شوند، و خدا هم آن را به من عطا كرد.

و نيز فرمود: شما (لازم نيست) چيزي به آنان ياد دهيد، آنان از همة شما آگاه‌ترند. و فرمود: آنان شما را از در هدايت بيرون نمي‌برند و به در گمراهي نمي‌آوردند. اگر رسول خدا ساكت مي‌شد و اهل بيت خود را كه مراد اين آيه است معرفي نمي‌فرمود، آل فلان و آل فلان ادعا مي‌كردند. لكن خداوند در كتاب خود، سخن پيامبرش را تصديق كرد و (دربارة اهل بيت) چنين نازل فرمود: (إنَّما يُريدُ اللهَ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الّرجْسَ أهّلَ الْبيتِ وَ يُطَهِرَكُمْ تَطْهيراً)[7]  پس علي و حسن و حسين عليهم السلام تنها مراد از اهل بيت در اين آيه بودند و رسول خدا«صلي الله عليه و آله» آنان را زير كسا آوردند و فرمودند: «خدايا براي هر پيامبري اهلي و (افراد ) ارجمندي است، و اينان اهل من و افراد ارجمند من هستند...».[8]

2 - شايد يكي از حكمت‌هاي عدم تصريح نام ائمه در قرآن و واگذاشتن تبين آيات در اين زمينه به عهدة پيامبر خدا«صلي الله عليه و آله» آزمون امت بوده كه در سرنوشت نسل‌ها اثر مستقيم دارد.

براي توضيح اين مطلب تذكر چند نكته ضروري است،

الف) آزمون خداوند از همة افراد بشر و نيز تمام امت‌ها قطعي است همان‌گونه كه قرآن به صراحت به آن اشاره كرده است .

ب) شيوة آزمون خداوند از افراد و امّت ها متفاوت است، برخي را با گل خشكيده كه در آن روح دميده امتحان مي‌كند؛ مانند امتحان خداوند از فرشتگان،[9] و برخي را با ممنوعيّت از ماهي‌گيري، در روز شنبه و فراواني ماهي در همان روز در نهرها، مانند امتحان يهوديان،[10]... و بلاخره هر فردي و امّتي را با امتحان‌هاي گوناگون در سطوح مختلف و شيوه‌هاي متفاوت مي‌آزمايد.

ج ) يكي از آزمون‌هاي الهي از اين امّت در چگونگي پيروي آنان از پيامبر خداست. خداوند براي اجراي اين آزمون و پيش‌گيري از هر نوع عذر و بهانه، مقدمات آن را بدين گونه فراهم كرد:

1 - حرمت و منزلت رسولش را به امّت نماياند.[11]

2 -  اطاعت از دستور پيامبرش را صادر كرد.[12]

3 ـ پيامبر«صلي الله عليه و آله» نيز بر لزوم و ضرورت اطاعت از سنّت خود و پيروي از دستورات خود در تمام اعصار تأكيد كرده است، و وقوع تخلف را در اين امّت پيش‌بيني و امت را از اين تخلف و نافرماني، بر حذر داشته‌اند. پيامبر اكرم«صلي الله عليه و آله» فرمود:«يوشك الرجل متكثاً في أريكه يحدّث من حديثي، فيقول: بيننا و بينكم كتاب الله ـ عزّوجل ـ فما وجدنا فيه من حلال استحللناه و ما وجدنا فيه من حرام حرّمناه، ألا! و انّ ما حرّم رسول الله مثل ما حرّم الله ...»؛[13] «نزديك است مردي بر اريكة قدرت تكيه زند و چون از حديث من سخني به ميان مي‌آيد مي‌گويد: بين ما و شما كتاب خداست، هرچه حلال در آن يافتيم حلال مي‌شمريم، و هرچه در آن حرام يافيتم حرام مي دانيم. (سپس پيامبر خدا فرمود:) آگاه باشيد هر آنچه را رسول خدا حرام كرد همانند آن چيزي است كه خداوند حرام كرده است...»

د) خداوند در اين پيروي و اطاعت، تفاوتي بين دستورها و تبيين‌هاي رسولش نگذاشته است و هيچ مرزبندي در قرآن و در روايات در اين مورد بين امر و اعتقادي و غير اعتقادي فرعي نيست. از اين رو كسي نمي‌تواند بهانه كند يا عذر بياورد. و بگويد:‌ چون فلان مسئله جزو‌ اعتقادات است، مثلاً مسئلة امامت كه يكي از اركان مذهب شيعه است، بايد اسامي امامان اهل بيت در قرآن به صورت نصّ بيان مي‌شد، نه آنكه در ظاهر آيات به صورت كليّ مطرح شود و پيامبر خدا آن را ـ مانند مسائل ديگر ـ تبيين كند. ما دلايلي بر اين عذرها نمي‌شناسيم، بلكه اطلاق پيروي از رسول خدا و تأكيد فراوان بر آن، اين مرزبندي را در هم مي‌شكند.

نتيجه اين كه: خداوند متعال در اين مسئله مهم ؛ يعني ذكر اسامي امامان از اهل بيت عليهم السلام در قرآن امت اسلامي را امتحان كرده تا نفوسي كه در مقابل دستورات خدا و پيامبر تسلميند، از نفوس متمرد و سركش جدا شده و شناسايي شوند.

3 -  مرحوم سيدعبدالحسين شرف الدين در رسالة «فلسفة الميثاق و الولاية»[14] در پاسخ به اين كه چرا قرآن كريم تصريح به خلافت اميرالمؤمنين«عليه‌السلام» نكرده، تا مجالي براي تأويل معاندين نباشد، مي‌گويد: «عرب به طور عموم و قريش به صورت خصوص ملاحظه نمود كه رسول خدا«صلي الله عليه و آله» براي پيشبرد اهداف خود كه همان اهداف اسلام است از راه‌هايي استفاده نمود كه يكي از آن‌ها قلع و قمع مخالفان و معاندين با شمشير علي بن ابي طالب«عليه‌السلام» و ديگران بود، لذا برخي كه اقوام و افراد عشيرة خود را در جنگ‌ها از دست داده بودند، كينه و خشم خود را از رسول خدا«صلي الله عليه و آله»  در دل داشتند.

بعداز وفات رسول خدا تعصب و كينة خود را بر شخصي پياده كردند و ريختند كه نمونه و افضل عشيرة پيامبر؛ يعني علي بنابي طالب بود. نزد آنان او تنها كسي بود كه مي‌توانست همة آن حقدها و كينه‌ها بر او جاري شود، لذا در كمين او نشسته و تمام زندگي او بر هم ريخته، هرچه در توان داشتند بر ضدّ آن حضرت«عليه‌السلام» و ذريّة او به كار گرفتند... .

از طرفي ديگر كرامات و فضايل امام علي«عليه‌السلام» و نزديكي او به سوي خدا«صلي الله عليه و آله» را كه مشاهده مي‌كردند، حسد در دل آنان پديد آمده و مترصّد بودند تا در زمان مناسب آن را به هر شكلي ممكن بر سر حضرت ريخته و از او انتقام گيرند.

و از جانب ديگر عرب نظر بر اين داشت كه خلافت در اين قبايل خود بگردد، لذا از ابتدا،  قبل از وفات رسول خدا«صلي الله عليه و آله» بر اين توافق كردند كه به هر نحو ممكن خلافت را از خاندان بني‌هاشم بيرون كرده و خود صاحب آن شوند. آنها چنين گمان مي‌كردند كه اگر بعد از رسول خدا خليفة اول از بني‌هاشم باشد در ادامه نيز به بني هاشم خواهد رسيد، و لذا از ابتدا اصرار بر اين داشتند كه خلافت به دست آنان نرسد. و به همين جهت آن را از نصّ خارج كرده و به شورا و انتخاب واگذار نمودند... لذا عمر بن خطاب در مناظره‌اي كه با ابن عباس در مسألة خلافت داشت مي‌گويد «قريش كراهت دارد تا در شما نبوّت و خلافت جمع شود».[15]

از اينجا استفاده مي‌شود كه امر امامت بسيار مسألة سخت و دشوار بوده است، زيرا از طرفي از اصول دين است كه بايد از جانب پيامبر«صلي الله عليه و آله» براي مردم تبيين شده و تبليغ گردد و چاره‌اي از آن نيست. و از طرفي ديگر پيامبر عواقب اين تبليغ را در بين معاندين و كينه توزان مشاهده مي‌نمايد، نكند كه با ابلاغ آن، هرج و مرجي در جامعه پديد آيد، آشوب از جانب كساني كه هرگز حاضر نيستند زير بار حكومت امام علي«عليه‌السلام» رفته و او را اطاعت كنند. خداوند متعال از كينه و قصد و غرض آنها آگاه است كه چه نقشه‌هايي كشيده تا به اهداف شوم خود برسند، آنها حاضرند براي رسيدن به آن اهداف دست به هر كاري زده، حتّي قرآن را نيز تحريف نمايند و آنچه تصريح شده را حذف كنند. در صورتي كه پيامبر مصرّ بر آن باشد تا وصيّ خود را به هر نحو ممكن جانشين خود كرده و حتّي خداوند متعال نيز به طور صريح در قرآن به امامت او اشاره كرده و نام او را نيز ذكر كند. لذا حكمت و لطف خداوند متعال چنين اقتضا كرد كه امامت و اسم امامان را به طور صريح و آشكار در قرآن ذكر نكند؛ زيرا با اين كار ضرر و خطر عظيمي از اين جانب متوجه اسلام و كتاب آسماني آن مي‌شد...

