از مبعث او جهان جوان شد ... گیتی چو بهشت جاودان شد

روزگاری بود میوه اش فتنه، خوراکش مردار، زندگی اش آلوده، تاریکی در اعماق تن انسان زوزه می کشید ، ناله بىپناهان و ضجّه بردگان با همهمه زوزه مستانه شهوت پرستان قریش درهم آمیخته و محیطى وحشت زا پدید آورده بود .
جهان، آبستن بزرگترین حادثه حیات خویش ، چشم زمین، از دیدن زشتترین چهره آدم، نابینا و گوش آسمان از شنیدن کریهترین آوازهاى جهالت، ناشنوا و زمان، بدترین ثانیههایش را از پستوى لحظات بیرون کشیده بود.
صبر، بردبارىاش را از کف داده و تاب تحمّل بار سنگین ذلّت برایش ناممکن شده است. شب از دیدن سیاهترین چهره بشر، وحشت زده از خواب برمىخیزد و روز در سیاهى اوهام شبپرستان، چونان مار غاشیه، در خود مچاله شده است و در این هنگام بود که محمد (ص) بر چکاد کوه نور ایستاد و زمین در زیر پاهای او استوار شد.
خداوند، جهان را به سپیده دم آزادى نوید مىدهد. پلاس پوسیده جهالت و ندامت را از تن اندیشه و عمل بشر بیرون مىکشد و جهانیان را مهمان زیباترین سفره کرمش مىسازد، و محمد (صلىاللهعلیهوآله) را با سبدى پر از میوههاى رحمت، به خانههاى ستمسوخته بشر مىفرستد. همگان را به خوان یکتاپرستى مىخواند. کامشان را با شهد آزادى، شیرین و نامشان را با خلعت آزادگى، رنگین مىکند. در دلهاشان تخم ایمان مىپاشد و از اعمالشان خوشه تقوا درو مىکند. درهاى خدعه و نیرنگ، شکسته و بازار ناجوانمردى، بسته و بوستان صفا و صداقت، شکوفا شده و پیامبر رحمت (صلىاللهعلیهوآله) در یـک دست، خورشید رسالت و در دست دیگر، ماه هدایت را به جهانیان هدیه مىکند .
محمد به مرز چهل سالگی رسیده بود. تبلور آن رنج مایه ها در جان او باعث شده بود که اوقات بسیاری را در بیرون مکه به تفکر و دعا بگذراند، تا شاید خداوند بشریت را از گرداب ابتلا برهاند او هر ساله سه ماه رجب و شعبان و رمضان را در غار حراء به عبادت می گذرانید.
تا اینکه ندایی آمد:
" اقرَأ باِسم رَبِّک اَلُّذِی خَلََقَ"
ـ محمد درهراسی وهم آلود به اطراف نگریست! صدا دوباره گفت:بخوان!
ـ این بار محمد با بیم و تردید گفت: من خواندن نمی دانم.
صدا پاسخ داد: بخوان به نام پروردگارت که بیافرید، آدمی را از لخته خونی آفرید، بخوان و پروردگار تو را ارجمندترین است، همو که با قلم آموخت و به آدمی آنچه را که نمی دانست ،بیاموخت..
و او هر چه را که فرشته وحی خوانده بود باز خواند.
ـ هنگامی که از غار پایین می آمد زیر بار عظیم نبوت و خاتمیت، به جذبه الوهی عشق بر خود می لرزید از این رو وقتی به خانه رسید به خدیجه که از دیر آمدن او سخت دلواپس شده بود گفت:
ـ مرا بپوشان، احساس خستگی و سرما می کنم!
و چون خدیجه علت را جویا شد گفت:
ـ آنچه امشب بر من گذشت بیش از طاقت من بود،امشب من به پیامبری برگزیده شدم!
خدیجه که از شادمانی سر از پا نمی شناخت، در حالی که روپوشی پشمی و بلند بر قامت او می پوشانید گفت:
ـ من مدتها پیش در انتظار چنین روزی بودم می دانستم که تو با دیگران بسیار فرق داری، اینک به پیشگاه خدا شهادت می دهم که تو آخرین رسول خدایی و به تو ایمان می آورم........
ـ پس از آن علی که در خانه محمد بود با پیامبر بیعت کرد.
چه زیباست چادر سبز رسالت بر آسمان آبى هدایت و چه دیدنى است پرواز کبوتران شرف بر قلّه جوانمردى. چه تماشایى است در سپیده دم آزادى، خرامیدن غزالهاى آزادگى در وسعت انسانیت. چشمه خشکیده شرف، پر آب و باران محبت، زمین تر ک خورده عاطفه را سیراب ساخته است. روح همدردى در کالبد بى جان بشر دمیده و عصبیت قومى، جایش را به همدلى مىدهد.