نشانه‌هاي حركات و مقابله‌ها با خلافت امام علي«عليه‌السلام» و تمهيد مقدمات براي تصاحب خلافت، از اواخر عمر پيامبر پديدار شد، در شب عقبه گروهي قصد ترور پيامبر«صلي الله عليه و آله» را داشتند .در روز پنجشنبه چند روز قبل از وفات آن حضرت، مانع نوشتن وصيت شدند تا مبادا نامي از امام علي و اهل بيت«عليهم السلام» به عنوان خلفاي بعد از پيامبر«صلي الله عليه و آله» در آن آورده شود. در فرستادن لشكر اسامة بن زيد براي مقابله با لشكر روم، با دستورات اكيد حضرت براي پيوستن به لشكر، مخالفت كردند تا مبادا خلافت براي امام علي«عليه‌السلام» تمام شده و از آن محروم شوند.

به اين جهات و جهات ديگر خداوند متعال حكمتش اقتضا نمود تا به طور صريح به امامت اهل بيت عليهم السلام اشاره نكرده و نام آنها را در قرآن ذكر نكند. بلكه پيامبرش را مأمور كرد تا امر امامت حضرت علي«عليه‌السلام» را از طريقي ديگر دنبال كند كه مطابق با مقتضاي حال بود و حكمت و مصلحت اسلام و مسلمين نيز در نظر گرفته شود. پيامبر«صلي الله عليه و آله»  نيز در اين زمينه از هيچ كوششي فرو گذار نكرد . او در طول بيست و سه سال بعثت خود با اسلوب‌هاي مختلف و در مواقع گوناگون هر جا كه مناسب مي‌ديد ولايت و امات امام علي«عليه‌السلام» و اهل بيتش را به مردم گوشزد مي‌كرد تا حجّت براي مردم تمام شده و اين اصل مهم از اصول دين مجهول و مبهم نماند. از همان شروع بعثت كه امر به انذار عشيرة خود از جانب خداوند متعال آمد، در آخر سخنان خود خطاب به عشيره‌اش فرمود: «إنّ هذا ـ عليّ أخي - و وصيّي و خليفتي من بعدي، فاسمعوا له و أطيعوا»؛[16]«همانا اين ـ علي برادر و وصي و جانشين بعد از من است، پس سخن او را گوش فرا داده و از او اطاعت نماييد.»

در طول مدت بعثت با نصوص جلي و خفي، با قراين و بدون قراين، براي عشيرة خود و از خواص حضرت از مهاجرين؛ امثال ابوذر، مقداد و عمار، و انصار؛ امثال سلمان، ابيّ خزيمه و فروة  بنعمر بن ودقه ، و به طور عموم، امامت و ولايت امام علي«عليه‌السلام» را بيان كرد، و آنان را به اطاعت از او واداشت. در حجة الوداع در ملأ عام به ولايت اميرالمومنين«عليه‌السلام» تصريح كرده و دستور داد تا حاضرين به غايبين اطلاع دهند...

به اين شكل حكيمانه، پيامبر امر ولايت را بر مردم ابلاغ نموده و بين آنان منتشر ساخت، تا هم امامت كه اصل و ركني از اركان دين است بر مردم ابلاغ شده باشد، و هم جلوي مفاسد مترتب بر تصريح  به نام اهل بيت در قرآن گرفته شود. و از طرفي مي دانيم كه ما وظيفه داريم به بيانات پيامبر در ذيل آيات قرآن عمل كرده و آنها را اطاعت نماييم. خداوند متعال مي‌فرمايد: (وَ أَنْزَلْنا إلَيْكَ الذّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاس ما نُزِِّلَ إلَيْهِمْ)[17] «و ما اين ذكر‌(قرآن) را بر تو نازل كرديم تا آنچه را كه به سوي مردم نازل شده است براي آنها روشن سازي».

مرحوم شرف الدين به همين بيان در كتاب «الفصول المهمة » و «المراجعات» نيز به سؤال مطرح شده پاسخ داده است.[18]

امام شناسی و پاسخ به شبهات

علی اصغر رضوانی



[1] . الجامع الأحكام القرآن، ج 1، ص 480 .

[2] . الجامع الأحكام القرآن، ج 1، ص 480 .

[3] . الجامع الأحكام القرآن، ج 1، ص 480 .

[4] . سورة مائده، آيه 48 .

[5] . سورة نحل، آيه 44.

[6] . سورة نساء، آيه 59 .

[7] . سورة احزاب، آيه 33.

[8] . كافي، ج1 ، ص 286 ، ح 1؛ شواهد التنزيل،ج 1، ص 191، ح 203.

[9] . سورة حجر، آيه 5 .

[10] . سوره‌هاي بقره آية 65 . نساء آيه‌154 ، اعراف‌، آيه 163.

[11] . سورة‌ حجرات، آيات 2 و 3 .

[12] . سوره‌هاي توبه، آية 120 ، نساء آيه 65، حشر آيه 81.

[13] . مستدرك حاكم، ج 1، ص 8؛ سنن ترمذي، ج 2، ص 110 .

[14] . مجله تراثنا ، شمارة 62 .

[15] . تاريخ طبري، ج 3، ص 289، شرح ابن ابي الحديد، ج 12، ص 53 .

[16] . تاريخ طبري، ج1، ص 542 .

[17] . سورة نحل، آيه 44 .

[18] . ر.ك، الفصول المهمة ص 135 ، المراجعات ، ص 448، مراجعة 84.

مناجات شعبانیه

خدايا! بر پيامبر و دودمان پاكش درود فرست و آنگاه كه تو را مي خوانم و صدايت مي زنم، صدا و دعايم را بشنو و اجابت كن و آنگاه كه با تو نجوا مي كنم، بر من عنايت كن.
من از همه به سوي تو گريخته و در پيشگاه تو ايستاده ام، در حالي كه دلشكسته و نالان درگاه توام و به پاداش تو اميدوار.
آنچه را در دل من مي گذرد مي داني، از نياز من آگاهي، ضمير و درونم را مي شناسي و فرجام و سرانجام زندگي و مرگم از تو پنهان نيست.
آنچه را كه مي خواهم بر زبان آورم و از خواسته ام سخن بگويم و به حسن عاقبتم اميد بندم، همه را مي داني.
در آنچه تا پايان عمرم و از نهان و آشكارم خواهد بود، قلم تقديرت نافذ و جاري است و افزوني و كاهشم و سود و زيانم، تنها به دست توست.
اگر محرومم سازي، كيست كه روزي ام دهد؟ و اگر خوارم كني، كيست كه ياري ام كند؟
خدايا! از خشم و فرا رسيدن غضبت، به تو پناه مي آورم.
خدايا! گويا شايسته رحمت تو نيستم، تو سزاواري كه رحمت گسترده ات را بر من عطا كني.
خدايا! گويا چنانم كه در پيشگاه لطف تو ايستاده ام و سايه سار توكل نيكويم بر من بال گشوده و آنچه را تو شايسته آني گفته اي و مرا در هاله اي از بخشايش خويش پوشانده اي.
خدايا! اگر ببخشايي، كيست كه از تو سزاوارتر به عفو باشد؟
اگر اجلم فرا رسيده و كار شايسته اي نداشته ام كه مرا به تو نزديك سازد، اعتراف به گناه را وسيله آمرزش تو ساخته ام.
خداوندا! با مهلت و ميداني كه به نفس داده ام، بر خويش ستم كرده ام، پس اگر مرا نيامرزي، واي بر من!
خدايا! همواره در طول زندگي، از لطف و احسانت برخوردار بوده ام، پس از مرگ هم، لطف خويش را از من دريغ مدار.
خدايا! چگونه مأيوس باشم از اين كه پس از مرگ هم نگاه لطف و احسان تو برمن خواهد بود، در حالي كه در طول حياتم با من جز احسان و نيكي نكرده اي.
خدايا! كار مرا آن گونه به سامان برسان كه تو سزاوار آني (نه آن سان كه من درخور آنم).
خدايا! با بزرگواري ات، به من عنايت كن، بر گناهكاري كه در لجه جهل خويش فرو رفته است.
خدايا! در دنيا گناهاني را بر من پوشانده اي كه در آخرت، نيازمندترم كه پرده پوشش خود را بر آنها افكني.
خدايا! چون گناهانم را پوشاندي و بر هيچ يك از بندگان شايسته ات فاش نساختي، بر من نيكي كردي، خدايا، پس در روز قيامت نيز رسواي خلايقم مگردان.
خدايا! جود و بخشش تو دامنه آرزوهايم را گسترده است و بخشايش تو برتر از عمل من است.
خدايا! آن روز كه ميان بندگانت به داوري مي پردازي، با ديدار چهره رأفت خود مسرورم ساز.
خدايا! پوزش طلبي من به درگاهت عذرخواهي كسي است كه از عذرپذيري تو بي نياز نيست، پس عذرم را بپذير، اي كريم ترين بزرگواري كه زشتكاران به درگاهش عذر گناه مي برند.
پروردگار من! حاجت و نيازم را رد مكن و دست اميد و آرزويم را از درگاه خويش، كوتاه مگردان.
خداوندا! اگر مي خواستي خوارم كني،هدايتم نمي كردي و اگر مي خواستي رسوايم سازي، از عقوبت دنيا معافم نمي كردي.
خدايا! باور ندارم كه در حاجتي دست رد به سينه ام بزني؛ حاجتي كه عمر خويش را در پي آن گذراندم و عمري از تو طلبيدم.
خدايا! ستايش ابدي و ثناي سرمدي تنها از آن توست، سپاس همواره فزاينده و بي كم و كاست، آن گونه كه تو دوست داري و مي پسندي.
خدايا! اگر مرا به جرمم بگيري، دست به دامان عفوت مي زنم.
اگر مرا به گناهانم مؤاخذه كني، تو را به بخشايشت بازخواست مي كنم.
اگر در دوزخم افكني، به دوزخيان اعلام خواهم كرد كه تو را دوست دارم.
خدايا! اگر در كنار طاعتت عملم كوچك است، اميد و آرزويم بزرگ و بسيار است.
خدايا! از آستان تو چگونه تهيدست و محروم برگردم، با آن كه گمان نيك من نسبت به جود تو آن است كه نجات يافته و رحمت شده مرا بازگرداني.
خدايا! عمرم را در رنج غفلت از تو تباه ساختم،
جواني ام را در سرمستي دوري از تو هدر دادم.
خداوندا! آن روزها كه به كرم تو مغرور شدم و راه خشم تو را سپردم از خواب غفلت بيدار نگشتم.
پروردگارا! من بنده توأم و زاده بنده تو.
در آستان بزرگي ات ايستاده ام و كرمت را وسيله تقرب به حضور تو قرار داده ام.
خدايا! بنده اي زشتكارم كه به عذرخواهي آمده ام، از نگاه تو شرم نداشته ام، اينك از تو بخشش مي طلبم، چرا كه عفو، صفت بزرگواري توست.
آفريدگارا! توان آن نداشته ام كه از نافرماني ات دست شويم، مگر آنگاه كه به عشق و محبت خويش بيدارم ساخته اي، يا آن گونه بوده ام كه تو خود خواسته اي.
تو را سپاس كه مرا در كرم خويش وارد كردي و دلم را از آلايش ها و كدورتهاي غفلت از خود پاك نمودي.
پروردگارا! مرا بنگر، نگاه آنكه ندايش دادي، پس پاسخت گفت و به طاعتش فراخواندي و به ياري اش گرفتي، پس مطيع تو گشت.
اي خداي نزديك، كه از مغروران و فريفتگان دور نيستي.
اي بخشنده اي كه نسبت به اميدواران جود و بخششت بخل نمي ورزي.
خدايا! مرا قلبي بخش كه شوق و عشق به تو نزديكش سازد و زباني عطا كن كه صداقت و راستي اش به درگاهت بالا رود و نگاهي بخش كه حقيقتش زمينه ساز قرب به تو گردد!
خداوندا! آنكه به تو معروف گردد، ناشناخته نيست، آنكه به تو پناه آورد خوار و درمانده نيست، و آنكه تو به او روي عنايت آوري، برده ديگري نيست.
خدايا! آنكه از تو راه يافت، روشن شد و آنكه پناهنده تو شد، پناه يافت.
خداوندا! من به تو پناه آورده ام، از رحمت خويش مأيوس و محرومم مساز و از رأفت و مهرباني ات محجوبم مگردان.
خداوندا! در ميان اولياي خويش مرا مقام كسي بخش كه آرزوي محبت افزون تو را دارد.
خدايا! مرا شيفته ياد خود ساز و همتم را در نشاط دستيابي به نامهايت و قرارگاه عظمت و قدست قرار بده!
خداوندا! تو را به خودت سوگند، كه مرا به جايگاه اهل طاعتت برسان و به منزلگاه شايسته و پسنديده خويش رهنمون باش كه من نه مي توانم شري را از خويش دور سازم و نه سودي به خويش برسانم.
كردگارا! من بنده ناتوان و گنهكار توام و برده عيبناك تو كه به سويت آمده ام. پس مرا از آنان مگردان كه چهره لطف خويش از آنان برگردانده اي و اشتباهاتشان حجاب بخشايش تو گشته است.
خدايا! مرا كمال گسستن از غير و پيوستن به خودت عطا كن.
ديده دلهايمان را با فروغ نگاه به خود روشن ساز تا ديده هاي بصيرت دل، حجابهاي نور را از هم بردرد و به كانون عظمت برسد و جانهاي ما آويخته درگاه عزت و قدس تو گردد.
خدايا! مرا از آنان قرار ده كه ندايشان كردي، پاسخت گفتند و نگاهشان كردي، مدهوش جلال تو گشتند، با آنان راز گفتي و نجوا كردي، آشكارا براي تو كار كردند.
خداوندا! هرگز نوميدي را بر حسن ظن خويش مسلط نساخته ام و هرگز اميدم از كرم نيكو و زيبايت نگسسته است.
پروردگارا! اگر گناهان مرا در پيشگاه تو خوار و پست كرده، پس به سبب توكل و اعتماد نيكويم به تو، از من درگذر.
آفريدگارا! اگر گناهان مرا از لطف والاي تو دور ساخته، اما يقين به كرم و عنايتت، آگاه و اميدوارم ساخته است.
خدايا! اگر خواب غفلت از آمادگي براي ديدارت بازداشته، معرفت به نعمتهاي ارجمندت بيدارم داشته است.
خداوندا! اگر عقوبت سنگين تو به آتش دوزخم فرا مي خواند، پاداش فراوانت به بهشتم دعوت مي كند.
آفريدگارا! من از تو مي خواهم و تنها به آستان تو دست نياز برمي آورم و تو را خواستارم. از تو مي خواهم كه بر محمد و دودمانش درود فرستي و مرا از آنان قرار دهي كه همواره به ياد تواند و پيمان تو را نمي شكنند و از سپاس تو غافل نمي شوند و فرمانت را سبك نمي شمرند.
خدايا! مرا به فروغ نشاط بخش عزت خود بپيوند تا تنها شناساي تو باشم و از غير تو روي برتابم و تنها از تو ترسم و بيم تو داشته باشم.
اي شكوهمند و بزرگوار! بر محمد و خاندان پاكش درود تو باد و سلام بي پايان و بسيار.

روز بعثت

روز مرگ قساوت‏ها

روز مبعث، روز برانگیختن خردهایی است که در تابوت خُرافه‏گرایی، هوس‏پرستی و جهل‏پیشگی دفن شده بود. روز مبعث روز تولّد عاطفه‏هاست؛ عاطفه‏هایی که در رقص شمشیرها زخمی می‏شد و در جنگل نیزه‏ها جان می‏باخت. آن‏روزها، دخترکان معصوم، به جای آغوش گرم مادر، در دامان سرد خاک می‏خفتند. جوانان بلندقامت، در جنگ جهالت‏ها، جان به بارش تیرها می‏دادند و زنان بی‏پناه، در بند اسارت می‏زیستند. آه که چه خارهایی به پای بشریّت می‏خلید و چه زخم‏هایی دل عاطفه‏ها را می‏خَست.

روز مبعث، روز مرگ قساوت‏ها و شرارت‏ها بود؛ روز مرگ کرامت‏هایی که به پای بت‏ها قربانی می‏شد؛ روز مرگ جهل و شرک و پرستش‏های ناروا بود.