آن روز که در غار حرا ندا بر پیامبر (ص)آمد که بخوان ؛ رسالت نبوی با پیام خروج انسان از ظلمات و حرکت به سوی نور اغاز شد .
بعثت پیامبر اکرم (ص)سرآغاز راهی شد تا انسان از شرک ؛ بی عدالتی ؛ تبعیض ؛ جهل و فساد بیرون آمده و به سوی توحید ؛ معنویت ؛ عدالت و کرامت حرکت کند.
مبعث نبوی با نهضت معنوی شروع شد و انقلابی در عالم بشری ایجاد کرد که هنوز دامنه آن ادامه دارد...
مبعث يعنی عشق . يعنی دانايی . يعنی انسان . يعنی لياقت انسان شدن . انسان شدنی که به رسالت رحمة للعالمين می انجامد . امشب محمد(ص) ميداند چه به او گفته شده . امشب پس از 500 سال پس از عيسی بن مريم خداوند با بشر سخن گفت . گفت بخوان . بخوان به نام خداوندی که خلقت نمود .
خداوند ميداند بنيان انسان بر دانايی است . به او ميگويد بخوان تا بدانی . به مقدس ترين نامها هم بخوان . به نام خودش . صاحب و مالک هر چه هست و نيست . بخوان به نام خداوندي که انسان را از علق آفريد . ای انسان ! رب اکرمت اين گونه ميخواهد . هر که به تو امر کرد که نخوان و نفهم سخنش نپذير . خداوند زمين و زمان ، رب ملک و مکان از تو اين چنين خواسته . بفهم و بدان .
پس بر ماست که به حکم اقرا بسم ربک الذی خلق بخوانيم به نام او که وجود و موجود است و حق و اکرم و افضل و قادر متعال عاشق است و معشوق و هر چه هست ز اوست و اوست که لياقت خدايي را به انسان عطا کرده .
بت پرستی دين رايج مردم بود . بت های خانگی و بت های قبيله ای ..... فقط تعداد بسيار کمی بودند که از بت پرستی و دين عامه نفرت داشتند و به خدای يگانه معتقد بودند . آنها منتظر پيامبر رحمت بودند ...... من هم جزو منتظران بودم .....
تا اينکه تو مبعوث شدی .... تو که از نسل پاکان بودی و در سرت فقط سودای محبت بود ..... کلامت که بر اساس توحيد بود قلبها را زير و رو می کرد و دعوتت که بر پايهء برابری و برادری بود ، فطرت ها را بيدار می کرد ..... معيار برتری انسانها را نسبت به همديگر نه بر اساس جنسيت و نژاد و قبيله بلکه بر پايهء ايمان و تقوا می دانستی . تو ناجی قلبها بودی ، در هر قلبی بذری می کاشتی .... در يکی بذر عشق ، در ديگری شجاعت و فداکاری در سومی ساده زيستی .... و در آخر انسانيت درو می کردی .....
بزرگترين معجزهء تو احيای قلوب بود .....
و قلب من باز در آستانه مبعث ، در انتظار بذری تازه است .....
مبعث يعنی بيدار شدن دلها از خواب غفلت .....
مبعث يعنی عاشق شدن تا فنا شدن .....
مبعث يعنی بقا و خدايی شدن .....
مبعث یعنی کنج غار حرا و نجوای عاشقانه ی او با معبودش .....
مبعث یعنی نور خدایی تابیده شده بر محمد بر عالمیان بر جهان .....
مبعث یعنی آغاز دوباره ی زندگی در عالم هستی .....
مبعث یعنی عشق خدا به محمد و عشق محمد به خدا .....
مبعث یعنی صدای آسمانی جبرییل و آیه ی :"بخوان به نام پروردگارت بخوان که تو را آفرید " ...
مبعث یعنی باریدن دانه های زلال اشک به هنگام تماشای گنبد خضرای نبی زیباترین گنبد ...
مبعث یعنی تجدید پیمان با پیامبر .....
مبعث یعنی نوری بزرگ در تاریکی جهل و غرور،یگانه منجی عالم بشریت،معلم بزرگ انسانها...
محمد یعنی ستایش شده،اولین دلیل آفرینش،تنها نور الهی ...
با تولدش همه ی فرشتگان و قدسیان جشن می گیرند و سر تعظیم فرود می آورند.


الحمد لله الذي جعل كمال دينه و تمام نعمته بولاية أمير المؤمنين علي بن أبي طالب عليه السلام