میلاد ارزش‏ه

روز مبعث، روز میلاد ارزش‏هاست؛ ارزش‏هایی که زنده به گور می‏شد و اصالت‏هایی که در بستر احتضار رو به خاموشی می‏رفت. در آن روز، بذر عشق و مهرورزیدن و مهربان زیستن در دشت تفتیده دل‏ها پاشیده شد و هزاران هزار گل عاطفه از آن رویید. لبخند بر لب‏ها نشست‏دست گرم نوازش بر سر یتیمان کشیده شد. شمشیرهای خشونت زنگار گرفت و سفره محبت آغوش گشود. نوع دوستی بنیاد یافت و کینه‏توزی جان باخت. از چشمه چشم‏ها مهر جوشید و در دریای سینه‏ها عشق خروشید. زندگی زیبا و بودنْ تماشایی شد. روز مبعث، روز بارش برکت، روز سرافرازی انسان، روز برآمدن آوازهای سپید و روز بوسه زدن بر چهره خورشید، بر همه جهانیان مبارک باد.

منجی بزرگ بشر

از طلوع خورشید اسلام و انقلابِ عظیم پیامبر آن، حضرت محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم ، هزار و چهارصد و اندی سال می‏گذرد. از آن زمان تاکنون، تاریخِ جهان پی‏درپی ورق خورده است‏رویدادهای گوناگون و دگرگونی‏های حیرت‏انگیز، چهره‏ای تازه به آن بخشیده است‏آن‏چنان که شیوه همیشگی گذشت زمان است، نوها به کهنگی گراییده و کهنه‏ها به اعماق فراموشی ذهن‏های تاریخ پیوسته است. اما این حقیقت که محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم نجات دهنده بزرگ بشر بود و آیینش آیین زندگی، هر زمان از زمان دیگر روشن‏تر می‏درخشد؛ چرا که او جاودانه‏ترین تمدّن‏ها را بنیان نهاد، زندگی‏سازترین فرهنگ‏ها را گُسترد و انسان‏پرورترین ارزش‏های اخلاقی را نهادینه کرد. درود بی‏کران خداوندی بر روان پاک او باد.

سفیر خداوند

محمّد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم سفیر خداوند بود بر بندگان تشنه حقیقت و محبّت، و هدف نهایی او برای خلقت همه هستی؛ که لولاکَ لما خَلَقْتُ الاَفْلاکَ؛ گل‏سرسبدهستی، مایه فخر و مباهات خداوند عالم نزد ملایک و جانشین راستین او بر روی زمین. کسی که:

بَلَغَ العُلی بِکمالِهِ

کَشَفَ الدُّجی بِجمالِهِ

حَسُنتْ جَمیعُ خِصالِهِ

صلّوا علیه و آله

با غمزه و اشاره‏ای، نکته‏ها و رازها آموخت و به مقام استادی عالم رسید.

نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت

به غمزه مسئله‏آموز صد مدرس شد

محبوبی که با جمال سیرت و صورت خود، همه پرده‏های تاریک جهل و حجاب‏های خودخواهی را کنار زد و در سیر معراجی خود از جبرائیل، امین وحی الهی، پیشی گرفت؛ دل‏سوزی که تا دم آخر، رنج‏ها و دردها را تحمّل کرد تا نشان زیبایی «رحمةً للعالمین» را از دست بخشنده خدا، دریافت کند.

رویش اندیشه ناب

آبشار نور، جاری بود. آسمان پولک‏های زیبایش را به رخ تماشاگران می‏کشید و ماه بر چشم نظارگران جمالش رنگ نقره می‏پاشید. عطر شفابخش بهار در فضا می‏پیچید و امید زندگی در جان موجودات جهان می‏جوشید. در آسمان نیلگون مکّه، دمادم ستاره می‏شکفت. آن شب نبض کائنات از انتظاری مقدّس، می‏تپید. روح خسته و فرسوده عالم، انتظار پیشوایی را می‏کشید. سخن از ترسیم سیمای آفتاب بود و صورتگرْ، کردگار جهان. در آن شب، باغبان آفرینش، بهترین گل‏هستی را برگزید تا دنیا را سرمست عطر جانبخش آن سازد. بعد از آن بارانی از طراوت بارید و خاک بوی افلاک گرفت. دل‏ها وسعت یافت و چشم‏ها چشمه‏سار سرور شد و عشق و ایمان شفاف‏تر شد. روز مبعث، روز رویش اندیشه ناب، روز مهر و آیینه و مهتاب، را بر همه شیفتگان آفتاب، شادباش می‏گوییم.

گل‏واژه‏های وحی

از بلور ماه، لبخند مهر می‏تراوید. غار حرا تجلّی‏گاه نور بود. جبرئیل امین، گل‏واژه‏های وحی را منتشر می‏کرد. در آن‏شب، محمّد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم بر سریری می‏نشست که عرش نبوّت بود. او در آن جغرافیای زمین، راه تاریخ را می‏گشود و چراغ خورشید را می‏آویخت تا راه ما را تا فرجام، راهنما باشد. در سال‏روز مبعث هنوز هم شکوه آن خاطره، جام زیستنمان را سرشار می‏کند و شکوفه‏های شادی را در دلمان شکوفا می‏سازد.

راز خلقت زمین

آن شب، «زمزم» زمزمه شادی داشت و «مروه» در تماشای صفای یار بود و کعبه در طواف فرشتگان، که از حریم‏خدا محرمی به حرم پا نهاد که صفایش مروه و شعورش مشعر و عرفانش عرفات را به شگفتی می‏نشاند. او از سمت «صفا» آمده بود و «سعی» بر وفا کردن به «عهد» ازلی داشت. بعد از او «منا» مذبح منیَّتْ بود. او یاد داد که با سنگ‏ریزه‏های برائت، بت‏های درون و برون را «رمی» کنیم و عرفان عرفات را بیابیم. او اندیشه‏ها را به ضیافت معرفت می‏برد و دل‏های عاشق را با پای «هروله» به سوی صحرای نیاز می‏کشاند. سلام ساکنان سماوات و زمین بر او باد که مباهات آفرینش بود و راز خلقت کائنات.

پرچمدار عدالت

ابر سیاه فساد و گناه، بر آسمان جهان، سایه افکنده بود. عواطف انسانی پایمال شده بود. بت‏هایی از جنس بشر، اما بی‏رحم، حاکمان ملّت‏ها بودند و بت‏هایی از سنگ و چوب مظهر پرستش.

نه نسیم عدالتی می‏وزید و نه زلال مهر و عطوفتی جاری بود. صدایی جز چکاچک شمشیرها و نعره‏های جاهلیّتِ موهوم، همراه با آخرین ناله‏های دخترکانی معصوم، که زنده زنده به گور می‏رفتند، شنیده نمی‏شد. در چنین فضایی مخوف، محمّد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم ظهور کرد تا انسان را به چشمه‏های هدایت و انسانیّت رهنمون باشد. آمده بود تا با شعار آزادی، برابری و برادری، انسان‏های تحت ستم را از سلطه جبّاران و ستمگران برهاند و چنین نیز شد. در اندک زمانی تعالیم آن حضرت، همراه با آیات جان‏بخش قرآن، نه تنها جزیرة‏العرب، که سرزمین‏های دیگر، را نیز به لرزه درآورد و پرچم عدالت را در جهان گسترد.

تنها شاهد زمینی

کوه «نور» در شمال مکّه قرار دارد. در نقطه شمالی این کوه، غاری است به قدر قامت یک انسان که با گذر از سنگ‏های بسیار می‏توان به آن رسید. این غار از آشنای صمیمی خود، خاطرات بسیار دارد. امروز هم مردمان به عشق شنیدن این سخنان، با رنج بسیار، خود را به آستان آن می‏رسانند که از او سرگذشت وحی را بپرسند. غار حرا نیز با زبانِ حال می‏گوید، این‏جا، عبادتگاه «عزیز قریش» است. من شب‏ها و روزهای بسیاری را به یاد دارم که محمّد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم به این مکان دور از غوغا می‏آمد تا با خدای خویش خلوت کند. من دل‏گفته‏ها، حرف‏ها و اشک‏های محمّد را دیده‏ام و هرگز آن‏شب رازانگیز را که جبرئیل برای اوّلین‏بار، پیام وحی‏خدا را بر محمّد می‏خواند، از یاد نخواهم برد. من تنها شاهد زمینی بعثت محمّدم.

آغاز وحی

«فرشته‏ای از طرف خدا، مأمور شد آیاتی چند به عنوان طلیعه و کتاب هدایت و سعادت، برای امین قریش بخواند تا او را به کسوت نبوّت مفتخر سازد. آن فرشته جبرئیل و آن روز، روز مبعث بود. در آن روز فرشته‏ای با لوحی فرود آمد و آن‏را در برابر او گرفت و به او گفت: «بخوان». او از آن‏جا که درس نخوانده بود، پاسخ داد من توانایی خواندن ندارم. فرشته وحی دوباره او را به خواندن فرا خواند ولی همان جواب را شنید. فرشته بار دیگر سخن خود را تکرار کرد. ناگهان سید بطحا احساس کرد می‏تواند لوحی را که در دست فرشته است بخواند. در این موقع، آیاتی را که در حقیقت دیباچه کتاب سعادت بشر است، خواند: «به نام خداوند بخشنده مهربان. بخوان به نام پروردگارت که آفرید. انسان را از علق آفرید. بخوان و پروردگارت کریم‏ترین کریمان است؛ همان کس که به وسیله قلم آموخت».

خاتم پیامبران

محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم راز خلقت زمین و گل سرسبد عالم هستی است؛ اولین نور، آخرین فرستاده، برترین انسان و محبوب‏ترین خلق خداست. او عصاره همه انبیای الهی است. در وجود او خُلق آدم، نیروی نوح، طاعت یونس، وقار الیاس، صبر ایّوب، صدای دلکش داوود، عظمت سلیمان، محبت دانیال، عصمت یحیی، کردار خلیل، قول اسماعیل، صورت یوسف، شکیب موسی و زهد عیسی، تجلّی یافته است، محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم پیشوای همه پیامبران است.

بارقه آسمانی

افق اجتماع مردم در حجاز هم‏چنان تاریک بود. آشفتگی، اوضاع مردم را ناملایم کرده بود و امنیّت جانی و مالی و ناموسی نداشتند. از علم و حکمت خبری نبود. فضیلت آنها فقط در شعرسرایی و قصّه‏پردازی بود. ابرهای سیاه جهالت سَرتاسر آن محیط در تاریکی فرو برده بود. ناگهان از شهر مکه نور پاکی همچون بارقه آسمانی فضای عالم را روشن کرد. این نور پاک که حضرت محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم بود محیط زندگانی عقلانی بشر را برای همیشه منوّر گردانید.

اعلان نبوّت

آن روز که اعلان نبوّت داده شد، روز مجد و شرف، روز طلوع سعادت و عزت، روز رشد عقلی و ترقی ملی بود. روزی بود که بزرگ‏ترین منجی عالم بشریت، محمد بن عبد اللّه، برانگیخته شد و با نور قرآن، عالم را نورافشانی کرد.

لحن فرح‏بخش

روزی که پیامبر بزرگ الهی حضرت محمّد مصطفی صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم برای هدایت بشر برانگیخته شد، ندایی آسمانی از مشرق کوه حرا، بلند شد و در دنیای بشریّت طنین‏انداز گردید. این آهنگ ملایم طبع بشر بود و مردم جهان در انتظار چنین آهنگی بودند، و با افق فکر و خرد خردمندان سازگار گردید. این لحن فرح‏بخش بر دل انسان نشست سطح اندیشه او را بالا برد.

رحمة للعالمین

حضرت محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم حامل اسرار آفرینش و راز خلقت بود. وجود او به ارسال پیامبران الهی و انزال کتاب‏های آسمانی پایان داد. اعلامیّه ختم نبّوت را او در دست داشت و با منصب رَحْمَةً للعالمین، از قلّه حرا به طرف مردم سرازیر شد تا خود تجلّی انوار رحمت الهی بر دیدگان بندگان خدا گردد.

دین فطری

آخرین برگزیده الهی قانونی آورد که از مبدأ آفرینش شروع می‏شود، تا منتهای سیر آدمی، ادامه می‏یابد. شریعتی که با روحیه بشر سازگار و با طبیعت او عجین و آمیخته شده بود، دینی که فطری و قانون اجتماعی بود.

دین معتدل

رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم در سیر رسالت الهی‏اش قانونی معتدل و به دور از افراط و تفریط آورد و به مادیت یهود و رهبانیت نصارا خاتمه داد؛ دینی که بین روح و بدن جمع و انسانی جامع تربیت کرد.

تغییر خطّ تاریخ

مبعث روزی است که تاریخ خطّ سیر خود را عوض کرد؛ روزی که به پرستش معبودان چوبین و گلی خاتمه داد و بت‏ها را در هم فرو ریخت، بشر را بر کردار زشت و عبث خود شرمنده ساخت، و خرافات و اوهام را از میان برداشت.

آشنا ساختن با لذّت‏های معنوی

مبعث روزی است که پیامبر الهی برانگیخته شد تا بشر غرق در مادیت را با لذّت‏های معنوی آخرت آشنا کند. وظایف او را به او یادآورد و به سرنوشتش آشنا سازد تا در سایه تقوا و خشیت نسبت به درگاه الهی، سعادت دنیا و آخرت رهاوردش باشد.

رشد عقلی بشر

در محیطی که علم و تمدّن در آن راهی نداشت، در ظلماتی که خبری از فلسفه و حکمت نبود، در جامعه‏ای که نوشتن و خواندن معمول نبود و جز چندنفر انگشت‏شمار کسی نمی‏توانست بنویسد و بخواند، آن نابغه آسمانی ظهور کرد و مکتب‏خانه هفت‏اقلیم را بسته و درس علم و حکمت و اخلاق را تا سرحد کمال عقلی آدمیان به مردم آموخت، چنانچه بالاتر از آن ناممکن بود و به تصوّر نمی‏آمد.

انقلاب توحید

مبعث روزی است که نهضت معنوی شروع شد و انقلابی عظیم در عالم بشری به وجود آمد که هنوز برکات آن ادامه دارد. و این انقلاب عبارت است از توجه به حقیقتی واحد که خداوند یکتای بی‏همتاست که با فرستادن آخرین رسول خود ـ که رهبر این انقلاب بود ـ پایه‏های انقلاب را پی‏ریزی کرد.

در اندیشه‏ی سرنوشت انسانیّت

در روزگاری که بشریّت دچار سهمگین‏ترین بحران‏ها بود، زندگی به صورت جهنمی درآمده بود. از ستم، اختلاف، قتل، غارت، تجاوز، حق‏کشی، بی‏ایمانی؛ جهان چون زورقی بی‏بادبان بر سر امواج‏خطرناک اقیانوس‏طوفانی تاریخ از سویی به سویی می‏افتاد اگر از گردابی برون می‏آمد، به گردابی دیگر فرو می‏رفت ـ مردی در دل کوه‏های‏مکه خدا را عبادت می‏کرد و به سرنوشت تاریخ انسانیت و ارزش‏های والا می‏اندیشید.

شعار توحید

پیامبر گرامی اسلام صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم با شعار «قُولُوا لا اِلهَ اِلاّ اللّهُ تُفْلِحُوا؛ بگویید خدایی نیست جز خدای یگانه تا رستگار شوید»، مردم را به توحید فراخواند و به یکتاپرستی دعوت نمود و مذاهب دیگر را که در دست‏خوش تحریف قرار گرفته بودند منسوخ و باطل اعلام کرد.

تربیت مردم

حضرت پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم با تعلیم و آموزش اصلِ «گرامی‏ترین و عزیزترین شما در نزد خداوند پرهیزگارترینِ شماست»، از میان مردم آن‏روز، انسان‏هایی آزاده و پاک و بزرگ و قهرمان تربیت کرد و قومی پراکنده و کینه‏توز و بی‏ایمان را به مردان و زنانی فداکار و مؤمنانی با اخلاص و مجاهد بدل ساخت.

پرشورترین حماسه‏ی تاریخ

انبیای الهی شاه‏کار خلقتند. زندگی آنها هم شاه‏کار تاریخ و مملوّ از حماسه‏های پرشور آفرینش است. در میان انبیا هیچ‏یک به اندازه‏ی پیامبر بزرگ اسلام صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم زندگی پرحادثه‏ای نداشته است. مطالعه تاریخ آن‏حضرت صحنه‏های‏گوناگون آموزنده‏ای را از نظر ما می‏گذراند. صحنه‏های میلاد آن بزرگوار، صحنه‏های پرابهّت نخستین روزهای نزول وحی و به‏دنبال آن مقاومت سیزده ساله در مکه، و صحنه‏های پرهیجان هجرت و سال‏های پس از آن. از این‏رو اگر زندگی آن‏حضرت را پرشورترین حماسه تاریخ بنامیم اغراق نکرده‏ایم.

حضرت رسول اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم در کلام امام خمینی رحمه‏الله

منزلت اجتماعی پیامبر

پیغمبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم از همین جمعیت پایین بود، از بین همین جمعیت پاشد و قیام کرد. اصحاب او از همین مردم پایین بودند. از این طبقه سوم بودند. آن طبقه بالا مخالفین پیغمبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم بودند. از همین توده پیدا شده است و برای همین جمعیت، همین ملّت قیام کرده است و به نفع همین ملّت احکام آورده است.

شریف‏ترین روز

باید عرض کنم، که روز بعثت رسول اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم در سرتاسر دهر، مِنَ الأزَلِ الی الأَبد [= از ازل تا ابد]»، روزی شریف‏تر از آن نیست، برای این‏که حادثه‏ای بزرگ‏تر از این حادثه اتفاق نیفتاده. حوادث بسیار بزرگ در دنیا اتفاق افتاده. بعثت انبیای بزرگ اولوالعزم و بسیاری از حوادث بسیار بزرگ [اتفاق افتاده] لکن حادثه‏ای بزرگ‏تر از بعثت رسول اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم [دیده[ نشده است و تصور هم ندارد که بشود، زیرا که بزرگ‏تر از رسول اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم در عالم وجود نیست، غیر از ذات مقدّس حق‏تعالی.

انگیزه بعثت، تزکیه‏ی نفوس

انگیزه‏ی بعثت این است که ما را از این طغیان‏ها نجات دهد و ما تزکیه کنیم خودمان را؛ نفوس خودمان را مصفّا کنیم و نفوس خودمان را از این ظلمات نجات بدهیم. اگر این توفیق برای همگان حاصل شد دنیا یک نوری می‏شود نظیر نور قرآن و جلوه نورحقّ.

بعثت، تحوّلی علمی عرفانی در عالم

مسئله بعثت یک تحول علمی ـ عرفانی در عالم ایجاد کرد که آن فلسفه‏های خشک یونانی را که به دست یونانی‏ها تحقّق پیدا کرده بود و ارزش هم داشت و دارد، لکن مبدل کرد به یک عرفان عینی و یک شهود واقعی برای ارباب‏شهود.

بعثت و رفع ظلم

بعثت رسول خدا برای این است که راه رفع ظلم را به مردم بفهماند؛ راه این‏که مردم بتوانند با قدرت‏های بزرگ مقابله کنند به مردم بفهماند، بعثت برای این است که اخلاق مردم را، نفوس مردم را، ارواح مردم را، و اجسام مردم را، تمام این‏ها را از ظلمت‏ها نجات بدهد. ظلمات را به کلی کنار بزند و جای او را نور بنشاند. ظلمت جهل را کنار بزند و به جای او نور عمل بیاورد. ظلمت ظلم را به کنار بزند و به جای او عدالت بگذارد.

حکومت قانون

حکومت رسول اللّه و حکومت امیرالمؤمنین حکومت قانون است؛ یعنی قانون خدا آنها را تعیین کرده است. آنها به حکم قانونْ واجب الاطاعة هستند. پس حکم از آنِ قانون خداست و قانون خدا حکومت می‏کند.

صبر و استقامت عامل پیروزی

استقامت که لازمه رهبری انبیای گرامی است، به طور کامل در رسول اکرم بود؛ «فَاسْتَقِیمُ کَما اُمِرْتَ».

نهضت کن و استقامت کن. این دو خاصیّت در پیشبرد مقاصد بزرگ پیغمبر اسلام دخالت داشت: قیام و استقامت. این استقامت موجب شد که با این‏که هیچ در دست نداشت و تمامی قوای قدرتمندان بر خلاف او بود ـ به طوری که در مکه نمی‏توانست به طور علنی دعوت کند ـ لکن مأیوس نمی‏شد از این‏که نمی‏تواند علنا مردم را دعوت کند. مأیوس نبود.

صراط مستقیم

وحی شد بر مصطفی برخیز، اقرأ باسم ربّک

ای حبیب من ز جا برخیز، اقرأ باسم ربّک

تیره شد رخسار گیتی، خیره شد دیو تباهی

چیره شد جهل عِما برخیز، اقرأ باسم ربّک

کردگارت برگزید از خلق تا امروز خوانی

خلق را سوی خدا، برخیز، اقرأ باسم ربک

هم رسولی، هم سفیری، هم بشیری، هم نذیری

هم تویی خیرُالوَری برخیز، اقرأ باسم ربّک

مردمی را کز خدا بیگانه‏اند، از حق گریزان

با خدا کن آشنا برخیز، اقرأ باسم ربّک

دختران را زنده بسپردن به خاک تیره تا کِی؟

ختم کن این ماجرا برخیز، اقرأ باسم ربّک

نور امیّدی که روزی کرد روشن طورسینا

جلوه‏گر شد در حرا برخیز، اقرأ باسم ربّک

انفس و آفاق در تسخیر و فرمان تو آید

چون برافرازی لوا برخیز، اقرأ باسم ربّک

علی خاتمی نوری

محمّد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم

مهر را روشنی از روی تو افروختن است

ماه را حسن ز رخسار تو آموختن است

گُل به پیش گُل رخسار تو ای رشک بِهشت

همچو خاری است که شایسته آن سوختن است

آرزویی که به دل یوسف کنعانی داشت

خویشتن را به غلامیّ تو بفروختن است

وصف روی تو مگر روی تو گوید، ور نه

حدّ ما دیدن و حیرانی و لب دوختن است

کار «بنده» همه‏ای خسرو خوبان، به جهان

جان و دل دادن و خود مهر تو اندوختن است

بنده ـ شاعر زبان قاجاریه

بخوان به نام خدا

غنوده کعبه و امّ القری به بستر خواب

ولی به دامن غارحرا دلی بیتاب

نخفته، شب همه‏شب، دیده خدابینش

ز دیده رفته به دامن سرشک خونینش

که پیک حضرت دادار، جبرئیلِ امین

عیان به منظر او شد، خطاب کرد چنین:

«بخوان به نام خدایی که ربّ ما خَلَق است

پدیدآور انسان ز نطفه و عَلَق است

بخوان که ربّ تو باشد ز ماسوا اکرم

که ره نمود بشر را، به کار بُردِ قلم»

به گوش هوش چو این نغمه سروش شنید

هزار چشمه نور از درون او جوشید

درون گلشن جانش شکفت رازِ وجود

گشود بار در آن‏دم به بارگاهِ شهود

درود و رحمت وافِر، ز کردگار قدیر

بر آن گزیده یزدان، بر آن سراج منیر

محمود شاهرخی

مکتب صف

این پیک مشک‏بوی و مسیحادم از کجاست؟

کاین‏گونه دلنواز و روان‏بخش و جان‏فزاست؟

احمد که کُنیت و لقب و نام و نعت او

بوالقاسم و محمّد و محمود و مصطفاست

رخسار او طلیعه انوارسرمدی

گفتار او، سفینه دُرهای پربهاست

آیینه‏ای که، مظهر آیات ایزدی است

گنجینه‏ای که، منبع الطاف کبریاست

زیبد نشان خاتم و اورنگ خسروی

بر رهبری که قافله سالار انبیاست

نور رخش، چراغ ره سالکان حق

خاک درش، کلید در رحمت خداست

سرلوحه فضیلت و سرحلقه وجود

سرمایه حقیقت و سرچشمه بقاست

قاسم رس

جمال محمّد

ماه فرو ماند از جمال محمّد

سرو نباشد به اعتدال محمّد

قدر فلک را کمال و منزلتی نیست

در نظر قدر با کمال محمّد

وعده دیدارِ هرکسی به قیامت

لیله «اسرا» شب وصال محمّد

آدم و نوح و خلیل و موسی و عیسی

آمده مجموع، در ظِلال محمّد

عرصه گیتی مجال همّت او نیست

روز قیامت نگر مجال محمّد

و آن همه پیرایه بسته جنّت فردوس

بو که قبولش کند، بلال محمّد

همچو زمین خواهد آسمان که بیفتد

تا بدهد بوسه بر نِعال محمّد

شمس و قمر در زمین حشر نتابد

پیش دو ابروی چون هلال محمّد

چشم مرا، تا به خواب دید جمالش

خواب نمی‏گیرد از خیال محمّد

«سعدی» اگر عاشقی کنی و جوانی

عشق محمّد بس است و آل محمّد

سعدی

فخر عالم، فخر آدم

آن آیت آزادگی، آزاد جانی،

آن شوکت نامش جهانگیری، جهانی

آن، جانِ جانِ جانِ جانِ جان جانها

آن، در کلامش لطف آب زندگانی

آن مردِ مردِ مرد، در معنی نه در حرف

آن آدمی‏خلقت، و لیکن آسمانی

آن نازنین خو، نازنین رو، نازنین طبع

آن خیل خوبان را سزاوار شبانی

آن نیک فطرت، نیک خصلت، نیک عترت

آن مهربان، آن آفتاب‏مهربانی

آن در کریمی شرمسار از وی کریمان

آن در حلیمی، حلم را بنیان و بانی

آن عزّت و جود و شرف زیبنده او

آن صدق دل با او نه تصدیق زبانی

آن فخر عالم، فخر آدم، آن محمّد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم

یعنی کتاب آسمانی را معانی

محمّدجواد بهجت

سرحلقه

سرحلقه عشاق به عالم، احمد

یعنی هدف از خلقت آدم، احمد

رخشان و فروزنده بر انگشت وجود

پیغمبری انگشتر و خاتمْ احمد

آمیزه شور و عشق و عرفان، احمد

مفهوم عمیق علم و ایمان، احمد

من در عجبم چگونه با این‏همه وصف

می‏زیسته در عالم‏امکان، احمد؟!

علی‏مرادی غیاث آبادی

هی هی از این عشق خوش احمدی

جان سحر، جسم سمن بوی توست

شام، غلام سر گیسوی توست

ماه که خَم کرده سر خویشتن

بوسه زنِ گوشه ابروی توست

ای سمن باغ خداوندگار

سرو، غلام قد ناژوی توست

صبح ازل، پرتو پیشانی‏ات

شام ابد، طُرّه دل‏جوی توست

آنچه ز گل نیک‏تر آمد به باغ

باغِ گُل خُلق تو و خوی توست

زمزمه زندگی کاینات

همهمه شور و هیاهوی توست

عقل تو سرمایه سنگین وحی

عقل جهان کم به ترازوی توست

عقد ثُریّا به کف آسمان

پیشکش گردن بانوی توست

کاش که فریاد دلم می‏شنید

حلقه آن‏در که سر کوی توست

شاخه طوبی ندهد در بهشت

آنچه در آن چنبر بازوی توست

هی‏هی از این عشق خوش احمدی

ذکر لبم ناله هوهوی توست

علی موسوی گرمارودی

 

امام خمینی و بنی صدر

چالشي به نام تعيين نخست‌وزير
همگان مي‌دانستند كه چالش اصلي ميان مجلس و رئيس‌جمهور بر سر انتخاب نخست وزير خواهد بود. بني‌صدر با رندي سعي در جلب نظر امام و بيت‌ ايشان براي بهره‌برداري‌هاي سياسي داشت و به همين خاطر مرحوم احمد خميني را به عنوان نخست‌وزير پيشنهاد كرد كه مورد قبول امام واقع نشد.

بني‌صدر در اقدام بعدي، مصطفي ميرسليم، سرپرست شهرباني كل كشور و از اعضاي حزب جمهوري اسلامي را به عنوان نخست وزير به مجلس معرفي كرد كه به رغم حدس و گمان‌هاي اوليه مبني بر موافقت اكثريت نمايندگان مجلس با ميرسليم، او هم موفق به كسب آراي لازم نشد.
علي‌اكبر ولايتي ديگر نامزد پيشنهادي بني‌صدر براي تصدي نخست‌وزيري بود كه او نيز موفق به جلب نظر مجلس نشد.
 
در نهايت تصميم‌گرفته شد تا كميته منتخب نمايندگان و شوراي انقلاب و رئيس‌جمهور براي تعيين نامزد نخست وزير اقدام كنند و اين كميته در مورد محمدعلي رجايي به توافق رسيد. گرچه از همان ابتدا بني‌صدر با انتخاب وي به عنوان نامزد پيشنهادي براي نخست‌وزير موافق نبود و حتي به رجايي لقب «خشك سر» داد.
جالب اينجاست كه به رغم عدم عضويت محمدعلي رجايي در حزب جمهوري اسلامي، وي با آراي نسبتاً بالايي در مجلس موفق به كسب رأي اعتماد شد.
 
رجايي «خشك‌سر»!
بني‌صدر حتي پس از انتصاب رجايي به نخست‌وزيري هم تا مدت زيادي از امضاي حكم او خودداري كرد. اين در حالي بود كه او برابر با قانون مي‌بايست ظرف ده روز حكم نخست‌وزير را امضا مي‌كرد. از سوي ديگر همان زماني كه حكم به تاييد بني‌صدر رسيد و رجايي رسما كار خود را براي انتخاب اعضا و تشكيل كابينه آغاز كرده بود، رئيس‌جمهور به بهانه سفر به كرمان و جنوب خراسان تهران را ترك كرده بود.
همچنين در جريان انتخاب رجايي به نخست‌وزيري، بني‌صدر با ارسال نامه‌اي خطاب به وي و در جهت القاي اين مسئله كه اين انتخاب بر رئيس‌جمهور تحميل شده است، در صدر نامه، عبارت «با توجه به جريان گزينش شما» را آورده بود.

چند روز بعد هم براي اين كه از عملكرد دولت رجايي اعلام برائت كند، در ديدار عمومي با مردم عنوان كرد: اگر ديدم كه اين دولت كارايي ندارد و مردم هم از من خواستند، خوب، من بايد به مردم بگويم كه اين دولت، دولت من نيست. بنابراين من ابزار كار ندارم كه شما از من چيزي بخواهيد.

او در مسير فعاليت كابينه، علاوه بر انتخاب وزرا، كارشكني‌هاي متعددي را صورت مي‌داد. از جمله نسبت به انتصاب معاون وزير و سرپرست وزارتخانه‌هايي كه وزير آن تعيين نشده بود، به رجايي ايراد مي‌گرفت و احكام صادره از سوي نخست وزير را ملغي و بي‌اعتبار مي‌خواند و از سويي براي كمك به جنگ‌زدگان، زماني كه رجايي قصد باز كردن حسابي ويژه در اين خصوص را داشت، اعلام كرد كه دولت از حساب 888 رياست جمهوري مي‌تواند استفاده كند، اما عملا در راه استفاده دولت از اين حساب كارشكني مي‌كرد.
چرخ اجرايي اداره كشور به كندي در حال چرخش بود و نمايندگان مجلس براي اين‌كه روند امور براي پيشبرد اهداف كابينه دولت تسهيل شود، تصويب لايحه دوفوريتي تعيين سرپرست براي سه وزارتخانه امور اقتصادي و دارايي، امور خارجه و بازرگاني را در دستور كار قرار دادند. اما همفكران بني‌صدر در مجلس به تكاپو افتادند تا بر سر تصويب چنين لايحه‌اي مانع‌تراشي كنند و به همين منظور‌هاشم صباغيان، احمد سلامتيان، غضنفر پور، معين‌فر، مهدي بازرگان، شهاب محمودي، نقوي، اخوتيان، ابو سعيدي، منوچهري، عاليپور، بياني و رضا اصفهاني صحن علني مجلس را ترك كردند كه البته اين تلاش ناكام ماند.

اقدام نمايندگان مجلس خشم بني‌صدر را بر انگيخت. وي در سخنراني‌هاي عمومي خود از استبداد، ديكتاتوري، خودمحوري و تماميت‌خواهي يك گروه سياسي شكايت و در غائله 14 اسفند ماه 1359 شديدترين حملات را نثار مجلس و شوراي انقلاب و حزب جمهوري اسلامي كرد. اجتماع مردم در اين روز در دانشگاه تهران ـ همزمان با سالگرد تولد دكتر مصدق ـ به صحنه درگيري نيروهاي موافق و مخالف وي مبدل شد.

امام خميني و بني‌صدر
در اين ميان تلاش‌هاي امام براي حفظ وحدت ميان مسولين و سران قوا حاوي نکاتي جالب توجه بود. رهبر انقلاب از همه ابزارها و روش‌ها براي ايجاد يکدلي و يکپارچگي در ميان کارگزاران نظام استفاده کرد و اين مسئله از همان آغازين روزهاي انتخاب بني صدر به عنوان اولين رئيس جمهوري اسلامي ايران مشهود بود.

پس از استعفاي دولت موقت و پذيرش آن از سوي امام، رسيدگي و اداره کشور به شوراي انقلاب محول و اين شورا موظف شد که مقدمات تعيين رئيس جمهور را فراهم آورد. امام که يکبار در عرصه سياسي مديريت روشنفکران در روزهاي آغازين جمهوري را تجربه کرده بود با دورانديشي، هنگام تنفيد حکم رياست جمهوري بين صدر طي تذکري هشدار دهنده خطاب به وي اعلام کرد: اينجانب به موجب اين حکم رأي ملت را تنفيذ و ايشان را به اين سمت منصوب نمودم. لکن تنفيذ و نصب اينجانب و رأي ملت مسلمان ايران محدود است به عدم تخلف ايشان از احکام مقدسه اسلام و تبعيت از قانون اساسي اسلامي ايران.(صحيفه نور، جلد 11، ص260)

زماني که لانه جاسوسي اشغال شد و تهديد نظامي آمريکا شدت گرفت، امام براي سرو سامان دادن به وضعيت نظامي، رئيس جمهور را با عنوان فرماندهي کل قوا به نيروهاي نظامي و انتظامي معرفي کرد و در حکمي به شرح ذيل نوشت:

جناب آقاي بني صدر، رئيس جمهوري ايران
در اين مرحله حساس که احتياج به تمرکز قوا بيشتر از هر مرحله است، جنابعالي به نمايندگي اينجانب، به سمت فرماندهي کل نيروهاي مسلح به ترتيبي که قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران تعيين کرده است، منصوب مي‌شويد.(همان،ج 11، ص 274)

امام در ابتداي امر از هيچ اقدامي براي حمايت از بني صدر فروگذار نكرد و همواره در سخنراني خود مرم را به حمايت و پشتيباني از دولت فرا مي‌خواند و از آنها مي‌خواست تا با صبر انقلابي مشکلات را تحمل کنند. اما وقتي ميزان گزارش تخلفات و مشکلات موجود در سازمان‌ها و ادارت دولتي افزايش يافت، امام در ديدار با خانواده شهدا، رئيس جمهور را مورد عتاب قرار داد و اعلام کرد: ... اين ادارات دولتي و وزارتخانه‌ها و همه گروههايي که در اداره ممکت مشغول هستند، جواب شماها را چي مي‌دهند که باز هم در عين حالي که سفارش شده است که اين کاغذبازي‌هاي مزخزف را و اين کارهاي ضد انقلابي را نکنيد ... هميشه نمي شود که با حرف مردم را قانع کرد... تا کي صبر کند ملت ايران و تا کي شما مي‌خواهيد اصلاح کيند امور را؟...بايد به اسرع وقت اصلاح شود و اگر اصلاح نشود به اسرع وقت اصلاح مي‌کنيم.(همان،جلد 12، ص 204)
 
 
زماني که بحث انتخاب نخست وزير و رأي اعتماد به کابينه داغ بود امام با صراحت از اختلاف نظر موجود در بين مسئولين نظام ابراز گلايه کرد و به صورت مساوي همه آنها را چنين مورد خظاب قرار داد: دولت بخواهد مجلس را تضعيف کند، مجلس بخواهد رئيس جمهور را تضعيف کند، تمام اينها برخلاف مکتب اسلام است، مخالف با اسلام است...اين آقاي رئيس جمهور با مجلس، مجلس با رئيس جمهور؛ چرا اين طور رفتار مي‌کنند؟چرا بايد اين طور باشد که صداي مردم در بيايد؟ من نصيحت به آنها مي‌کنم.(همان، جلد 12،ص 254)

البته بني صدر در چنين وضعيتي قصد داشت از شرايط موجود بهترين استفاده را بکند به همين خاطر با ارسال نامه‌اي ضمن ابراز ناخرسندي از اصرار محمد علي رجايي بر انتخاب اعضاي کابينه اش از رهبر انقلاب خواست تا در اين زمينه اظهار نظر کند. اما حضرت امام با تيز هوشي اعلام کرد که : اينجانب دخالتي در امور نمي کنم. موازين همان بود که کراراً گفته ام و سفارش من آن است که آقايان تفاهم کنند و اشخاص مومن به انقلاب و مدير و مدبر و فعال انتخاب نمايند.(همان، جلد 12، ص 50)
 
 
يکي از مهمترين حوادث تاريخ معاصر ايران همزمان با رياست جمهوري ابوالحسن بني صدر به وقوع پيوست و رئيس جمهور عراق ضمن رد يکجانبه قرارداد 1975 الجزاير شرايط را براي حمله به کشورمان مناسب دانست و نيروهاي عراقي با ساز و برگي آماده مرزهاي ايران را مورد تجاوز قرار داد. شرايط کشور در آن زمان بحراني بود و ديگر فرصتي براي دميدن بر آتش اختلاف نبود. با توجه به وضعيت حساس منطقه در آن زمان و ضرورتي که براي حفظ وحدت ميان مسئولين احساس مي‌شد امام خميني وارد عرصه عمل شده و حمايتي موثر از رئيس جمهور به عمل آورد و طي بياناتي خاطرنشان کرد: امروز آقاي بني صدررا ما با او(شاه) مقايسه مي‌کنيم. براي اين که بالاترين چيزهايي که در جمهوري هست... رياست جمهوري است...خوب اين يک نفر از اشخاصي که در راس واقع است آيا زندگيش را نمي بينيد. اينها الان نمي بينند که زندگيش را وقف اين کرده است که برود براي اين ملت خدمت بکند و آنها(دولتمردان رژيم سابق) يک روز اين کار را نکرده اند.(همان، ج 14، 81)... اينهايي که به عنوان خير خواهي پيش آقاي رئيس جمهور مي‌روند و حرف‌هايي از ديگران مي‌زنند اينها شياطيني هستند به صورت انسان و در سيرت شيطان و آنهايي که پيش اجزاي دولت مي‌روند، پيش نخست وزير مي‌روند، پيش ديگران مي‌روند و از آقاي رئيس جمهور انتقاد مي‌کنند اينها هم شيطان‌هايي هستند به صورت انسان و در سيرت شيطان.(همان، جلد 14، ص 124)

اما ظاهراً هيچيک از اين حمايت‌ها در نظر رئيس جمهور مقبول نيفتاد و او تلاش کرد تا ضمن در دست زمام امور و بي اثر کردن حرف نخست وزير، دلائل ناکارآمدي سياسي و اقتصادي را متوجه کابينه محمد علي رجايي کند و از سوي ديگر در جبهه‌هاي جنگ از نيروهاي بسيجي و سپاهي که جزو منتقدان فرماندهي او در جنگ بودند سلب اختيار کند با توجه به تشديد بحران در عرصه اداره جنگ در نهايت امام ناچار شد که وي را از فرماندهي کل نيروهاي مسلح برکنار کند.
 
بني‌صدر و حاميان او که متوجه وخامت اوضاع شدند، سعي کردند که آب رفته را دوباره به جوي برگردانند و البته در اين هدف نه تنها درصدد جبران گذشته نبودند بلکه راه چاره را در کارشکني ديدند و به همين خاطر سعي کردند که با برگزاري راهپيمايي عليه لايحه قصاص که توسط دولت محمد علي رجايي به مجلس تقديم شده بود، ضمن نشان دادن امکانات نافرماني خود اوضاع را به نفع خود تحت کننرل قرار دهند.

تدارک بزرگ براي چنين اقدامي فراهم شد اما رهبر انقلاب اين بار تنها به نصحيت بسنده نکرد و با کلامي قاطع ضمن اعلام مغاير بودن اساس اين راهپيمايي، زمينه عزل بني صدر از مقام رياست جمهوري را با ايراد چنين سخناني مهيا کرد: ...متاثرم از اين که با دست خودشان اينها گور خودشان را کندند. من نمي‌خواستم اين طور بشود. من حالا هم توبه را قبول مي‌کنم... حالا هم بروند توي راديو و تلويزيون توبه کنند و بگويند ما تا حالا خطا کرديم، اشتباه کرديم مردم را دعوت کرديم به شورش، غلط بوده، خلاف اسلام بوده، خلاف قوانين کشوري بود...من چندين بار به اين آقا(بني صدر) گفتم آقا اين جمعيت تو را به باد فنا م‌ دهد و اين افرادي که دور تو جمع شده‌اند، بعضي از اينها يک گرگ‌هايي هستند که تو را به باد فنا مي‌دهند ، گوش نکرد، حالا هم دير نشده، آقاياني که متدينند، اعلام کنند به اين که اين دعوت به راهپيمايي ، دعوت بر ضد اسلام است. چنانچه صريحش اين است و آن آفا هم بروند عذرخواهي کنند از ملت، بگويند ملتي که به من رأي داد، مطابق رأي آنها عمل نکردم... الان هم من نصيحت مي‌کنم اين جمعيت متدين نهضت آزادي را و آقاي رئيس جمهور را ، الان هم من نصحيت مي‌کنم که آقا شماها دست برداريد از اين سنگ اندازي جلوي چرخ اسلام، دست برداريد از اين تضعيف روحاينت و تضعيف ملت و روحيه ملت...(همان، جلد 15، ص 19)

پيامدهاي اين حادثه به حدي بود كه امام براي ختم غائله راسا اقدام كردند و براي حل اختلاف بين مسئولان نظام، دستور تشكيل كميته‌اي را صادر كردند. در اين کميته، آيت‌الله مهدوي كني، شيخ شهاب‌الدين اشراقي از طرف بني‌صدر و شيخ محمد يزدي از طرف حزب جمهوري اسلامي عضو بودند و مهدوي كني در اين هيأت به عنوان نماينده امام انتخاب شد. (صحيفه امام، ج 14، ص 248) بعد از بحث و بررسي فراوان بنا بر نظر هيأت، موارد تخلف رئيس‌جمهوري از وظايف قانونيش اعلام شد. (خاطرات آيت‌الله محمد يزدي، انتشارات مركز استاد انقلاب اسلامي، ص 506)